![]() |
" ماني هر چه سعي مي كنم معني اين دو بيت رو نمي فهمم . امروز نوبت من است دفعه پيش يك هشت گذاشت جلوي اسمم و تاكيد كرد نبايد اين هفته كمتر از هفده بيارم ." |
" سلام عزيزم ! دلم برايت خيلي تنگ شده . اگر به من بود همين امروز بليت مي گرفتم و مي آمدم پيشت اما مادر پاسپورت ها را قايم كرده و مي گويد دو سه سال همين حا مي مانيم تا آبها از آسياب بيفتد . راستي قاتل مادربزرگت پيدا نشده ." |
كار انتقالي ستار خيلي زود صورت گرفت . ما بين اشك و لبخند همديگر را دلداري ميداديم . شب پيش از رفتنشان ماريا كه تمام اسباب و اثاثيه اش را جمع كرده بود گفت دلش مي خواهد همه دور هم باشيم . چون خانه اش مرتب نبود مادر همه رابراي شام دعوت كرد. منظورم از همه ماريا بود و و همسايه مغرورمان و خاله رويا و خانواده اش. |
|
مادر چمدانش را دردست گرفت خيالش راحت و آسوده بود . بعد از كلي كلنجار رفتن با فريبرز سرانجام او را مجبور كرد كه مرا نزد خودش نگه داد . فريبرز زير بار نمي رفت و مرتب مي گفت: نه عمه جان من هيج مسووليتي نمي توانم قبول كنم . خواهش مي كنم از من انتظار نداشته باشيد كه... |
به پشتي صندلي تكيه داد و گفت:"خوب حالا شام رو مي خواي چي كار كني؟" |
|
پس از اينكه شام در سكوت صرف شد فريبرز كه بعد از ظهر تا آن موقع مي خواست چيزي بگويد و هر بار منصرف مي شد عاقبت لب باز كزد و گفت:" امروز كي زنگ زد مدرسه؟" |
" سلام ماني . حالت خوبه !" |
هنوز آرام نشده بودم كه با سر و صداي آرمينا و خاله رويا دوباره دلم به هم ريخت . مي دانم چرا سرزده آمده بودند . خاله رويا خواهر مادرم بود ديگر . خوب بلد بود مچ بگير؟! مچ بگيرد؟! |
|
وقتي روي برفهاي يخ زده قدم مي زديم احساس كرخي و سرما در تمام تنم رخنه كرد . از خيابان خانه خودمان دور شده بوديم. هوا سرد و تاريك بود . هيچ كداممان سخني بر لب نياورديم . نزديك پارك روي نيم كتي نشستيم. عاقبت او سكوت را شكست. |
|
يك هفته پس از امتحانات بود . روز سه شنبه وقتي قدم به مدرسه گذاشتم با ديدن پرچم سياه قلبم گرفت . يعني چه شده بود؟ نفهميدم چرا زانوهايم سست شدند و پاهايم به گزگز افتادند. |
پس از ناهار پشت ميز آشپزخانه نشست و برگه امتحانات را از كيفش بيرون آورد . پرسيدم:" اينجا مي خواهيد ورقه ها را تصحيح كنيد؟" |
|
|
|
نفهميدم كي هوا تاريك شد . وقتي پارك شلوغ شد و دسته اي از دخترها و پسرها با خنده از كنارم گذشتند تازه به خودم آمدم. " اي واي شب شد . " مثل بچه ها كيفم را برداشتم و دوان دوان از پارك بيرون رفتم . از برخورد فريبرز واهمه داشتم . وقتي به خانه رسيدم از نفس افتاده بودم . |
از تئاتر بر مي گشتم . آن روز دبيران مدرسه ساعت دو و نيم جلسه داشتند . بنابراين فريبرز نتوانست به دنبال من بيايد . مقابل در پاركينگ با پستچي مواجه شدم . با ديدنم پرسيد:" ببخشيد خانم شما ساكن طبقه دوم پلاك 114 هستيد." |
يك ساعت بعد در اتاقم به صدا در آمد . بلوز قرمز و شلوار مشكي پوشيده بودم . آخرين قطره اشك را از گوشه چشمم پاك كردم و در را گشودم . نگاهي انديشناك به من انداخت و سرتاپايم را نگريست و گفت:" نمي خواهي بيايي بيرون ؟" |
" خانم ستايش حواستان كجاست ؟" |
صبح كه بيدار شدم او را ديدم كه سرش را روي ميز تحرير گذاشته بود و همان طور خوابيده بود . بار ديگر از خودم خجالت كشيدم . هر روز صبح او صبحانه را آماده مي كرد . آن روز تصميم گرفتم من اين كار را بكنم . آهسته از اتاق بيرون رفتم . |
