![]() |
استاد عجول جان ما که هنوز شرح قرن هفتم و هشتميم به قرن نهم و دوره تيموري هم ميرسيم مجيد جان دلبندم...
|
نقل قول:
آخرين شاعر نام آور ايران در اين عصر كه او را بايد آخرين شاعر بزرگ درجه اول ايران شمرد شمس الدين محمد بن بهاءالدين حافظ شيرازي (م.791) است كه.. موفق باشید |
.. در گيرو دار حمله مغول دو تن از شاعران بزرگ ايران شربت شهادت نوشيدند: نخست پيشواي بزرگ تصوف و شاعر شيرين سخن نام آور فريدالدين محمد بن ابراهيم عطار نيشابوري كه پيش از اين نام او آورده شده است و دوم كمال الدين اسمعيل بن جمال الدين محمد بن عبدالرزاق اصفهاني قصيده سراي مشهور كه در سال 635 كشته شد. وي به چشم خويش قتل عام ديگر مغول را در اصفهان به سال 633 ديد و در آن باب چنين گفت: كس نيست كه تا بر وطن خود گريد بر حال تباه مردم بد گريد دي بر سر مرده يي دو صد شيون بود امروز يكي نيست كه بر صد گريد و خود دو سال بعد به دست مغولي به قتل رسيد. از شاعران مشهور بزرگ قرن ششم انوري و خاقاني است«اثيرالدين عبدالله اوماني» از اوماني همدانست كه به سال 665 در گذشت و ديوان قصايد او در دست است. ديگر سيف الدين اسفرنگ (يا سيف اسفرنگي) از گويندگان مشهور ماوراءالنهر (متوفي به سال 672) كه در قصايد خود سبك خاقاني را خوب تقليد كرده است. از شعراي مشهور ديگر اين عهد: بدرالدين جاجرمي(م. 686) و فخرالدين ابراهيمي عراقي (م.688) و مجد الدين همگر(م.686) و رضي الدين عبدالله امامي هروي(م. 667) و همام الدين تبريزي (م.714) و نزاري قهستاني(م.720) و شيخ محمود شبستري عارف بزرگ صاحب گلشن راز(م. 720) و امير نجم الدين حسن دهلوي(م.727) و اوحدالدين كرماني(م. 736) و اوحدي مراغه اي (م.738) و ابن يمين فريومدي جويني صاحب قصايد و مقطعات مشهور(م.769) هستند. غير از امير حسن دهلوي كه نام او گذشته است، شاعر ديگري هم كه از اصل ايراني بوده ولي در هند تربيت يافته و از گويندگان بزرگ زبان فارسي شده در اين عهد مشهور است و او امير خسرو بن امير سيف الدين محمود دهلوي (م.725) است كه ديوان قصايد و غزلها و مثنويهاي او شهرت فراوان دارد. مثنويهاي مطلع النوار، شيرين و خسرو، ليلي و مجنون، آيينه اسكندري، هشت بهشت او به تقليد از پنج گنج نظامي ساخته شده و علاوه بر اينها مثنويهاي ديگري نيز دارد. شاعر مشهور ديگر اين دوره كمال الدين ابوالعطا محمود بن علي كرماني معروف به خواجو(م.753) است كه در غزل و مثنوي صاحب دستي قوي بوده و خصوصاً در آوردن مضامين عرفاني در غزل چيره دست و در اين راه پيشواي حافظ است و حافظ خود به تقدم وي در اين باب و پيروي از سبك او معترف است. از خواجو مثنويهايي به تقليد نظامي مانده است مانند روضة الانوار، كمال نامه، گل و نوروز، گوهر نامه، هماي و همايون، و منظومه حماسي سام نامه. نظام الدين عبيد زاكاني قزويني (م. 772) كه پيش از اين هم نام او را ذكر كرده ايم از گويندگان نام آور در آخر اين دوره است. اهميت او در داشتن روش انتقادي و بيان مفاسد اجتماع با زباني شيرين و به طريق هزل و شوخي است. وي در دروش انشاء و در سبك ظاهري اشعار خود بيشتر متتبع روش سعدي بوده. عبيد بهتر از هر كسي وضع نامطلوب اخلاقي و اجتماعي عهد خويش را شناخته و محيطي را كه تحت تأثير استيلاي تاتار و جور حكام و عمال مغول و آشوب و فتنه و قتل و غارت و ناپايداري اوضاع و جهل و ناداني غالب زمامداران و غلبه مشتي غارتگر فاسد و نادان به وجود آمده بود مجسم ساخته است. كليات عبيد زاكاني شامل منظومه ها و رسالات منثور اوست. در ميان اين آثار مقداري اشعار جدي از قصائد و غزليات موجود است و از آن گذشته منظومه موش و گربه و عشاق نامه و رسالات اخلاق الاشراف و ده فصل و رساله و صد پند را بايد از آثار خوب او شمرد. شاعر مشهور ديگر اواخر اين عهد جمال الدين سلمان بن علاء الدين محمد ساوجي(م.779) است كه مداح ايلكانان بغداد بود و ديوان قصائد و غزلهاي او مشهور است و او را حقاً ميتوان آخرين شاعر قصيده سراي بزرگ دوره مغول دانست. وي گذشته از اين ديوان دو منظومه فراقنامه و جمشيد و خورشيد را نيز به نظم درآورده است. ... |
قرن نهم دوره تيموري (782 ـ 907 هجري) شعر دوره تيموري در اين عهد شعر فارسي مانند زبان و ساير ابواب علم و ادب رونقي چنان كه بايد نداشت. علت عمده اين بي رونقي نخست بي ثباتی اوضاع زمان و كساد بازار علم و ادب و دوم نادر بودن امرا و شاهان شاعر پرور سخن شناس بود. اگر چه در ميان شاهزادگان و امرا و رجال تيموري عده اي افراد دانشمند و دانش دوست و شاعر و شاعرپرور مانند شاهرخ، بايسنقر ميرزا، الغ بيك، ابوسعيد، سلطان حسين بايقرا و وزير او امير عليشير نوايي و چند تن ديگر وجود داشتند ليكن غالب رجال و امراء آن عهد نه مردم سخن شناس بوده اند و نه به سخنگويان و سخن سنجان به ديده حرمت مينگريستند. تشويقي هم كه از اهل علم و ادب ميشد به درجه تشويق پيشينيان نبود و گذشته از اين آرامي اوضاع در دوره غالب امرا و سلاطين كم و فرصت آنان براي اشتغال به مسائل ذوقي اندك بود. از ميان حوزه هاي ادبي دوره تيموري از همه مهمتر حوزه ای است كه در دستگاه امارت سلطان حسين بايقرا در هرات تشكيل شد. در اين حوزه عده اي شاعر و نويسنده و مورخ و نقاش و موسيقيدان گرد آمده و به ترتيب شاگرداني اشتغال جسته بودند. سبك تازه ای كه هر يك از اين دسته ها در كار خود ايجاد كردند در دوره صفوي امتداد يافته است. در حقيقت حوزه علمي و ادبي و هنري هرات در عهد سلطان حسين بايقرا منشاء تحول تازه اي در محيط فكري و معنوي ايران گرديد كه از اهميت آن نبايد غافل ماند. در آغاز عهد تيموري چند شاعر و گوينده خوب بسر ميبردند كه روش آنان دنباله كار گويندگان اواخر قرن هشتم بوده است. كساني كه بعد از آن طبقه به كار نظم پرداختند همه لحن و سبكي نو و خاص كه با روش پيشينيان متفاوت بود داشتند و از آثار آنان تازگي سبك سخن و انديشه و ابداع مضامين آشكار است و حتي تقليد از استادان سلف عيب شمرده ميشد چنان كه كاتبي گفته است: شاعر نباشد آنكو هنگام بيت گفتن ز اشعار اوستادان آرد خيال درهم هر خانهييكه او را از خشت كهنه سازند مانند خانه نو نبود بناش محكم زبان شعر دوره تيموري به حد وافر نزديك به زبان عمومي شد و علت اين امر آن بود كه شعر در اين دوره كمتر اختصاص به دربارها داشت و بيشتر در ميان مردم و عامه رائج بود و در نتيجه همين امر توجه به قيود ادبي كمتر لازم به نظر ميرسيد و بر عكس قبول عامه براي رواج شعر ضرور بود و گويا به همين سبب عدد شاعران اين عهد بسيار بود چنان كه اگر به تذكره هايي كه در آن روزگار و يا در اوايل عهد صفوي نوشته شده و ذكر شاعران دوره تيموري در آنها آمده است، مانند تذكرةالشعراء دولت شاه سمرقندي و مجالس النفائس امير عليشير نوايي (به تركي) و ترجمه فارسي آن (لطائف نامه) و تذكره سامي از سام ميرزاي صفوي، مراجعه شود اسامي عده كثيري از شاعران در آنها ملاحظه ميگردد و اين گروه تنها دسته ای از گويندگان آن عهد را تشكيل ميدهند و اين امر چنان كه در عهد صفويه نيز ديده خواهد شد نتيجه نفوذ شعر در ميان عامه و وجود آن در بين طبقات مختلف بوده است. رواج زبان تركي در اين دوره باعث شده بود كه برخي از شاعران زبان تركي را براي شاعري انتخاب كنند و اگر به فارسي شعر ميگفتند گاه به شعر تركي نيز تفنن نمايند. از جمله بزرگترين شاعران اين عهد كه گاه به زبان فارسي و بيشتر به زبان تركي شعر ميساخته امير عليشير نوايي (متوفي به سال 906) وزير سلطان حسين بايقراست كه چهار ديوان غزل و پنج مثنوي به روش خمسه نظامي و يك مثنوي (لسان الطير) به تقليد از منطق الطير به تركي دارد و اگر چه شعر فارسي هم مي سروده و در فارسي «فاني» تخلص ميكرده است ليكن ناقدان سخن اشعار فارسي او را نستوده اند. در شعر فارسي عهد تيموري گاه بمضمونهای مصنوع يعني اشعاري كه به تكلفات و صنايع لفظي در آنها توجه شده است بازميخوريم، مانند برخي از اشعار و منظومه هاي كاتبي ترشزي، ليكن با وجود توجه برخي از شاعران و نويسندگان به طريقه متكلفان، بايد اذعان كرد كه اين روش در شعر و نثر اين دوره كمتر مورد توجه بوده و نويسندگان و گويندگان معروف آن عهد به سادگي اشعار و آثار خود بيشتر علاقه داشته اند. ورود در مسائل عرفاني در شعر اين دوره هم چنان رواج داشت و مخصوصاً در غزلها استفاده از اصطلاحات صوفيه معمول بود و گاه شاعراني مانند شاه نعمة الله ولي و قاسم الانوار و جامي به سرودن منظومه هاي عرفاني هم دست ميزدند. منظومه هاي عاشقانه و يا منظومه هايي كه متضمن حكايات و قصص كوتاه و بحث در مسائل حكمي و اخلاقي باشد در اين عهد نسبتاً زياد بود و در غالب اين منظومه ها سعي ميشد كه از نظامي تقليد شود و حتي داستانهاي او هم عيناً و گاه با مختصر تغييري در بعض موارد دوباره به نظم درميآمد. ديگر از انواع شعر كه در عهد تيموري زياد مورد توجه و علاقه شعرا بوده غزل است. غزلهاي اين عهد هر چه بيشتر به پايان آن نزديك شويم بيشتر متضمن افكار و مضامين دقيق مي شده است. شايد يكي از علل اين امر توجهي باشد كه ايرانيان پس از حمله مغول و قتل و غارتهاي متمادي كه در قرن هفتم و هشتم و نهم در اين كشور رخ داده بود، به امور معنوي پيدا كرده و از عوالم مادي اضطراراً منصرف گشته بودند. اين امر باعث گرديد كه به تدريج شعرا به اوهام و خيالات باريك و دقيق بيشتر متوجه شوند و خيالات دور و دراز را در الفاظ كم بگنجانند و به جاي رعايت جانب مساوات لفظ و معني از مراعات ظواهر دور و به دقت معني و ورود در عالم وهم و خيال نزديك شوند. با توجه به اين معني بايد گفت كه در عهد تيموري مقدمات ظهور سبكي كه بعد به سبك هندي معروف شد فراهم گرديد و ما بعد از اين درباره سبك مذكور سخن خواهيم گفت. آخرين حوزه اي كه اين روش را در عهد تيموري به كمال رسانيد حوزه ادبي هرات در عهد سلطان حسين بايقرا و وزير او امير عليشير بود كه بنابر آن چه گفتيم از جهات مختلف در دوره صفوي تأثير داشت. از شاعران معروف عهد تيموري كه بازمانده اواخر دوره فترت بين ايلخانان و تيمور بوده كمال الدين بن مسعود معروف به كمال خجندي (متوفي به سال 808) است كه در غزل استاد بوده و در شعر «كمال» تخلص ميكرده و خود را از معاصر بزرگ خويش حافظ برتر ميشمرده است و با اين كه در اين دعوي صادق نيست ليكن او را مسلماً بايد از كساني دانست كه در تلطيف و تكميل غزل سهم عمده و شايسته اي داشتند و خيالات غريب و معاني دقيق در غزلهاي او بسيار است. شاعر بزرگ ديگر هم عصر كمال، ملا محمد شيرين مغربي تبريزي (متوفي به سال 890) به صوفي مشهور است كه غزلها و ترجيعات او شهرت دارد و مشحون است به حقايق عرفاني و علي الخصوص فكر وحدت وجود ليكن او را شاعري متوسط بايد دانست. ديگر عصمةالله بخارايي معروف به عصمت بخاري (متوفي به سال 829) صاحب غزلهاي مشهور عاشقانه و قصايد. ديگر ابواسحق شيرازي (متوفي به سال 830) معروف به بسحق اطعمه است. بسحق را از شاعران مبتكر و كم نظير فارسي زبان بايد دانست. او اشعار خود را به وصف انواع اغذيه و اطعمه مقصور ساخت و به همين سبب به «اطعمه» مشهور شد. ديوان غزلها و قصائد و رباعيات بسحق و مثنوي كنزالاشتهاي او از باب اشتمال بر وصف و اسم بسياري از اطعمه و مجالس پذيرايي و رسومي كه در آنها وجود داشت، اهميت دارد. اين اشعار و هم چنين چند رساله كوچك ديگر به نام «داستان مزعفر و بغرا» و داستان «برنج و بغزا» و «خوابنامه بسحق» و «فرهنگ نامه» از اصطلاحات كهنه طباخي ايران تا عصر شاعر است. شاعر ديگري به نام نظام الدين محمود قاري يزدي در قرن نهم روش بسحق اطعمه را تعقيب كرده و در باب پوششها و پارچه ها شعر سروده و ديواني به نام ديوان البسه ترتيب داده كه به طبع رسيده است. ديوان او هم از باب اشتمال بر اسامي بسياري از انواع پارچه ها و البسه گوناگون در قرن نهم اهميت بسيار داد. ديگر از شاعران مشهور قرن نهم سيد نعمة الله ولي كرماني (متوفي به سال834) متوسطي دارد شامل غزل و قصيده و مثنوي. ديگر سيد علي بن نصير بن هارون معروف به قاسم انوار (متوفي به سال 837) عارف معروف است كه ديوان او شامل چند غزل و مثنوي و مقداري اشعار به لهجه ولايتي گيلان و چند قطعه تركي است. ديگري مولانا محمد بن عبدالله كاتبي ترشيزي (يا نيشابوري متوفي به سال839) است كه قصايد و مثنويهاي مصنوع او شهرت دارد. مثنويهاي تجنيسات، ذوبحرين، ذوقافيتين و منظومهةاي حسن و عشق، ناظر و منظور، بهرام و گل اندام از اوست و نوشته اند كه در آخر عمر شروع به جواب خمسه نظامي كرده بود. ديگر امير شاهي سبزواري (متوفي به سال 857) است كه اشعار او را در لطف و دقت و تأثير ستوده اند و علي الخصوص غزلهاي پر مضمون و لطيف او قابل توجه است. ديگر شيخ آذري اسفرايني (متوفي به سال 866) است كه قصائد و غزلهاي عاشقانه او لطيف و با حال و پر از مضامين دقيق است. از منظومه هاي مشهور منسوب به او بهمن نامه است در شرح سلطنت سلاطين بهمني هند. ديگر مولانا محمد بن حسام الدين مشهور به ابن حسام (متوفي به سال 875) است كه در انواع شعر دست داشته و منظومه خاوران نامه كه حماسه اي ديني است در سفرها و جنگهاي علي بن ابيطالب عليه السلام، ازوست و ديوان قصائد او نيز به طبع رسيده. شاعراني نيز مانند شهاب ترشيزي و سيمي نيشابوري و غياث شيرازي و خيالي بخاري و بابا سودائي و طالب جاجرمي و چند شاعر ديگر كه همه ازمتوسطين بوده اند در اين دوره ميزيستند و در پايان اين عهد شاعران متوسط ديگري مثل هلالي جغتائي، هاتفي خرجردي، قاسمي و غيره به طبع آزمايي مشغول بودند كه چون بيشتر آنها در اوايل دوره صفوي شهرت داشتند نام آنان را در شمار گويندگان آن عهد ذكر خواهيم كرد. مشهورترين شاعر آخر عهد تيموري كه بايد او را بزرگترين شاعر آن عهد و گوينده به نام ايران بعد از حافظ شمرد نورالدين عبدالرحمن بن احمد جامي (817 ـ 898 هجري) است كه شاعر و عارف و اديب و نويسنده و محقق بزرگ عهد خود و از پيشوايان فرقه نقشبنديه و صاحب آثار مختلف نظم و نثر و كتب پارسي و تازي متعدد است. جامي در مثنويهاي خود تابع روش نظامي بوده و در غزلهاي خود غزلهاي سعدي و حافظ را تقليد و تتبع كرده و در قصيده تابع سبك شعراي قصيده گوي عراق بوده است. با اين حال نبايد جامي را از ابتكار مضامين تازه و قدرت بيان و لطف معاني در پاره اي از اشعارش بي بهره دانست و او اگر چه به مرتبه استادان بزرگ پيش از خود نميرسد ليكن از آن جهت كه خاتم شعراء بزرگ فارسي زبانست داراي اهميت و مقامي خاص ميباشد. از آثار منظوم او نخست هفت اورنگ يا سبعه است شامل هفت مثنوي، سلسلةالذهب، سلامان و ابسال، تحفة الاحرار، سبحةالابرار، يوسف و زليخا، ليلي و مجنون، خردنامه اسكندر، دوم ديوان غزلها و قصايد و ترجيعات. در اشعار جامي افكار صوفيانه و داستانها و حكمت و اندرز و تصورات غزلي و غنائي همه به وفور ديده ميشود ... |
