![]() |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
عالم ز لباس شادیم عریان یافت با دیدهی پر خون و دل بریان یافت هر شام که بگذشت مرا غمگین دید هر صبح که خندید مرا گریان یافت ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ زنجیر سر زلف تو تاب از چه گرفت؟ و آن چشم خمارین تو خواب از چه گرفت؟ چون هیچ کسی برگ گلی بر تو نزد سر تا قدمت بوی گلاب از چه گرفت؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ در عشق توام واقعه بسیار افتاد لیکن نه بدین سان که ازین بار افتاد عیسی چو رخت بدید دل شیدا شد از خرقه و سجاده به زنار افتاد ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ چون سایهی دوست بر زمین میافتد بر خاک رهم ز رشک کین میافتد ای دیده، تو کام خویش، باری، بستان روزیت که فرصتی چنین میافتد ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ غم گرد دل پر هنران میگردد شادی همه بر بیخبران میگردد زنهار! که قطب فلک دایرهوار در دیدهی صاحبنظران میگردد |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
از بخت به فریادم و از چرخ به درد وز گردش روزگار رخ چون گل زرد ای دل، ز پی وصال چندین بمگرد شادی نخوری ولیک غم باید خورد ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ گر من روزی ز خدمتت گشتم فرد صد بار دلم از آن پشیمانی خورد جانا، به یکی گناه از بنده مگرد من آدمیم، گنه نخست آدم کرد ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ نرگس، که ز سیم بر سر افسر دارد با دیدهی کور باد در سر دارد در دست عصایی ز زمرد دارد کوری به نشاط شب مکرر دارد ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ حسنت به ازل نظر چو در کارم کرد بنمود جمال و عاشق زارم کرد من خفته بدم به ناز در کتم عدم حسن تو به دست خویش بیدارم کرد ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ دل در غم تو بسی پریشانی کرد حال دل من چنان که میدانی کرد دور از تو نماند در جگر آب مرا از بسکه دو چشمم گهرافشانی کرد |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
بازم غم عشق یار در کار آورد غم در دل من، بین، که چه گل بار آورد؟ هر سال بهار ما گل آوردی بار امسال بجای گل همه خار آورد ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ دل در طلبت هر دو جهان میبازد وز هر دو جهان سود و زیان میبازد مانندهی پروانه، که بر شمع زند بر عین تو جان خود چنان میبازد ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ آنجا که تویی عقل کجا در تو رسد؟ خود زشت بود که عقل ما در تو رسد گویند: ثنای هر کسی برتر ازوست تو برتر از آنی که ثنا در تو رسد ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ مسکین دل من! که بیسرانجام بماند در بزم طرب بی می و بیجام بماند در آرزوی یار بسی سودا پخت سوداش بپخت و آرزو خام بماند ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ از روز وجودم شفقی بیش نماند وز گلشن جانم ورقی بیش نماند از دفتر عمرم سبقی باقی نیست دریاب، که از من رمقی بیش نماند |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
یک عالم از آب و گل بپرداختهاند خود را به میان ما در انداختهاند خود گویند راز و خود میشنوند زین آب و گلی بهانه بر ساختهاند ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ در سابقه چون قرار عالم دادند مانا که نه بر مراد آدم دادند زان قاعده و قرار، کان دور افتاد نی بیش به کس دهند و نی کم دادند ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ زان پیش که این چرخ معلا کردند وز آب و گل این نقش معما کردند جامی ز می عشق تو بر ما کردند صبر و خرد ما همه یغما کردند ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ بی روی تو عاشقت رخ گل چه کند؟ بی بوی خوشت به بوی سنبل چه کند؟ آن کس که ز جام عشق تو سرمست است انصاف بده، به مستی مل چه کند؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ هر کتب خرد، که هست، اگر برخوانند در پردهی اسرار شدن نتوانند صندوقچهی سر قدم بس عجب است در بند و گشادش همه سرگردانند |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
قومی هستند، کز کله موزه کنند قومی دیگر، که روزه هر روزه کنند قومی دگرند ازین عجبتر ما را هر شب به فلک روند و دریوزه کنند ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ در کوی تو عاشقان درآیند و روند خون جگر از دیده گشایند و روند ما بر در تو چو خاک ماندیم مقیم ورنه دگران چو باد آیند و روند ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ملک دو جهان را به طلبکار دهند وین سود و زیان را به خریدار دهند بویی که صبا ز کوی جانان آورد وقت سحر آن را به من زار دهند ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ دل جز به دو زلف مشکبارش ندهند جان جز به دو لعل آبدارش ندهند در بارگه وصل، جلالش میگفت: این سر که نه عاشق است بارش ندهند ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ در بند گرهگشای میباید بود ره گم شده، رهنمای میباید بود یک سال و هزار سال میباید زیست یک جای و هزار جای میباید بود |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
