![]() |
|
یکی از ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید از عبادتها کدام فاضل تر است؟ گفت ترا خواب نیم روز،تا در آن یک نفس خلق را نیازاری. ظالمی را خفته دیدم نیمه روز گفتم این فتنه است،خوابش برده به وآنکه خوابش بهتر از بیداری است آن چنان بد زندگانی مرده به |
|
دو برادر بودند كه يكى از آنها در خدمت شاه به سر مى برد و زندگى خوشى داشت و ديگرى از كار بازو، نانى به دست مى آورد و مى خورد و همواره در رنج كار كردن بود.
يك روز برادر توانگر به برادر زحمت كش خود گفت : ((چرا چاكرى شاه را نكنى ، تا از رنج كار كردن نجات يابى ؟ )) برادر كارگر گفت : ((تو چرا كار نكنى تا از ذلت خدمت به شاه نجات يابى ؟ كه خردمندان گفته اند: نان خود خوردن و نشستن بهتر از بستن شمشير طلايى به كمر براى خدمت شاه است . ))به دست آهك تفته كردن خمير به از دست بر سينه پيش امير عمر گرانمايه در اين صرف شد تا چه خورم صيف و چه پوشم شتا اى شكم خيره به نانى بساز تا نكنى پشت به خدمت دو تا |
پادشاهى با نوكرش در كشتى نشست تا سفر كند، از آنجا كه آن نوكر نخستين بار بود كه دريا را مى ديد و تا آن وقت رنجهاى دريانوردى را نديده بود، از ترس به گريه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى كرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت ، ناآرامى او باعث شد كه آسايش شاه را بر هم زد، اطرافيان شاه در فكر چاره جويى بودند، تا اينكه حكيمى به شاه گفت : ((اگر فرمان دهى من او را به طريقى آرام و خاموش مى كنم .))
شاه گفت : اگر چنين كنى نهايت لطف را به من نموده اى . حكيم گفت : فرمان بده نوكر را به دريا بيندازند. شاه چنين فرمانى را صادر كرد. او را به دريا افكندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دريا فرياد مى زد مرا كمك كنيد! مرا نجات دهيد! سرانجام مو سرش را گرفتند و به داخل كشتى كشيدند. او در گوشه اى از كشتى خاموش نشست و ديگر چيزى نگفت . شاه از اين دستور حكيم تعجب كرد و از او پرسيد: ((حكمت اين كار چه بود كه موجب آرامش غلام گرديد؟ )) حكيم جواب داد: ((او اول رنج غرق شدن را نچشيده بود و قدر سلامت كشتى را نمى دانست ، همچنين قدر عافيت را آن كس داند كه قبلا گرفتار مصيبت گردد.)) اى پسر سير ترا نان جوين خوش ننماند معشوق منست آنكه به نزديك تو زشت است حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است فرق است ميان آنكه يارش در بر با آنكه دو چشم انتظارش بر در |
دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه دانایی ستیزد با سبکسار اگر نادان بوحشت سخت گوید خردمندش بنرمی دل بجوید دو صاحبدل نگهدارند موئی همیدون سرکش و آزرم جوئی و گر بر هر دو جانب جاهلانند اگر زنجیر باشد، بگسلانند یکی را زشتخوئی داد دشنام تحمل کرد و گفت ای خوبفرجام بتر زانم که خواهی گفتن آنی که دانم عیب من چون من ندانی |
شنیدم که از نیکمردی فقیر |
جوانی خردمند از فنون فضایل حظی وافر داشت و طبعی نافذ. چنانکه در محافل دانشمندان نشستی ، زبان سخنببستی. باری پدرش گفت ای پسر تو نیز آنچه دانی بگوی، گفت ترسم که پرسند از آنچه ندانم و شرمساری برم. نشنیدی که صوفیی میکوفت *** زیر نعلین خویش میخی چند آستینش گرفت سرهنگی *** که بیا نعل بر ستورم بند |
|
شبی یاد دارم که چشمم نخفت |
اکنون ساعت 06:14 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)