از آغاز قرن دهم تا ميانه قرن دوازدهم عهد صفوي (907 ـ 1148) شعر فارسي در عهد صفوي شعر پارسي در عهد صفويان از حيث الفاظ و كلمات چندان قابل توجه نيست و اگر از چند شاعر معروف قوي بگذريم از ساير شعرا سخني كه لايق توجه باشد نمييابيم. علت اين امر آن است كه در اين دوره مانند دوره تيموري تربيت معمول شاعران كه در دوره هاي ساماني و غزنوي و سلجوقي و غيره وجود داشت از ميان رفته بود و بيشتر گويندگان اطلاعات وسيع و كامل از زبان فارسي و عربي نداشتند. علاوه بر اين چون دربارها نسبت به شاعران اظهار حمايت نميكردند شعر از دربار بيرون رفت و در دست عامه مردم افتاد يعني وضعي كه در دوره تيموري قوت گرفته بود در اين عصر عموميت و شدت بيشتر يافت. اين امر اگر چه وسيله ايجاد تنوع و تجددي در شعر بود ليكن از حيث اصول و قواعد زبان مايه شكست آن هم گرديد، از اين روي در عين آن كه در اشعار دوره صفويان مضامين و مطالب تازه يافته ميشود. در همان حال كلمات سست نيز بسيار است. موضوع ديگري كه به سستي عبارات و كلمات در اشعار فارسي ياوري كرد رواج به شعر فارسي در سرزمينهاي غير ايراني است كه در عين ايجاد مضامين و معاني تازه چون محيط غير مساعدي براي زبان فارسي بوده در دور داشتن آن از صحت و استحكام عادي خود مؤثر شد. در شعر دوره صفوي مرثيه سرايي و مدح دين بسيار معمول بود و اين امر نتيجه طبيعي سياست مذهبي پادشاهان صفوي است. اين سلسله از آغاز تسلط خود بر ايران به شدت و با سختگيري بيسابقه اي شروع به ترويج در ايران كردند و در اين راه از هيچ گونه مجاهدت سياسي و نظامي و علمي و ادبي هم خودداري ننمودند چنان كه در نتيجه همين توجه، علوم ديني و علي الخصوص كلام و فقه و حديث شيعه در دوره آنان توسعه فراوان يافت و علماي بزرگي در اين ابواب ظهور كردند. پيداست كه اين سياست ديني در افكار گويندگان عهد و در شعر فارسي نيز بي اثر نبود و علي الخصوص ترويج و تشويق پادشاهان از مرثيه سازي و مرثيه سازان يا كساني كه به ذكر مناقب آل علي عليه السلام مبادرت ميكردند، بر درجه رواج اين نوع شعر ميافزود. صاحب عالم آراي عباسي در ذكر احوال شاعران دوره شاه طهماسب صفوي آورده است كه: «در اوايل حال حضرت خاقاني جنت مكاني ]را[ توجه تمام به حال اين طبقه بود.... و در اواخر ايام حيات كه در امر معروف و نهي منكر مبالغه عظيم ميفرمودند چون اين طبقه علهي را وسيع المشرب شمرده از صلحاء و زمره اتقيا نميدانستند زياده توجهي به حال ايشان نميفرمودند و راه گذراندن قطعه و قصيده نميدادند. مولانا محتشم كاشي قصيده غرا در مدح آن حضرت و قصيده ديگر در مدح مخدره زمان شهزاده پريخان خانم به نظم آورده از كاشان فرستاده بود، به وسيله شهزاده مذكور معروض گشت، شاه جنت مكان فرمودند كه من راضي نيستم كه شعراء زبان به مدح و ثناي من آلايند، قصائد در شأن شاه ولايت پناه و ائمه معصومين عليهم السلام بگويند، صله اول از ارواح مقدسه حضرات و بعد از آن از ما توقع نمايند زيرا كه به فكر دقيق و معاني بلند و اشعارهاي دور از كار در رشته بلاغت درآورده به ملوك نسبت ميدهند كه به مضمون «از احسن اوست اكذب او» اكثر در موضع خود نيست اما اگر به حضرات مقدسات نسبت نمايند شأن معالي نشان ايشان بالاتر از آنست و محتمل الوقوع است. غرض كه جناب مولانا صله شعر از جانب اشرف نيافت!» با دقت در اين سخنان نمونه اي از افكار سلاطين صفوي نسبت به شعرا و مدايح يا غزلهاي آنان آشكار ميشود، اين فكر تقريباً در غالب شاهان آن خاندان موجود بوده و تنها به شاه طهماسب انحصار نداشته است. اين است كه مرثيه سرايي و مدح ائمه و معصومين در عهد صفوي راه كمال گرفت و علي الخصوص از ميان شاعران آن دوره محتشم كاشاني شاعر معاصر شاه طهماسب در اين فن گوي سبقت از ديگران ربوده است و او را به سبب اظهار قدرتي كه در اين فن كرده ميتوان پيشرو همه شاعران مرثيه گوي قرون اخير دانست. روشي كه محتشم در رثاء ائمه به شعر فارسي ايجاد كرد مدتها بعد از او ادامه يافت و شاعران بزرگي تا عهد قريب بما در اين زمينه آثاري پديد آورده اند. از نتايج رفتار شاه طهماسب و جانشينان او با شاعران، آن شد كه گويندگان خوش ذوق غزلسرا و مثنوي ساز و داستان پرداز كه در ايران بودند يا از دربارها دوري جستند و يا براي اعاشه به دربارهاي مشوق عثماني و تيموري هند روي آوردند و علي الخصوص مراكز بسيار معتبري در دستگاه هاي امرا و سلاطين هند براي شعر فارسي ايجاد كردند مثلاً تنها در عهد اكبر شاه گوركاني پنجاه و يك شاعر از ايران به هندوستان رفتن و در دربار پذيرفته شدند و اين توجه به حدي بود كه حتي بعضي از شاعران از آن به عنوان مضموني براي بيان كثرت استفاده كرده اند مانند صائب در اين بيت: همچو عزم سفر هند كه در هر دل است رقص سوداي تو در هيچ سري نيست كه نيست و ابوطالب كليم كاشاني غزلسراي استاد اين عهد دربازگشت از هندوستان از اظهار ندامت و تأثر خودداري نكرد و گفت: اسير هندم وزين رفتن بيجا پشيمانم كجا خواهد رساندن پرفشاني مرغ بسمل را بايران ميرود نالان كليم از شوق همراهان به پاي ديگران هم چون جرس طي كرده منزل را ز شوق هند زانسان چشم حسرت در قفا دارم كه روحم گر به راه آرم نميبينم مقابل را و عليقلي سليم يكي ديگر از شعراي اين عهد گويد: نيست در ايران زمين سامان تحصيل كمال تا نيامد سوي هندستان حنارنگين نشد نكته ديگري كه در شعر دوره صفوي بايد به خاطر داشت رواج و تداول سبك هندي است كه مقدمات آن از اواخر دوره تيموري شروع شد و كمال آن درين عهد حاصل گشت و بزرگترين گويندگان اين سبك در عهد صفوي ظهور كردند. نفوذ سبك مذكور تا پايان دوره صفوي در ايران امتداد داشت و بعد از آن در اواخر عهد زنديه و اوايل دوره قاجاريه راه ضعف پيمود و جاي خود را به سبكهاي كهن فارسي داد ليكن در ساير مراكز زبان فارسي يعني در افغانستان و هندوستان هنوز هم باقيست. سبك هندي مبتني بوده است بر بيان افكار دقيق و ايراد مضامين بديع و باريك و دشوار دور از ذهن در زبان ساده معمول و عمومي. مقدمات ايجاد اين سبك از فترت بين دوره ايلخانان مغول و ظهور تيمور به تدريج پيدا شد و در دوره تيموري و علي الخصوص در حوزه ادبي هرات مراحل ترقي را پيمود و در عهد صفوي به اوج كمال رسيد. علت عمده پيدا شدن اين سبك وضع اجتماعي آن ايامي است كه باعث شد مردم بيشتر به اوهام و افكار دقيق متوجه گردند و از عوالم مادي منحرف شوند و از طرف ديگر زبان فارسي در آن روزگار، به نحوي كه ديده ايم، تدريجاً از روش قديم دور شد و سبك و روش تازه اي كه مبتني بوده است بر اصطلاحات عمومي به ميان آمد. اين دو امر باعث شد كه شعر فارسي از طرفي داراي افكار و خيالات باريك شود و از طرفي ديگر از حيث زبان و سبك ظاهري سخن ساده و گاهي بيمايه باشد. در سبك هندي توجه شعرا بيشتر به آوردن مضامين بكر و تازه در هر بيت معطوف و معمولاً مضامين با دقت خيال و رقت احساسات و تصورات دور و دراز همراه بوده است و در حقيقت بايد گفت كه علاقه شاعر به فكر و خيالات و تصورات بيشتر بوده است تا به زبان و صحت استعمالات و متانت و جزالت كلام و همين امر باعث شد كه غالباً در ادبيات سبك هندي معاني مهم و زيبا و دقيق نهفته باشد. علت تسميه اين سبك به «هندي» آنست كه بيشتر گويندگان طرفدار اين سبك كه معاصر با پادشاهان صفوي و گرفتار عدم توجه آنان به شاعران بوده اند به دربار گوركانيان هند ميرفته و در آنجا ميزيسته اند و به همين سبب سبك مذكور در هندوستان و افغانستان رواج بسيار يافت و هنوز هم در آن حدود رائج است. در سبك هندي غزل بيش از هر نوع شعر ديگر معمول بود زيرا بيان مضامين دقيق و باريك در غزل آسانتر است. ... |
اينك چند بيت از شاعراني كه بدين سبك سخن گفته اند براي نمونه نقل ميشود: از ميرالهي همداني معاصر جهانگير گوركاني: روي درهم ميكشد از روي ما آيينه هم چين پيشانيت گويا آيه يي در شأن ما ز بس طراوت رويش نميتوان دانست كه شبنم است به گل يا گره به پيشاني از سالك يزدي معاصر شاه جهان گوركاني: جواب نامه من غير نااميدي نيست ز دست سودن بال كبوترم پيداست صحبت ما عاقبت با دوست در خواهد گرفت ما سراپا خار خشكيم او سراپا آتش است از شوكت بخاري: از بهر قطع كردن نخل حيات تو چون اره دو سر نفس اندر كشاكش است از غبارم گرد باد سرمه خيزد بعد مرگ بس كه دارد گردش چشم تو سرگردان مرا ديوانه كرد بس كه هوايت بها را باشد كف از شكوفه به لب شاخسار را از صائب تبريزي: عالمي را كشت و دست و تيغ او رنگين نشد تيزي شمشير پاك از خون كند شمشير را زشت صاف از دل بگذرد گرم آن چنان تيرش كه از بوي كباب افتد به فكر زخم نخجيرش بر روي غافلان جهان خنده سپهر از رود نيل كوچه به فرعون دادن است بحر رحمت را تصور كرده بودم بيكنار از غبار خط بدور عارضت حيران شدم از طالي آملي: ز غارت چمنت بر بهار منتهاست كه گل به دست تو از شاخ تازه تر ماند خواستم تا سينه بخراشم به ناخن جسم زار در ميان پنجه ام مانند مو در شانه شد از كليم كاشاني: بود آرايش معشوق حال درهم عاشق سيه روزي مجنون سرمه باشد چشم ليلي را غرق وصال آگه ز آسيب چشم بد نيست تا دام بر نيامد ماهي خبر نداد نجات غرقه بحر تعلق آسان نيست مگر به تخته تابوت بر كنار افتد از محمد طاهر غني كشميري: برنداريم ز اشعار كسي مضمون را طبع نازك سخن كي نتواند برداشت قلم تحرير كرد از سينه چاكم مگر حرفي كه مكتوبم ز صد جاپاره چون بال كبوتر شد ميان ما نزاكت همچو مو آن دلستان دارد پر مور است شمشيري كه بر موي ميان دارد دل به مردن نه غني چون قامتت گرديد خم بهر اين خاتم نگيني نيست جز سنگ مزار .. |
آبادانی جان دست بردار اینقدر تو ذوق بندگان خدا نزن کمی مهربان باش و با دوستان دوستانه برخورد کن کلاس درس و مشق که نیست و شاگردا مشقشونو ننوشته باشن
اینجا بچه ها لطف میکنن اگه حتی یه سپاس بزنن و منت میذارن مینویسن انتظار واقعی داشته باشیم اگر هم بخوایم انتظار بیشتری داشته باشیم باز کانال مناسبش رو باید انتخاب کنیم نه اینکه هر پست یه پست اعتراضی بزنیم خودت و خودم میدونیم که قرار نیست هر کاری رو یه نفر تا اخر بکنه خب اگه میبینی چیزی کم و کسره خودت زحمتشو بکش اینطوری نباشه مثل من فقط بیاییم بخونیم و استفاده کنیم حالا تو تازه ایرادم میگیری :21: باور کن من اگه قدرتی داشتم در نوشتن اینگونه موارد خب خودم اگر جایی نیازی بود چیزی اضافه میکردم تو که میتونی تو که استادی تو که رفیقی جور مارو هم بکش و کمبودی اگه باشه رو جبران کن من فقط بلدم بیام بخونم و سپاس بزنم و وافعا تشکر کنم کمی همدلی کمی مناعت طبع و دوستی عزیز :). ساقی بزرگ و بزرگواره اصلا ناراحت نمیشه چیزیم نگفته اما خب من باید چشممو نبندم والا یه وقت اپیدمی میشه و چاکر همه ی دوستان به ادامه کارای خوبتون بپردازین |
سخنوران عهد صفوي بر روي هم زباني ساده و دور از آرايش و پيرايش و سخني نزديك به لهجه عمومي و كلامي روان و احياناً سست با تركيباتي كه گاه از سادگي عاميانه و غلط است، داشته اند. در بيان افكار و خيالات خود بي نهايت به دقت و باريك انديشي متوجه بودند، نظر اصلي آنان در شاعري بيان مضامين دقيق و تازه و ابتكار در ايجاد آنها بود و هر چه بر مقدار اين مضامين و باريكي و دقت آنها در آثار شاعري افزوده ميشد اهميت و مقام او نيز در آن دوره بيشتر بود و علي الخصوص در هندوستان و دربار عثماني بدين باريك انديشي و خيال پردازي با ديده اعجاب و تحسين بيشتري مي نگريستند و معمولاً ديوان اين گونه شاعران و از آن جمله صائب تبريزي به رسم تحفه و هديه به دربارهاي عثماني و گوركاني فرستاده ميشد. به سبب همين دقت معاني و رقت مضامين بايد گفت كه خلاف آن چه برخي از معاصران تصور ميكنند شعر عهد صفوي از همه حيث در درجات انحطاط سير نميكرد بلكه از باب اشتمال بر افكار و مضامين تازه و قالبهاي جديد براي مطالب و معاني نو در ميان ادوار مختلف ادبي اختصاص و امتيازي دارد. غير از مراثي و مدايح ائمه و معصومين، موضوع رايج ديگر در شعر عهد صفوي افكار غنائي و غزلي است كه گاه با رنگ تصوف و افكار زاهدانه و درويشانه و گاه با وعظ و اندرز همراه است. افسانه سرايي و داستان سازي علي الخصوص به شيوه نظامي هم از كارهاي متداول شاعران اين دوره بود. ساختن حماسه هاي تاريخي و ديني در سراسر عهد صفوي معمول بوده و بسياري از حماسه هاي فارسي از دو نوع تاريخي و ديني منسوب به اين دوره است. قصائدي كه در مدح سلاطين ساخته شده باشد نسبت به غزل كمتر و پست تر و غالباً در مدح امپراطوري تيموري هند بوده است. بسياري از شاعران آغاز دوره صفوي تربيت يافتگان اواخر عهد تيموري و علي الخصوص حوزه ادبي عهد سلطان حسين بايقرا بوده اند. از جمله آنان يكي عبدالله هاتفي خرجردي (متوفي به سال 927) خواهر زاده جامي بود. از مهمترين آثار او «شاهنامه حضرت شاه اسمعيل» است كه حماسه اي تاريخي است. ديگر داستانهاي منظومي به تقليد از نظامي شامل خسرو و شيرين، ليلي و مجنون و هفت منظر و تمرنامه (= تيمورنامه). تمرنامه در شرح فتوحات و جنگهاي تيمور براي جواب گويي بر اسكندرنامه نظامي ساخته شد و از نوع حماسه هاي تاريخي است. ديگر از شاعران آغاز عهد صفوي كه او هم از تربيت يافتگان آخر دوره تيموري بوده و اوايل دوره صفوي را درك كرده است ميرزا قاسم گنابادي از سادات گناباد است كه او نيز از مقلدان نظامي بود. آثار مهمش عبارت است از ليلي و مجنون، كارنامه يا چوگان نامه، خسرو و شيرين، شاهرخ نامه، شهنامه ماضي (در شرح سلطنت شاه اسمعيل صفوي) و شهنامه نواب عالي (در شرح سلطنت شاه طهماسب صفوي). ديگر از شاعران مشهور آخر دوره تيموري و آغاز عهد صفوي بابا فغاني (متوفي به سال 925 هجري) است كه به غزلهاي لطيف خود مشهور است. همزمان همين شاعر اميدي طهراني (متوفي به سال 925) قصيده و غزل را خوب ميساخت. ديگر از اين دسته شاعران اهلي ترشيزي (متوفي به سال 934) است و ديگر اهلي شيرازي (متوفي به سال 942) صاحب قصائد خوب و مثنوي مصنوع «سحر حلال». ديگر هلالي جغتايي (متوفي به سال 935) كه از غزل سرايان خوش ذوق و حساس اوايل قرن دهم هجري محسوب ميگردد و او علاوه بر غزلهاي پرشور مثنوياتي به نام «ليلي و مجنون» و «شاه و درويش» و «صفات العاشقين» سروده است . ديگر از شاعران بزرگ اوايل دوره صفوي وحشي بافقي كرماني (متوفي به سال 991) از مشاهير گويندگان قرون اخير است. وي از معاصران شاه طهماسب صفوي بوده و قصايدي در مدح او ساخته است. غزلهاي اين شاعر شيرين سخن نيز در لطافت و حسن سياقت مشهور است. تركيب بندهاي كوتاه عاشقانه او علاوه بر تازگي در ادبيات فارسي از لحاظ لطف سخن و شور و التهاب قابل توجه است. مثنوي ناتمامي هم ازو به نام فرهاد و شيرين مانده است كه علي الخصوص ابيات آغاز آن در ميان اشعار متأخران زبانزد است. اين مثنوي را در دوره قاجاريه وصال شيرازي به پايان برد. شاعر هم عصر وحشي، محتشم كاشاني (متوفي به سال 996) است كه پيش از اين اهميت او را در مرثيه سرايي بيان كرديم. وي علاوه بر مراثي دلنشين و معروف خود از قصايد و غزلهاي مشهوري هم دارد. از بزرگترين غزلسرايان اين دوره جمال الدين محمد بن بدرالدين شيرازي متخلص به عرفي (964 ـ 999) است كه شهرت او در دوره صفوي هند و ايران و كشور عثماني را فرا گرفته بود. عرفي علاوه بر غزلهاي شيواي خود