پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   درباره انواع شعر و صنايع شعر فارسی - شعر پارسی و انواع آن را بهتر بشناسیم (http://p30city.net/showthread.php?t=11286)

abadani 07-13-2009 12:24 PM

سلام بر دوستان گلم
مدتی است که بدلیل گرفتاری موفق به پست کردن هیچ مطلبی نشده ام که با رفع آن انشاء الله دوباره با دست پر تر خدمت شما خواهم رسید
موفق و پیروز باشید
یا علی مدد

ساقي 07-13-2009 01:17 PM

سلام آباداني عزيز اميدوارم زود حل کنيد گرفتاريهارو چون بي صبرانه منتظر حضور گرانقدرتون هستيم ، شاد باشي



..

ساقي 07-18-2009 03:21 PM

قصيده

نوع اشعاري است که بر يک وزن و قافيه با مطلع مصرع، و مربوط به يکديگر درباره موضوع و مقصود معين، از قبيل مدح پادشاه و تهنيت جشن عيد و فتحنامه جنگ، يا شکر و شکايت و فخر و حماسه سرايي و مرثيه و تعزيت و مسايل اخلاقي و اجتماعي و عرفاني و امثال آن ساخته باشند. معمولا شماره ابياتش مابين هفتاد و هشتاد بيت و بيشتر از آن تا حدود صد و پنجاه بيت افزونتر نيز گفته اند؛ و بعضي کمتر از بيست بيت را تا حدود پانزده بيت نيز قصيده ناميده اند.

کاهش و افزايش عده ابيات يا کوتاهي و بلندي قصايد، بستگي دارد به اهميت موضوع، و قدرت و قوت طبع شاعر، و خصوصيت قوافي و اوزان مطبوع و نامطبوع که گوينده براي انشا قصيده انتخاب کرده باشد. حداکثر ابيات قصايد را نميتوان معين کرد؛ اما حداقل آنرا حدود بيست بيت يا متجاوز از پانزده بيت گفته اند...



قصيده پند و اندرز شيخ سعدي


به نوبت اند ملوک اندر اين سپنج سراي
کنون که نوبت توست اي ملک، به عدل گراي
چه دوستي کند ايام اندک اندک بخش
که بار باز پسين دشمني است، جمله رباي
چه مايه بر سر اين ملک سروران بودند
چو دور عمر بسر شد، در آمدند از پاي
تو مرد باش و ببر با خود آنچه بتواني
که ديگرانش به حسرت گذشتند به جاي
درم به جورستانان زر به زينت ده
بناي خانه کنانند و بام قصر انداي
به عاقبت خبر آمد که مرد ظالم و ماند
به سيم سوختگان زرنگار کرده سراي
بخور مجلسش از ناله هاي دردآميز
عقيق زيورش از ديده هاي خون پالاي
نياز بايد و طاعت نه شوکت و ناموس
بلند بانگ چه سود و ميان تهي چو دراي
دو خصلت اند نگهبان ملک و ياور دين
به گوش جان تو بنوازم اين دو گفت خداي:
يکي که: گردون زور آوران به قهر بزن
دوم که: از در بيچارگان به لطف درآي
عمل بيار که رخت سراي آخرت است




...

دانه کولانه 07-18-2009 03:32 PM

قصیده ای از سعدی
 
قصیده ای از سعدی

مرسی .. ساقی ...
قصیده به این خاطر نامگذاری شده که شاعر قصد میکنه یه موضوعی رو به شعر در بیاره مثلا قصد میکنه فلان کس رو مدح کنه یا فلان کس رو ذم
و چون از اول یه موضوع واحد رو میخواد مطرح کنه معمولا طولانی تر از انواع دیگه شعره....