به خودم آمدم و ديدم هيچ يك از نمازگزاران آنجا نيستند . با قلبي صاف و آرام جا نمازم را جمع كردم . خادم كه پيرزني خوش سيما بود وقتي چادر را از من مي گرفت لبخند مهرباني به ديده ام پاشيد و گفت:" چادر خيلي بهت مي آمد ." |
|
|
چمدانها و ساكم را توي اتاق گذاشتم و خسته و بي رمق روي تخت افتادم . دلم نمي خواست به هيچ چيز فكر كنم فقط بخوابم اما خوابم نمي برد . مدام روز پيش جلوي رويم مي آمد و از ياد آوري آن زجر مي كشيدم . بلند شدم . لباسهايم را برداشتم و رفتم حمام. |
مادر برگشت با چهره ای تکیده و استخوانی !حتی قدرت نداشت چمدان را در دستش نگه دارد .اول نگاهی به من انداخت و سرتاپایم را برانداز کرد .بعد نگاهی به فریبرز انداخت و لبخند زد و گفت "حسابی به زحمت افتادی ماندانا که باعث ازار و اذیت شما نشد ؟" |
روز بعد به مدرسه نرفتم .دلم نمی خواست با او روبرو شوم .خجالت که نه فکر می کردم اگر ببینمش روحم پرواز می کرد .دلم هم نمی خواست کنار مادر باشم .صبح به بهانه مدرسه از خانه بیرون امدم و به طبقه پایین رفتم خانه کمی بهم ریخته بود دستی به سر و روی خانه کشیدم .کباب شامی غذای مورد علاقه فریبرز را اماده کردم .بعد که از کارها فارغ شدم روی صندلی نشستم و به روزهایی که در این خانه گذرانده بودم فکر کردم .همه چیز خوب بود تا اینکه مادر امد و ... کاش نیامده بود ان وقت الان در راه بازگشت از مدرسه همان جای همیشگی مرا سوار ماشین می کرد و همراه هم به خانه برمی گشتیم .یعنی به راستی ان دوران به پایان رسیده است ؟ همه چیز تمام شده ! |
بچه ها دور مرا گرفته بودند "کجایی مانی ؟ رفته بودی مسافرت " تعطیلات بهت خوش گذشت " |
براي تمرين شطرنج بايد مي رفتم اما به اصرار ژاله ماندم تا مثلا از آقاي بهتاش اجازه بگيرم . در همان بدو ورود نگاهش به ميز سوم بود . با ديدن من احساس كردم رنگ چهره اش تغيير كرد .حاضر و غايب نكرد . خواست درس را شروع كند كه از جا برخاستم . متوجه شد و نگاهم كرد . |
رفتارش چه در مدرسه و چه در خانه بامن عوض نشده بود هیچ حرکت محبت امیزی هم از سوی او مشاهده نمی کردم . من و مادرساعتها با هم کلنجار می رفتیم و گاهی جلوی همدیگر کم می اوردیم اما مادر مثل همیشه توانست عقیده اش را بر من تحمیل کند و مرا وادار کرد که به خواستگاری فریبرز جواب مثبت بدهم . |
نمی دانم در قلبش چه می گذشت اما چهره اش لحظه به لحظه در هم رفت و نگاهش تیره تر گشت من نفس نفس می زدم و در انتظار شدیدترین برخورد ها بودم گاهی نگاه از عکس بر یم داشت و ناباورانه به صورت من زل می زد و دوباره با نفرت و انزجار عکسها را یکی یکی از نظر می گذراند من سبک شده بودم بار سنگینی را از روی دوشم برداشته بودم دیگر مهم نبود چه واکنش از خود نشان می دهد اما عاقبت اشتفشان فوران کرد عکسها را به زمین پرت کرد و با دستهایی مشت کرده به طرف اشپزخانه رفت دیوانه وار تمام ظرفهای چینی و کریستال را از قفسه ها بیرون اورد و بر کف اشپزخانه کوبید فنجانها پارچ و قوری هم از خشمش رد امان نماندند در حین شکستن عربده می کشید محکم به صندلی چسبیده بودم می دانستم به جای این شکستنیها باید مرا تنبیه می کرد تمام تابلوها را از روی دیوار کند و زیر پایش خرد کرد فریاد می زد مرا چه راحت به بازی گرفتید چه ساده و ابله بودم که نفهمیدم چه نقشه ای در سر دارید |
سلام؛ سال نو مبارک. خسته شدم از بس اومدم دیدم این داستان نصفه است!!!!!! خواهش می کنم ادامه اش رو بنوسین..... لطفاً......