به سبك هندي قصايد و مثنويهايي هم دارد. مثنويهاي او به تقليد از نظامي ساخته شده و رساله هايي نيز به اسم رساله نفسيه نگاشت. ديگر از مشاهير شاعران فارسي زبان دوره صفوي كه اگر چه ايراني نيست ولي در شاعري با استادان ايراني معاصر خود هم طراز بوده ملك الشعراء فيضي دكني (954 ـ 1004) برادر ابوالفضل وزير اكبر شاه است. فيضي نيز مانند عرفي در عهد خود اشتهار بسيار داشت. در قصيده و غزل و مثنوي استاد و صاحب آثار بسياري بوده است. از مثنويهاي مشهور او كه به تقليد از نظامي گنجوي ساخته است منظومه هاي: مركز ادوار، سليمان و بقليس، نل و دمن، هفت كشور و اكبر نامه را بايد نام برد. ديگر سحابي استرآبادي (متوفي به سال 1010) است و ديگر نظيري نيشابوري (متوفي به سال 1021) كه قصيده و غزل و ترجيعات زيبا دارد، ديگر ظهوري ترشيزي (متوفي به سال 1024) و زلالي خوانساري (متوفي به سال 1024). ديگر طالب آملي (متوفي به سال 1036) ملك الشعراء جهانگير تيموري، صاحب قصايد و غزلهاي مشهور. ديگر شيخ بهاء الدين محمد عاملي (متوفي به سال 1030) دانشمند معروف كه از او مثنويهاي سوانح الحجاز مشهور به نان و حلوا، و شير و شكر كه هر دو شامل مسايل عرفاني و وعظ و اندرز است، دردست ميباشد. ديگر از شاعران عهد صفوي حكيم شرف الدين حسن (متوفي به سال 1038) طبيب و نديم شاه عباس اول صاحب غزلها و مثنوي «نمكدان حقيقت» است. ديگر ميرزا ابولقاسم خان فندرسكي از حكماي مشهور عهد صفوي (متوفي درحدود سال 1050) كه اشعار حكيمانه اي از وي باقيمانده است. از شاعران بزرگ دورهء صفوي كه تالي عرفي شيرازي و از گويندگان بلند مقام سبك هنديست ابوطالب كليم كاشاني ملك الشعراء شاه جهان است كه بسال 1061 در كشمير وفات يافت. ديوان غزلهاي او مشهور است و گذشته از آن منظومه اي دارد به نام ظفرنامهء شاه جهاني. كسي كه كمال سبك هندي به او تمام شد محمد علي صائب تبريزي (1088-1010) است كه شهرتش هند و ايران و دربار عثماني را هم در عصر و زمان او گرفته بود. صائب شاعري كثيرالشعر است و ابيات او يك صد و بيست هزار بر ميآيد. غزلهاي او در پختگي و اشتمال بر معاني و مضامين دقيق و امثال سائر مشهور است و چون در آثار گذشتگان هم مطالعه مينموده سخن او بيش از ديگر شعراء هم عهدش محكم و استوار مينمايد. ديگر شيخ علي حزين (متوفي به سال 1180) صاحب دو كتاب مشهور تذكره حزين و تذكره معاصرين است. ديوان كليات او شهرت دارد. از حماسه سرايان اوايل قرن يازدهم، قدري نام شاعري است كه از او دو منظومه حماسه تاريخي جرون نامه (تاريخ ختم 1031 هجري) و جنگ نامه كشم (تاريخ ختم 1032 هجري ) باقي مانده است. ديگر بهشتي مشكوكي كه شاهنامه بهشتي را در جنگهاي سلطان مراد سوم عثماني پسر سلطان سليم با محمد خدا بنده پادشاه صفوي بسال 985 به پايان برد. ديگر جمالي ابن حسن شوشتري كه فتوح العجم را در فتح تبريز به دست عثمان پاشا در سال 994 به نظم آورد. ديگر ملا كامي شيرازي كه وقايع الزمان يا فتحنامه نور جهان بيگم را در تاريخ آخرين سالهاي نورالدين محمد جهانگير پادشاه گوركاني هند و جنگهاي اين پادشاه با معاندان و سركشان در سال 1035 تمام كرد. ديگر بهشتي كه آشوب نامه هندوستان را در باب جنگها و كشاكشهاي پسران شاه جهان يعني وقايع سال 1067-1069 ساخت. ديگر ميرزا محمد رفيع خان باذل مشهدي معاصر شاه جهان متوفي بسال 1123يا 1124 هجري صاحب منظومه حمله حيدري (حماسه ديني) و ميرزا ابوطالب فندرسكي كه بعد ازو منظومه باذل را بپايان رسانيد. اين شاعران كه بر شمرده ايم مشهورترين گويندگان دوره صفوي هستند و گرنه در آن عهد خاه در ايران و خاه در هندوستان و دربار سلاطين عثماني گويندگان بسيار بوده اند و هر كس ميكوشيد براي خود ديواني ترتيب دهد و البته غالب آثار آنان افراد فاقد ارزش ادبي بوده است. ... |
از ميانه قرن دوزادهم تا اواسط قرن چهاردهم دوره افشاري و زندي و قاجاري و مشروطيت شعر فارسي در پايان عهد صفوي در اصفهان اندك اندك ناخشنودي ناقدان سخن و صاحبان ذوق و هنر از روشي كه در شعر پارسي پديد آمده و مقبول گويندگان ايران و هندوستان شده بود، آشكار گشت و بر اثر اين ناخشنودي فكر تازه ای به ميان آمد و آن رها كردن شيوه جديد شعر يعني شيوه اي شد كه به سبك هندي شهرت دارد و ما پيش ازين درباره آن سخن گفته ايم . اين دسته معتقد بودند كه شيوه شاعراني از قبيل كليم كاشاني و صائب تبريزي و وحيد قزويني و نظاير آنان خلاف فصاحت و دور از اصول بلاغتي است كه در زبان فارسي وجود دارد و بايد آنرا ترك گفت و به شيوه اي كه همواره مقبول سخن شناسان و ناقدان و گويندگان و نويسندگان استاد بوده است بازگشت. از كسانيكه در اين فكر پيشقدم شمرده ميشوند و سخن آنان به ما رسيده است ولي محمد خان مسرور اصفهاني (مقتول به سال 1168) عم آذر بيگدلي و ميرسد علي مشتاق اصفهاني (متوفي به سال 1192) استاد آذر بيگدلي و ميرزا نصير اصفهاني (متوفي به سال 1192) صاحب مثنوي معروف «پير و جوان» و سيد احمد هاتف اصفهاني (متوفي به سال 1198) داراي ديوان قصائد و غزليات و ترجيع بند مشهور و لطفعلي بيك آذر بيگدلي (متوفي به سال 1195) صاحب مثنوي خسرو و شيرين و تذكره آتشكده و ميرزا محمد صادق نامي اصفهان از معاصران زنديه و آقا محمد صهباي قمي (متوفي به سال 1191) از دوستان مشتاق و هاتف حاجي سليمان صباحي كاشاني (متوفي به سال 1206) و آقا محمد عاشق اصفهاني (متوفي به سال 1181) هستند كه همه معتقد به ترك روش معاصران و پيروي از سبك متقدمان بوده و خود نيز در قصيده يا غزل يا مثنوي شيوه استادان قديم را مورد تقليد قرار داده اند. آذر در شرح حال عم خود مسرور نوشته است كه «حضرتش در اصفهان تحصيل كمالات كرده و شوق بسيار به نظم اشعار داشته و شعر را خوب ميفهميد اما چون در آن زمان طريقه فصحاي متقدمين منسوخ بوده شعري ممتاز از ايشان نتراويد» و در شرح احوال مشتاق نوشته است: «بعد از آنكه سلسله نظم سالها بود كه به تصرف نالايق متأخرين از هم گسيخته به سعي تمام و جهد مالا كلام او پيوند اصلاح يافته اساس شاعري متأخرين را از هم فرو ريخته بناي فصحاي بلاغت شعار متقدمين را تجديد...» عبدالرزاق بيك دنبلي هم در بيان حال مشتاق آورده است: «چون بساط چمن نظم از اقدام خيالات خام شوكت و صائب و وحيد و مايشابه به هم و از استعارات بارده و تمثيلات خنك، لگدكوب شد و يكبارگي از طراوت و رونق افتاد مشتاق به تماشاي گلزار نظم آمده طومار سخن سرايي آن جمع را چون غنچه بهم پيچيده و بساط نظمي كه خود در آن صاحب سليقه بود و آن روش ضميري و نظيري است بگسترانيد، بر سر شاخسار سخن نواها ساخت و نغمهها پرداخت، عند ليبان خوش نواي عصر او را مقتفي آمدند، اشعار رنگينش زينت نغمات مطربان باربد نواي آن زمان شد و ترنمات شيرينش نقل محفل ظرفاي مجلس آرا.» اين اشارات معلوم ميدارد كه از اواسط قرن دوازدهم به بعد نهضتي نو در شعر فارسي پديد آمد كه دو مركز عمده آن اصفهان و شيراز بوده و شاعراني كه ذكر كرده ايم در يكي از اين دو مركز به سر ميبرده و مشغول تعليم شاگرداني زير دست خود بوده اند و از همين دو مركز است كه چند شاعر استاد مانند صباي كاشاني شاگرد صباحي و عبدالرزاق دنبلي شاگرد ميرزا نصير اصفهاني و سحاب اصفهاني پسر و پرورده هاتف اصفهاني تربيت شده و در اوايل دوره قاجاري شهرت يافته اند. شاعران مذكور و شاگردان و تربيت يافتگان ايشان همه معتقد بازگشت به شيوه استادان سبك عراقي و رها كردن شيوه هندي بوده اند و بر اثر اين نهضت روح تازه اي در قالب شعر فارسي دميده شد و در عين آنكه سبك هندي در جانب افغانستان و هندوستان همچنان با يك عده طرفدار پرشور به قوت سابق خود باقي بود، در ايران تا پايان دوره قاجاري پيروي از سبك دوره صفوي مذموم شمرده ميشد و مثلاً رضا قليخان هدايت در آغاز تذكره معروف خود (مجمع الفصحاء ) نوشته است كه: «... كه در زمان تركمانيه و صفويه طرزهاي نكوهيده عيان شد، و طريقه انيقه انتظام قصيده فصيحه و شيوه شيواي موعظه و نصيحة و حكميات و زهديات و حماسيات كه رسم فصحاي ما تقدم بود باكليه برافتاد، موز و نان به مخمس و مسدس و مثنوي سرايي و غزل آرايي و تعبيه معما و تعميه اسمهاي بيمسما مايل شدند و غزل را چون قراري معين نبود بهر نحويكه طبايع سقيمه و سليقه نامستقيمه آنان رغبت كرد پريشانگويي و ياوهدرايي و بيهودهسرايي آغاز نهادند، به جاي حقايق وارده مضامين بارده و به عوض صنايع بديعه و بدايع لطيفه مطالب شنيعه و مقاصد كثيفه در درج اشعار و ضمن گفتار درج و تضمين فرمودند خاصه كه در اواخر صفويه و افشاريه و اوايل زنديه و الواريه طلوع كوكب طالع آنان مايه غروب اختر فضل و دانش و فصاحت و بلاغت و حكمت و معرفت گرديده، هر فاضلي زاويهيي گزيد و هر كاملي به كنجي خزيد.... . القصه چون در پس هر نقصاني كمالي و در قفاي هر فراقي وصالي مقرر است و عزت و ذلت هر صنفي از اهل هر صنعتي را وقتي مقدر، در اواخر دولت الواريه چند تن را سليقه بر احياي شيوه متقدمين قرار گرفت و از بيمزگيهاي طرز متأخرين و طريقه مبتذله ايشان آگاه آمدند، بغايت چوشيدند و كوشيدند و كسوت جد و جهد پوشيدند و مردم را از طرز نكوهيده متأخرين منع كردند و بسياقت نيكوي متقدمين مايل آوردند و به مشقت مشق آن شيوهها در پيش گرفتند...» اين قول كه نقل كرديم از شاعر و نويسنده مشهور عهد محمد شاه و ناصرالدين شاه يعني امير الشعراء هدايت است كه خود مردي استاد و صاحب نظر بود و نقل قول او براي اطلاع از نظري كه در دوره قاجاريه نسبت به سبك هندي وجود داشت كافي به نظر ميرسد... ... |
چون پيروان طريقه جديد معتقد به بازگشت به شيوه قدما بودند در اصطلاح معاصران دوره آنان را در تاريخ ادب فارسي «دوره بازگشت» مينامند.
دوره بازگشت يا دوره تجديد سبك قدما را ميتوان به دو عصر ممتاز منقسم ساخت: دوره اول يعني دوره اي كه از اواسط قرن دوازدهم شروع شده و تا قسمتي از اوايل قرن سيزدهم ادامه يافته است. در اين مدت گويندگان استاد بيشتر سبك شاعران قرن ششم و هفتم و هشتم را در غزل و قصيده و مثنوي پيروي ميكردند. دوره دوم از اواخر نيمه اول قرن سيزدهم آغاز شده و دوره ای است كه گويندگان آن در عين پيروي از روش شعراي قرن ششم و هفتم و هشتم به سبك شعراي قرون چهارم و پنجم و ششم هم نظر داشتند مانند هدايت و سروش و فتح الله خان شيباني و محمود خان ملك الشعرا و جز آنان، و فياحقيقة در اين دوره بود كه ثمرات بازگشت ادبي به نحو استيفا گرفته شد و سخن رضا قليخان هدايت آنجا كه به تقليد و پيروي گويندگان معاصر خود از فصحاي مختلف اشاره كرده است، بيشتر متوجه وضع همين دوره اخير است. «همچنانكه تدريجاً پايه شعر تنزل نمود به تدريج ابواب ترقي گشود. چون آفتاب دولت... فتحعلي شاه ... از مشرق سلطنت شارق آمد طبع مبارك آن شهريار به واسطه وزن فطري به تكميل شعر و شاعري شايق افتاد، جمعي فضلا و فصحا در اين طبقه به هم رسيدند و طيقه قدما را برگزيدند و بدان سبك و سياق بر يكديگر سباق جستند و نقوش طريقه غير فصيحه متوسطين و متأخرين را از لوحه خاطر روزگار فرو شستند، بعضي به طرز خاقاني شيرواني و عبدالواسع جبلي قصائد مصنوعه رنگين مسجع مقفا سرودند و برخي به سياق فرخي و منوچهري شاهراه عذوبت و شيرين مقالي پيمودند، جمعي را هواي قانون حكيم رودكي و قطران در سر افتاد و قومي را سيرت استاد عنصري و امير مسعود سعد سلمان، طايفهيي به روشنايي مشعل حكيم الهي سنائي غزنوي و جلال الدين محمد مولوي معنوي قدس الله اسرار هم در مسالك تحقيق اقتفا خواستند و قافلهيي پيرايه پيروي حكيم ابوالفرج روني و انوري ابيوردي بر تن آراستند، دليري چند در ميدان اقتباس رزميه گرمي از آتشكده طبع اسدي طوسي و فردوسي اندوختند و بيدلي چند در ايوان اكتساب بزميه مستي از خاطر نظامي و سعدي آموختند، گروهي طريقه از رقي و مختاري اختيار كردند و انبوهي به شيوه معزي و لامعي افتخار آوردند و طبقهيي از حكما و فصحاي معاصر در دنبال حكيم ناصر در افتادند و طايفهيي دل به زبان ورزي اديب صابر برنهادند، قليلي شيوه همه آنها را تتبع نموده بهر زباني بياني فرمودند و جمعي جمع كردند در ميان قصيده به سبك بلغاي قديم و غزل به رسم فصحاي جديد...» روشي كه شاعران دوره زنديه و قاجاريه داشتند در دوره مشروطيت و تا عصر حاضر نيز ميان شاعران استاد سخن سنج معمول و متداول است و از اوايل مشروطيت به بعد تنها برخي از گويندگان كم ارج گرد روشهاي ديگر گشته و هنوز هم در عالم شعر توفيقي حاصل نكرده اند. بعد از گويندگان معروف عهد زنديه كه نام آنان را پيش از اين آورده ايم چندين شاعر بزرگ در عهد قاجاريه ظهور كرده اند كه همه پيرو روش متقدمين بوده اند. اينان در غزل بيشتر به سعدي و حافظ اقتدا كرده و در مثنويهاي حماسي پيرامون روش فردوسي و مقلدان او گشته و در مثنويهاي بزمي از نظامي پيروي نموده و در قصائد و مسمطات و مقطعات روش شاعران قرنهاي چهارم و پنجم و ششم علي الخصوص عنصري و فرخي و منوچهري و مسعود سعد و سنائي و انوري و خاقاني را مورد تقليد قرار داده اند. زبان اين گويندگان همان لهجه كهنه است كه شاعران پيش از مغول و عهد مغول داشته اند و توجه به آرايش سخن و رعايت جانب فصاحت الفاظ ميان آنان شايع بوده است و كمتر شاعري را در بين ايشان ميتوان يافت كه به لهجه معول زمان توجه و از آن استفاده كرده باشد. موضوعاتي كه گويندگان دوره بازگشت بدانها توجه داشتند بيشتر توصيفات، مدح، وعظ و اندرز، مدايح و مراثي معصومين، داستانهاي حماسي تاريخي و ديني، داستانهاي عاشقانه، غزل بوده است. از خوشبختيهاي شعراي اين زمان تشويقي است كه سلاطين از آنان ميكرده اند مخصوصاً شاهان قاجاري كه در اين مورد ميخواستند به پادشاهان شاعر پرور قديم اقتدا كنند و همين تشويق و نيز وجود مراكز ادبي در شهرهايي مثل تهران و شيراز و اصفهان و مشهد باعث ظهور عده كثيري شاعر استاد در دوره قاجاري شد كه از برخي ديوانها و منظومهاي بزرگ و اشعار غرا به يادگار مانده است. |