قصیده ای در وصف شیراز از سعدی

خوشا سپیده‌دمی باشد آنکه بینم باز

رسیده بر سر الله اکبر شیراز


بدیده بار دگر آن بهشت روی زمین

که بار ایمنی آرد نه جور قحط و نیاز


نه لایق ظلماتست بالله این اقلیم

که تختگاه سلیمان بدست و حضرت راز


هزار پیر و ولی بیش باشد اندر وی

که کعبه بر سر ایشان همی کند پرواز


به ذکر و فکر و عبادت به روح شیخ کبیر

به حق روزبهان و به حق پنج نماز


که گوش دار تو این شهر نیکمردان را

ز دست ظالم بد دین و کافر غماز


به حق کعبه و آن کس که کرد کعبه بنا

که دار مردم شیراز در تجمل و ناز


هر آن کسی که کند قصد قبةالاسلام

بریده باد سرش همچو زر و نقره به گاز


که سعدی از حق شیراز روز و شب می‌گفت

که شهرها همه بازند و شهر ما شهباز

دانه کولانه 07-18-2009 03:33 PM

قصیده ای زیبا از سعدی در وصف ملکه ترکان خاتون
 
قصیده ای زیبا از سعدی در وصف ملکه ترکان خاتون


ای بیش از آنکه در قلم آید ثنای تو

واجب بر اهل مشرق و مغرب دعای تو


درویش و پادشاه ندانم درین زمان

الا به زیر سایه‌ی همچون همای تو


نوشین روان و حاتم طایی که بوده‌اند

هرگز نبوده‌اند به عدل و سخای تو


منشور در نواحی و مشهور در جهان

آوازه‌ی تعبد و خوف و رجای تو


اسلام در امان و ضمان سالمتست

از یمن همت و قدم پارسای تو


گر آسمان بداند قدر تو بر زمین

در چشم آفتاب کشد خاک پای تو


خلق از جزای خیر تو کردن مقصرند

پروردگار خلق تواند جزای تو


شکر مسافران که به آفاق می‌رود

گر بر فلک رسد نرسد در عطای تو


تیغ مبارزان نکند در دیار خصم

چندان اثر که همت کشور گشای تو


بدبخت نیست در همه عالم به اتفاق

الا کسی که روی بتابد ز رای تو


ای در بقای عمر تو خیر جهانیان

باقی مباد هر که نخواهد بقای تو


خاص از برای مصلحت عام دیرسال

بنشین که مثل تو ننشیند به جای تو


آن چیست در جهان که نداری تو آن مراد

تا سعدی از خدای بخواهد برای تو


تا آفتاب می‌رود و صبح می‌دمد

عاید به خیر باد صباح و مسای تو


یارب رضای او تو برآور به فضل خویش

کو روز و شب نمی‌طلبد جز رضای تو

دانه کولانه 07-18-2009 03:34 PM

قصیده ای از سعدی (پند و موعظه و نصیحت )
جهان بر آب نهادست و زندگی بر باد

غلام همت آنم که دل بر او ننهاد


جهان نماند و خرم روان آدمیی

که بازماند ازو در جهان به نیکی یاد


سرای دولت باقی نعیم آخرت است

زمین سخت نگه کن چو می‌نهی بنیاد


کدام عیش درین بوستان که باد اجل

همی برآورد از بیخ قامت شمشاد


وجود عاریتی خانه‌ایست بر ره سیل

چراغ عمر نهادست بر دریچه‌ی باد


بسی برآید و بی‌ما فرو رود خورشید

بهارگاه و خزان باشد و دی و مرداد


برین چه می‌گذرد دل منه که دجله بسی

پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد


گرت ز دست برآید، چو نخل باش کریم

ورت ز دست نیاید، چو سرو باش آزاد


نگویمت به تکلف فلان دولت و دین

سپهر مجد و معالی جهان دانش و داد


یکی دعا کنمت بی‌رعونت از سر صدق

خدات در نفس آخرین بیامرزاد


تو آن برادر صاحبدلی که مادر دهر

به سالها چو تو فرزند نیکبخت نزاد


به روزگار تو ایام دست فتنه ببست

به یمن تو در اقبال بر جهان بگشاد


دلیل آنکه تو را از خدای نیک افتد

بسست خلق جهان را که از تو نیک افتاد


بسی به دیده‌ی حسرت ز پس نگاه کند

کسی که برگ قیامت ز پیش نفرستاد


همین نصیحت من پیش گیر و نیکی کن

که دانم از پس مرگم کنی به نیکی یاد


نداشت چشم بصیرت که گرد کرد و نخورد

ببرد گوی سعادت که صرف کرد و بداد

دانه کولانه 07-18-2009 03:34 PM

قصیده ای در وصف بهار از سعدی

علم دولت نوروز به صحرا برخاست

زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست


بر عروسان چمن بست صبا هر گهری

که به غواصی ابر از دل دریا برخاست


تا رباید کله قاقم برف از سر کوه

یزک تابش خورشید به یغما برخاست


طبق باغ پر از نقل و ریاحین کردند

شکر آن را که زمین از تب سرما برخاست


این چه بوییست که از ساحت خلخ بدمید؟

وین چه بادیست که از جانب یغما برخاست؟


چه هواییست که خلدش به تحسر بنشست؟

چه زمینیست که چرخش به تولا برخاست


طارم اخضر از عکس چمن حمرا گشت

بس که از طرف چمن لؤلؤ لالا برخاست


موسم نغمه‌ی چنگست که در بزم صبوح

بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست


بوی آلودگی از خرقه‌ی صوفی آمد

سوز دیوانگی از سینه‌ی دانا برخاست


از زمین ناله‌ی عشاق به گردون بر شد

وز ثری نعره‌ی مستان به ثریا برخاست


عارف امروز به ذوقی بر شاهد بنشست

که دل زاهد از اندیشه‌ی فردا برخاست


هر دلی را هوس روی گلی در سر شد

که نه این مشغله از بلبل تنها برخاست


گوییا پرده‌ی معشوق برافتاد از پیش

قلم عافیت از عاشق شیدا برخاست


هر کجا طلعت خورشید رخی سایه فکند

بیدلی خسته کمر بسته چو جوزا برخاست


هرکجا سروقدی چهره چو یوسف بنمود

عاشقی سوخته خرمن چو زلیخا برخاست


با رخش لاله ندانم به چه رونق بشکفت

با قدش سرو ندانم به چه یارا برخاست


سر به بالین عدم بازنه ای نرگس مست

که ز خواب سحر آن نرگس شهلا برخاست


به سخن گفتن او عقل ز هر دل برمید

عاشق آن قد مستم که چه زیبا برخاست


روز رویش چو برانداخت نقاب شب زلف

گفتی از روز قیامت شب یلدا برخاست


ترک عشقش بنه صبر چنان غارت کرد

که حجاب از حرم راز معما برخاست


سعدیا تا کی ازین نامه سیه کردن؟ بس

که قلم را به سر از دست تو سودا برخاست

ساقي 07-18-2009 03:41 PM

ممنون دانه جان البته قصيده انواع مختلف هم داره...

نام گذاري قصايد

1. از نظر رديف و قوافي، که چون قافيه مبتني بر حرف الف باشد آنرا قصيده الفي نامند؛ و چون با باشد، بائيه و تا باشد، تائيه گويند، و بر اين قياس در ساير حروف. و چون قافيه با رديف باشد آنرا مردف و به اين مناسبت بيت و قصيده را نيز مردف خوانند.

2. از نظر تشبيب و تغزلي که براي زمينه سازي در مقدمه قصيده گفته اند، که مثلاً اگر تشبيب قصيده در وصف بهار باشد، آن قصيده را بهاريه و چون در وصف خزان باشد آنرا خزانيه گويند، و همچنان اگر وصف طلوع و غروب آفتاب و تشبيهات هلال باشد آنرا طلوعيه و غروبيه و هلاليه نامند.

3. از نظر موضوع و مقصود اصلي شاعر و مضامين قصيده، چنانکه اگر در مدح و ستايش باشد آنرا قصيده مدحيه گويند، و همچنان قصايد حبسيه و شکوائيه يا بث شکوي و چکامه هاي وطني و سياسي و اجتماعي و امثال آن.



...

ساقي 07-18-2009 04:00 PM


قصیده ای از سعدی

بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا درنبندد هوشیار
ای که دستت می‌رسدکاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
اینکه در شهنامه‌هاآورده‌اند
رستم و رویینه‌تن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلقست دنیا یادگار
اینهمه رفتند و مای شوخ چشم
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
ای که وقتی نطفه بودی بی‌خبر
وقت دیگر طفل بودی شیرخوار
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ
سرو بالایی شدی سیمین عذار
همچنین تا مرد نام‌آور شدی
فارس میدان و صید و کارزار
آنچه دیدی بر قرار خود نماند
وینچه بینی هم نماند بر قرار
دیر و زود این شکل و شخص نازنین
خاک خواهد بودن و خاکش غبار
گل بخواهد چید بی‌شک باغبان
ور نچیند خود فرو ریزد ز بار
اینهمه هیچست چون می‌بگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار
نام نیکو گر بماند ز آدمی
به کزو ماند سرای زرنگار
سال دیگر را که می‌داند حساب؟
یا کجا رفت آنکه با ما بود پار؟
خفتگان بیچاره در خاک لحد
خفته اندر کله‌ی سر سوسمار
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار
هیچ دانی تا خرد به یا روان
من بگویم گر بداری استوار
آدمی را عقل باید در بدن
ورنه جان در کالبد دارد حمار
پیش از آن کز دست بیرونت برد
گردش گیتی زمام اختیار
گنج خواهی، در طلب رنجی ببر
خرمنی می‌بایدت، تخمی بکار
چون خداوندت بزرگی داد و حکم
خرده از خردان مسکین درگذار
چون زبردستیت بخشید آسمان
زیردستان را همیشه نیک دار
عذرخواهان را خطاکاری ببخش
زینهاری را به جان ده زینهار
شکر نعمت را نکویی کن که حق
دوست دارد بندگان حقگزار
لطف او لطفیست بیرون از عدد
فضل او فضلیست بیرون از شمار
گر به هر مویی زبانی باشدت
شکر یک نعمت نگویی از هزار
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت پایدار
ملک بانان را نشاید روز و شب
گاهی اندر خمر و گاهی در خمار
کام درویشان و مسکینان بده
تا همه کارت برآرد کردگار
با غریبان لطف بی‌اندازه کن
تا رود نامت به نیک در دیار
زور بازو داری و شمشیر تیز
گر جهان لشکر بگیرد غم مدار
از درون خستگان اندیشه کن
وز دعای مردم پرهیزگار
منجنیق آه مظلومان به صبح

سخت گیرد ظالمان را در حصار
با بدان بد باش و با نیکان نکو

جای گل گل باش و جای خار خار
دیو با مردم نیامیزد مترس
بل بترس از مردمان دیوسار
هر که دد یا مردم بد پرورد
دیر زود از جان برآرندش دمار
با بدان چندانکه نیکویی کنی
قتل مار افسا نباشد جز به مار
ایکه داری چشم عقلوگوش هوش
پند من در گوش کن چون گوشوار
نشکند عهد من الا سنگدل
نشنود قول من الا بختیار

سعدیا چندانکه می‌دانی بگوی
حق نباید گفتن الا آشکار

..
..
.

ساقي 07-22-2009 03:22 PM

قصیده ای از پروين


هفته‌ها کردیم ماه و سالها کردیم پار
نور بودیم و شدیم از کار ناهنجار نار
یافتیم ار یک گهر، همسنگ شد با صد خزف
داشتیم ار یک هنر، بودش قرین هفتاد عار
گاه سلخ و غره بشمردیم و گاهی روز و شب
کاش میکردیم عمر رفته را روزی شمار
شمع جان پاک را اندر مغاک افروختیم
خانه روشن گشت، اما خانه‌ی دل ماند تار
صد حقیقت را بکشتیم از برای یک هوس
از پی یک سیب بشکستیم صدها شاخسار
دام تزویری که گستردیم بهر صید خلق
کرد ما را پایبند و خود شدیم آخر شکار
تا بپرد، سوزدش ایام و خاکستر کند
هر که را پروانه آسانیست پروای شرار
دام در ره نه هوی را تا نیفتادی بدام
سنگ بر سر زن هوس را تا نگشتی سنگسار
نوگلی پژمرده از گلبن بخاک افتاد و گفت
خوار شد چون من هر آنکو همنشینش بود خار
کار هستی گاه بردن شد زمانی باختن
گه بپیچانند گوشت، گه دهندت گوشوار
تا کنی محکم حصار جسم، فرسود است جان
تا بتابی نخ برای پود، پوسیداست تار
سالها شاگردی عجب و هوی کردی بشوق
هیچ دانستی در این مکتب که بود آموزگار
ره نمودند و نرفتی هیچگه جز راه کج
پند گفتند و نپذرفتی یکی را از هزار
جهل و حرص و خودپسندی دشمن آسایشند
زینهار از دشمنان دوست صورت، زینهار
از شبانی تن مزن تا گرگ ماند ناشتا
زندگانی نیک کن تا دیو گردد شرمسار
باغبان خسته چون هنگام حاصل شد غنود
میوه‌ها بردند دزدان زین درخت میوه‌دار
ما درین گلزار کشتیم این مبارک سرو را
تا که گردد باغبان و تا که باشد آبیار
رهنمای راه معنی جز چراغ عقل نیست
کوش، پروین، تا به تاریکی نباشی رهسپار


...
..
.

دانه کولانه 07-26-2009 03:00 PM

بوی جوی مولیان آید همی

یاد یار مهربان آید همی


ریگ آموی و درشتی راه او

زیر پایم پرنیان آید همی


آب جیحون از نشاط روی دوست

خنگ ما را تا میان آید همی


ای بخارا! شاد باش و دیر زی

میر زی تو شادمان آید همی


میر ماه است و بخارا آسمان

ماه سوی آسمان آید همی


میر سرو است و بخارا بوستان

سرو سوی بوستان آید همی


آفرین و مدح سود آید همی

گر به گنج اندر زیان آید همی


بنان و مرضیه هم این آهنگ رو خونده اند که برای خیلیها خاطره انگیز شده

واصولا بوی جوی مولیان آید همی دیگه خیلی پر کاربرد شده واسه همه

نمیدونم حس خیلی خوبی داره وقتی چیزی پیش میاد و میگن بوی جوی مولیان اید همی...




