پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   فرهنگ و تاریخ (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=121)
-   -   انسانهای زمان ما به جای زندگی ادای ان را در می اورند (http://p30city.net/showthread.php?t=24431)

amir ahmadi 04-10-2010 09:51 AM

دوسال دیگر هم گذشت و وضع روحی و فکری من روز به رو.ز اشفته تر و پریشان تر می شد .شبهای وحشتناکی را می گذراندم .غالبا خوابهای هراس انگیزی می دیده و تا صبح مثل ادمی که تیر خورده باشد به خود می پیچیدم دیگر شوهرم را حتی هفته ای یک بار هم نمی دیدم تا انکه یک روز دانستم او در تمام مدت زندگی با من خانه مجلل دیگری هم داشته و زن دیگری را هم در ان جا نگهداری می کرده است!این دیگر برایم غیر قابل تحمل بود و عاقبت تصمیم گرفتم از او جدا شوم .اما خیلی دیر شده بود چون یک روز سراسیمه و وحشت زده به خانه امد و مثل دیوانه ها شروع به فحاشی کرد و به اطاق خودش رفت و در را از داخل قفل کرد .ساعتی بعد من پس از تماس گرفتن با کارخانه او دانستم که شوهرم ورشکست شده و دستور بازداشتش را داده اند و در این دنیا دیگر حتی صاحب یک دلار هم نیست.

amir ahmadi 04-10-2010 10:02 AM

هنگامی که می خواستم به طرف اطاقش بروم و جریان را با او در میان بگذارم تا شاید راه حلی پیدا کنم صدای گلوله در عمارت پیچید و قلب من از وحشت پر شد.بله با خالی شدن این گلوله زندگی زناشویی منهم به پایان رسید شوهرم خودکشی کرد و تمام اموالش توقیف شد و من فقط با یک چمدان از ان قصر مجلل که نامش را گور ارزوها و رویاهایم گذاشته بودم بیرون امدم و با پس انداز مختصری که داشتم در یک هتل در جه دوم منزل کردم .یک روز البر همان جوان بلند قد و زیبا و شریفی که قبل از ازدواج من مرا دوست می داشت و بارها از من تقاضای ازدواج کرده بود برای خرید به مغازه ای که من در ان کار می کردم وقتی مرا دید مثل همان روزها مهربان و با ادب دستش را به سویم دذراز کرد در حالیکه از دیدن من جزو دختران فروشنده ان مغازه خشکش زده بود .از نگاه ملایم و نوازشگرش هنوز هم نور عشق و محبت و صفا می بارید و خوب حس می کردم که هنوز هم با وجود گذشتن سالهای دراز مرا دوست دارد.

amir ahmadi 04-10-2010 10:07 AM

یک هفته بعد عروسی کردیم و به ماه عسل رفتیم .حالا البر در کارخانه بزرگی کار می کند و به اندازه یک زندگی خوب و راحت درامد دارد.ما در یک خانه کوچک و لوکس روزهای پر سعادتی را در کنار یکدیگر می گذرانیم و بیش از همه چیز پسر زیبای ما به این زندگی کوچک و دوست داشتنی نور خوسبختی و مسرت می پاشد.

amir ahmadi 04-10-2010 10:17 AM

امروز هر وقت در ساعات تنهایی به یاد گذشته می افتم خاطرات زندگی پر از جلال و شکوه در ان قصر زیبا برایم مثل خاطرات ایامی است که در جهنم سوزانی بوده ام و همیشه با خود می گویم در ان سالهای سیاه من به جای انکه زندگی کنم ادای زندگی را در می اوردم و این چاه هولناکی بود که با طناب جاه طلبی خودم به درون ان پرتاب شده بودم و تنها ارزویم این است که دختران و زنان جوان اگر در جستجوی خوشبختی هستند بدانند که تنها زنی در این دنیا خوشبختی واقعی را به دست اورده که به خاطر قلبش و به خاطر عشق واقعی خودش ازدواج کند نه به خاطرهوسهای گذران و احساسات دروغی ایام بیست سالگی که با کمال تاسف هر دختری کور و کر می کند و او را چشم بسته در چاه بدبختی می اندازد.

amir ahmadi 04-10-2010 10:22 AM

شرح زندگی خانم مارگریت هارتمان در این جا به پایان رسید .حالا ایا شما فکر نمی کنید که غالب مردم این قرن خصوصا خانمها به جای انکه زندگی بکنند ادای زندگی را در می اورند و راستی ایا خود شما که این داستان را خوانده اید جزو کدام دسته اید ؟دسته ای که زندگی واقعی را رجحان می دهند یا دسته ای که تقلید زندگی را دوست دارند؟.

amir ahmadi 04-11-2010 03:46 AM

عشق این زیباترین و دل انگیزترین پدیده عالم هستی!


اکنون ساعت 04:02 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)