چون پيروان طريقه جديد معتقد به بازگشت به شيوه قدما بودند در اصطلاح معاصران دوره آنان را در تاريخ ادب فارسي «دوره بازگشت» مينامند. دوره بازگشت يا دوره تجديد سبك قدما را ميتوان به دو عصر ممتاز منقسم ساخت: دوره اول يعني دوره اي كه از اواسط قرن دوازدهم شروع شده و تا قسمتي از اوايل قرن سيزدهم ادامه يافته است. در اين مدت گويندگان استاد بيشتر سبك شاعران قرن ششم و هفتم و هشتم را در غزل و قصيده و مثنوي پيروي ميكردند. دوره دوم از اواخر نيمه اول قرن سيزدهم آغاز شده و دوره ای است كه گويندگان آن در عين پيروي از روش شعراي قرن ششم و هفتم و هشتم به سبك شعراي قرون چهارم و پنجم و ششم هم نظر داشتند مانند هدايت و سروش و فتح الله خان شيباني و محمود خان ملك الشعرا و جز آنان، و فياحقيقة در اين دوره بود كه ثمرات بازگشت ادبي به نحو استيفا گرفته شد و سخن رضا قليخان هدايت آنجا كه به تقليد و پيروي گويندگان معاصر خود از فصحاي مختلف اشاره كرده است، بيشتر متوجه وضع همين دوره اخير است . «همچنانكه تدريجاً پايه شعر تنزل نمود به تدريج ابواب ترقي گشود. چون آفتاب دولت... فتحعلي شاه ... از مشرق سلطنت شارق آمد طبع مبارك آن شهريار به واسطه وزن فطري به تكميل شعر و شاعري شايق افتاد، جمعي فضلا و فصحا در اين طبقه به هم رسيدند و طيقه قدما را برگزيدند و بدان سبك و سياق بر يكديگر سباق جستند و نقوش طريقه غير فصيحه متوسطين و متأخرين را از لوحه خاطر روزگار فرو شستند... بعضي به طرز خاقاني شيرواني و عبدالواسع جبلي قصائد مصنوعه رنگين مسجع مقفا سرودند و برخي به سياق فرخي و منوچهري شاهراه عذوبت و شيرين مقالي پيمودند، جمعي را هواي قانون حكيم رودكي و قطران در سر افتاد و قومي را سيرت استاد عنصري و امير مسعود سعد سلمان، طايفهيي به روشنايي مشعل حكيم الهي سنائي غزنوي و جلال الدين محمد مولوي معنوي قدس الله اسرار هم در مسالك تحقيق اقتفا خواستند و قافلهيي پيرايه پيروي حكيم ابوالفرج روني و انوري ابيوردي بر تن آراستند، دليري چند در ميدان اقتباس رزميه گرمي از آتشكده طبع اسدي طوسي و فردوسي اندوختند و بيدلي چند در ايوان اكتساب بزميه مستي از خاطر نظامي و سعدي آموختند، گروهي طريقه از رقي و مختاري اختيار كردند و انبوهي به شيوه معزي و لامعي افتخار آوردند و طبقهيي از حكما و فصحاي معاصر در دنبال حكيم ناصر در افتادند و طايفهيي دل به زبان ورزي اديب صابر برنهادند، قليلي شيوه همه آنها را تتبع نموده بهر زباني بياني فرمودند و جمعي جمع كردند در ميان قصيده به سبك بلغاي قديم و غزل به رسم فصحاي جديد...» روشي كه شاعران دوره زنديه و قاجاريه داشتند در دوره مشروطيت و تا عصر حاضر نيز ميان شاعران استاد سخن سنج معمول و متداول است و از اوايل مشروطيت به بعد تنها برخي از گويندگان كم ارج گرد روشهاي ديگر گشته و هنوز هم در عالم شعر توفيقي حاصل نكرده اند. بعد از گويندگان معروف عهد زنديه كه نام آنان را پيش از اين آورده ايم چندين شاعر بزرگ در عهد قاجاريه ظهور كرده اند كه همه پيرو روش متقدمين بوده اند. اينان در غزل بيشتر به سعدي و حافظ اقتدا كرده و در مثنويهاي حماسي پيرامون روش فردوسي و مقلدان او گشته و در مثنويهاي بزمي از نظامي پيروي نموده و در قصائد و مسمطات و مقطعات روش شاعران قرنهاي چهارم و پنجم و ششم علي الخصوص عنصري و فرخي و منوچهري و مسعود سعد و سنائي و انوري و خاقاني را مورد تقليد قرار داده اند. زبان اين گويندگان همان لهجه كهنه است كه شاعران پيش از مغول و عهد مغول داشته اند و توجه به آرايش سخن و رعايت جانب فصاحت الفاظ ميان آنان شايع بوده است و كمتر شاعري را در بين ايشان ميتوان يافت كه به لهجه معول زمان توجه و از آن استفاده كرده باشد. موضوعاتي كه گويندگان دوره بازگشت بدانها توجه داشتند بيشتر توصيفات، مدح، وعظ و اندرز، مدايح و مراثي معصومين، داستانهاي حماسي تاريخي و ديني، داستانهاي عاشقانه، غزل بوده است. از خوشبختيهاي شعراي اين زمان تشويقي است كه سلاطين از آنان ميكرده اند مخصوصاً شاهان قاجاري كه در اين مورد ميخواستند به پادشاهان شاعر پرور قديم اقتدا كنند و همين تشويق و نيز وجود مراكز ادبي در شهرهايي مثل تهران و شيراز و اصفهان و مشهد باعث ظهور عده كثيري شاعر استاد در دوره قاجاري شد كه از برخي ديوانها و منظومهاي بزرگ و اشعار غرا به يادگار مانده است.. ... |
شاعران بزرگ دوره افشاريه و زنديه را پيش از اين نام برده ايم و اينك به ذكر فهرستي از اسامي گويندگان نام آور عهد قاجاري مبادرت ميشود: فتحعلي خان صباي كاشاني متوفي به سال (1238 هجري) شاگرد صباي كاشاني و ملك الشعراء فتحعلي شاه بود. ديوان قصائد او مشهور است و علاوه بر آن منظومهاي شهنشاه نامه و خداوند نامه و گلشن صبا و عبرت نامه او نيز هر يك شهرت و مقامي در آثار ادبي اخير ايران دارند. برخي از قصائد ملك الشعراء صبا به درجه اي از قدرت كلام و انسجام رسيده و تا حدي در آن معاني دقيق و عبارات فخيم آمده است كه به درستي يادآور قصايد فصحاي قرن ششم است. سيد محمد سحاب اصفهاني (متوفي به سال 1222) پسر سيد احمد هاتف شاعر قصيده سرا و غزل گوي مشهور دوره فتحعلي شاه بود، وي در قصائد خود از دو استاد بزرگ و مسلم قصيده يعني انوري و خاقاني با مهارتي شگفت انگيز پيروي كرده و به نيكي از عهده اين تقليد برآمده است. مجتهد الشعرا سيد حسين مجمر اصفهاني (متوفي به سال 1225) با حداثت سن و فوت در عنوان شباب در غزل و قصيده به روش متقدمان اظهار قدرت و مهارت فراوان كرده است. معتمدالدوله ميرزا عبدالوهاب نشاط اصفهاني (متوفي به اسل 1244) در نثر و نظم و خط از استادان بزرگ عهد خود بود و علي الخصوص غزل را به شيوه متقدمان خوب مي ساخت. ميرزا شفيع وصال شيرازي (متوفي به سال 1262) مشهور به ميرزا كوچك در مثنوي و غزل و قصيده قدرت داشت. استادي او در غزل خوشنويسي نزد معاصرانش مسلم بود. وي مثنوي فرهاد و شيرين وحشي را تمام كرد و مثنوي ديگري به بحر متقارب به نام بزم وصال دارد. ميرزا حبيب قاآني شيرازي (متوفي به سال 1270) قصيده سراي ماهرو استاد و غزل گوي و نويسنده مشهور اواسط عهد قاجاري است. اهميت قاآني بيشتر درآوردن طرز تازه اي در قصيده سرايي است ولي در عين اتكاء به شيوه گفتار قدما معاني تازه و تركيبات نو و افكار بديع دارد. پريشان او كه به روش گلستان نوشته معروف است. ميرزا عباس فروغي بسطامي (متوفي به سال 1274) از استادان مسلم غزل در عهد قاجار است كه برخي از غزلهاي لطيفش لطف و فصاحت آثار سعدي و حافظ را به نظر خواننده ميآورد. ميرزا محمد علي سروش اصفهاني (متوفي به سال 1285) شاعر استاد دوره ناصرالدين شاه، قصيده و مثنوي هر دو ميساخته است ليكن اهميت و شهرت وي بيشتر در قصايد اوست كه با مهارتي عجيب در غالب آنها از فرخي سيستاني پيروي شده است. از او منظومه اي به بحر متقارب در شرح غزوات حضرت علي بن ابيطالب در دست است به نام ارديبهشت نامه و مثنويهاي ديگري نيز مانند ساقي نامه و الهي نامه دارد. محمود خان ملك الشعراء كاشاني (متوفي به سال 1311) در عهد خود از استادان مسلم در قصيده سرايي بود و منوچهري و فرخي را در قصايد ماهرانه پيروي ميكرد. ابوالنصر فتح الله خان شيباني كاشاني از معاصران محمد شاه و ناصرالدين شاه قاجار. وي قصيده سراي ماهرو استاد عصر خود و در پيروي از استادان دوره اول غزنوي چيره دست بود. گذشته ازين چند تن كه ذكر كرديم شاعران بزرگ ديگري هم در عهد قاجاري بوده اند كه نام و زبده آثار آنان بهتر از همه جا در مجلد دوم از مجمع الفصحاء هدايت آمده است و ذكر همه آنان در اين وجيزه دشوار است. اگر در اشعار گويندگان عهد قاجاري دقت و مطالعه شود ملاحظه ميگردد كه اگر چه اين گويندگان بزرگ كمتر به ابتكار مضامين و آوردن گفتار و معني تازه توجه دارند ليكن از حيث احياء زبان درست فارسي و تجديد خاطره گويندگان قديم خدمتي بزرگ به زبان و شعر فارسي كرده و آن هر دو را از ابتذال و سستي رهايي بخشيده اند و شيوه آنان در دوره مشروطيت در نزد شاعران استاد مانند اديب نيشابوري و اديب پيشاوري و اديب الممالك فراهاني و مرحوم ملك الشعراء بهار خراماني معمول بوده و هست و تنها در پانزده بيست سال اخير است كه به واقع زمزمه تجديد سبك شعر فارسي از بعض شاعران معاصر شنيده ميشود.. ...{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله}... درود و رحمت ايزد يکتا بر ايران و ايراني و ايران دوست ... .... |
سخن مهاتما گاندی چه زیباست: «نمی خواهم خانه ام را با چهار دیواری محصور ومحدود وتمام پنجره هایش را گل اندودکنم برعکس آرزو دارم نسیم تمام فرهنگ ها مثل باد بهاری درکاشانه ام وزیدن گیرد ولی اجازه نخواهم دادهیچ بادی مرا با خودببرد.» ... |
نقش اروپا در ادبیات امروز ایران
نقش اروپا در ادبیان امروز ایران نخستین نشانه های تاثیر اروپا در ادبیات امروز ایران را می توان در تحولات این ادبیات در دوره ی بازگشت ادبی به سوی شاعران کهن و ماقبل کلاسیک ( مانند عنصری، فرخی و منوچهری) دید که با ایجاد نوع جدیدی از ملی گرایی عصر قاجار پیوند خورده بود (بر خلاف تصور عامه، پیدایش ایران به عنوان یک "دولت ملی" نه به دوره ی صفویه یا پیش از آن، بلکه به عصر قاجار برمی گردد). در آن هنگام که شعر غنایی اروپا در مکتب های نئو رمانتیسم، رئالیسم، سمبولیسم و غیره مورد بررسی و تحلیل قرار می گرفت، ایران که سبک های گوناگونی را تجربه کرده بود، به نوعی نئوکلاسیسم برگشت که به جنبه های ناب و زیبای زبان تاکید داشت و برای ترجمه به زبان های اروپایی مشکل و به ذائقه ی اروپاییان نیز خوش نمی آمد. این مساله نه برای ایرانیان که تلفیقی از سبک های اروپایی و ایرانی را تجربه می کردند، بلکه بیش تر برای محققان اروپایی مسایل پیچیده ای را پیش کشید و در عین حال توجه و علاقه ی زیادی را در آنان برانگیخت. ادبیات نوین ایران چندین سال پیش از انقلاب مشروطیت ظاهر گردیده بود، ولی جز غرق شدن در نظریات اجتماعی نتوانسته بود روشنگر راهی باشد. شعر نئوکلاسیک فارسی بدون آن که قالب های پذیرفته شده اش را از کف بدهد، سرشار از مفاهیم اخلاقی و اجتماعی شد. آثار منثور دارای طنزهای گزنده علیه حکومت مستبدانه بود و کوشش هایی را نیز در زمینه ی قصه های کوتاه و رمان ( که اغلب بدون جنبه ی هنری بودند) شامل می شد. روزنامه ی قانون که شعار آن "وحدت، عدالت، پیشرفت" بود، در سال ١٢٦٩ش مخفیانه در لندن منتشر و به صورت قاچاق وارد ایران می گردید که سردبیر آن شاهزاده ی ماجراجو ملکم خان بود. رمان ملازین العابدین مراغه ای با نام سیاحت نامه ی ابراهیم بیک و آثار عبدالرحیم طالبوف ار نمونه های نخستین نثر معتبر نوین ایران در زمینه ی مسایل اجتماعی بود. "سیاحت نامه ی ابراهیم بیک" را باید نخستین رمان زبان فارسی به شمار آورد. این کتاب اگر چه نخستین چاپش در مصر صورت گرفت و چاپ های دیگر آن بعدها در سال ١٢٨٤ش در کلکته و در سال ١٢٨٨ش در استانبول انجام شد، ولی در ایران از محبوبیت عامه برخوردار گردید. این اثر در سال ١٢٨٢ش به زبان آلمانی نیز ترجمه گردیده بود. زین العابدین موتمن نیز با نوشتن یک رمان تاریخی به نام آشیانه ی عقاب که رقابت میان خواجه نظام الملک وزیر سلجوقیان و حسن صباح رهیر اسماعیلیه را نشان می دهد به تجربه ی دیگری دست زد. اهداف جدی این آثار اگر چه ارزش زیبایی شناسی ندارند، ولی بسیار گیرا و دلچسب هستند و با خواندن آن ها محققان اروپایی گویی اثر یک برادر جوان حوش آینده ی خود را می خواندند. همین احساس درباره ی رمان عبدالرحیم طالبوف با نام مسالک المحسنین صادق بود که در قالب یک سفرنامه که یادآور آثار جغرافیایی کهن است نوشته شده است. طالبوف ( که نامش را مدیون اقامت خود در تفلیس است) نمونه ای از یک ایرانی بود که در عین حالی که پیوند نزدیکی با جنبه های خوب "ایام گذشته" داشت، در راه اصلاحات نیز مشتاقانه جان فشانی می کرد. نخستین رمان های طولانی تاریخی نیز مربوط به همین دوره است که از میان آن ها می توان انتقام خواهان مزدک را نام برد که در سال ١٢۷٩ش توسط صنعتی زاده نوشته شد و در سال ١٢٩٩ش منتشر گردید. کانون این دوره ی آمادگی که تا کودتای رضا خان (١٢٩٩ش ) در آذربایجان قرار داشت و همان جا نیز مرکز نهضت انقلابی مشروطه بود، بعدها در تهران قرار گرفت که با نشریه ی انتقادی و طنزآمیز صور اسرافیل ( از سال ١٢٨٦ش به بعد) به سردبیری نویسنده و شاعر معروف علی اکبر دهخدا (با نام قلمی "دخو") کانون پیشرو ادبی گردید. علی اکبر دهخدا که در سال ١٢۵٩ش در یک خانواده ی قزوینی در تهران چشم به جهان گشوده بود، تحصیلات خود را در علوم سنتی اسلامی آغاز کرد و بعد ها پس از آن که تحصیلات خود را در اروپا به پایان رسانید، رییس مدرسه ی علوم سیاسی گردید. او پس از بازگشت از اروپا نشریه ی صور اسرافیل را راه انداخت و به نهضت آزادی خواهی پیوست. این نشریه پس از به توپ بستن مجلس به دستور محمد علی شاه ارتجاعی ( ١٢٨۷ش) توقیف شد ولی دهخدا سه شماره ی دیگر از آن را در سویس ( که به آن جا پناه برده بود) منتشر ساخت. او پس از آن که از سویس به استانبول آمد، نشریه ی سروش را در آن جا راه انداخت. دهخدا پس از تبعید محمد علی شاه و پیروزی مشروطه خواهان به ایران بازگشت و از سوی مردم کرمان به نمایندگی مجلس انتخاب شد. با آن که دهخدا تا سال ١۳۳۵ش زنده بود ولی مهم ترین آثارش همان نخستین مقالات او بودند که در بیست و دو شماره از نشریه ی صور اسرافیل به چاپ رسید. او بعدها آثاری در زمینه ی زبان شناسی ایران نوشت که مهم ترین آن ها عبارتند از امثال و حکم در چهار جلد و لغت نامه ی عظیم دهخدا. معروف ترین اثر او مجموعه ای از قصه های طنز آمیز با عنوان چرند و پرند است که در چند شماره از نشریه ی صور اسرافیل چاپ شد که دارای مطالب انتقادی جالبی از اوضاع نا به سامان ایام حکومت مستبدانه ی قاجار است. نتایج کار ادبی برخی از شاعران دیگر نیز که متعلق به همین دوره ی پر آشوب مبارزات آزادی خواهی هستند بستگی به آن داشته است که آیا آنان تحت تاثیر اندیشه های اروپایی قرار داشته اند یا نه. یکی از معروف ترین این شاعران عارف قزوینی است که در سال ١٢٦١ش چشم به جهان گشود. وی چون صدای خوبی داشت کار خود را با مداحی آغاز نمود، ولی پس از آن که راهی تهران شد، در آن جا به تن پروری پرداخت و به عیش و عشرت مشغول گردید. از این رو توسط ماموران قاجار دستگیر شد و شلاق خورد. وی سپس به سفر پرداختو در حالی که مدام در معرض خطر داشت، در ایران و در خارج از کشور به سر برد. در طی جنگ اول جهانی به طرفداری از ترکیه به مبارزه پرداخت و سپس افکار خود را تغییر داده و در سال ١٢٩۷ش به ایران بازگشت و طرفدار نهضت انقلابی آذربایجان شد و سپس با قیام کلنل محمد تقی خان پسیان در خراسان رابطه برقرار کرد و او را "نادر شاه جدید" خواند. وی در سال ١۳٠۳ش از جنبش جمهوری خواهی پشتیبانی کرد، ولی پس از آن که مشاهده کرد که این جنبش به پادشاهی رضا خان انجامید او را به عنوان فردی رهایی بخش پذیرفت و راه سکوت و عزلت در پیش گرفت و در سال ١۳١۳ش در گذشت. نمونه ی معروف سبک عارف تصنیف است که او آن را با تلفیق الحان مختلف برای بیان مسایل سیاسی و اجتماعی به کار گرفت. دیوان او که به دلیل زندگی پرآشوب وی چاپ نشده بود، در سال ١۳٠۳ش در برلین منتشر شد. تصنیف های عارف که جمعیت عظیمی را به گریه وادار می ساخت به گونه ای است که به ترجمه نمی آید. و مطرح ساختن تصنیف به عنوان یک هنر که پیش از آن فقط در مجالس خوش گذرانی و خنده به کار می رفت، اگرچه کار مهم عارف بود، ولی برای احیای سبک اشعار مردمی نتیجه ی زیادی نداشت و پس از او پیروی نداشت، که شاید یکی از دلایلش این باشد که او هرگز به کشورهای اروپایی سفر نکرده و زبان اروپایی نیز نمی دانسته است. ایرج میرزا (١۳٠٤- ١٢۵۳ش) شاه زاده و شخصیتی از جناح مخالف قاجارها بود که یا شیوه ای ساده و بسیار جالب شعر می سرود و پیروزی نیروهای مشروطه خواه را همراهی می کرد. او گرچه خود از عارف قزوینی به دلیل شعرهای اجتماعی و فرهنگی اش انتقاد کرد و طنزی علیه او سرود (عارف نامه)، ولی خود از آزادی زنان و به طور کلی آزادی خواهی طرف داری