مازار کسی، کز تو گزیرش نبود جز بندگی تو در ضمیرش نبود بخشای بر آن کسی، که هر شب تا روز جز آب دو دیده دستگیرش نبود ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای جان من، از دل خبرت نیست، چه سود؟ در عالم جان رهگذرت نیست، چه سود؟ جز حرص و هوی، که بر تو غالب شده است اندیشهی چیز دگرت نیست، چه سود؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ حاشا! که دل از خاک درت دور شود یا جان ز سر کوی تو مهجور شود این دیدهی تاریک من آخر روزی از خاک قدمهای تو پر نور شود ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ دل دیدن رویت به دعا میخواهد وصلت به تضرع از خدا میخواهد هستند شکرلبان درین ملک بسی لیکن دل دیوانه تو را میخواهد ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای از کرمت مصلح و مفسد به امید وز رحمت تو به بندگان داده نوید شد موی سفید و من رها کرده نیم در نامهی خود بجای یک موی سفید |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
یاری که نکو بخشد و بد بخشاید گر ناز کند و گر نوازد شاید روی تو نکوست، من بدانم خوشدل کز روی نکو بجز نکویی ناید ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ عالم ز لباس شادیم عریان دید با دیدهی گریان و دل بریان دید هر شام، که بگذشت مرا غمگین یافت هر صبح، که خندید مرا گریان دید ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ این عمر، که بردهای تو بییار بسر ناکرده دمی بر در دلدار گذر جانا، بنشین و ماتم خود میدار کان رفت که آید ز تو کاری دیگر ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ افتاد مرا با سر زلفین تو کار دیوانه شدم، به حال خویشم بگذار دل در سر زلفین تو گم کردستم جویای دل خودم، مرا با تو چه کار؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ اندیشهی عشقت دم سرد آرد بار تخم هجرت ز میوه درد آرد بار از اشک، رخم ز خاک نمناکتر است هر خار، که روید گل زرد آرد بار |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
در واقعهی مشکل ایام نگر جامی است تو را عقل، در آن جام نگر ترسم که به بوی دانه در دام شوی ای دوست، همه دانه مبین دام نگر ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای در طلب تو عالمی در شر و شور نزدیک تو درویش و توانگر همه عور ای با همه در حدیث و گوش همه کر وی با همه در حضور و چشم همه کور ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ اندر همه عمر خود شبی وقت نماز آمد بر من خیال معشوق فراز برداشت ز رخ نقاب و می گفت مرا: باری، بنگر، که از که میمانی باز؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ دل ز آرزوی تو بیقرار است هنوز جان در طلبت بر سر کار است هنوز دیده به جمالت ارچه روشن شد، لیک هم بر سر آن گریهی زار است هنوز ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ بیزار شد از من شکسته همه کس من ماندهام اکنون و همان لطف تو بس فریاد رسی ندارم، ای جان و جهان در جمله جهان بجز تو، فریادم رس |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
ای دل، سر و کار با کریم است، مترس لطفش چو خداییش قدیم است، مترس از کرده و ناکرده و نیک و بد ما بی سود و زیان است، چه بیم است؟ مترس ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای دل، قلم نقش معما میباش فراش سراپردهی سودا میباش مانندهی پرگار به گرد سر خویش میگرد و به طبع پای بر جا میباش ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ امشب چو جمال دادهای خب میباش مه طلعت و گل رخ و شکرلب میباش ای شب، چو من از تو روز خود یافتهام تا صبح قیامت بدمد شب میباش ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ آمد به سر کوی تو مسکین درویش با چشم پرآب و با دل پارهی ریش بگذار که در پای تو اندازد سر کو بیرخ خوب تو ندارد سر خویش ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ در دل همه خار غم شکستیم دریغ! وز دست غم عشق نرستیم دریغ! عمری به امید یار بردیم بسر با یار دمی خوش ننشستیم دریغ! |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
حاشا! که کند دل به دگر جا منزل او را ز رخ که گردد از عشق خجل گردیده به کس در نگرد عیبی نیست کو شاهد دیده است و او شاهد دل ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ خاک سر کوی آن بت مشکین خال میبوسیدم شبی به امید وصال پنهان ز رقیب آمد و در گوشم گفت: میخور غم ما و خاک بر لب میمال ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ در کوی خرابات نه نو آمدهام یاری دارم ز بهر او آمدهام گر یار مرا کوزهکشی فرماید من هم به کشیدن سبو آمدهام ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای جان و جهان، تو را ز جان میطلبم سرگشته تو را گرد جهان میطلبم تو در دل من نشستهای فارغ و من از تو ز جهانیان نشان میطلبم ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ عمری است که در کوی خرابی رفتم در راه خطا و ناصوابی رفتم کار من سر بسر پریشان شده را دریاب، که گر تو درنیابی رفتم |
اکنون ساعت 09:40 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)