![]() |
همة كابوسهاي هراسناكي كه اغلب باو روي ميآورد، ايندفعه سخت تر و تندتر باو هجوم آور شده بود . بنظرش آمد كه زندگي او بيهوده بسر رفته، يادگار هاي شوريده و درهم سي سال از جلوش مي گذشت، خودش را بدبخت ترين و بيفايده ترين جانوران حس كرد . دوره هاي ز ندگي او از پشت ابرهاي سياه و تاريك هويدا ميشد، برخي از تكه هاي آن ناگهان ميدرخشيد، بعد در پس پرده پنهان مي گشت، همة آنها يكنواخت، خسته كننده و جانگداز بود گاهي يك خوشي پوچ و كوتاه مانند برقي كه از روي ابرهاي تيره بگذرد، بچشم او همه اش پست و بيهوده بود . چه كشمكشهاي پوچي ! چه دوندگيهاي جفنگي ! از خودش مي پرسيد و لبهايش را مي گزيد . در گوشه نشيني و تاريكي جواني او بيهوده گذشته بود، بدون خوشي، بدون شادي، بدون عشق، از همه كس و از خودش بيزار . آيا چقدر از مردمان گاهي خودشان را از پرنده اي كه در تاريكي شبها ناله مي كشد گم گشته تر و آواره تر حس مي كنند؟ او ديگر هيچ عقيده اي را نميتوانست باور بكند . اين ملاقات او با شيخ ابوالفضل خيلي گران تمام شد . زيرا همة افكار او را زير و رو كرد، او خسته، تشنه و يك ديو يا اژدها در او بيدار شده بود كه او را پيوسته مجروح و مسموم مي كرد. در اينوقت اتومبيلي از پهلويش گذشت و جلو چراغ آن صورت عصباني، لبهاي لرزان، چشمهاي باز و بي حالت او بطرز ترسناكي روشن شد . نگاه او در فضا گم شده بود، دهن نيمه باز مانند اين بود كه بيك چيز دور دست مي خنديد، و فشاري در ته مغز خودش حس مي كرد كه از آنجا تا زير پيش اني و شقيقه هايش مي آمد و ميان ابروهاي او را چين انداخته بود. ميرزا حسينعلي درد هاي مافوق بشر حس كرده بود . ساعتهاي نوميدي، ساع تهاي خوشي، سرگرداني و بدبختي را مي شناخت و دردهاي فلسفي را كه براي تودة مردم وجود خارجي ندارد ميدانست . ولي حالا خودش را بي اندازه تنها و گ مگشته حس ميكرد. سرتاسر زندگي برايش مسخره و دروغ شده بود. با خودش ميگفت: « ! از حاصل عمر چيست در دستم؟ هيچ » اين شعر بيشتر او را ديوانه ميكرد . مهتاب كم رنگي از پشت ابرها بيرون آمده بود، ولي او توي سايه رد مي شد، اين مهتاب كه پيشتر براي او آنقدر افسو نگر و مرموز بود و ساعتهاي دراز در بيرون دروازه با ماه راز و نياز مي كرد، حالا يك روشنائي سرد و لوس و بي معني بود كه او را عصباني مي كرد. ياد روزهاي گرم، ساعتهاي دراز درس افتاد، ياد جواني خودش افتاد كه وقتي همة همسالهاي او مشغول عيش و نوش بودند او با چند نف ر طلبه روزهاي تابستان را عرق ميريخت و كتاب صرف و نحو ميخواند . بعد هم ميرفتند بمجلس مباحثه با مدرسشان شيخ محمد تقي، كه با زير شلواري چنباتمه مي نشست يك كاسه آب يخ روبرويش بود، خودش را باد ميزد و سر يك لغت عربي كه زير و زبرش را اشتباه ميكردند فرياد مي كشيد، همة رگهاي گردنش بلند ميشد، مثل اينكه دنيا آخر شده است. |