نمود. وی عربی و فرانسه را به خوبی می دانست و به دلیل آشنایی با زندگی و ادبیات اروپا پس از ترک کردن سبک کهنه، طرز خاصی به اشعار خود داد و چندان در سهولت بیان و سادگی گفتار هنرمندی کرده است که گاهی در نثر هم نمی توان تا آن درجه سادگی به کار برد. معروف ترین شعر او شعر مادر است که برای ایجاد تعادل میان سادگی زبان و ماهیت جدی مفاهیم، از اشعار برجسته ی در ادبیات فارسی است. پس از این شعر، مثنوی زهره و منوچهر بی تردید متین ترین شعر ایرج است که موضوع آن را از ونوس و آدونیس اثر ویلیام شکسپیر شاعر بزرگ انگلیسی گرفته است. عشق و دل دادگی زهره در این منظومه برخلاف بیش تر داستان های ایرانی، یک عشق آسمانی و عرفانی نیست، بلکه عشقی است زمینی و انسانی با تمام جمال و کمال طبیعی آن و گفت و گوی قهرمانان آن نمونه ی ممتاز سخن منظوم فارسی است (روان و رسا و سرشار از طنز و شوخی و شیرینی) و شاعر در این ابیات چهره ی اشخاص و اندیشه و احساسات آنان را همه جا با عباراتی ساده و موجز و وافی به مقصود تصویر کرده است و اثر او به دلیل همین سبک و صفات و مختصات تقریبن بی سابقه است. از مهم ترین شاعران دیگر این دوره که بانی تحولی در ادبیات فارسی گردیدند، باید از محمد رضا عشقی نام برد. او در سال ١٢۷٢ش در همدان به دنیا آمد و پس از فراگیری زبان فرانسه به مترجمی یک بازرگان فرانسوی مشغول به کار شد. وی در زادگاه خود نشریه ای به نام نامه عشقی منتشر ساخت. در طی جنگ اول جهانی به استانبول مهاجرت کرد و در همان جا نخستین اپرای ایرانی را با نام رستاخیز شهریاران ایران پدید آورد. این اپرا یک اثر ملی عاطفه برانگیز بر اساس مضامینی است که از حماسه ی کهن فردوسی استفاده کرده بود، یعنی قهرمانان ملی شاهنامه در صحنه ظاهر می شوند و برای شکوه باستانی از دست رفته ی ایران می گریند. عشقی در سال ١٢٩۷ش زمانی که هنوز در استانبول بود، شعر معروف خود نوروزی نامه را سرود که چون او در این شعر از قافیه ها نه به دلیل تلفظ شان، بلکه به دلیل ارزش فونیتیکی شان استفاده کرده است، از اهمیت زیادی برخوردار است و کاربرد عمومی بسیاری یافته است. عشقی در سال ١۳٠۳ش شاهکار خود ایده آل عشقی را سرود که یک شعر روایی (منظومه) بود و از نظر شیوه ی جدیدی که در شعر و محتوای رئالیستی آن به کار گرفته بود اهمیت داشت. عشقی در این اثر که خود آن را "دیباچه ی انقلاب ادبیات ایران" می نامد، به جای این که از داستان های معروفی نظیر لیلی و مجنون و یوسف و زلیخا سود جوید، اغفال یک دختر ساده ی روستایی را به وسیله ی یک جوان ثزوتمند تهرانی (پرده ی اول) و خودکشی دختر (پزده ی دوم) و نقادی اوضاع اجتماعی آن روز ایران را از زبان پدر دختر (پرده ی سوم) به شعر درآورده است. ... |
نقش اروپا در ادبیات امروز ایران
منظومه ی"ایده آل" و برخی دیگر از شعرهای عشقی را باید یکی از نخستین آزمایش های در راه انقلاب ادبی ایران بدانیم. عشقی یکی از کسانی است که سد محکم قواعد لازم الاجرای ادبیات منظوم ایران را شکسته و از مرزهای ممنوعه تخطی کرده و راه را برای اخلاف خود باز نموده است. نه عشقی و نه عارف دموکرات پابرجایی نبودند و هیچ یک از آنان دورنمای روشنی از سیاست های دنیا در مد نظر نداشتند. هر دو گوینده به اهمیت قاطع و بی چون و چرای "فرد" باور داشتند و انقلاب خواهی آنان غالبن بی برنامه و بی هدف بود و جنبه ی کوفتن و ریختن و برانداختن داشت. میهن پرستی آنان گاه حتا منجر به اندیشه ی ایجاد ایران بزرگ (پان ایرانیسم) می شد و همین انحرافات و تزلزل عقیده بود که باعث گردید تا هر دو شاعر به اردوی سیدضیاء الدین طباطبایی، که با داعیه ی اصلاح امور دست به کار زده بود، بپیوندند. با همه ی این ها نمی توان انکار کرد که آثار آنان، اگر نتوانست آرزوهای آزادی خواهان ایران را در برقرار کردن حکومت قانون و اصلاح اساسی امور اجنماعی برآورد، بی تردید در بیداری مردم و کوشش آینده ی آنان در راه آزادی و رهایی از فشار داخلی و خارجی تاثیر فراوان داشته است. ابوالقاسم لاهوتی( ١٣٣۶- ١۲۶۶ ش) انگیزه های انقلابی را به گونه ای دیگر ارایه کرد. وی زندگی شعری خود را در همکاری با نشریات عصر انقلاب آغاز کرد. اشعار او در این نشریات نشانگر راه ملی گرایی ستیزگر او همراه با گرایش ضدانگلیسی و طرفداری از عقاید سوسیالیستی است. این مسایل وی را به درگیری با افکار رسمی کشور کشاند، تا آن جا که راهی دادگاهش کردند و در سال ١۲۹۹ ش نیز به مرگ محکومش کردند، ولی او موفق گردید به استانبول فرار کند و در آن جا تحت شرایط بسیار سخت در سال ١٣۰۰ش با همکاری علی نوروز نشریه ی فارسی – فرانسه پارس را منتشر ساخت. در این دوره تاثیر صابر، شاعر بنام قفقاز و سخنوران ترک نیز در اشعار او نمایان است. وی پس از مدتی به میهن برگشت و با انقلابیون دیگر در قیام سال ١٣۰١ ش تبریز شرکت جست. پس از شکست این قیام و اشغال تبریز توسط نیروهای حکومتی، این بار به اتحاد شوروی فرار کرد و در آن جا دوره ی جدید زندگی خود را آغاز کرد و به شاعر برجسته ای در تاجیکستان شوروی تیدیل گردید. اشعار غنایی و حماسی سرود که در آن ها از بیداری ملی تمجید می کرد. وی آثار متعددی را از ادبیات جهان ترجمه نمود و نقش فعالی در حیات فرهنگی و سیاسی ایران بازی کرد دیوان او در سال روز شصتمین سال تولد شاعر در سال ١٣۲۵ش در مسکو به چاپ رسید. این دیوان با ۴۴۰ برگ دارای نمونه هایی از اشعار غنایی و سیاسی و نیز غزلیات او است که برخی از آن ها از نظر ظرافت و زیبایی با غزلیات شاعران کلاسیک برابری می کند. لاهوتی که با دید فلسفی معینی سرشته شده بود، با استعداد درخشان، افکار خود را با قواعد روشنی بیان داشت. او نسبت به بحث و جدل هایی که درباره ی سبک قدیم و جدید برای معاصرینش مطرح بود بی اعتنا بود. وی برای مضمون های شعری خود گاه قالب سنتی و گاه قالب نو برگزیده است و رباعیات او از پیشروترین اشعار شاعران پیشرو زبان فارسی به شمار می آید. در طی حکومت خودکامه ی رضا شاه (١۳٢٠- ١۳٠۳ش) که اصلاحات غرب گرایانه ی چشمگیری در ایران به راه افتاد، اگر عقاید لیبرالی که در ایران ریشه دوانید و توجه مردم را با شعارهای ملی گرایانه ی افراطی، به سوی شکوه و شوکت عصر داریوش و کوروش و مطرح کردن نژاد آریایی به خود جلب کرد، نبود، با جلب شدن نظر مردم به وضعییت طبقات بالای جامعه، این طبقات مسلمن حقوق ویژه ی خود را از دست می دادند. در این دوره تاثیر و نفوذ فرهنگی غرب که از دهه های گذشته آغاز شده بود، هرچه بیش تر در ایران رخنه کرد و سبب ایجاد مکتب زیبایی شناسی، اگزیستانسیالیسم و غیره گردید. ادبیات در پس "هنر برای هنر" پنهان شد و سیاست را کنار نهاد. این تجربه ی جدید به صورت هدف به خدمت گرفته شد که البته برای شاعران و نویسندگان نسل جدید آن دوره خالی از فایده هم نبود. در میان به ترین نویسندگان مکتب زیبایی شناسی و غیر سیاسی می توان از محمد علی جمال زاده پدر رئالیسم ایران ، صادق هدایت بزگ ترین قصه نویس ایرانی، مرتضی مشفق کاظمی نویسنده و شاعر جوان آن دوره و رشید یاسمی شاعر معروف نام برد. یکی از رویدادهای ادبی که در گسنرش نثر نو فارسی اهمیت تاریخی داشت، چاپ کتاب کم حجمی از قصه های کوتاه با عنوان یکی بود یکی نبود بود که در سال ١٣٠٠ش در برلین به قلم مورخ و نویسنده ی جوان محمد علی جمال زاده در نشریه ی کاوه منتشر شد. هنگامی که این قصه ها برای نخستین بار به ایران رسید، با سردی برگزار شد، تظاهراتی نیز علیه نویسنده که جرات کرده بود از هموطنان خود انتقاد بکند به راه افتاد و حتا در برخی از نواحی این کتاب به آتش کشیده شد. همه ی این کارها دلیلی بود بر این که قصه های جمال زاده در حد خود یک انقلاب ادبی به راه انداخته است. گسترش عظیم نثر در آینده و نقش قصه ی کوتاه در این گسترش، این نظریه را تایید می کند. سید محمد علی جمال زاده پسر سید محمد اصفهانی یکی از واعظان معروف و روزنامه نگاران عهد مشروطه و یکی از قربانیان غم انگیز افکار آزادی خواهی، در اصفهان به دنیا آمد. تعلیم و تربیت جمال زاده اصلن تعلیم و تربیتی اروپایی بود. در دبیرستان فرانسوی بیروت و سپس دانشکده ی حقوق لوزان و دیژن درس خواند و پس از پایان جنگ جهانی اول برای مدتی در برلین زندگی کرد و در شمار نویسندگان نشریه ی کاوه به نویسندگان مترقی آن کمک کرد و در آن جا بود که نخستین قصه های وی از جمله چندین اثر علمی درباره ی تاریخ و جامعه شناسی انتشار یافت. ... |
نقش اروپا در ادبیات امروز ایران
جمال زاده با شش قصه ی نخستین کتابش سنگ بنای نثر طنزآمیز فارسی را پی نهاد. این قصه ها نوعی تلقی تازه و ستیزه جویی بی محابا با مبالغه ی شعر را روی دایره ریخت. نویسنده که به عنوان مورخ و جامعه شناس تربیت یافته بود، مسایل و روابطی را در شکل گسترده ای مطرح کرد. وی نه تنها از سیاسیون فاسد، شکارچیان بی چشم و رو و متظاهر صحبت کرد، بلکه از نظام و اوضاع اجتماعی نیز سخن به میان آورد و هرچند در طنز استثنایی وی هنوز سوسویی از انسانیت سعدی احساس می شود، ولی شیوه ی نویسندگی، سبک و طرز بیان او کاملن نو است. بیان فلسفی اش به زبان محاوره ای نزدیک شده و با اصطلاحات عامیانه زنده شده است. مقدمه ی کتاب نیز که نویسنده بر قصه هایش نوشته است، از اهمیتی بنیادی برخوردار است. وی در این مقدمه نقش نثر را در ادبیات مورد بررسی قرار داده است و آن را به عنوان آزادترین طبقه ی ادبی نامیده و بر اهمیت هنری آن به عنوان یکی از زسانه های آموزشی و روشنگری پای فشرده است و بدین ترتیب بود که جمال زاده در برابر کهنه گرایان که نثر را تنها یک هنر به شمار می آوردند، در میان پیشروان ادبیات نو جای خود را باز کرد. جمال زاده البته فعالیت های ادبی خود را در کسوت یک نویسنده ی قصه های کوتاه ادامه داد و در سال ١٣٢١ش هفت قصه ی دیگر نیز با عنوان عمو حسین علی که بیش ترشان به طور پراکنده در نشریات ادواری ظاهر شده بود، منتشر ساخت، ولیکن رمان های او بخش بزرگ تر حیات ادبی او را به خود اختصاص داده است. این رمان ها عبارت بودند از: - دارالمجانین در سال ١٣٢٠ش - قصه قصه ها - صحرای محشر که رمانی خیالی است که با طنز آمیخته است و در آن آزادی مطلق انسان ها درخواست شده است که یادآور رادیکالیسم اسماعیلی است. - راه آب نامه که مضمون آن پایان غم بار نیرنگ و حرص و آز انسان و داستان کوتاهی است از کوچه ی کوچکی در تهران - قلتشن دیوان یکی از به ترین رمان های جمال زاده است که تهران را در دو دهه ی نخست سده ی بیستم با مهارت نقاشی کرده است. او در این قصه داستان یک شکارچی را بازگو می کند که جامعه برای همه ی کلاشی ها و کلاه برداری هایش پاداشش می دهد. - آخرین آثار دوره ی جوانی جمال زاده در سر و ته یک کرباس و اصفهان نامه رخ می نماید که در آن او به مملکتش روی می آورد و با خردسالی خود خلوت می کند. ترجمه های جمال زاده از زبان های فرانسوی، انگلیسی و آلمانی نیز دز نثر نو ایران از اهمیت بسیاری بر خوردار است. وی آثاری از برنارد دوسن پیر، دوده، آناتول فرانس، اسکاروایلد و شیلر ترجمه کرده است و آثار تاریخی، اجتماعی – سیاسی و اقتصادی نیز از کارهای مهم او بود که از "مزدک " آغاز شد و به "بررسی وضع اجتماعی و اقتصادی " ایران پایان یافت. از سال های بیست به بعد نویسندگان ایرانی که پیروان جمال زاده بودند، در رمان های خود به نقادی اجتماعی پرداختند. یکی از مضمون های اجتماعی که همراه با شناخت نظریات غربی وارد ایران شده بود، مساله ی زنان ایران و وضع اجتماعی آنان بود. برخی از نویسندگان نیز الگوهای خود را از میان نویسندگان احساساتی و اخلاق گرای سده ی نوزدهم فرانسه یافتند که الکساندر دومای پدر از پیشروان آن بود. نخستین اثر از این نوع با عنوان تهران مخوف بود که در سال ١٣٠٣ش به صورت کتابی منتشر گردید. نویسنده ی آن شاعر جوان مرتضی مشفق کاظمی بود که از یاران نشریات برلین یعنی "ایزان شهر" و "فزنگستان" بود که بعد ها به نشریه ی "ایران جوان" پیوست و در آن ترجمه هایی از زبان فرانسوی را به چاپ رساند و این مساله سبک نویسندگی او را به شدت تحت تاثیر قرار داده بود. رمان تهران مخوف وضع نامساعد زنان ایران و جامعه ی فاسد و اوضاع اجتماعی آن را که زنان را وادار می ساخت تا به پست ترین مراحل اجتماعی یعنی به فاحشه خانه ها سقوط کنند، به طرزی واقعی توصیف می کند و خواننده از طریق صحبت در فاحشه خانه ها با داستان زندگی تعدادی از این زنان و دلایلی که آنان را به سقوط کشانیده است آشنا می شود. مضمون اصلی این داستان، عشق نامیمون قهرمان جوان قصه یعنی فرخ با مهین، معشوقه ی او است و در واقع داستان رمانتیکی است که یادآور قطعاتی از کنت مونت کریستو دوما است. اهمیت این اثر در این است که با این شکل، توجه جامعه ی آن روز ایران را به ضرورت یافتن راه حلی برای مساله ی زنان معطوف داشت. زشید یاسمی (١۳۳٠ - ١٢۷۵ش) به جز شاعری، یکی از به ترین مورخان ادبی و در حقیقت کارشناس ادبیات کلاسیک ایران است و تک پژوهش های وی درباره ی ابن یمین و سلمان ساوجی شهرت دارد. از قلم او ترجمه ی جلد چهارم "تاریخ ادبیات ایزان" نوشته ی براون و نیز برخی از آثار ادبی جهان مانند "شاگرد بورژه" و "سرگذشت ورتر" گوته و ترجمه های دیگری از شعر فرانسوی تراوش کرده است. وی ابتدا در وزارت فرهنگ و سپس در وزارت دارایی و بعد در دبیرخانه ی دربار به کار اشتغال داشت و در همان ایام "جرگه ی دانشوری" را بنیاد نهاد که سپس به همت ملک الشعرای بهار به "انجمن دانشکده" مبدل شد. در این انجمن، با بهار و یاران او که سعید نفیسی، عباس اقبال، سید رضا هنری، ابراهیم الفت و دیگران بودند، همکاری نمود. مقالات مسلسل او به نام "انقلاب ادبی" که از فرانسه ترجمه می کرد، در مجله ی دانشکده جای مناسبی داشت. وی در سال ١۳١٢ش در سمت استادی کرسی تاریخ اسلام در دانشکده ی ادبیات و دانشسرای عالی تدریس می کرد و بعدها به عضویت فرهنگستان ایران در آمد و در سال ١۳٢٢ش همراه هیئتی با عضویت علی اصغر حکمت و ابراهیم پور داود به هند مسافرت کرد و در ١۳٢٤ش نیز به مدت دو سال برای مطالعه به فرانسه رفت. وی همچنین در افسانه سازی مهارت داشت و چون زبان های فرانسه و انگلیسی را می دانست و با ادبیات اروپایی آشنایی کافی داشت، افسانه های خود را از منابع اروپایی می گرفت (مانند داستان شیر و روباه و گرگ از لافونتن). با وجود همه ی این ها رشید یاسمی در همه ی کوشش های خود، حتا در ترجمه ی منظوم از آثار شاعران غرب، به اصول تعالیم انجمن دانشکده که پیروی از طرز سخن استادان قدیم بود، وفادار ماند و سبکی میان خراسانی و عراقی اختیار کرد و به طور کلی یکی از حلقه های زنجیری است که سخن دیروز را به امروز می پیوندد. وی سرانجام در روز چهارشتبه ١١ اسفندماه سال ١۳٢۷ش هنگام سخن رانی در تالار دانشکده ی ادبیات درباره ی تاثیر حافظ بر گوته سکته کرد و برای درمان به اروپا رفت و پس از بازگشت به ایران، در صبح روز چهارشنبه ١٨ اردیبهشت ماه ١۳۳٠ش چشم از جهان فرو بست. صادق هدایت گرایش ویژه