![]() |
ديوان داراب افسر بختياري
وفا و جفا به من اين عتاب منما كه گذشته ام ز هستي من و فكر جان سپردن تو و فكر خودپرستي بشكستي آن دلي را كه شكسته بد ز عشقت ز چه رو به خويش بالي كه شكسته اي شكستي به فتادگان راهت به تكبري گذشتي تو نخورده باده، دائم ز غرور حسن مستي ز وفا بگير دستم كه ز غم ز پا فتادم بنواز از ترحم دل خسته اي كه خستي به درون سينه من كه جز از تو راه دارد به جز از تو در دل من كه كند دراز دستي به كه گويم اين حكايت كه مرا ز خود براندي ز چه رو به آشنايان تو در سراي بستي چه اميد داري افسر به جهان كه زنده ماندي به چه كارت آيد اين جان چو ز يار خود گسستي .... |
ساقي جان لطف ميكني ..يك نمونه شعر عرفاني ايشون رو بگذاري ..با تشكر
|
ديوان داراب افسر بختياري
هجران رفتي كه آتشي بفروزي به جان ما سوزد ز هجر روي تو روح وروان ما يك لحظه بي وجود تو آسوده نيستم گوئي كه بسته اند بجان تو جان ما از خوي دوست شكوه بسيار داشتم روي نكوي اوست كه بندد دهان ما با نيك و بد بساز كه يك لحظه بيش نيست اين نيز بگذرد ، به سر آيد زمان ما روزي رسد كه ما همه از ياد مي رويم نامي نمي برند ز نام و نشان ما اين آسياي چرخ كه گردد به روز و شب چرخد از آن كه خرد كند استخوان ما افسر شكايتش همه از زندگانيست افسانه كرده اند چرا داستان ما ..... |
تنهائي و غم خوشا به عشق و جنون اي خوشا به شيدائي خوشا به عالم ديوانگي و رسوائي بيا كه عشق و جنونم ترا كند مشهور بيا كه شهره شهرت كنم به زيبائي كسي ز حال من خسته دل خبر دارد كه ديده است بلاي بلند بالائي چرا چو ابر نگريم به حال اين دل ريش كه خار غم به دلم رفته از دل آرائي نه طاقتي كه بسازم به درد هجرانش نه سازگار بود عشق با شكيبائي تو يادگار زمان محبتي اي غم رها نمي كنمت چون شب است و تنهائي صداي ناله دل شرح حال من گويد كه حال افسر بيدل بود تماشائي .. |
شمع رخ يار موي تو به هم بندد ، ديوانه به ديوانه روي تو كند عاشق ، بيگانه به بيگانه چرخي است وجود ما سرگشته عشق تو مي نالد و مي چرخد دندانه به دندانه من از غم دل گريم ، او بر غم من خندد مي گريد و مي خندد ، ديوانه به ديوانه هر كاخ كه مي بيني ، گر نيك نظر كردي بيني كه بنا گشته ، ويرانه به ويرانه از شمع رخ يارم مي سوزد و مي ميرد عاشق ز پي عاشق ، پروانه به پروانه مي نيست كه مي نوشي، خون دل عشاق است مي جوشد و مي گردد ، پيمانه به پيمانه بهتر ز بت افسر نبود به جهان ديگر هر قدر كه گرديدم بتخانه به بتخانه ... |
مي نيست كه مي نوشي، خون دل عشاق است مي جوشد و مي گردد ، پيمانه به پيمانه ممنون ساقي جان ...اين بيتش خيلي زيبا بود..خدا رحمتشون كنه |
ديوان داراب افسر بختياري
ياد رخ دلدار تيري از ناوك چشمت ز دل زار گذشت ديدي آخر كه به يك چشم زدن كار گذشت من كه از مردن خود بيم ندارم اما حسرت من همه زآنست كه ديدار گذشت رمزي از عشق بگفتيم ندانست كسي به نگاهي كه ميان من و دلدار گذشت جاي انكار ز عشق تو نمانده است مرا چه توان كرد كه اين كار زانكار گذشت عمر هر كس به تمنّاي خيالي گذرد عمر ما جمله به ياد رخ دلدار گذشت سرنه آنست كز عشقت هوسي دارد و بس نازم آن سر كه به راهت سر دار گذشت روزي آيد كه بگويند كه افسر ز غمت دل پر حسرت و باديده خونبار گذشت ... |
ممنون آريانا جان ، بله واقعا زيباست .... خدا رحمتشون کنه {پپوله}:53:
|
كارزار عشق كوه بلند پست شود از فشار عشق پشت سپهر خم شده در زير بار عشق تنها نه من اسير ره عشق گشته ام شيران شرزه صيد شوند از شكار عشق كس را چه زهره آنكه بر او پنجه افكند پيل دمان ز پا فكند شه سوار عشق بي سقف و بي ستون كه جهاني بپاي داشت اين نيست غير از اثر آشكار عشق برتر از آنكه فكر و خرد پي برد بدان حيران عقول عارف و عامي به كار عشق (فكري ) چه خوش سرود معماي عشق را « گردان شوند خسته دل از كارزار عشق» افسر بگو، بگو كه تو هم سوختي ز غم تا ذرّه اي فتاده به جانت شرار عشق .... 1315 |
اکنون ساعت 09:38 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)