در اينوقت خيابانها خلوت بود و دكانها را بسته بودند، وارد خيابان علاءالدوله كه شد صداي موزيك چرت او را بدون تامل پردة جلو آنرا پس زد . « ماكسيم » پاره كرد . بالاي در آبي رنگي جلوي روشنائي چراغ برق خواند وارد شد و رفت كنار ميز روي صندلي نشست. ميرزا حسينعلي چون عادت به كافه نداشت و تاكنون پايش را به اينجور جاها نگذاشته بود، مات دور خود را نگاه ميكرد. دود سيگار بوي كلم و گوشت سرخ كرده در هوا پيچيده بود . مرد كوتاهي با سبيل كلفت و دست بالا زده پشت ميز نوشگاه ا يستاده با چرتكه حساب ميكرد . يك رج بتري پهلوي او چيده بود . كمي دورتر زن چاقي پيانو ميزد و مرد لاغري پهلويش ويلن ميزد . مشتريها مست از روسي و قفقازي با شكل هاي عجيب و غريب دور ميزها نشسته بودند. درين بين زن نسبتًا خوشگلي كه لهجة خارجي داشت جلو ميز او آمد و با لبخند گفت: « ؟ عزيزم، بمن يك گيلاس شراب نميدهي » « . بفرمائيد » آن زن بدون تامل پيشخدمت را صدا زد و اسم شرابي كه او نشنيده بود دستور داد . پيشخدمت بتري شراب را با دو گيلاس روبروي آنها گذاشت، آن زن ريخت و باو تعارف كرد . ميرزا حسينعلي با اكراه گيلاس اول را سر كشيد، تنش گرم شد، افكارش بهم آميخته شد . آن زن گيلاسي پشت گيلاس باو شراب مينوشاند . نالة سوزناكي از روي سيم ويلن در مي آمد، ميرزا حسينعلي حالت آزادي و خوشي مخصوصي در خودش حس ميكرد . بياد آنهمه مدح و ستايش شراب افتاد كه در اشعار متصوفين خوانده بود . جلو روشنائي بي رحم چراغ چين هاي پاي چشم زني كه پهلوي او نشسته بود ميديد . بعد از اينهمه خودداري كه كرده بود، حالا شرابي زرد و ترش مزه و يك زن پر از بزك كنفت شده، دستمالي شده با موهاي زبر سياه قسمتش شده بود، ولي او از اينها بيشتر كيف م ي كرد، چون بواسطة تغيير روحيه و اس تحالة مخصوصي ميخواست خودش را پست بكند و بهتر نتيجة همة دردهاي خودش را خراب و پايمال بنمايد . او از اوج افكار عاليه ميخواست خودش را در تاريكترين لذات پرت بكند . ميخواست مضحكة مردم بشود، باو بخندند . ميخواست در ديوانگي راه فراري براي خودش پيدا بكند . در اين ساعت خودش را لايق و شايستة هر گونه ديوانگي ميديد. زير لب با خودش ميگفت: هنگام تنگدستي، در عيش كوش و مستي، » « ! كاين كيمياي هستي قارون كند گدا را |
زن گرجي كه جلو او بود ميخنديد، ميرزا حسينعلي آنچه كه در مدح مي و باده در اشعار صوفيانه خواند ه بود جلو نظرش جلوه گر شد . همة آنها را حس ميكرد و همة رموز و اسرار صورت اين زن را كه روبرويش نشسته بود، آشكار ميخواند . در اين ساعت او خوشبخت بود، زيرا بآنچه كه آرزو ميكرد رسيده بود و از پشت بخار لطيف شراب آنچه كه تصورش را نمي توانست بكند ديد . آنچه كه شيخ ا بوالفضل در خواب هم نمي توانست ببيند و آنچه كه ساير مردم هم نمي توانستند پي ببرند، و يك دنياي ديگري پر از اسرار باو ظاهر شد و فهميد آنهائي كه اين عالم را محكوم كرده بودند همة لغات و تشبيهات و كنايات خودشان را از آن گرفت هاند. وقتي كه ميرزا حسينعلي بلند شد ح سابش را بپردازد نمي توانست سرپا بايستد . كيف پولش را در آورد به آن زن داد و دست بگردن از ميكدة ماكسيم