ای به استفاده از زبان محاوره ای و ویژگی های فولکلوری دارد که در نوشته های وی با نوعی فانتزی و تخیل به هم پیوسنه اند. ایرانیان متفق القولند که او یکی از بزرگ ترین نثرنویسان معاصر ایران است. او در سال ١٢٨٢ش در تهران به دنیا آمد و چند سالی را برای تحصیل در فرانسه گذراند. سفری هم به هند رفت تا درباره ی اسناد زرتشتی مطالعه نماید. این دوره، دوره ی احیای توام با زور و مصنوعی "ایران پیش از اسلام" بود که به مطالعات و بررسی های عده ای از محققان ایرانی مانند پور داود و غیره انجامید. صادق هدایت که شناخت کاملی از زبان و فرهنگ فرانسه داشت، چندین مقاله، ترجمه، مقدمه و چندین اثر در زمینه ی ربان شناسی ایران و چندین قصه ی کوتاه، رمان و نمایش نامه نوشت. آغاز فعالیت ادبی او با اوج خودکامگی سلطنت رضا شاه هم زمان بود. از میان نویسندگان و گویندگان محبوب هدایت باید از خیام شاعر بدبین کلاسیک نام برد که نسل جدید آن دوره، اشعار او را با اوضاع و احوال عصر امروز تطبیق داده بودند. (هدایت خود مقاله ای در زمینه ی فلسفه ی خیام نوشت و منتشر ساخت). از نویسندگان خارجی نیز به کافکا علاقه داشت و درباره ی او نیز پیام کافکا را نوشت. اما باید گفت کافکا در اروپا نتیجه ی یک تکوین تاریخی بود که در وضعیت ایران که تازه از قرون وسطا سربلند کرده بود محلی از اعراب نداشت. همگان برآنند که هنر هدایت دارای دو جنبه است: جنبه ی بدبینی و جنبه ی عرفانی که یکی از قصه های کوتاه او یعنی بوف کور نشانگر آن است. این قصه نخستین بار به صورت رونویسی شده در هند درآمد و بعدها به عنوان ضمیمه ی روزرنامه ی ایران منتشر شد و سپس در سال ١۳٢٠ش به صورت کتاب چاپ شد. خلاصه کردن این کتاب بسیار مشکل است. این کتاب داستان ماجراهای مبهم یک نقاش گوشه گیر و تریاکی و متنفر از انسان ها است تا آن جا که اگر تنها دوستش یعنی سایه ی خود را که خمیده و تیره در پشت سوسوی شمعی سوزان در روبه رویش قد کشیده، نداشت، نمی توانست چیزی بنویسد. او به سایه ی خود می گوید که چه گونه عشق خود را، تنها عشق خود را، تنها آرمان خود را، که سال ها به دنبالش بود و قبل از این که او را با دست های خسته و وارفته ببیند، تنها موضوع تکراری نقاشی های او بوده است، پیدا کرد و از دست داد ، یعنی دختری جوان با شاخه گلی در دست، ایستاده در کنار درخت سروی در کنار یک چشمه. ولی در این تابلو در کنار دختر جوان بختک او با روبانی پیچیده بر پیشانی ایستاده است. دختر جوان، پیرمرد و درخت سرو در تخیلات مختلفی رنگ می بازند و سرانجام خوبی آن ها محو می گردد و تنها بختک باقی می ماند. عشقی وحشت آور بر سرتاسر این داستان سایه افکنده و به صورت یک صحنه ی سوررئالیستی در آمده که هر آن تغییر می کند. با وجود بیگانه گرایی منخصر به فرد هدایت که با اگزیستانسیالیسم آکنده شده ( و کم و بیش در آثار هدایت جای پایی دارد) ویزگی های رئالیستی نیز با زبان محاوره ای و روزمره در نوشته های او رخ می نماید. این ویزگی در مجموعه های سه قطره خون (١۳١١ش)، سایه روشن (١۳١٢ش)، و سگ ولگرد (١۳٢١ش) جمع آمده است. هدایت پس از سلطنت رضا شاه قصه ی اجتماعی حاجی آقا (١۳٢۵ش) را نوشت. حاجی آقا شخصیتی منفی در حیات امروز ایران است. او انسانی ریاکار و حیله گر است که از تقوا در او خبری نیست. وی به یک نظام اجتماعی کهنه ی کر و کور تعلق دارد که جوانان در آن ریشه ی تبه کاری ها و بی عدالتی ها را می بینند. هدایت در این قصه نقاب از روی جامعه ی کهن ایران برمی دارد و آن را به خوبی نشان می دهد. حاجی آقا این پیرمرد مفلوک که با انجام معاملات پست به ثروتی رسیده است، مثل گدایان زندگی می کند و بر سر راه خود به خانه عصایش را بر زمین می کشد و همیشه در حالی که فریاد و جیغ و داد زن و فرزندانش از درون خانه می آید، در هشتی رنگ و رو رفته ای می نشیند ( او هرگز وارد اتاق نشیمن نمی شود) و در همین هشتی است که او با شخصیت های گوناگونی که هدایت با مهارت تمام، حرکات و رفتار و وضع آنان را توصیف کرده است، دیدار می کند. صحبت های حاجی آقا با این افراد طبق شخصیت مخاطب او فرق می کند، تا روزی مردی که طرفدار حق است به هشتی او وارد می شود و آن چه را درباره ی حاجی آقا می اندیشد رک و پوست کنده بر زبان می آورد و او را در دنیایی از حیرت، نه پشیمانی، فرو می برد. سرانجام نیز روزی که حاجی آقا بیمار شده و در بیمارستان بستری است، خواب می بیند که مرده است و پیش فرشته ی حسابرس ادعا می کند که بی گناه است و حتا چیزی هم طلبکار می شود و از فضایلش سخن می گوید. ولی این کارش سودی ندارد و روح بی نوایش دور شهر گشتی می زند و آن چه را که انجام داده به چشم خود می بیند و می فهمد که چه گونه مردم فارغ از حضور طاقت فرسای او به زندگی خود ادامه می دهند. ولی همه ی این ها چیزی نیست جز یک رویا و خواب و هنگامی که حاجی آقا بیدار می شود بدون آن که خود را تغییر دهد به رندگی ادامه می دهد و در پایان داستان نیز وصیت می کند که دیگران از این زندگی پست و ریاکارانه پیروی کنند. ... .. . |
نقش اروپا در ادبیات امروز ایران
بدین ترتیب اگر چه هدایت پایگاه بسیار مهم و مفیدی را در تاریخ ادبیات معاصر ایران اشغال کرده است ولی هنگامی که از سطح بالایی به او و آثارش نگاه شود، اهمیت کم تری دارد و رئالیسم او و پیروانش تنها زمانی اهمیت پیدا می کرد که به جای "ایران باستان در مقابل ایران اسلامی" و "میهن پرستی شدید" در می یافتند که به ترین عناصر فرهنگ اسلامی ایران امروز را نیز می توان بدون آن که نیاری به تقلید از ناسیونالیسم عقیم اروپایی باشد، برای پیشرفت در مسیرهای گوناگون اجتماعی به کار گرفت. یکی از شخصیت های برجسته در عرصه ی شعر ایران نیمایوشیج بود که پدر سبکی در ایران است که در اروپا از مدت ها پیش از آن جاری و معمول بود، ولی در ایران یک پدیده ی " نو " به شمار می رفت. نیما در سال ١٢۷٩ش در یوش، روستایی در استان مازندران چشم به جهان گشود، در مدرسه فرانسوی "سن لویی" درس خواند و بیش تر عمر خود را در زادگاهش به سر برد. کهنه گرایان او را به دلیل درهم ریختن ویژگی های قراردادی شعر و وزن مورد حمله قرار دادند و "چپ گرایان" او را متهم به فرمالیسم کردند. نظریات خود او درباره ی "هنر شعر" در نامه ای طولانی که او در سال ١۳٢٩ش به شاعر و نویسنده شین پرتو نوشته است، ابراز شده است. او در این نامه معتقد است که عروض و قافیه اجزای جوهر اصلی شعر نیستند. شعر فریادی است برای بیان چیزی و بیان امکان دارد منظوم و موزون باشد ولی یک متن موزون و منظوم می تواند شعر نباشد. نیما با رد وسایل کهن وزن و قافیه دانست که باید نظریه ی خود را در باره ی آهنگ عبارات شعری که مانند شعر اروپایی متکی بر بیان "احساسی و عاطفی" باشد پیاده کند. وی در این نامه تایید می کند که او نخستین کسی است که در ایران شعر سفید را متداول ساخته و در این زمینه از هگل نام می برد و نظریه ی او را مبنی بر این که شعر و زندگی همیشه در تغییر و تحولند می پذیرد. در افسانه که تاریخ ظهورش (دی ماه ١۳٠١ش ) را باید زادروز شعر نو فارسی دانست و یک گفت و گوی طولانی میان افسانه و عاشق است، ابیاتی برای ابراز نوع جدیدی از بیان احساسی عرضه شده و در خلال آن به حافظ و سنت شعر کهن نیز حمله شده است. افسانه که جای پای شاعران رمانتیک فرانسه، به ویژه لامارتین و آلفرد دوموسه در آن نمایان است، نمودار تحولی در طرز بیان و ادراک هنری شمرده شد و غزل عاشقانه ی پرشوری از نوع جدید بود که با لحن و آهنگی سوررئالیستی سروده شده بود. این شعر از نظر مضمون زیاد پخته و از عیب هایی خالی نیست و با وجود سکته ها و جاهای سست و تاریک و ناملایم، در مجموع اثری بدیع و پر از تخیل و تمثیل است. محمد حسین شهریار گفته است که نیما پس از خواندن اهریمن اثز میخاییل لرمونتف شاعر روس تخت تاثیر آن واقع شد و منظومه ی افسانه را ساخت و از ترجمه ی سردار معظم خراسانی (تیمورتاش)، اگرچه ترجمه ی موفقی نبوده است، استفاده کرده است. شعر نیما از نظر خصوصیات ذاتی خود شعر مردم نیست، بلکه از آن طبقه ی متوسط و طبقه ی روشنفکر است. به هر حال او در شعر معاصر ایران مقام والایی کسب نموده است و کار او با آن که برای اروپاییان چیز نوی در بر ندارد، برای ایرانیان دارای نوآوری هایی است و مباحث با ارزشی را موجب گردیده است. حقیقت این است که نیما در راه خود از دیگر کسانی که پیش از او معایب شعرسازی به شیوه ی قدما را دریافته و در پی راه های نوی بودند و نمونه هایی نیز از شعرهای خود پیشنهاد کرده بودند، متجددتر نبود، اما آگاهی بیش تر او از لطایف زبان فارسی و آشنایی مستقیم ( نه از راه ترکی و عثمانی) با ادبیات فرانسه که بیان او را عاری از برخی لغات و عبارات و جمله بندی های نامانوس می کرد، به او این امکان را می داد تا دعاوی خود را با دادن نمونه های به تر و جالب تر اثبات کند. نیما یوشیج در زمستان ١۳۳٨ش دلش هوای یوش کرد و خواست به آغوش طبیعت زادگاه خود بازگردد. در آن جا بیمار شد. او را به شهر آوردند و در یک شب سرد قلبش از کار باز ایستاد و روز بعد خاک ها را بر جسد کوچکی می ریختند که دنیای بزرگی را با خود می برد. امروز که انعطاف فوق العاده ی زبان فارسی، هوش سرشار و شعور گیرنده ی مردم ایران و حضور یزرگ ترین شاعران و نویسندگان کلاسیک آنان، در کنار سنت های متنوع غربی به کار افتاده است، مساله ای که ادبیات نوین ایران به طوز اساسی دارد و با آن رو به رو است، یافتن وسایلی است برای محو فرق بین سبک جدید (که اغلب از نیاز واقعی و یا روند تحولات تاریخی ایران برنخاسته، بلکه به طور کلی جزو واردات اروپایی و غربی است) و سنت روشن و گیرا و سحرانگیز ادب فارسی، که اکنون دست در دست یکدیگر به موجودیت خود ادامه می دهند. بگذارید امیدوار باشیم که آتشفشان خاموش روح ایرانی، همچون "دماوند" که بهار قصیده ای لطیف خطاب به او دارد، روزی غلیان خواهد کرد و بار دیگر همچون روزگاران کهن، گدازه های همیشه فروزانی به دنیای فرهنگ جهانی عرضه خواهد نمود. هر چند که این امید در باره ی کشوری مانند ایران که فردوسی ها، نظامی ها، سعدی ها و حافظ ها را تحویل ادبیات جهان داده است، فراتر از تنها یک امید معمولی است. آریا ادیب .. |
هویت و جایگاه ممتاز شعر در فرهنگ ایرانی
هویت و تاریخی که شعر در حوزهٔ کهن و گستردهٔ زبان و فرهنگ فارسی و در ایران دارد، با هویت و دیرینگی این هنر والا و پرتأثیر در بسیاری از فرهنگها و کشورهای دنیا، نظیر شعر در زبان انگلیسی، تفاوتهای بنیادی دارد. تأثیر و تاکیدی که فارسیزبانان و ایرانیان بر زیبایی وزن و مفهوم شعر داشتهاند، تقریباً کمنظیر است. در حالیکه ترجمهٔ شعر، بخش اعظمی از این ظرافت را از بین میبرد و تقریباً تنها زیباییهای مفهومی را باقی میگذارد، شهرت شعر فارسی در جهان قابل ملاحظه است. مولانا جزو معروفترین شعرای دنیا میباشد و به نقل از بی بی سی، در سالهای گذشته محبوبترین شاعر در آمریکا بوده است و این محبوبیت شگفتانگیز در حالی رخ داده است که زمان زیادی از ترجمههای قوی از کارهای او به زبان انگلیسی نمیگذرد. خیام هم از دیگر شاعرانی است که شهرت جهانی دارد. تاثیری که حافظ، شاعر معروف ایرانی، بر یوهان ولفگانگ گوته گذاشته است و دیوانی که این شاعر آلمانی با الهام از حافظ سروده است جای بسی تامل دارد. شعر فارسی کاملاً بر فرهنگها و زبانهای مجاور شامل شبه قارهٔ هند و زبانهای عربی و ترکی تاثیر گذاشته است. |
تعریف شعر
تعریف شعر تعریف شعر کار بسیار مشکلی است، اصولاً یکی از مشکل ترین کارها در این زمینه است، شاید بشود گفت که شعر تعریف ناپذیر ترین چیزی است که وجود دارد." بدین ترتیب نمی توان یک تعریف خاص را از شعر ارائه نمود اما برای شناخت نظرات نویسندگان گذشته و حال و تفاوت های موجود میان تعابیر شان، چند تعریف از آنها را در اینجا نقل می کنیم: شمس قیس رازی در "المعجم فی معایر اشعار العجم" می نویسد: "شعر سخنی است اندیشیده، مرتب، معنوی، موزون، متکرر، متساوی، حروف آخرین آن به یکدیگر ماننده." این تعریف به چهار عنصر اندیشه، وزن، قافیه، زبان نظارت دارد. دکترمحمد رضاشفیعی کدکنی از کتاب شفای ابن سینا بلخی فصل پنجم مقاله پنجم چنین نقل می کند: "شعر کلامی است مخیل، ترکیب شده از اقوالی دارای ایقاعاتی که در وزن متفق، و متساوی و متکرر باشند و حروف خواتیم آن متشابه باشند.» اما خود وی (دکترکدکنی) نظر دیگری دارد و می نویسد: "شعر حادثه ای است که در زبان روی می دهد و در حقیقت، گویندهء شعر با شعر خود، عملی در زبان انجام می دهد که خواننده، میان زبان شعری او، و زبانی روزمره و عادی تمایزی احساس می کند." در جای دیگر می نویسد: "شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبان آهنگین شکل گرفته باشد." رضا براهنی با توجه به عناصر مختلف شعر، تعبیرهای گوناگونی از آن ارائه داده است: - "شعر، جاودانگی یافتن استنباط احساس انسان است از یک لحظه از زمان گذرا، در جامهء واژه ها،." - «شعر زاییده بروز حالت ذهنی است برای انسان در محیطی از طبیعت.» - "شعر فشرده ترین ساخت کلامی است". - شعر یک واقعهء ناگهانی است، از سکوت بیرون می آید و به سکوت بر می گردد براهنی پا را از این هم فراتر نهاده، هر ایجادی را شعر نامیده است: "گفتن، آنهم به قصد ایجاد چیزی، شعر سرودن است." یا می نویسد: "انسان اولیه که نخستین شاعر نیز بود، الهی ترین خصوصیت خود- قدرت نامیدن و شعر گفتن- را آنچنان مقدس پنداشته که آن را به خدا نسبت داده است." در این موردنظرات فراوانی مطرح گردیده است. اگر بخواهیم آنها را دسته بندی کنیم به دو دسته کلی می رسیم: یکی آنکه با تعریف شعر مخالفت دارد و آن را به دلیل پهنای وجودی آن غیر ممکن ویا محال می شمارد. دیگر آنکه شعر را با عناصر و خصایص آن تعریف نموده است. گروه دوم خود بر سر اینکه کدام خصوصیات، ذاتی و کدام عرضی اند؟ اختلاف نظر پیدا نموده اند. مثلاً برخی، وزن، قافیه، خیال، اندیشه را از عناصر ذاتی شعر به حساب آورده اند و تعریف شعر را بر آن استوار ساخته اند. برخی دیگر، وزن به معنای عروضی آن را از عوارض شعر محسوب نموده، "منطق شعری" و یا "بیان برتر" را عامل مؤثر در ساخت شعر دانسته اند. گروهی بر عنصر خیال تکیه کرده و آن را موجب تفکیک شعر از نظم بر شمرده اند. و دسته ای هم زبان را باعث عمدهء جدایی شعر از نثر تلقی نموده اند. .... |
هدف شعر چیست؟
هدف شعر چیست؟ هدف شعر تغییر بنیادی جهان است و درست به همین علت هر حکومتی به خودش حق میدهد شاعر را عنصری ناباب و خطرناک تلقی کند اهل سیاست به قداست زندگی نمیاندیشد بلکه زندگان را تنها به مصادر و وسایلی ارزیابی میکند که عندالاقتضا باید بیدرنگ قربانی پیروزی او شود و ای بسا به همین دلیل است که باید قبول کرد در جهان هیچ چیز، شرط هیچ چیز نیست و در دنیای بیقانونی که اداره و هدایتش به دست اوباش و دیوانگان افتاده، هنر چیزی است در حد تنقلات و از آن امید نجات بخشیدن نمیتوان داشت . ... |
دفاع از زبان مادری فارسی!