در کتاب گزیده‌ی اشعار رودکی - دکتر جعفر شعار و دکتر حسن انوری، نشر علم ۱۳۷۳، ص ۶۹) راجع به این شعر آمده:
علت سرودن این شعر را چنین نوشته‌اند که نصر بن احمد سامانی در زمستان در بخارا اقامت می‌کرد و در تابستان به سمرقند یا به شهری از شهرهای خراسان می‌رفت. در سالی که به هرات رفته بود، بهار و تابستان را در آنجا گذرانید و به جها خوشی هوا و فراوانی نعمتها، پاییز و زمستان نیز در آنجا ماند و بدین سان اقامت او چهار سال طول کشید. سران و بزرگان که از اقامت دراز و دوری از خانواده دلتنگ شده بودند نزد رودکی آمدند و از او خواستند تا کاری کند که امیر به بخارا بازگردد. رودکی این شعر را سرود و آنگاه در مجلس امیر حاضر شد و در پرده‌ی عشاق آغاز به خواندن کرد. چون به بیت «میر سرو است و بخارا …» رسید امیر چنان به هیجان آمد که بی کفش و جامه‌ی سفر بر اسب نشست و رو به بخارا نهاد و تا آنجا هیچ توقفی نکرد (نگاه کنید به چهارمقاله‌ی نظامی عروضی ص ۴۹ - ۵۳).
در طول تاریخ عده‌ی زیادی از شاعران از جمله امیرمعزی، سنایی، مولوی، وصاف‌الحضره، آذر بیگدلی و جز آنها از این قصیده‌ی رودکی استقبال کرده‌اند (حافظ نیز به این شعر اشاره کرده).
تلفظ «مولیان» (که نام جایی است) به صورت Mowlayan ثبت شده.

ساقي 07-27-2009 03:39 PM

بوي جوي موليان آيد همي


سلام و ممنون دانه جان زيبا بود...
عرصه شعر فارسي براي هر فرد ايراني فارغ از رشته تحصيلي و علايق شغلي جذابيت ويژه اي دارد. چه بسيار مي توان ديد كه دانش آموخته هاي علوم پايه، فني مهندسي و يا شاخه هاي ديگر علوم انساني به جز ادبيات، چنان استادانه و عاشقانه از مثنوي، ديوان حافظ، ديوان شمس ود يگر دواوين شعراي نامي كشور سخن مي گويند كه آدمي را به حيرت وا مي دارد. اين كشش و گرايش را نمي توان جز به عمق معاني شعر دلكش فارسي مربوط دانست.

قوت شعر و نزديكي معاني به طبيعت در اين شعر مشهور از رودكي به خوبي مويد است...شعر رودكي شايد در مقايسه با شاعران نام آور سبك عراقي با آن تركيبات و تشبيهات بديع و زيبا ساده بنمايد ولي همين سادگي و بي پيرايگي شعر رودكي با قوتي بي نظير همراه است "از ابيات و قطعات و قصايد و غزل هاي معدودي كه از رودكي باقي مانده به نيكي مي توان دريافت كه اين شاعر در فنون مختلف شعر استاد و ماهر بود و سخنان وي در قوت تشبيه و نزديكي معاني به طبيعت و وصف كم نظير است و لطافت و متانت و انسجام خاصي در ابيات وي مشاهده مي شود.

رودكي نخستين شاعري است كه گوهر شعر فارسي را سُفت و درخشش تابناك آن را به ديده ها نشاند. او سر آغاز سلسله اي است كه با قلم و انديشه با شعر و لطافت لفظ، فرهنگ و هنر ايراني را حفظ كردند و به يادگار به ما رساندند.
او را به حق سلطان الشعرا و استاد شاعران ناميده اند. مردي كه حتي در تاريكي هاي نابينايي نيز زبان و قلم فرو نگذاشت و شعر و ادب فارسي را به مرتبه اي بلندتر از آنچه بدو رسيده بود بر كشيد و به ديگران سپرد تا از آن كاخي برآورند و آنها نيز بر آوردند...
آيا رودكي از ابتداي زندگي نابينا بوده است و يا در بخش پاياني عمر به دليل كهولت سن نابينا شده است؟


زلف تراجيم كه كرد؟ آنك او خال ترا نقطه آن جيم كرد
و آن دهن تنگ تو گويي كسي دانگكي نار بدو نيم كرد


در اين بيت زلف يار و پيچ و تاب آن به جيم تشبيه شده است و اين تشبيه از كسي بر مي آيد كه از بينايي بهره داشته باشد. استاد ذبيح الله صفا در تاريخ ادبيات چنين مي آورد:" در اشعار شاعر به اشاراتي بر مي خوريم كه دلالت بر بينايي او در يك زمان مي كند و اين اشارات مايه حيرت خواننده مي شود. چنانكه يا بايد در صحت نسبت اين ابيات و يا در صحت نقل آنها ترديد كرد و يا پنداشت كه رودكي در قسمتي از زندگاني خود بينا بود و بعد كور شد.....




..

ساقي 08-21-2009 03:59 PM

درود آباداني عزيز اين تاپيک را کي رونق خواهيد داد استاد منتظريم....مرافه

abadani 08-26-2009 01:29 PM

با تشكر از ساقي عزيز و ابراز لطفشان به حقير به لطف خدا از اين به بعد بيشتر در خدمت دوستان عزيزم خواهم بود و چه خوب است كه اين بازگشت را با شرحي در مورد قصيده بي همتاي بوي جوي موليان از رودكي كه پدر شعر فارسي لقب گرفته شروع مي كنم بعد از اينكه اقامت لشكريان نصربن احمد ساماني به نقل دانه كولانه آنقدر به درازا كشيد و امرا و سربازان لشكر در هواي بازگشت به خانه بي تاب شده بودند روي به رودكي نموده و طبق روايتي وي را با پرداخت پنج هزار سكه به اين كه كاري كند كه شاه به وطن باز گردد راضي كردند. او نيز شعر معروف را سرود و شاه با شنيدن آن به بخارا چنان تاخت يك نفس كه اسب با رسيدن از پاي افتاد و خود شاه نيز فلج شد. درمان نيز هرچه بكردند افاقه نكرد و هر طبيب حاذقي از چاره درماند. تا اينكه آوازه حكيمي بنام محمد بن ذكرياي رازي همه جا را پر كرد و شاه نصر نيز با گسيل هياتي به نزد وي در ري او را به انجام معالجه بخواند. رازي وقتي شرح بيماري شاه را از فرستادگانش شنيد از رفتن به نزد وي استنكاف كرد و عليرغم اصرارهاي فراوان آنان خود داري نمود از رفتن بخارا و درمان نصر. به همين دليل شاه دستور داد پزشك مشهور ري را به زور به نزد وي بياورند و رازي ناراضي از رفتن سر انجام رضايت داد با اكراه و به همراه هيات به سوي بخارا براه افتاد اما قبل از حركت دفتري قطور و سفيد را به همراه برداشت و در طي مسير چيزهايي در آن يادداشت مي كرد. او ضمنا چند بار در جريان سفر خواست كه از همراهي فرستادگان نصر منصرف شود اما هر بار به زور به ادامه مسير راضي مي شد و اين اخبار البته به حاكم ساماني هم مي رسيد و او را كه ديگر خيلي معطل شده بود به شدت عصباني مي كرد تا جاييكه قسم خورد حساب رازي را به موقع برسد. وقتي رازي رسيد به دربار شاه و او كه بسيار بي تاب و منتظر ديده بود معاينه كرد گفت الان وقت معالجه نيست و من آن را مثلا يك هفته ديگر آغاز مي كنم و در جواب درخواستهاي شاه و اطرافيان كمترين انعطافي نشان نداد او البته چند بار خلف وعده كرد و زمان را به عقبتر مي برد و شاه به شدت عصباني و بي تاب و بي صبر شده بود. سر انجام رازي روزي را براي معالجه در حمام شهر معين كرد و گفت حتما خودش و شاه بايد در حمام تنها باشند تا معالجه انجام شود دريافت شدت عصبانيت شاه از محل درمان كه حمام بود و اينكه هيچ كس نبايد باشد هم به آساني قابل درك است. در روز موعود رازي نوكر خود را مخفيانه بيرون از در ديگر حمام شهر با يك اسب يدك گذاشت و خود به درون حمام رفت و شاه لخت را مخاطب قرار داد با الفاظ خيلي ركيك و نا پسند كه چرا مرا بزور به اينجا آوردي و آنچه كه از فحش بلد بود نثار شاه لخت كرد شاه با شنيدن اين حرفها بناي داد و فرياد را گذاشت و رازي نيز به سمت در وعده گاه فرار كرد و با اسبي كه آماده شده بود به اتفاق نوكر خود فرار كرد. شاه نيز وقتي ديد او گريخته ناگهان به سمت در اصلي حمام دويد و با فرياد خدم و حشم خود را فرا خواند تا به تعقيب رازي بروند اما اطرافيان با ديدن شاهي كه ديگر فلج نبود و پس از مدتها بروي پاي خود ايستاده بود انگشت حيرت به دهان گرفته و به دستورهاي وي توجهي نمي كردند تا اينكه خود شاه متوجه اوضاع شد و با دريافت اينكه تمام كارها و فوت وقتهاي رازي از سر نقشه و تدبير بوده فورا دستور بازگرداندن او را صادر كرد. سرانجام رازي بزرگ برگشت و شاه از او پرسيد اين چكار بود كه كردي و چه نقشه اي بود كه طرح كردي محمد بن ذكرياي رازي اين نياي باهوش و قابل افتخار ما ايرانيان در جواب گفت از همان موقع كه فرستادگانت نحوه بازگشت تو از اردو به سوي بخارا و شرح بيماري تو را به من گفتند دانستم كه اين بيماري بيماري جسمي نيست و امري روحي است كه بدليل هيجان ناشي از شنيدن شعر رودكي و رسيدن به وطن پس از سالها به تو عارض شد پس من هم از همان موقع شروع به رفتاري كردم كه نتيجه عكس آن حالت هيجاني را داشته باشد تمام معطل كردنها و خود داري كردنهاي من از آمدن در همين راستا بود. تمام اينها در تو عكس حالت قبلي را ايجاد كرد و با فحشهاي توي حمام هم دقيقا شك لازم را وارد كردم و الان تو سالمي
شاه با تحسين و اشتياق از رازي بزرگ خواست هرچه از مال دنيا مي خواهد بگويد تا به او بدهد و او هم گفت اجازه بده كه از كتابخانه ات استفاده كنم. اما دوستان گراميم در ابتداي روايت گفتم رازي در راه آمدن به بخارا دفتر سفيدي داشت كه چيزهايي در او مي نوشت. اين نوشته ها بعدها در تاريخ ادبيات گرانقدر ايران به نام كتاب من لا يحضرالطبيب معروف شد كه عبارت است از كمكهاي اوليه پزشكي براي بيمار زماني كه طبيب حاضر نيست و
افتخار مي كنم به ايراني بودنم و اينكه رازي همشهري من است