|
رمان کسی پشت سرم آب نریخت
و به زحمت مرا از پله ها بالا بردند |
رمان کسی پشت سرم آب نریخت
ماندانا پس چرا نمی ایی |
فهمیدی."اشكم سرازير شده بود ." بله فهميدم." بعد حسرت آميز به گوجه فرنگيها چشم دوختم." حالا برو گمشو نمي خواهم ببينمت."نگاهي پر درد به مارجان و ننه ملوك انداختم و بعد دوان دوان به سمت خانه رفتم.به چه حقي در مقابل آن دو نفر اين گونه با من صحبت كرد؟ مگر من چه كار كرده بودم؟ رفتم تا برايش گوجه فرنگي بخرم. با صداي باز شدن در سرم را از روي تخت برداشتم و به طرف در برگشتم . نگاهش همچنان غضبناك بود." زود باش دست و رويت را بشور موقع ناهار است." از جا بلند شدم و روبه رويش ايستادم . ديگر گريه نمي كردم آرام گفتم:"من كه كار بدي نكرده بودم.فكر كردم گوجه ندارند خوب من كه زبان شما را نمي فهمم . چه ميدانستم.." با بي حوصلگي گفت:" نمي خواهد براي من توضيح بدهي . باغ ما خياي بزرگ است. با كمك ننه ملوك و مارجان يكگوشه از زمين را شخم بزن وگوجه و بادمجان و سيب زميني و پياز بكار."در مقابل حيرت من افزود:"فكر مي كني شدني نيست . ازهمين فردا بايد شروع كني البته مارجان فقط مي تواند كمكت كند." آه از نهادم بر آمد . همين را كم داشتم كه صيفي جات بكارم. |
رمان کسی پشت سرم آب نریخت
بيلچه دسته بلندي كه مارجان به آن "بلو" مي گفت در دستم بود . روي خطي كه مارجان نشانم مي داد زمين را كندم. البته زمين سفت و سخت نبود و احتياجي به زور آزمايي نداشت . يك ساعت از شروع كارم مي گذشت . اگر چه خسته به نظر مي رسيدم و بازوانم درد مي كرد اما پيشرفت كار به قدري لذت بخش بود كه دلم مي خواست تماما باغ را زير و رو كنم. |
رمان کسی پشت سرم آب نریخت
شلوار را تا زانو بالا زده بودم مارجان روسری ام را پشت سرم گره زد و استینهایم را هم بالا کشید ننه ملوک خیلی به فریبرز اصرار کرد که داخل زمین نشا کاری نشوم ولی او با سرسختی هرچه تمام تر وادارم کرد تا مثل مارجان و عمه کبوتر و چند زن کارگر دیگر لباس بپوشم |
رمان کسی پشت سرم آب نریخت
گاهي هوا شرجي مي شد و گاهي يك باران از دماي هوا كم مي كرد . بوته هاي گوجه فرنگي و بادمجان به بار نشسته و سير و پياز ها هم سبز شده بودند . بوته هاي سيب زميني هم چيزي تا برداشت فاصله نداشت. سبزيها فوق العاده خوب از آب در آمده بودند . هر روز براي ناهار سبدي سبزي تازه مي چيدم . فريبرز هر زوز كه سر سفره سبزي تازه مي ديد نگاهي به من مي انداخت و براي تشويق و تشكر از من تربچه سرخ كوچكي را بر مي داشت و به دهان مي گذاشت .( مسخره...) |
اکنون ساعت 08:18 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)