دوستان نظرتون در مورد اين نوشته چيه؟ دفاع از زبان مادری فارسی! زبان مادری فارسها هم در ایران ممنوع شده است! نسل جوان، گمشده اش را در وبلاگها، چت روم ها و اس ام اس ها یافته است. دور نیست آن روزی که فارسها هم به نهضت همگانی دفاع از زبان مادری در ایران بپیوندند... آقای محسن کردی مقاله خیلی جالبی با عنوان "فارسی شکر است"، نوشته اند و روی مسائل مهمی انگشت گذاشته اند که لازم دیدم به آن موضوعات طی یک مقاله مجزا بپردازم. موضوع اول این است که یک سوء تفاهم بزرگ بین ایرانیان پیش آمده که گویا هرکسی که تاریخ درخشان و زبان و ادبیات کهن نداشته باشد، بی ریشه است و به قول آقای کردی باید خود را از بلندی پرتاب کند! و برعکس هرکس که آن ریشه فرضی را داشته باشد، باید به بقیه فخر فروشی کند و آقای جهان باشد!؟ کشورهای اسکاندیناوی که تا قرن یازده پس از میلاد (یعنی 900 سال پیش) به صورت قبایل وحشی اولیه زندگی می کردند و به نوشته ویل دورانت در برخی مناطق حتی آدمخوار بودند! نه تاریخ درخشان دارند، نه ادبیات چند هزارساله، ولی امروز کشورهای اسکاندیناوی از نظر توسعه یافتگی، فرهنگ و امنیت اجتماعی، پایین بودن جرایم و ... سرآمد تمام دنیای مدعی داشتن تاریخ و تمدن چندهزارساله هستند! این طنز تلخ تاریخ است. اما نکته بسیار جالب و مهم دیگری که در این مقاله بیشتر به آن پرداخته می شود، نکته ای است که در مورد زبان امروزی فارسی اشاره کرده اند که من تا به حال خیلی دقت نکرده بودم. " زبان محاوره ما با زبان نوشتاری مان تفاوتهای بسیاری دارد اما در زبان سوئدی چنین نیست." من به عنوان یک ترک که زبان فارسی را از کتابها و در مدرسه آموخته ام، نمی توانستم به خوبی یک فارس زبان مثل آقای کردی، که زبان مادریش فارسی است، تناقض موجود در زبان مادری خودش با زبان رسمی را ببینم و احساس بیگانگی اش را با زبان رسمی و کتابی فارسی درک کنم. با خواندن مقاله آقای کردی، حقیقتی برایم روشن شد: زبان مادری فارسها هم در ایران ممنوع شده است! نسل جوان، گمشده اش را در وبلاگها، چت روم ها و اس ام اس ها یافته است. دور نیست آن روزی که فارسها هم به نهضت همگانی دفاع از زبان مادری در ایران بپیوندند. بی دلیل نیست که زبان فارسی دومین زبان دنیای وبلاگ هاست. این فقط ناشی از نبود آزادی بیان در داخل ایران نیست مگر وضعیت آزادی بیان در چین با بیش از یک میلیارد نفر جمعیت، چقدر بهتر از ایران است؟ پس چرا زبان چینی بعد از زبان فارسی قرار دارد؟ مگر چند درصد وبلاگهای فارسی سیاسی هستند؟ وبلاگ ها دنیایی برای آزادی کامل در نوشتار و گفتار هستند. رواج نسبتا زیاد نوشته های به زبان عامیانه در وبلاگها و بویژه در میان نسل جوان و اکثرا در مورد موضوعات غیر سیاسی، از وجود یک نیاز درونی که از یک بحران زبانی ناشی می شود، حکایت دارد. نسل جوان نمی تواند احساسات و عواطف صمیمانه اش را به زبان خشک، رسمی و کتابی فارسی امروزی بیان کند. در نگاه اول، محبوبیت بسیار زیاد "الفبای فینگلیش" (نوشتن فارسی با الفبای انگلیسی) در میان جوانان در چت رومها و اس ام اس ها همچون یک راز غیر قابل درک به نظر می رسد، چرا که امروزه هیچ محدودیتی در استفاده از الفبای رسمی فارسی در کامپیوترها، اینترنت و اخیرا حتی در موبایل ها وجود ندارد و به راحتی می توان صفحه کلید را با یک کلیک ساده به فارسی تبدیل کرد. اما چرا جوانان سختی خواندن و نوشتن به الفبای بیگانه را که در ابتدای کار بسیار هم دشوار و دور از ذهن است، تحمل می کنند ولی زحمت تغییر صفحه کلید، فقط با یک کلیک ساده را به خود نمی دهند؟! تا جاییکه اخیرا در خبرها آمده بود که دولت برای مقابله با الفبای فینگلیش در اس ام اس ها قانونی تصویب کرده است که قیمت اس ام اس های با الفبای فینگلیش چند برابر اس ام اس های با الفبای فارسی محاسبه خواهد شد! اینکه چرا الفبای فینگلیش محبوب دلهای جوانان شده تا جائیکه دولت برای محدود کردن استفاده از الفبای فینگلیش به جریمه متوسل شده است، دقیقا به این خاطر است که مردم در الفبای فینگلیش خود را مجبور به پایبندی به رسم الخط متداول فارسی نمی بینند و درست به همان شکلی که حرف می زنند، می نویسند. الفبای فینگلیش دوگانگی موجود در زبان گفتاری و نوشتاری فارسی را از بین می برد و نویسنده با مخاطبش احساس صمیمیت و نزدیکی بیشتری می کند. اما آیا جریمه کارساز خواهد بود؟! پاسخ به نظر منفی است چون جوانان در محیط وبلاگها، برای نوشتن زبان عامیانه، خط الرسم ویژه ای را با الفبای فارسی ابداع کرده اند و جریمه کردن الفبای فینگلیش باعث جایگزین شدن آن با الفبای فارسی اما با املای جدید کلمات خواهد شد که در آن، املای کلمات درست مطابق تلفظ آنها در زبان محاوره ای، نوشته می شوند. برای اینکه فرق بین زبان فارسی امروزی با زبانهایی مثل انگلیسی را بهتر درک کنیم، شما تصور کنید یک خارجی بخواهد زبان فارسی بیاموزد تا به ایران بیاید و مثلا در میان مردم تهران زندگی کند. آنچه که او در کتابها خوانده است با آنچه که از زبان مردم می شنود از زمین تا آسمان متفاوت است و او مطمئنا گیج خواهد شد! که چطور مردم پایتخت هم با لهجه حرف می زنند، پس چه کسی به زبان فارسی که در کتابها تدریس می شود، حرف می زند؟! البته در تمام زبانهای دنیا لهجه های مختلف وجود دارد ولی بالاخره همه جا یک لهجه معیار وجود دارد که معمولا اکثریت مردم به آن لهجه معیار حرف می زنند و اقلیتی هم به لهجه های دیگر. اما لهجه معیار فارسی در هیچ کجای ایران صحبت نمی شود و این باعث بروز بحران شده است که روی آوردن جوانان به وبلاگ نویسی با لهجه عامیانه و معمولا لهجه تهرانی و استفاده تقریبا همگانی از زبان عامیانه در چت رومها و اس ام اس، به نوعی واکنش غیر ارادی و طبیعی در برابر این تناقض موجود بین زبان نوشتاری و محاوره ای است. در زبانهای خارجی مثل انگلیسی، زبان نوشتاری دقیقا مشابه زبان گفتاری است. به عبارت دیگر آنها برخلاف زبان فارسی، زبان کتابی ندارند که با زبان محاوره ای تفاوت فاحشی داشته باشد. مثلا ما می نویسیم: "می گویم" ولی مردم می گویند: "می گم" ما می نویسیم "می تواند" مردم می گویند: "می تونه" ... ولی در انگلیسی اصلا چنین چیزی را نمی توانید ببینید. آنجا این مردم کوچه و بازار هستند که زبان را می سازند، به آن جهت می دهند و تلفظ های کلمات را تعیین می کنند. زبان رسمی، از زبان محاوره ای تبعیت می کند و خود را با آن هماهنگ می سازد. البته برای این هماهنگ شدن همیشه لازم نیست طرز نوشتن کلمات عوض شوند بلکه کلمات را به شکلی ثابت می نویسند ولی طرز تلفظ آن کلمات با گذشت زمان تغییر می کند و با لهجه معیار حاکم بر رسانه ها و اکثریت جامعه هماهنگ می شود. به همین خاطر است که در زبان انگلیسی، بریتانیایی ها و آمریکایی ها تقریبا هردو با یک رسم الخط می نویسند ولی هر کدام، آن کلمات یکسان را با لهجه معیار جامعه خود تلفظ می کنند. بنابراین در زبان انگلیسی که سابقه چند صد ساله نوشتاری دارد، دیگر کلمات همانگونه که نوشته می شوند، خوانده نمی شوند، بلکه همان کلمات با همان شکل نوشتاری پیشین، با لهجه معیار امروزی تلفظ می شوند. همه جای دنیا یک لهجه معیار را انتخاب می کنند که معمولا لهجه اکثریت متکلمین یک زبان است و بقیه لهجه ها می شوند، گویش یا همان لهجه محلی ولی در ایران، ما یک گویش معیار فارسی داریم که هیچ کس به آن گویش از زبان فارسی، حرف نمی زند، مگر آنکه مجبور باشد!؟ یعنی یک گویش مصنوعی داریم که آن را فارسی کتابی می نامیم و تمام لهجه های زنده فارسی، که توسط مردم فارس زبان امروزی استفاده می شوند، همگی لهجه حساب شده و به رسمیت شناخته نمی شوند. یعنی زبان معیار فارسی که ما امروز استفاده می کنیم، یک لهجه و گویش مرده است که به زور به مردم تحمیل شده است. هرچند مردم هم حاضر به پذیرش این زبان معیار اجباری نیستند و هرکسی به لهجه خودش صحبت می کند و نه به زبان کتابی رسمی!؟ گویش معیار هر زبان، گویشی است که توسط اکثریت متکلمین آن زبان استفاده می شود، در رادیو و تلویزیون در موسیقی، سینما، تئاتر ... از آن استفاده می شود. اما در ایران این دوگانگی به حدی شدید است که عملا گویشی که به عنوان گویش معیار زبان فارسی رسمیت دارد، تنها در برنامه های بسیار جدی مثل اخبار و سخنرانی های سیاسی و علمی استفاده می شود ولی همه مجری های رادیو، تلویزیون و مردمی که با آنها مصاحبه می شود، تقریبا تمام ترانه ها، فیلمهای سینمایی، ... به لهجه تهرانی است و عملا گویش تهرانی تمام مشخصات یک گویش معیار را داراست و توسط اکثریت فارس زبانان هم به عنوان گویش معیار زبان پذیرفته شده است ولی مراجع رسمی و متولیان ادبی حاضر به پذیرش این واقعیت نیستند! آقایی با نام مستعار ایرانی در کامنتی نوشته بودند: "متاسفانه در رابطه با زبان ترکی، آتاترک از زبان ترکی عثمانی (یعنی مهمترین زبان ترکی در تاریخ زبانهای ترکی) خوشش نیومد و یک فرهنگ و تمدن را نابود کرد." اما من فکر می کنم آتاتورک عملی بزرگ انجام داد و اجازه نداد زبان ترکی هم به تناقض امروزی فارسی دچار شود که در کلمه " خوشش نیومد" آقای ایرانی به خوبی آشکار است، چون زبان ترکی عثمانی، زبانی مرده بود و با زبان مردم کوچه و بازار همخوانی نداشت. آتاتورک با تغییر الفبا و با کنار گذاشتن زبانی مرده، الفبایی امروزین برای زبان مردم زنده امروز ترکیه ایجاد کرد. در الفبای لاتین ترکی، کلمات همانگونه که نوشته می شوند، خوانده می شوند و زبان نوشتاری ترکی به همان زبان و لهجه ای است که مردم استانبول و آنکارا به آن حرف می زنند. آنها مجبور نیستند که سه حرف برای یک صدای "س" و چهار حرف برای یک صدای "ز"... داشته باشند. چون برخلاف عربی، در زبان فارسی و همینطور ترکی، بیشتر از یک صدا، برای "س" و "ز" نداریم ("ص" و "ث"، درست مثل "س" و "ض"، "ظ" و "ذ" درست مثل "ز" تلفظ می شوند!) آنها ترکی کتابی ندارند و از نوشتن و خواندن به زبان صمیمی عامیانه لذت می برند و با آنچه که می نویسند ارتباطی صمیمی برقرار می کنند و مثل ما دچار این احساس نمی شوند که دارند به زبانی خشک، رسمی و غیر صمیمی می نویسند و احساس نمی کنند که انگار دارند برای مردمی موهوم که در تاریخی دوردست زندگی می کرده اند، نامه می نویسند!؟ گویش فارسی گلستان سعدی مرده است و به تارخ ادبیات پیوسته است، چون دیگر کسی به آن گویش حرف نمی زند و به زور هم نمی توان آن را زنده نگهداشت. اما فرهنگ و اندیشه سعدی، حافظ و ... دیگران هرگز نخواهند مرد، همیشه کسانی خواهند بود که ادبیات کهن را بیاموزند و آن کتابها را بخوانند و مهمتر از آن می توان آن اندیشه ها را به زبان ساده و صمیمی امروزی ترجمه کرد تا افراد بیشتری آنها را بخوانند و به سادگی درک کنند. همینگونه است زبان ترکی عثمانی و زبان لاتین که امروز دیگر مرده اند. زبانها تغییر می کنند و نو می شوند و زبانهای قدیمی به تاریخ می پیوندند ولی فرهنگها و اندیشه ها در زبانهای نو و امروزی به حیاتشان ادامه می دهند. زبان لاتین که ریشه بسیاری از زبانهای اروپایی از جمله فرانسوی، ایتالیایی و اسپانیایی است و بسیاری از متفکرین بزرگ اروپایی تا چند صد سال پیش، اندیشه هایشان را به همین زبان نوشته اند، امروز دیگر به عنوان یک زبان مرده شناخته می شود که فقط نوشته می شود و کسی به آن زبان حرف نمی زند! امروز متون لاتین در اروپا تدریس می شود و ادیبان و محققان آن زبان را می آموزند تا متون قدیمی را به همان زبان بخوانند و درک کنند ولی برای مردم عادی، آن متون را به زبانهای امروزی ترجمه می کنند تا آنها هم بتوانند به راحتی آن را درک کنند. زبان فارسی سعدی هم، امروز یک زبان مرده است مثل زبان لاتین و مثل ترکی عثمانی، حال نمی دانم چه اصراری است که همه باید بتوانند بدون واسطه متون دشوار گلستان سعدی را بخوانند و درک کنند. البته همانطور که بسیاری از اروپایی ها زبان لاتین را در مدارس در کنار زبان امروزیشان می آموزند ولی خود را مجبور نمی کنند که در زندگی روزمره هم به همان زبان مرده حرف بزنند، متون کهن فارسی هم باید آموزش داده شود ولی زبان فارسی باید از این تناقض موجود خارج شود و زبان نوشتاری به زبان گفتاری نزدیک شود و مثلا لهجه تهرانی به عنوان لهجه معیار مدرن انتخاب شود و پایه زبان نوشتاری امروزی قرار گیرد. من در اینجا تنها وجود این دوگانگی را نشان داده ام ولی اینکه چگونه می توان این تناقض را حل کرد، مساله ای است که متخصصین امر باید به فکر چاره باشند. آیا می شود خط الرسم امروزی و همین الفبای امروزی را حفظ کرد و مثلا نوشت "می گوید" ولی تلفظ کرد :"می گه"؟ یا باید املای کلمات را هم تغییر داد و مثل ادبیات عامیانه در وبلاگها نوشت و یا مثل ترکیه، بکلی از خیر الفبای عربی گذشت و الفبای لاتین را جایگزین آن کرد و در الفبای جدید کلمات را همانگونه که تلفظ می شوند، نوشت؟! راه حل هر چه باشد، یک چیز روشن است. زبان فارسی امروزی با بحرانی جدی مواجه است و روزی نسل جدید فارس زبانان هم در روز جهانی زبان مادری به خیابانها خواهند ریخت و شعار خواهند داد که ما می خواهیم به زبان مادریمان بنویسیم و بخوانیم، همان زبانی که مادرمان به ما آموخته است و نه زبانی مصنوعی که به ما تحمیل شده است! آیدین تبریزی |
شعر شور
شعر شور بدان سان که نوشته آمد غزل شعری است که سخنور در آن از حال های گوناگون خویش دستان می زند ؛ آن چه را در درون وی می گذرد باز می نماید. غزل آیینه ای است که نهانی ترین چهره های سخنور آشکارا در آن باز می تابد .تاب و تب های شاعر شور و شیفتگی های اوست که جان غزل را بر می افروزد و شعر را به شور می آورد از این روی غزل شایسته ترین و کارآ ترین کالبد در سخن پارسی است . شعر شور را یا به سختی دیگر شعر انگیزه را که شعر شوریدگی ها و بی خویشتنی هاست شعری است ناخودآگاه که از نهانگاه نهاد سخنور یکباره بر می جوشد و بر می آید هم از آن است که غزل های تب آلوده ی پارسی که از ژرفای جان سخنور برآمده اند سراپا آتش اند؛ آتشی شگفت و جادویی که بی درنگ در دامان جان شنونده و خواننده می آویزد و آن را فرو می سوزد . هر غزل می تواند روزنی باشد روشن به جهانی تاریک و رازناک که درون آدمی است ما در هیچ کالبدی دیگر در شعر پارسی مگر غزل نمی توانیم نمودها و بازتاب هایی از درون سخنور و از چهره .های نهان را نیک برهنه و آشکار ببینیم و بیابیم از آن جا که غزل فرزند شوریدگی ها ی شاعر است و در آن داستان دل تپنده و تب آلود سروده می آید، بیش از هر کالبد دیگر در دیوان دری با ژرفاهای جان سخنور و با ناخودآگاه او در پیوند است غزل بستری ست هموار و لغزنده که شعر شور در آن هنگام که غزلسرای .چون پیمانه ای که سرشار شده است از خود می آکند یکباره بر آن می غلتد و روان می شود غزل های آتشناک مولانا جلال الدین محمد بلخی که یکی از بزرگترین استادان در شعر انگیزه اوست بیشتر از نمونه هایی بر جسته و درخشان اند در شعر ناخودآگاه است و هوشیار یکی دم نمی زند دیگری ست که تاب ربای و شکیب سوز در او می سراید شعر او خروشی است که یکباره از نهان نهادش بر می خیزد در فرمان او نیست توفانی ست که دریای دورنش را برمی آشوبد و خیزانه هایی سهمگین را کوبان و روبان بر آن پهنه ی توفنده آشفته برهم می لغزاند . آن چه از این خیزابه ها سرانجام به کرانه می سد سروده های تپنده و توفنده ی مولانا را پدید می آورد . آری کرانه ی خود آگاه شاعر است که خیزابه های غول .پیکر از دریای ناخودآگاه در فرجام برآن در هم می شکنند و از تاب و تب باز می مانند از آن است که پیر جان آگاه و راز آشنایی بلخ در بی خویشتنی های صوفیانه ی خویش چرخ :چرخان می سروده است ... بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم هفت اختربی آب را کاین خاکیان را می خورند هم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنم از شاه بی آغاز من پر آن شدم چون باز تا جغد طوطی خوار را در دیر ویران بشکنم ... .. . |