يا علي مدد

ساقي 08-26-2009 02:01 PM

خوش اومدي استاد، بسيار زيبا بود اين حکايت...{پپوله}:53:

abadani 08-29-2009 09:57 AM

همانگونه كه مي دانيم و در قسمتي از نوشته دوست عزيزمان ساقي هم آمده قصيده موضوعات مختلفي دارد كه حسب آنها نامگذاري شده است مثلا قصايد حبسيه كه شاعر طي آنها از مزاحمتهاي زندان و زندانبان ناليده است. از جمله معروفترين حبسيه ها حبسيه مسعود سعد سلمان است كه هژده سال را در بند گذراند و در اينجا آنرا مي آوريم:
نالم ز دل چو نای من اندر حصار نای

پستی گرفت همت من زین بلندجای

آرد هوای نای مرا ناله‌های زار

جز ناله‌های زار چه آرد هوای نای؟


گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر

پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای


نی نی ز حصن نای بیفزود جاه من

داند جهان که مادر ملک است حصن نای


من چون ملوک سر ز فلک بر گذاشته

زی زهره برده دست و به مه برنهاده پای


از دید گاه پاشم درهای قیمتی

وز طبع گه خرامم در باغ دلگشای


نظمی به کامم اندر چون باده‌ی لطیف

خطی به دستم اندر چون زلف دل‌ربای


ای از زمانه راست نگشته مگوی کژ

وی پخته ناشده به خرد خام کم درای


امروز پست گشت مرا همت بلند

زنگار غم گرفت مرا طبع غم زدای


از رنج تن تمام نیارم نهاد پی

وز درد دل تمام نیارم کشید وای


گویم صبور گردم، بر جای نیست دل

گویم برسم باشم، هموار نیست رای


عونم نکرد حکمت دور فلک نگار

سودم نداشت دانش جام جهان نمای


بر من سخن نبست نبندد بلی سخن

چون یک سخن نیوش نباشد سخن سرای


کاری ترست بر دل و جانم بلا و غم

از رمح آب داده و از تیغ سر گرای


چون پشت بینم از همه مرغان برین حصار

ممکن بود که سایه کند بر سرم همای؟


گردون چه خواهد از من بیچاره‌ی ضعیف

گیتی چه خواهد از من درمانده‌ی گدای


گر شیر شرزه نیستی ای فضل کم شکر

ور مار گرزه نیستی ای عقل کم گزای


ای محنت ار نه کوه شدی ساعتی برو

وی دولت ار نه باد شدی لحظه‌یی بپای


ای تن جزع مکن که مجازی است این جهان

وی دل غمین مشو که سپنجی است این سرای


ور عز و ملک خواهی اندر جهان مدار

جز صبر و جز قناعت دستور و رهنمای


ای بی‌هنر زمانه مرا پاک در نورد

وی کور دل سپهر مرا نیک برگرای


ای روزگار هر شب و هر روز در بلا

ده چه ز محتنم کن و ده در ز غم گشای


در آتش شکیبم چون گل فرو چکان

بر سنگ امتحانم چون زر بیازمای


از بهر زخم گاه چو سیمم همی گداز

وز بهر حبس گاه چو مارم همی فسای


ای اژدهای چرخ دلم بیشتر بخور

وی آسیای نحس تنم نیک‌تر بسای


ای دیده‌ی سعادت تاری شو و مبین

و ای مادر امید سترون شو و مزای


زین جمله باک نیست چو نومید نیستم

از عفو شاه عادل و از رحمت خدای


مسعود سعد دشمن فضل است روزگار

این روزگار شیفته را فضل کم نمای


شاید که باطلم نکند بی‌گنه فلک

کاندر جهان نیابد چون من ملک ستای


خداوند يار و نگهدارتان باشد
يا علي مدد

دانه کولانه 08-29-2009 03:05 PM

من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد
قفسم برده به باغي و دلم شاد كنيد
فصل گل مي گذرد همنفسان بهر خدا
بنشينيد به باغي و مرا ياد كنيد
ياد از اين مرغ گرفتار كنيد اي مرغان
چون تماشاي گل و لاله و شمشاد كنيد
هر كه دارد ز شما مرغ اسيري به قفس
برده در باغ و به ياد منش آزاد كنيد
آشيان من بيچاره اگر سوخت ، چه باك
فكر ويران شدنِ خانة صياد كنيد
شمع اگر كشته شد از باد مداريد عچب
ياد پروانة هستي شده بر باد كنيد
بيستون بر سر راه است ، مباد از شيرين
خبري گفته و غمگين دل فرهاد كنيد
جور و بيداد كند ، عمرِ جوانان كوتاه
اي بزرگانِ وطن ، بهر خدا داد كنيد
گر شد از جور شما خانة موري ويران
خانة خويش محال است كه آباد كنيد
كنج ويرانة زندان شد اگر سهم بهار
شكرِ ازادي و آن گنج خدا داد كنيد

