![]() |
شراب عشق نبود ز آب انگور ره نوشیدنش هم از گلو نیست .. |
هر که در سینه دلی داشت به دلـداری داد
دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز |
ای کاش به عالم تا چشم کار میکرد
دل بـــود و آدم آنـرا قـربـان یـار میکرد |
آشنائي كهنه چون گرديد، بي لذت بُوَد كوزهي نو، يك دو روزي سرد سازد آب را |
تا کی به تمنای تو یگانه /اشکم شود شوق زهر گونه روانه
|
تا کی به تمنای وصال تو یگانه /اشکم شود از شوق زهر گونه روانه
|
آشنای تو به دل غیر تو را ره ندهد
که نسازد به یک خانه دوبیگانه به هم |
واعظان که این جلوه در محراب ومنبر می کنند/چون به خلوت می رون ان کار دیگر میکنند
|
یاری انــدر کس نمیـبـیـنـم یاران را چــه شد
دوستی کی آخر امد دوستداران را چه شد |
ان یار که عهد دوستداری بشکست/می رفت ومنش گرفته دامن در دست
|
آتش از برق نگاهت ریختی بر جان من
خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی |
درون خانه خود هر گدا شهنشاهیست/قدم برون منه از حد خویش سلطان باش
|
پای سـگ بوسید مجنـون گفتـنـدش چـه شـد
گفت این سگ گاه گاهی کوی لیلا رفته است |
چون سماع امد ز اول تا کران/مطرب اغازید یک ضرب گران
|
مثل ابرای زمستون دلم از غصه پره
شیــشه ی نازک دل منـتـظر تلنگره |
آدمي بايد كه بيحالت نباشد هيچگاه گر لبِ خندان نباشد، چشم گريان هم خوشست |
آخــر چــه شــد ایــن هــمـه نامهربان شــدی
چیزی که خوش نداشتم ای دوست آن شدی |
از قبول عام، نتوان زيست مغرور كمال آنچه تحسين ديدهاي زين خلق، دشنام است و بس |
نیستی کم، نه از آیینه نه حتی از ماه
که ز دیدار تـو دیــوانـه تــرم تــا از مــاه |
به کدام مذهب است این ؟ به کدام ملت است این ؟ که کُشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی ؟ |
تا میـتـوانـی ناز کن از میــل جان نازت خــرم
اصلا به این تن نازیت من عاشق زارت شدم |
از ترحم تا مروت، و از مدارا تا وفا هر چه را كردم طلب، ديدم ز عالم رفته است |
میمیرم و همچنان نظر بر چپ و راست تا آنکه نظر در او توان کرد،کجاست؟ سعدی |
امير خسرو دهلوي شاعر بزرگ سبک هندي که شايد خود بعد از صائب بزرگترين شاعر اين سبک باشد مي گفت حاظر است تمام اشعاري که گفته را از او بگيرند(مي دانيم که از جمله مشخصه هاي شعراي سبک هندي کثرت اشعارشان بوده) و در عوض اين بيت سعدي را به نام او کنند :
قدح چون دور من افتد به هشياران مجلس ده مرا بگذار تا حيران بمانم چشم بر ساقي |
مولانا ميگويد: بيرون ز تو نيست هرچه در عالم هست از خود بطلب هرآنچه خواهي كه تويي ... |
ساقي خانم فکر نکنم از مولانا باشد احتمالا از ابو سعيد ابوالخير است به هر حال خيلي ضعيف احتمال دارد که از مولانا باشد
اي جلوه جمال شاهي که تويي اي چشمه آب زندگاني که تويي بيرون ز تو... چک کنيد و لطفا اگر اشتباه کردم بفرماييد يا علي مدد |
آباداني جان از مولاناست ... معشوق من از همه نهانست بدان بیرون ز کمان هر گمانست بدان .. |
درست گفتید ساقی رباعی که فرمودید از مولانا است به این ترتیب:
ای نسخه نامه الهی که تویی وی آینه جمال شاهی که تویی بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی اما دنباله این ابیات آنی نیست که شما ذکر فرمودید(معشوق من از همه نهان است بدان ...) زیرا به اشعار که بنگرید رباعیند و رباعی در چهار مصرع تمام است و دنباله ای ندارد حتی اگر به ترتیب الفبایی آنها نگاه کنید و نه هیچ جور دیگر از قبیل ردیف و قافیه تناسبی با هم ندارند.به هر حال در جایی که نوشته شده اند و شما خوانده اید ممکن است که پشت سر هم باشند اما اصولا ربطی که شما فکر می کنید با هم ندارند. اما بهانه خوبی شد که چند تا از ابوسعید ابوالخیر بر همین منوال ذکر کنم تا شباهتهای برخی اشعار دو شاعر با هم آشکار شود: ای آنکه گشایندهی هر بند تویی بیرون ز عبارت چه و چند تویی این دولت من بس که منم بندهی تو این عزت من بس که خداوند تویی سبحان الله بهر غمی یار تویی سبحان الله گشایش کار تویی سبحان الله به امر تو کن فیکون سبحان الله غفور و غفار تویی الله تویی وز دلم آگاه تویی درمانده منم دلیل هر راه تویی گر مورچهای دم زند اندر تک چاه آگه ز دم مورچه در چاه تویی راستش بعد کلي جستجو هر جا يکجور مختلف پيدا کردم آباداني جان پاک گيج شدم ، حق با شماست احتمالا دو رباعي رو باهم مخلوط کرده بودن من متوجه نشدم ، ممنونم |
نقل قول:
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه خواهد بسر اید شب هجران تو یا نه ای تیر غمت را دل عشاق نشانه |
عشق جان قراره تک بيتي باشه ، لطفا ويرايش کن عزيز
|
عاقبت گرگزاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود سعدی |
گفت از اين نوع حکايت که تو داري سعدي
درد عشق است و ندانم به چه درمان سازم |
دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق
وگرنه از تــو نـیــایـد که دل شـکن باشی |
هزار جهد بكردم كه يار من باشي مراد بخش دل بيقرار من باشي |
هر که در سینه دلی داشت به دلـداری داد
دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز |
من آن گلبرگ مغرورم كه ميميرم ز بيآبي ولي با خفت و خواري پي شبنم نميگردم |
نیستی کم، نه از آیینه نه حتی از ماه
که ز دیدار تـو دیــوانـه تــرم تــا از مــاه |
بيستون را عشق كندو
شهرتش فرهاد برد |
هفت آسمان را بردرم، وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من {پپوله} |
http://i29.tinypic.com/16t17d.jpg
افروختن و سوختن و جامه دريدن پروانه ز من، شمع ز من، گُل ز من آموخت |
اکنون ساعت 05:19 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)