چندین شعر پارسی ساسانی (پهلوی) در نوشته های کهن
چندین شعر پارسی ساسانی در نوشته های کهن چندین شعر پارسی ساسانی (پهلوی) در نوشته های کهن پور خردادبه (ابن خردادبه) در کتاب اللهو و الملاهی اشاره به نغمه ها و آهنگ هایی می کند که باربُد برای خسروپرویز شاه ساسانیساخته و یکی از شعر های او را که بدبختانه یک مصراع آن افتاده بیان می دارد ، به این سان : قیصر ماه ماند و خاقان خرشید آن من خدای ابر ماند کامغاران کخاهد ماه پوشد کخاهد خرشید که معنا و مفهوم این شعر زیبا این گونه است : قیصر به ماه می ماند و خاقان به خورشید (و) سرور من همانند ابری است آبستن باران که اگر بخواهد ماه را می پوشاند و اگربخواهد خورشید را . و دوم شعری است به زبان پهلوی که در اورامان کردستان پیدا شده ، که بر روی پوست آهو نوشته شده و در موزه ی سلیمانیه ی عراق (به زبان آریایی : اراک) نگهداری می شود . این شعر که به خط پهلوی نوشته شده ، مربوط به ویران کردن آتشکده ی بزرگ پاوه و همه ی ایران به دست اَرب ها (عرب ها) است . آتشکده ی بزرگ پاوه در زمان ساسانیان ، پس از هجوم اَرب ها (عرب ها) به ایران به دست سربازان یکی از سرداران اَرب (عرب) به نام عبدالله بن عمر ویران شد ، اما هنوز بقایای این آتشکده و یک برج دفاعی واقع در کنار آن ، باقی است و از گذشته و شکوه اورامانات حکایت ها دارد . این شعر به سبک مثنوی و هر بیت آن قافیه ی ویژه ی خود را دارد . این شعر به زبان پهلوی به همراه برگردان پارسی آن اینچنین است : هورمزگان رمان آتران کژان معبدها ویران شد ، آتش ها خاموش هوشان شاردوه گوره گورگان بزرگ بزرگان خود را پنهان کرد زور کار ارب کردند خاپور عرب های ظالم خراب کردند گنانی پاله هتا شاره زور دهات پهله را تا شهر زور ژن و کینکان بدیل فشینا زنان و دختران اسیر شدند میرد آزاتلی ره روی هونیا مردان آزاد در خون غلتیدند روشت زردشتره ماند بیکس آئین زردشت بی کس ماند بزیکانیکا هورمزد هیوجکس اهورمزدا بر هیچکس رحم نمی کند . .... |
چندین شعر پارسی ساسانی در نوشته های کهن
یکی از دوستان میهن دوست در تارنمای " دژن پشت " به این شعر اشاره کرده که بخشی از نوشته ی ایشان را در این جا می آورم : حدود سالهای ۱۹۱۰ پوست پاره ی کهنه ای در کاوشهای روستای «هزارمیرد» استان سلیمانیه به دست آمد، که در آن چهار بند سرود به زبان کردی سره و با نویسه ی پهلوی نوشته شده است.این چهار بند چامه که به نام هرمزگان نامیده شده،یادآورهجوماَربان (تازیان) به سرزمین کردستان است.برابر داوری دانشمندان، این نوشته از همان آغاز هجوم اَربان (عربان) است.این چامه از آن هجوم چنین یاد میکند : هورمزگان رمان آتران گژان.....ویشان شاردوه گوره گورکان شن و کنیکان وه دیل بشنیا.....گنای پناله ئی هتاشار وزر روشت «زردشتره» مانوه بی کس...بزیکانیکا «هورمزوه» هویچ کر به معنای : هورمزگان،آتش آتشکده ها که جای پرستش اهورامزدا است خاموش شد و ویران گردید . بزرگان بزرگ خود را نهان کردند.ستمکاری تازیان روستای «کارگرها» تا «شهر زور» را ویران کرد. زنان و درختران به بردگی رفتند،آزاد مردان به روی خون غلتیدند.روش زرتشت بی دستیار ماند،اهورامزدا به هیچکس مهر ورزی نکرد. کردستان سرزمین دلیران ایرانی در پیشاسکندر مقدونی به فرماندهی خواهر آریابرزن سردار داریوش سوم دلاوری ها از خود نشان داده و براستی اگر کارشکنی ها در کار نبود اسکندر بر ایران دست نمییافت. با سپاس از این دوست ، شوربختانه این شعر را کمی پریشان گونه آورده اند . به نظر می رسد آن را برپایه زبان کردی دگرگون ساخته اند! و دو سرود دیگر : در پیش گفتار (مقدمه) کتاب مجمل التواریخ ، ملک الشعرای بهار اشاره به دو شعر پهلوی که در این کتاب آمده کرده اند . عبدالرحمن بن عیسی الکتاب همدانی ، نامه ای (درباره ی همدان) نوشته است به زبان (الفاظ) پهلوی بدین گونه : سارو جم کرد بهمن کمربست دارای دارا گردهم آورد که سارو نام اَرک (ارگ) و قلعه ی شهر همدان بوده و ساروق اربی (عربی) شده ی آن است . ... |
چندین شعر پارسی ساسانی در نوشته های کهن
بهارسپس در ادامه ی پیش گفتار اینگونه می گوید که : ما با وزن این شعرها آشنایی داریم و آن ، گونه ای از شعرهای قدیم است و این همان وزنی است که شعرهای کردی تاکنون به همان وزن گفته می شود و قطعه ی اورامان به خط پهلوی نیز به همان وزن است و این قطعه ی اورامان بر ده هجا است که در هجای پنجم سکوت پیدا می شود . (فع لن ، مف عولن ، فع لن مف عولن) و در واژه ی نخست به مناسبت درآمد آهنگ ، یک هجا حذف شده است . شعر دوم که در مجمل التواریخ بصورت نثر آورده شده و ملک الشعرای بهار بدان اشاره می کند ، شعری است که بر سکه همای چهرآزاد وی بفرمود بر نقش زر و درم زنند . بخور بانوی جهان هزار سال نوروز و مهرگان که به عقیده ی بهار این عبارت دو فرد شعر هجایی (برابر دو مصراع عروضی است) ، به وزن هشت هجایی که از وزن های روایی (متداول) زمان کهن (قدیم) بوده و اصل آن نیز چنین بوده است : بخوری بانوی جهان هزار نوروز و مهرگان و در تاریخ سیستان سرودی به زبان ساسانی (پهلوی) به جا مانده است که درباره ی آتشکده ی کرکوی است که با آهنگ خوانده می شده است : فرخت بادا روش خنیده گرشاسب هوش همی برست از جوش نوش کن می نوش دوست بدا ... گوش بآفرین نهاده گوش همیشه نیکی کوش دی گذشت و دوش شاها خدایگانا بآفرین شاهی اگرچه که به سخن برخی دانشمندان این سروده در دوره ی اسلامی گفته شده ولی بهرگونه کاملا سبک و روش شعرها و سرودهای ساسانی را دارا می باشد . و در تاریخ طبرستان درباره ی شهر آمل نوشته شده که «چون اصفهبد مازیار بن قارن سورهای آمل خراب می کرد بر سر دروازه ی گرگان بستوقه ای یافتند سبز ، سر او به قلعی محکم کرده و متولی آن خرابی بفرمود تا بشکنند و لوحی بیرون افتاد کوچک از مس زرد برو سطرها به خط گستج نبشته ، کسی را که بر آن ترجمه واقف بود بیاوردند هرچند استفسار طلبیدند نگفت تا به تهدید و وعید انجامید گفت بر این لوح نبشته : نیکان کُنند و وزان کَنند و هر که این کَند سال واسر نبرد سال تمام نشده بود که مازیار را گرفته با سرّمن راه بردند و هلاک کردند . ... |
--------------- واژه شناسی : بُستوقه : (بُ قَ) اَربی (عربی) شده ی بستک و بَستو ، مرتبان کوچک سفالین ، کوزه ی بزرگ گلین لعابدار ، خنبره ، کوزه ی بلند دهان تنگی است که برای آب و روغن و... بکار می رود . (فرهنگ دهخدا) سُرمَنَ رَای ( سُ ررَمَ نَ رَ آ ) سامرا ، شهری شناخته شده در سه فرسنگی بالای بغداد . (فرهنگ دهخدا) سور : نام درختی است در جنگل های گرگان . (فرهنگ دهخدا) ولی در اینجا بایستی به معنای روستاها باشد . (شاید واژه واسر نشان گر واژه " ورسرversar " امروزی با شد که در" ورسر گردوندن " بکار رفته است . (در گویش های خراسان)) ----------------------------------------------------------------------------------------------- 1) نام سرزمین عرب ها در نوشته های شاهان هخامنشی به گونه ی " اَرَبایَa-r-b-r-y : Arbāya : " آمده است که در پارسی نو باید " اَرَب " گفته شود . از سویی دیگر نام کنونی این سرزمین که عربستان است از دو بخش " ارب ـ ستان" ساخته شده که بخش دوم همان واژه پارسی باستانstāna در سنگ نوشته ی سه زبانه ی خشایارشا شاه دروان با نامXV است که می گوید : « این جا را (stānam) او (پدرش داریوش) دستور داد کندند ... » و به معنای جا و مکان است ، برابر با واژه ی " استان " امروزی و همچنین بخش دوم نام های سرزمین هایی از ایران زمین نیز هست ، همچون : " خوزستان : خوز ـ ستان " به معنای سرزمین خوزی ها یا " کردستان : کرد ـ ستان " به معنای سرزمین کردها که می دانیم هر دو از نژادهای دیرینه ی ایران هستند . این که بخش دوم این نام واژه ای پارسی است که برای دیگر نژادهای ایران نیز آمده و از آن جا که سرزمین ارب ها روزگاری بخشی از ایران بوده درست مانند کرد ها و لرها و خوزی ها و سَکا ها ( در سیستان) و ... پس بسیار آشکار است که به سان همین نام ها که امروزه می گوییم : کرد و لر و ... پس آن مردم را بایستی " اَرَب " و آن سرزمین را هم باید " اَرَبستان " بخوانیم . واژه ی تازی نوتر است ، اگرچه که پارسی و درست است و کاربرد آن نیز بجا می باشد . همچنین در این نوشته ی ساسانی هم می بینیم که ارب بکار رفته و نه عرب . (در اصل نوشته از نویسه ی برابر با ع استفاده نکرده اند .) (من در اصل شعرها و معنای آنها هیج گونه دگردیسی را بکار نبردم و درست همان بوده که در سرچشمه ی این چکامه ها آمده است .) نام عراق هم به سان عربستان باید به گونه ی پارسی آن که همان " اَراک " است خوانده شود و خوشبختانه هم معنای آن دانسته است و هم ، اکنون سرزمینی در ایران به همین نام خوانده می شود . پس این سرزمین را بایسته است " اَراک " به معنای " آریایی " بخوانیم . ( " اَرا " کوته شده ی آریا ārya و یا اَریا arya می باشد که به همراه پسوند باستانی صفت ساز -ka آمده ، که این پسوند در زمان های پسین به -k دگرگون شده است . می شود گونه ی باستانی آن را اَریاکَaryāka* دانست که با نگر به دگردیسی های زبانی به aryāk دگرگون شده و arāk کوته شده ی آن است . پس معنای آن می شود " آریایی " . پس به این سان نام عراق را که به آوای سامی است باید به گونه ی پارسی اَراک نوشت . 2) واژه های " زورکار ارب " در چکامه ی اورامان برابر با واژه های پارسی باستان زورَ کارَ و اَربایَ می باشد . z-u-r-k-r : Zura-kara (Pb.) : zor-kar (Sas.) این واژه از دو واژه پارسی که امروزه هم بکار می بریم ساخته شده است و معنای آن هم آشکار است . " زور" و " کار" که با هم به معنای انجام کاری با زور و ناروا است که می شود آن را برابر با ظالم اَرَبی و ستم دانست . Pb. نشانه ای است که برای پارسی باستان بر گزیدم بجای OP. : Old Persian، که درست نیست واژه (Persian) را بجای پارس و پارسی بکار بریم . همچنین ما هیچ دلیلی نداریم از انیرانیان (اروپاییان و غربی ها) پیروی کنیم . Sas. را هم بجای واژه " ساسانی " بکار بردم . (پهلوی ساسانی) --------------- سرچشمه ها : کتاب سهم ارزشمند ایران در فرهنگ جهان جلد دوم نوشته ی عبدالحمید نیرنوری برگه های 809-818 (دوره ی دو جلدی) . همان کتاب برگه ی 474 ـ دوره ی یک جلدی فرهنگ دهخدا . ... |
شهرآشوب گونه ای از شعرپارسی است
شهرآشوب شهرآشوب گونه ای از شعرپارسی است که درآن از ابزار کار، مشاغل وحرفه های مختلف وانسان هائی که دررشته های گوناگون بکار مشغولند سخن بميان آورده می شود. مهستی را بايد نخستين شاعر شهرآشوب سرا و در واقع بنيان گذار شهرآشوب درادبيات فارسی شمرد. اشتباه بسياری ازکسان که اورا عاشق پسر قصـّابی شمرده اند ناشی ازشيوه ی شهرآشوب سرائی اوست که ازکارگران وصنعتگران بسياری (ازجمله از شاگرد قصـّاب ها) با عاشقانه ترين کلمات ياد کرده است. معين الدين محرابی درشرحی جالب که برشهرآشوب های مهستی نوشته بدرستی خاطرنشان ساخته است که "يک نفر شاعر هر قدر هم که عاشق پيشه ورند ولاابالی باشد نمی تواند درآن واحد عاشق صدها نفرازارباب حرف واصناف مختلف يک شهرباشد" آنچه درمورد شهرآشوب های مهستی می توان گفت اين است که او به عنوان يک زن از زيبائی وعشق جاودانه ی زنانه ی خود مايه گذاشته، کار را بالاترين و والاترين شرافت آدمی شمرده و کار و انسان های کارگر را ستوده است. او درباره ی دلبران بزار، پاره دوز، پتک زن، بافنده، حمامی، خاک بيز، نانوا، سوزن ساز، خيــّاط، کله پز، زين ساز، قصاب، صحاف، لباس شوی، ميوه فروش، نجــّار، کلاه دوز، نعلبند وبسياری از حرفه های ديگر عاشقانه سروده است. اين چيزی است که حتی امروز ادبيات نوين ما بدان چندان توجه نکرده است. مثلأ ما بسياری از محصولات را مصرف می کنيم ولی توليد کنندگانشان را بدست فراموشی می سپاريم؛ دراتاق خود پناه می جوئيم، برتخت خود می آراميم، اتوبوس و قطار و اتومبيل سوار می شويم، درزير نور مهتابی مطالعه می کنيم و وسايل مختلف برقی را براه می اندازيم و هرگز به دستها و مغزهائی که همه ی اينها را ساخته است فکر نمی کنيم. چه زيبا بود اگر ادبيات و هنر ما با ديدی انسانی ازکارگران و اربابان حرف وصنايع، معشوق ومحبوب و شهرآشوب های زمانه می ساخت. جا دارد از برخی از شهرآشوب های مهستی نمونه وارياد کنيم: صحاف پسر که شهره ی آفاق است چون ابروی خويشتن به عالم طاق است با سوزن مژگان بکند شيــــــــرازه هرسينه که ازغم دلش اوراق اســـــــت ويا: آن کودک نعلبنـــد داس اندردست چون نعل براسب بست از پای نشست زين نادره ترکه ديد درعالم پست بدری به ســــــُم اسب هلالی بربسـت واينهم رباعی ديگری که مهستی درباره ی خـــبــّاز (نانوا) سروده است: سهمــــــی که مرا دلبرخـــبــّـاز دهد نه از سرکينه، از سرناز دهــــد درچنگ غمش بمانده ام همچو خمير ترسم که بدست آتشم باز دهـــــد واينهم يک شهرآشوب عالی درباره ی دلبر رخت شوی: با ابرهميشـــــــــــه درعتابش بينم جوينده ی تاب آفتابــــــــــش بينم گر مردمک ديده ی من نيست، چرا؟ هرگه که طلب کنم، درآبش بينــم مهستی درشهرآشوب های خود مرزهای دينی، طبقاتی وقومی بدور می افکند و انسان و کار شرافتمندانه انسانی را مورد ستايش قرار می دهد و بدينوسيله بعنوان ستايشگر راستين زندگی قــد علم می کند. مؤلف گرامی معين الدين محرابی بحق درباره او می نويسد: "هنربزرگ شهرآشوب سرای ما اين است که اکنون پس از گذرقرون و اعصار وقتی شهرآشوبی از او می خوانی، بی اختيار به گذشته های دورخوانده می شوی و چون راه درگذشته های دورکشيدی، برروشنای شهری خيره می شوی که بردروازه ی آن شاعره ی ما درانتظارمسافری ازآينده است تا دست اورا گرفته، درکوچه پس کوچه ها وبازار شهر بگرداند وحرف وصنايع عهد خويش بدوبنماياند" . |
اکنون ساعت 12:30 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)