abadani 10-09-2009 08:20 PM

دوستان گرامیم سلام مجدد امیدوارم این تاپیک یا به عبارت بهتر موضوعی را که قبلا ایجاد کرده بودم و بدلایلی تاخیر در ارسال مطلب به آن پیش آمد بتوانم بهتر ادامه دهم البته همکاری دوستان لازم است در بهبود کیفیت کار
اینبار می خواهم صنعت لف و نشر را توضیح دهم که از جمله صنایع معنوی در شعر فارسی محسوب می شود
گفتنی اینکه صنایع شعر فارسی بر دو گروهند یکی صنایع لفظی که مربوط و ناظرند بر موسیقی شعر وآهنگ آن و همینطور هر نوع هنر نمایی شاعر که ظاهر لفظ را تحت تاثیر قرار دهد از جمله سجع و موازنه و جناس و از این قبیل. در اینحال شاعر یا گوینده سروکار خواننده را با کلام آرایی و بازی با کلمات می اندازد و هنر خود را در آرایش ظاهر کلام به آنگونه که می خواهد می نماید اما صنایع معنوی دایرند بر محتوا و معنا و به عبارتی درون شعر از جمله صنعت مراعات نظیر، تضاد، تلمیح و بقیه که شرح آنها بعدا خواهد آمد
اما لف و نشر صنعتی است که طی آن گوینده دو یا چند لفظ را در سخن می آورد و کلمات مرتبط با آنها را در بخش دیگر کلام احضار می کند. رابطه لفها و نشرها می تواند رابطه مفعول و فعل فاعل و فعل مسندالیه و مسند و مانند اینها باشد. لف و نشر در ادبیات ما بر دو گونه است: مرتب و مشوش در لف و نشر مرتب شاعر مراعات ترتیب توالی لفظها و جایگاه آنان در سخن را می نماید و در نوع مشوش اینکار صورت نمی گیرد شمس قیس رازی در المعجم فی معاییرالاشعارالعجم لف و نشر مرتب را به اینگونه شرح می دهد:
لف و نشر مرتب آنرا دان
که دو لفظند هردو یک معنی
لفظ اول به معنی اول
لفظ دوم به معنی ثانی
که البته لف و نشر مرتب از لحاظ شعری بسی هنری تر و دلنواز تر است
با ذکر مثالی درک مطلب را آسان می کنیم:
ای نور چشم مستان در عین انتظارم
چنگی حزین و جامی بنواز یا بگردان
در این بیت که از حضرت حافظ است لفها و نشرها هرکدام به ترتیب خود وبه رنگ مشترک آمده اند که لف ونشر مرتب است اما دراین بیت از خود حافظ نوع مشوش لف ونشر نشان داده شده است:
معنی آب زندگی و روضه ارم
جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست
که با مشاهده و مقایسه کلمات با کمک رنگ آنها منظور بهتر آشکار می شود
اما شاعر بزرگمان فردوسی طوسی پاکزاد که رحمت ابدی بر ترتبت پاکش باد در چهار مصرع این صنعت (لف و نشر مرتب) را به حد اعجاز بکار برده است
به روز نبرد آن یل ارجمند
به شمشیر و خنجر به گرز و کمند
برید و درید و شکست و ببست
یلان را سرو سینه و پا و دست
یعنی آن پهلوان هنگام نبرد با شمشیر سر برید، با خنجر سینه درید، با گرز پا شکست و با کمند دست ببست.
و در ادب گرانمایه پارسی لف و نشر مرتبی به این زیبایی تکرار نشده است.
یا علی مدد


abadani 10-11-2009 03:23 PM

سلام مجدد
ديگر از صنايع معنوي كه قابل ذكر است صنعت تضاد است و آن آميختن كلام با دو يا چند كلمه يا مفهوم متضاد است كه در صورت انجام صحيح سخن را بس زيبا و دلنشين تر مي نمايد بعنوان مثال آنجا كه سعدي مي گويد
گه به بدخواستنم بنشينند گه به خون ريختنم برخيزند كه بنشينند و برخيزند نمونه اي از تضاد بشمار مي رود اما عنصري در چهار بيت بسيار زيبا اين صنعت را به نمايش گذاشته است:

اي شاه زمين بر آسمان داري تخت
سست است عدو تا تو كمان داري سخت
حمله سبك آري و گران داري رخت
پيري تو بتدبير و جوان داري بخت

اگر دوستان نمونه هاي ديگري از اين صنعت سراغ دارند لطفا علاوه كنند.
يا علي مدد

دانه کولانه 10-11-2009 06:58 PM

تضاد (طباق)
 
آرایه ادبی تضاد یا طباق
تشکر از مهدی جان
اضافه اینکه خب به تضاد طباق هم گفته میشه
یا بهتر بگم شاید انواع تضاد رو داریم که یکیش طباق هست
ظاهرا تضاد مقابله تضاد متناقض هم داریم که البته بعضی ها اخری رو کلا یه ارایه جدا به نام پارادوکس میگیرن که منم فکر کنم اینطور بهتر باشه ....


این مثال رو ببینین

تضاد (طباق:)
تفکر رفتن از باطل سوي حق
به جزو اندر بديدن کل مطلق
تضاد (تناقض:)
چه مي گويم که هست اين سر باريک
شب روشن ميان روز تاريک
وجود کل کثير واحد آيد
کثير از روي کثرت مي نمايد
تضاد (مقابله:)
چو هستي را ظهور اندر عدم شد
از آنجا قرب و بعد و بيش و کم شد

http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1261768


=================================
از قبل واسه واج آرایی اینو داشته باشین :

یه نمونه واج آرایی از شیخ محمود شبستری

گذاري کن ز کاف کنج کوئين (ک)
نشين در قاف قرب قاب قوسين (ق)
ز شاهد بر دل موسي شرر شد
شرابش آتش و شمعش شجر شد (ش)


-===============================
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
یه تضاد زیبا از حافظ
================================

نه شاخش خشک گردد روز سرما / نه برگش زرد گردد روز گرما
از
فخرالدین اسعدگرگانی
=====================================
گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود چون تون بيايي

==================================

دانه کولانه 10-11-2009 07:02 PM

آرایه ادبی تضاد - طباق - مقابله
 
آرایه ادبی تضاد - طباق - مقابله


در این مقاله
http://www.peigham.ir/details.php?id=2089_0_1_0_C

نکات بسیار زیبایی از شعر سعدی رو گفته که من چند قسمت مهم ش رو براتون میارم

نقل قول:


هر چند کاربد تضاد در افعال در شعر دیگر شاعران و از جمله حافظ هم نمود دارد همانند این بیت دم دست :
سوز دل مشتاقان بنشست چو او برخاست
و افغان زنظر بازان برخاست چو او بنشست

که عریانی به کارگیری این صنعت در شعر شاعری به بزرگی حافظ نیز آن را قابل پیش بینی کرده و در قالب صنعت عکس و طرد قرار داده است.

اما سعدی در به کارگیری تضاد در افعال، شگرد های خاصی دارد که به نمونه هایی از آنها اشاره می کنیم



1- به کارگیری فعل های متضاد در دو فعل با شناسه ی واحد

وقت آن است كه ضعف آيد و نيرو برود (12)
قدرت از منطق شيرين سخنگو برود
***
گر بنده مي نوازي و گر بنده مي كشي
زجر و نواخت هر چه كني راي راي توست
***
تو نه مثل آفتابي كه حضور و غيبت افتد
دگران روند و آيند و تو همچنان كه هستي
***
چه حكايت از فراقت كه نداشتم و ليكن
تو چوروي باز كردي در ماجرا ببستي
***
دل چه بود جان كه بدو زنده ام
گو بده اي دوست كه گويم بگير


2– به کارگیری فعل های متضاد مثبت با شناسه های متفاوت :

شب است و شاهد و شمع و شراب و شيريني
غنيمت است چنين شب كه دوستان بيني
به شرط آن كه منت بنده وار در خدمت
بايستم تو خداوند وار بنشيني
***
***
گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود چون تون بيايي


3- به کار گیری فعل های متضاد منفی و مثبت با شناسه ی واحد

گر بگويم كه مرا با تو سر و كاري نيست
در و ديوار گواهي بدهد كاري هست
***
هر كس از او به قدر خويش آرزويي همي كند
همت ما نمي كند زو بجز آرزوي من
***
گر نظري كني كند كشته صبر من ورق
ور نكني چه بر دهد بيخ اميد باطلم
***
عشق را آغاز هست انجام نيست
قدم زنند بزرگان دين و دم نزنند
***
كه از ميان تهي بانگ مي كند خشخاش
***
خوي سعدي است نصيحت چه كند گر نكند
مشك دارد نتواند كه كند پنهانش
***
مي خواهم و معشوق و زميني و زماني
كو باشد و من باشم و اغيار نباشد

4- به کارگیری دو فعل متضاد منفی و مثبت با شناسه ی متفاوت

چنانت دوست مي دارم كه گر روزي فراق افتد
تو صبر از من تواني كرد و من صبر از تو نتوانم

***
بر آتش تو نشستيم و دود شوق برآمد
تو لحظه اي ننشستي كه آتشي بنشاني
***
من به كمند او درم او به مراد خويشتن
گر نرود به طبع من من بروم به خوي او
***
به روي هم نفسان برگ عيش ساخته بود
بر آن چه ساخته بوديم روزگار نساخت
نقل قول:

این نوع تضاد در شکلی دیگر هم رخ می دهد که به گمان من زیباترین نوع تضاد است و شگرد ویژه ی سعدی ست و آن کاربرد بلافاصله ی دو فعل متضاد مثبت و منفی و غالبا به وسیله حرف عطف ‹واو› یا حرف ربط ‹که› و ‹گر› است . من به این نوع تضاد ‹تضاد واکنشی› می گویم:


ما با توايم و با تو نه ايم اينت بلعجب
در حلقه ايم با تو و چون حلقه بر دريم
صبر بر جور رقيبان چه كنم گر نكنم
همه دانند كه در صحبت گل خاري هست
سر آن ندارد امشب كه بر آيد آفتابي
چه خيال ها گذر كرد و گذر نكرد خوابي
دل همچو سنگت اي دوست به آب چشم سعدي
عجب است اگر نگردد كه بگردد آسيابي
بار فراق دوستان بس كه نشسته بر دلم
مي روم و نمي رود ناقه به زير محملم
گويند سعديا مكن از عشق توبه كن
مشكل توانم و نتوانم كه نشكنم
خوي سعدي است نصيحت چه كند گر نكند
مشك دارد نتواند كه كند پنهانش

abadani 10-12-2009 08:11 PM

با تشکر از دانه کولانه که بسیار زیبا به تکمیل مطلب کمک کرد امیدوارم دوستان دیگر هم مشارکت کنند

abadani 10-14-2009 07:47 PM

مستزاد
دوستان گرامی اینبار قصد دارم از میان گونه های شعر فارسی مستزاد را مطرح کنم و درباره آن توضیحاتی بدهم و آن گونه ای از شعر است که در پایان هر مصرع آن کلمه یا عبارتی می آید تا معنی آن مصرع را کامل کند و به همین سبب است که آنرا مستزاد می خوانند. گرچه مستزادهایی هم هستند که عبارت اضافی تاثیری در تکمیل معنای آنها ندارد وحتی در صورت حذف هم شعر معنی کاملی دارد مانند مستزاد مشهور مرحوم میرزاده عشقی در وصف مجلس چهارم دوران مشروطیت که قسمتهایی از آن در پی خواهد آمد. این عبارت اضافه شده با تمام عبارات مانند خود وزن یکسان و هماهنگی دارد و نیز با مصرع مربوط به خود نیز هماهنگ و هموزن است. به این مستزاد از مرحوم مهدی اخوان ثالث بنگرید:
هرکه گدای در مشکوای توست پادشاست
شه که به همسایگی کوی توست چون گداست
باغ جهان موسم اردیبهشت یا بهشت
گر نه ثنا خوان گل روی توست بی صفاست...
مشکوی به ضم م یعنی قصر
همانگونه که ملاحظه می کنید در صورت حذف عبارات یا به تعبیر دیگر لختهای اضافه، شعر معنای خود را از دست می دهد. اما این قسمتها از مستزاد مشهور میرزاده عشقی را بخوانید:
این مجلس چارم بخدا ننگ بشر بود دیدی چه خبر بود
هرکار که کردند ضرر روی ضرر بود دیدی چه خبر بود
این مجلس چارم خودمانیم ثمر داشت ولله ضرر داشت
زین دوره چه گویم که مضارش چقدر بود دیدی چه خبر بود...
همانگونه که می بینید در صورت حذف لختهای اضافه خللی به معنای شعر وارد نمی شود.
قدیمیترین مستزاد در دیوان مسعود سعد سلمان یافت شده است به این ترتیب:
ای کامگار سلطان انصاف تو به کیهان گشته عیان
مسعود شهریاری خورشید نامداری اندر جهان
ای اوج چرخ جایت گیتی ز روی و رایت چون بوستان
مرحوم سید اشرف الدین قزوینی وادیب الممالک فراهانی در دوره مشروطه به این قالب شعری اهتمام خاصی داشته اند گرچه مستزادی را هم به مولوی منسوب می کنند اما دوره مشروطه اوج توجه به آن را نشان می دهد. محتوا و مضمون آن نیز معمولا مدح، مسائل اجماعی(سیاسی) و میهنی، عرفان و عشق می تواند باشد. اما اهمیت آن در این دانسته شده که احتمالا از الهام بخشهای مرحوم نیما یوشیج در ابداع شعر نو می باشد.
یا علی مدد.

ساقي 11-25-2009 02:22 PM

مولوی غزلی زیبا درمستزاد دارد که این گونه آغاز می شود:

هر لحظه به شکلی بت عیّار بر آمد / دل برد و نهان شد
هردم به لباس دگر آن یار برآمد / گه پیر و جوان شد

اين هم يك رباعي مستزاد از بيدل است:

يك چند پی دانش و دفتر گشتيم / كرديم حساب
يك چند پی زينت و زيور گشتيم / در عهد شباب
چون واقف از اين جهانِ ابتر گشتيم / نقشی است بر آب
ترك همه كرديم و قلندر گشتيم / ما را درياب

مستزاد هم از قالب های مرده ی شعر ماست، هر چند پيش از اين هم زندگی آنچنانی نداشته و در حد تفنن به كار می رفته است.
بيش ترين كاربرد مستزاد در اوايل سده ی حاضر در ايران و افغانستان و در طنزهاي اجتماعی بوده است.
به هر حال، اين قالب نيز همان مشكل عدم ايجاز را دارد، چون پاره هايی كه به آخر مصراع ها وصل می شوند، بار معنايی چندانی ندارند و با آن وزن كوتاه شان نمی توانند هم داشته باشند.
در ضمن مستزاد تنها قالب شعر کلاسیک فارسی است كه در آن وزن همه مصراع ها در هر بیت برابر نيست و اين می توانسته جرقه ای باشد در ذهن نوپردازان كه بنای كار خود را بر نابرابری مصراع ها گذاشتند.




{پپوله}

dada6 12-27-2009 11:56 PM

سلام

زحمتتان قابل تقدير است

ارادت از جانب ابوالفضل دادا

ساقي 12-30-2009 07:02 PM

خب گويا اين تاپيک هم منتظر ساقي بود ....


مستزاد

در بدایع الافكار فی صنایع الاشعار تالیف كمال الدین حسین واعظ كاشفی (متوفی 906یا 910ق) 3 نوع برای آن ذكر شده است.


1-نوعی كه از همه معمول تر است، آن است كه به دنبال هر مصراع، یك پاره اضافی آورده می شود:

آن كیست كه تقدیر كند حال گذارا
در خدمت شاهی
وز غلغل بلبل چه خبر باد صبا را
جز ناله و آهی

2- آن كه پاره اضافی، بعد از هر بیت می آید:

صد حلقه عنبرین بند اندر بند
دلدار ز بهر فتنه، بر دوش افكند
مانند كمند

3- آن كه پاره اضافی به صورت یك مصراع كامل بعد از بیت اصلی می آید:

هرگز نفسی به پیش ما ننشستی
كاندر پیت از خانه غلامی نرسید:
برخیز و بیا كه خواجه آوازت داد

هرچند به ندرت در آثار بعضی از شاعران، از جمله ابن یمین فریومدی (متوفی 769ق) به شكل های دیگری از مستزاد برمی خوریم، اما بیشترین انواع مستزاد را می توان در شعر مشروطیت یافت، شاعران این دوره، مستزاد را با تنوع های بسیار از نظر شكل و همه با مضامین انتقادی، اجتماعی و سیاسی سرودند و انواع مختلفی از آن به وجود آوردند. از جمله شكلی كه می توان آن را مستزاد ترجیعی نامید كه در آن، پاره اضافی به صورت ترجیع تكرار می شود.

ملك الشعرا محمدتقی بهار (1266-1330) نیز چند نوع مستزاد كه كاملا جنبه ابتكاری دارد و تلفیقی از مسمط و مستزاد است سرود. مستزاد را به طور معمول، در قالب رباعی، غزل، قصیده و قطعه سروده اند. اما متداول ترین آن ها در قالب رباعی است. نیما یوشیج (1276-1338) شاعر معاصر، در تجربه های اولیه برای یافتن وزن خاص اشعار خود (وزن نیمایی) یكی دو اثر به شكل مثنوی مستزاد سروده و پاره های اضافی را بعد از دو بیت مثنوی آورده است.



هرگز نرسیده‌ام من سوخته جان، روزی به امید
وز بخت سیه ندیده‌ام، هیچ زمان، یک روز سفید
قاصد چو نوید وصل با من می‌گفت، آهسته بگفت
در حیرتم از بخت بد خود که چه سان؟ این حرف شنید

شیخ بهائی



---------

نمونه ای از" مستزاد"سروده ی رشید یاسمی:

باد گر از جانب مشکوی توست-مشک ساست
خاک گر از راه سر کوی توست -کیمیاست

۰۰۰۰۰۰۰۰ ۰۰۰۰۰۰۰۰
رنگ گل سرخ و شمیم نسیم- ای ندیم
گر نه ز رخسار تو و روی توست -از کجاست

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

دل سوی درگاه تو آرد نیاز- در نماز
روی روان،وقت دعا سوی توست-این دعاست

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

آنچه بود تنگ تر از آن دهن - قلب من
وانچه سیه فام چو گیسوی توست - روزماست

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

چون بر تو شعر فرستد همی- یاسمی
قوتش از طبع سخن گوی توست- این بجاست







...

hbs 07-10-2012 12:25 AM

چند نکته در مورد مستزاد خیلی جالبه اول این که مستزاد به نحوی ایجاد اطناب در بیان هست، برای مثال در شعر زیر از فروغ:
هرگز آرزو نکرده ام/یک ستاره در سراب آسمان شوم/یا چون روح برگزیدگان/همنشین خامش فرشتگان شوم/هرگز از زمین جدا نبوده ام /با ستاره آشنا نبوده ام/روی خاک ایستاده ام ... در این نمونه مصاریع مشخص شده «اطناب تذییل» هستند تذییل در لغت به معنی دنباله دار کردن هست که در واقع تاثیر قالب مستزاد در شعر معاصر را نشان می دهد.
و گاهی در حکم تکمیل جمله ای هست که ممکن است مبهم بنماید،
شاهد مثال:مثل آبی راکد/ ته نشین میشدم آرام آرام/داشتم/لرد می بستم در گودالم.
بنابر این قالب مستزاد در شعر های بعد از دوره مشروطه هم به نحوی تاثیر گذاشته و به حیات خود ادامه داده است.

seifi1 03-09-2015 11:32 PM

سهندیه ی ترکی شهریار ( در قالب بحر طویل )
.قالب بحر طویل . سهندیه ی شهریار (شعر ترکی )
.
.
شاه داغیم، چال پاپاغیم،ائل دایاغیم، شانلی سهندیم

باشی توفانلی سهندیم

باشدا حئیدر بابا تک قارلا قیروولا قاریشیبسان

سون ایپک تئللی بولودلارلا اوفوقده ساریشیبسان

ساواشارکن باریشیبسان

گؤیده ن ایلهام آلالی سیرری سماواتا دییه رسن

هله آغ کورکو بورون، یازدا یاشیل دوندا گییه رسن

قورادان حالوا یییه رسن

دؤشلرینده سونالار تک شوخ ممه لرده

نه سرین چیشمه لرین وار

او یاشیل تئللری، یئل هؤرمه ده آینالی سحرده

ایشوه لی ایشمه لرین وار

قوی یاغیش یاغسادا یاغسین

سئل اولوب آخسادا آخسین

یانلاریندا دره لر وار

قوی قلم قاشلارین اوچسون فره لرله، هامی باخسین

باشلاریندا هره لر وار

سیلدیریملار، سره لر وار

او اتک لرده نه قیزلار یاناغی لاله لرین وار

قوزولار اوتلایاراق نئیده نه خوش ناله لرین وار

آی کیمی هله لرین وار

گول- چیچکدن بزه ننده، نه گلینلر کیمی نازین

یئل اسنده او سولاردا نه درین رازونیازین

اوینایار گوللو قوتازین

تیتره ییر ساز تئلی تک شاخه لرین چایدا چمنده

یئل او تئللرده گزه نده، نه کوراوغلو چالی سازین

اؤرده یین خلوت ائدیب گؤلده پری لرله چیمنده

قول-قاناددان اونا آغ هووله آچار قمزلی قازین

قیش گئده ر قوی گله یازین

هله نووروز گولو وار، قار چیچه یین وار، گله جکلر

اوزلرین تئز سیله جکلر

قیشده کهلیک هوه سیله چؤله قاچدیقدا جاوانلار

قاردا قاققیلدایاراق نازلی قلمقاشلارین اولسون

یاز، او دؤشلرده ناهار منده سین آچدیقدا چوبانلار

بوللو سودلو سورولر، دادلی قاوویتماشلارین اولسون

آد آلیر سنده ن او شاعیر کی سن اوندان آد آلارسان

اونا هر داد وئره سن، یوز او موقابیل داد آلارسان

تاریدان هر زاد آلارسان

آداق اولدوقدا، سن اونلا داها آرتیق اوجالارسان

باش اوجالدیقدا دماوند داغیندا باج آلارسان

شئر الینده ن تاج آلارسان

او دا شعرین، ادبین شاه داغیدیر، شانلی سهندیم

او دا سن تک آتار اولدوزلارا شعریله کمندی

او دا سیمرغیدان آلماقدادی فندی

شعر یازاندا قلمینده ن باخاسان دور سپه لندی

سانکی اولدوزلار الندی

سؤز دییه نده گؤره سن قاتدی گولو، پوسته نی قندی

یاشاسین شاعیر افندی

او نه شاعیر کی، داغین وصفینه میصداق اونو گؤردوم

من سنین تک اوجالیق مشقینه موششاق اونو گؤردوم

عشقه، عشق اهلینه موشتاق اونو گؤردوم

او نه شاعیر کی، خیال مرکبینه شو شیغییاندا

او نهنگ آت، آیاغین توزلو بولودلاردا قویاندا

لوله لنمه کده دی یئر-گؤی، نئجه تومار سارییاندا

گؤره جکسن او زاماندا

نه زامان وارسا، مکان وارسا کسیب بیچدی بیر آندا

کئچه جکلر، گله جکلر نه بویاندا – نه او یاندا

باخ نه حورمت وار اونون اؤز دئمیشی توک پاپاغیندا

شهریارین تاج ایمیش باشی دورموش قاباغیندا

باشینا ساوریلان اینجی، چاریق اولموش آیاغیندا

وحی دیر شعری ملک لردی پیچیلدار قولاغیندا

آیه لردیر دوداغیندا

او دا داغلار کیمی شانینده نه یازسام یاراشاندیر

او دا ظالیم قوپاران قارلا-کوله کله دوروشاندیر

قودوزا، ظالیمه قارشی سینه گرمیش، ووروشاندیر

قودوزون کؤکونه، ظالیم بیره لر تک داراشاندیر

آمما واختیندا فقیر خالقی اییلمیش سوروشاندیر

قارا میلله تده هونر بولسا، هونرله آراشاندیر

قارالارلا قاریشاندیر

ساریشاندیر

گئجه حققین گؤزودور، تور تؤره تمیش اوجاغیندا

اریییب باغ تک اوره کلردی یانارلار چیراغیندا

مئی، محبتدن ایچیب لاله بیتیبدیر یاناغیندا

او بیر اوغلان کی، پری لر سو ایچه رلر چاناغیندا

اینجی قاینار بولاغیندا

طبعی بیر سئوگی لی بولبول کی، اوخور گول بوداغیندا

ساری سونبول قوجاغیندا

سولار افسانه دی سؤیلر اونون افسونلو باغیندا

سحه رین چنلی چاغیندا

شاعیرین ذووقو، نه افسونلو نه افسانه لی باغلار

آی نه باغلار کی “الیف لئیلی” دا افسانه ده باغلار

اود یاخیب داغلاری داغلار

گول گولورسه بولاغ آغلار

شاعیرین عالمی اؤلمز، اونا عالم ده زوال یوخ

آرزولار اوردا نه نه خاطیرله یه ایمکاندی، محال یوخ

باغ جنت کیمی اوردا “او حارامدیر، بو حالال” یوخ

او محبتده ملال یوخ

اوردا حالدیر، داها قال یوخ

گئجه لر اوردا گوموش دندی، قیزیلدان نه گونوزلر

نه زمرد کیمی داغلاردی، نه مرمر کیمی دوزلر

نه ساری تئللی اینه کلر، نه آلا گؤزلو اؤکوزلر

آی نئجه آی کیمی اوزلر

گول آغاجلاری نه طاووس کیمی چترین آچیب الوان

حله کروانیدی، چؤللر بزه نر سورسه بو کروان

دوه کروانی ده داغلار، یوکو اطلس دی بو جئیوان

صابیرین شهرینه دوغرو، قاتاری چکمه ده سروان

او خیالیمده کی شیروان

اوردا قار دا یاغار آمما داها گوللر سولا بیلمز

بو طبیعت او طراوتده ماحالدیر، اولا بیلمز

عؤمر پئیمانه سی اوردا دولا بیلمز

او اوفوقلرده باخارسان نه دنیزلر، نه بوغازلار

نه پری لر کیمی قولار، قونوب-اوچماقدا نه قازلار

گؤلده چیممه کده نه قیزلار

بالیق اولدوز کیمی گؤللرده، دنیزلرده پاریلدار

آبشار موروریسین سئل کیمی تؤکدوکده خاریلدار

یئل کوشولدار، سو شاریلدار

قصریلر واردی قیزیلدان، قالالار واردی عقیق دن

رافائیل تابلوسی تک، صحنه لری عهد-عتیق دن

دویماسان کؤهنه رفیق دن

جنتین باغلاری تک باغلارینین حورو قوصورو

الده حوریلری نین جامی بولوری

تونگونون گول کیمی صهبای تهوری

نه ماراقلار کی، آییق گؤزلره رؤیادی دئییرسن

نه شافاقلار کی، دیرن باخمادا دریادی دئییرسن

اویدوران جنت مأوادی دئییرسن

زوهره نین قصری بیریلیان، حصاری نرده سی یاقوت

قصری جادودی، موهندیس لری هاروت ایله ماروت

اوردا مانی دایانیب قالمیش او صورتلره مبهوت

قاپی قوللوقچوسو هاروت

اوردا شعرین موزیکین منبعی سرچئشمه دی قاینار

نه پری لر کیمی فواره دن افشان اولوب اوینار

شاعیر آنجاق اونو آنلار

دولو مهتاب کیمی ایستخریدی فواره لر ایله

ملکه اوردا چیمیر، آی کیمی مهپاره لر ایله

گوللو گوشواره لر ایله

شعر و موسیقی شاباش اولمادا، افشاندی پریشان

سانکی آغ شاهیدیر اولماقدا گلین باشینا افشان

نه گلینلر کی، نه انلیک اوزه سورترلر، نه کیرشان

یاخا نه تولکو نه دووشان

آغ پری لر، ساری کؤینه کلی بولودلاردان ائنیرلر

سود گؤلونده ملکه ایله چیمرکن سئوینیرلر

سئوینیرلر، اؤیونورلر

قووزاناندا هله الده دولو بیر جام آپاریرلار

سانکی چنگی لره، شاعیرلره ایلهام آپاریرلار

دریا قیزلارینا پئیغام آپاریرلار

دنیزین اؤرتویو ماوی، اوفوقون سقفی سماوی

آینادیر هر نه باخیرسان: یئر اولوب گؤیله موساوی

غرق اونون شعرینه راوی

غورفه لر، آی، بولود آلتیندا اولار تک گؤرونورلر

گؤز آچیب-یومما، چیراغلار کیمی یاندیقدا سؤنورلر

صحنه لر چرخی فلک تک بورونوب، گاه دا چؤنورلر

کؤلگه لیکلر سورونورلر

زوهره ائیواندا الهه شینئلینده گؤرونرکن

باخسان حافظی ده اوردا صلابتله گؤره رسن

نه سئورسن

گاه گؤره ن حافظ شیراز ایله بالکاندا دوروبلار

گاه گؤره ن اورتادا شطرنج قورارکن اوتوروبلار

گاه گؤره ن سازیله-آوازیله ایله نجه قوروبلار

سانکی ساغرده ووروبلار

خواجه الحان اوخویاندا، هامی ایشده ن دایانیرلار

او نوالرله پری لر گاه اویوبف گاه اویانیرلار

لاله لر شعله سی، الوان شیشه رنگی بویانیرلار

نه خومار گؤزلو یانیرلار

قاناد ایستر بو اوفوق، قوی قالا ترلانلی سهندیم

ائشیت اؤز قیصه می، دستانیمی، دستانلی سهندیم

سنی حئیدر بابا او نعره لر ایله چاغیراندا

او سفیل داردا قالان تولکو قووان شئر باغیراندا

شئیطانین شیللاغا قالخان قاتیری نوخدا قیراندا

بابا قورقور سسین آلدیم، دئدیم آرخامدی ایناندیم

آرخا دوردوقدا سهندیم ساوالان تک هاوالاندیم

سئله قارشی قووالاندیم

جوشقونون دا قانی داشدی، منه بیر هایلی سس اولدو

هر سسیز بیر نفس اولدو

باکی داغلاری دا، های وئردی سسه، قیها اوجالدی

او تایین نعره سی سانکی بو تایدان دا باج آلدی

قورد آجالدیقدا قوجالدی

راحیمین نعره سی قووزاندی دییه ن توپلار آتیلدی

سئی گلیب نهره قاتیلدی

روستمین توپلاری سسلندی دییه ن بوملار آچیلدی

بیزه گول-غونچه ساچیلدی

قورخما گلدیم دییه، سسلرده منه جان دئدی قارداش

منه جان-جان دییه رک، دوشمنه قان-قان دئدی قارداش

شهریار سؤیله مه دن گاه منه سولتان دئدی قارداش

من ده جانیم چیغیریب: جان سنه قوربان دئدی قارداش

یاشا اوغلان سیزه داغ-داش دلی جئیران دئدی قارداش

ائل سیزه قافلان دئدی قارداش

داغ سیزه آسلان دئدی قارداش

داغلی حئیدربابانین آرخاسی هر یئرده داغ اولدو

داغا داغلار دایاغ اولدو

آرازیم آینا-چیراق قویمادا،آیدین شافاق اولدو

او تایین نغمه سی قووزاندی، اوره کلر قولاغ اولدو

یئنه قارداش دییه رک قاچمادا باشلار آیاق اولدو

قاچدیق، اوزله شدیک آرازدا، یئنه گؤزلر بولاغ اولدو

یئنه غملر قالاق اولدو

یئنه قارداش سایاغی سؤزلریمیز بیر سایاق اولدو

وصل اییین آلمادا، ال چاتمادی عشقیم داماغ اولدو

هله لیک غم سارالارکن قارالار دؤندو آغ اولدو

آرازین سو گؤلو داشدی، قایالیقلاردا باغ اولدو

ساری سونبوللره زولف ایچره اوراقلار داراق اولدو

یونجالیقلار یئنه بیلدیرچینه یای-یاز یاتاغ اولدو

گؤزده یاشلار چیراغ اولدو

لاله بیتدی یاناغ اولدو

غونچا گولدو دوداق اولدو

نه سول اولدو، نه ساغ اولدو

ائلیمی آرخامی گؤردوکده ظالیم اووچو قیسیلدی

سئل کیمی ظولمو باسیلدی، زینه آرخ اولدو، کسیلدی

گول گؤزونده ن یاشی سیلدی

تور قوران اووچو آتبن قوومادا سیندی، گئری قالدی

اؤزو گئتدی تورو قالدی

آمما حئیدربابا دا بیلدی کی، بیز تک هامی داغلار

باغلانیب قول-قولا زنجیرده بولودلار اودور آغلار

نه بیلیم بلکه طبیعت اؤزو نامرده گون آغلار

ایری یوللاری آچارکن، دوز اولان قوللاری باغلار

صاف اولان سینه نی داغلار

داغلارین هر نه قوچو، ترلانی، جئیرانی، مارالی

هامی دوشگون، هامی پوزغون، سینه لر داغلی، یارالی

گول آچان یئرده سارالی

آمما ظن ائتمه کی، داغلار یئنه قالخان اولاجاقدیر

محشر اولماقدادی بونلار داها وولقان اولاجاقدیر

ظولم دونیاسی یانارکن ده تیلیت قان اولاجاقدیر

وای …! نه توفان اولاجاقدیر

دردیمیز سانما کی، بیر تبریز و تهران دیر عزیزیم

یا کی، بیز تورکه جهنم اولان ایراندا عزیزیم

یوخ بو دین دعواسیدیر دونیا تیلیت قاندیر عزیزیم

تورک اولا، فارس اولا دوزلوک داها تالاندیر عزیزیم

بیز آتان دیندیر، آتان دا بیزی ایماندیر عزیزیم

سامیری مروتد ائدیب هه نه موسلماندیر عزیزیم

اوممه تین هارونو من تک له له گیریاندی عزیزم

هر طرفدن قیلیج ائندیرسه له قالخاندیر عزیزیم

بیر بیزیم درمانیمیز موسی عمران دیر عزیزیم

گله جک شوبهه سی یوخ آیه ی قورآندیر عزیزیم

او هامی دردلره درماندیر عزیزیم

د.وقتور اولدوقدا بشر بو یارانی ساغلاماق اولماز

اولماسا آللاه الی دین مرضین چاغلاماق اولماز

داغلاماقدا علاج اولسا بیر ائلی داغلاماق اولماز

دینی آتمیش ائله یاوروم داها بئل باغلاماق اولماز

او گولوب آغلایا دا، اونلا گولوب آغلاماق اولماز

شئیطانی یاغلاماق اولماز

دئدین: آذر ائلینین بیر یارالی نیسگیلی یم من

نیسگیل اولسامدا گولوم بیر ابدی سئوگیلی یم من

ائل منی آتسادا اؤز گوللریمین بولبولو یم من

ائلیمین فارسیجادا دردینی سؤیلر دیلی یم من

دینه دوغرو نه قارانلیق ایسه ائل مشعلی یم من

ادبیات گولو یم من

نیسگیل اول چرچی یه قالسین کی جواهیر ندی قانمیر

مدنیت دبین ائیلیر بدویت، بیر اوتانمیر

گون گئدیر آز قالا باتسین گئجه سینده ن بیر اویانمیر

بیر اؤز احوالینا یانمیر

آتار اینسانلیغی آمما یالان انسابی آتانماز

فیتنه قووزانماسا بیر گون گئجه آسوده یاتانماز

باشی باشلارا قاتانماز

آمما منده ن ساری، سن آرخایین اول شانلی سهندیم

دلی جئیرانلی سهندیم

من داها عرش علا کؤلگه سی تک باشدا تاجیم وار

الده فرعونه قنیم بیر آغاجیم وار

حرجیم یوخ، فرجیم وار

من علی اوغلویام آزاده لرین مرد و مورادی

او قارانلیقلارا مشعل

او ایشیقلیقلارا هادی

حققه ایمانه مونادی

باشدا سینماز سیپه ریم، الده کوتلمز قیلیجیم وار


اکنون ساعت 12:28 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)