بيرون رفتند . توي درشگه ميرزا حسينعلي سرش را روي سينة آن زن گذاشته بود . بوي سفيداب او را حس مي كرد، دنيا جلو چشمش چرخ ميزد، روشنائي چراغها جلوش ميرقصيدند . آن زن با لهجه گرجي آواز سوزناكي م يخواند. در خانة ميرزا حسينعلي درشگه ايستاد، با آن زن داخل خانه شد. ولي ديگر نرفت بسراغ تل كاهي كه شبها رويش مي خوابيد و او را برد روي همان دشك سفيد كه در كتابخان هاش افتاده بود. دو روز گذشت و ميرزا حسينعلي سر كارش بمدرسه نرفت. روز سوم در روزنامه نوشتند: « . آقاي ميرزا حسينعلي از معلمين جوان جدي بعلت نامعلومي انتحار كرده است » |
ممنون ساقي جان از داستاني كه گذاشتي..خيلي جالب بود ...منم مثل ميرزا حسينعلي ياد شعر حافظ افتادم:d
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست |
آنجا که عشق هست عقل هيچ کاره است اين شرط عاشق شدن و حافظ اينو بخوبي دريافته بود.... ما را زمنع عقل مترسان و می بیار کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره است .... |
شرح حالی بر داستان کوتاه «تاریکخانه» اثر صادق هدایت
شرح حالی بر داستان کوتاه «تاریکخانه» اثر صادق هدایت |
2 |
سه قطره خون
|
راز شهرت صادق هدايت
راز شهرت صادق هدايت |
واقعیت مجازی "بوف كور "
در متن زير كتاب بوف كور هدايت با توجه به فاكتورهاي اشاره شده در مقاله ميلر نقد شده است. 1- غرابت ادبيات در بوف كور«درباره مضمون بوفكور نظرات زيادي ارائه شده كه اغلب با يكديگر در تضادند. برخي آنرا شرح حال يك مريض رواني ميدانند، و برخي اسطورههاي شرقي، برخي آنرا داستاني فلسفي ميدانند بيانگر فلسفه بودا، ديگران آن را در اصل نيهيليستي ميخوانند. و بازهم برخي بوف كور را در اصل رماني اجتماعي و حتي سياسي خواندهاند... به نظر من هيچ يك از اين نظرات در اصل «غلط» نيست. اشكال زماني است كه يكي از آنها را نه بعنوان يكي از مضامين مستتر در داستان كه به عنوان كل داستان ارائه ميدهيم. بوف كور بر محور يك مضمون مشخص و روشن كل نميگيرد، گرچه مضامين زيادي ميتوان در آن يافت. ولي مهمتر از اين مضامين دريافتهاي ماست از داستان» ۲- زبان هدايت از تكنيك تكگويي (مونولوگ) در نگارش بوفكور بهره گرفته است. از آنجا كه شواهد بسيار در متن خواننده را به در نظر گرفتن اين تكنيك در خواندن بوفكور ملزم ميكند، بايد بتوان بر اساس مفروضات زير به تحليلي يكدست و بيتناقض از بوف كور دست يافت. مفروضات موردنظر، با توجه به عناصر دراماتيك مونولوگ، از اين قرارند: الف) در بوفكور، راوي واحدي وجود دارد كه در لحظة بحراني بعد از قتل زن اثيري/لكاته قرار گرفته است. ب) در بوفكور، مخاطبِ راوي ساية اوست كه به گفتة راوي بازتابي از همة شخصيتهاي ديگر داستان است. ج) در بوفكور، راوي با لحني حق به جانب و ظاهراً مستدل به توجيه جنايت خود ميپردازد، امّا درخلال حرفهاي او متوجه ميشويم كه، عليرغم حرفهاي فيلسوفمآبانه، راوي ناآگاهانه در كار لودادن روحية بيمارگونة خويش است. و علائم وسواس، توهم، هذيان، اختلال شخصيتي، ترس بيجا، تمايل به آدمكشي، اعتياد، تمايل به مرده و خرافهپرستي در شخصيت و رفتار او بارز است. د) در بوف كور، صادق هدايت مجال اظهارنظر مستقيم را از خود سلب ميكند و ذكاوت خواننده را در مقابل راوي متكلم وحده به چالش برميانگيزد. ۳- اسرار، واژه ؟؟؟ خوانندة آثار هدايت بايد محتاط باشد و بداند كه كلمات در داستانهاي او گاهي ممكن است معنايي غير از معناي متداول داشته باشند. تصويرها و توصيفات گاهي بايد با درنظر گرفتن مفهوم غيرمتداولشان تعبير شوند. اين شگرد را هدايت در داستاننويسي نه براي دستانداختن خواننده، بلكه از جهت عمق بخشيدن به مضمون، ايجاد رئاليسم و عدم حقنه كردن نظر خود به خواننده به كار ميگيرد. چنان كه گفتيم، در بوفكور، راوي علاوه بر همه خصوصيات متناقضي كه دارد، از قدرت كلامي چنان سحرآميز برخوردار است كه از همان ابتدا قادر است پردهاي خوشنقش و نگار از كلمات قصار و كليبافيهاي ظاهراً متفكرانه و فيلسوفمآبانه برصد عيب نهان خود بكشد تا جنايت هولناكش درنظر خواننده بيرنگ شود. او موفق ميشود به نيروي گفتار جنايت خود را به چشم خواننده موجّه جلوه دهد و از چهرة تبهكار خود مظلوم دادخواهي بسازد كه شفقت و همراهي خواننده را نيز با خود داشته باشد، عليالخصوص كه او متكلم وحده است و حضور هشداردهندة نويسنده به شكل مستقيم در داستان مجال بروز ندارد. از همان ابتداي داستان، راوي با سرپوش نهادن بر مشغلة اصلي ذهن خود ذهن خواننده را با مسئلهاي انتزاعي درگير ميكند و آن را با چنان جادويي مطرح ميكند كه خواننده از همان جا قدرت تفكّر خود را منفعلانه به او ميسپارد: در زندگي زخمهايي هست كه مثل خوره روح را آهسته در انزوا ميخورد و ميتراشد. اين دردها را نميشود به كسي اظهار كرد. ۴- اختراع يا اكتشاف در بوف كور سه دسته شخصيت وجود دارد. زن اثيري، راوي، و مردم معمولي. راوي به علت تماس با هنر و فلسفه از سنخ مردم معمولي جداست و عدم ارتباط خود را با جامعه نتيجة همين عدم تجانس ذهن آرمانگراي خود با روحيه مردم معمولي ميداند. آنجا كه راوي بوف كور به مسائلي چون خرافات، عادات كسالتبار و سنتهاي سنگشدة جامعه، كه در هيئت شخصيتهايي مثل پيرمرد خنزرپنزري و دايه مجسم شده، يورش ميبرد، خواننده به حق با راوي همراه ميشود. اما، چنان كه بعداً خواهيم ديد، هدايت خود راوي را نيز در تحليل نهايي از قماش همين مردم و محصول همين جامعه ميبيند. خشم و نفرت راوي از مردم، بيش از آن كه نتيجة آرمانگرايي او باشد، خشونتي است ناشي از انفعال و بيعملي او. |
عقاب
عقاب |
|
بوف کور
زندگی من مثل شمع خرده خرده آب میشود، نه اشتباه میکنم، مثل یک کنده هیزم تر است که گوشه دیگدان افتاده و به آتش هیزمهای دیگر برشته و ذغال شده، ولی نه سوختهاست و نه تر و تازه مانده، فقط از دود و دم دیگران خفه شده... بوف کور |
بوف کور
بیشتر خوشم می آمد با یک نفر دوست یا آشنا حرف بزنم تا با خدا،با قادر متعال!چون خدا از سر من زیاد بود... بوف کور |
آثار ترجمه شده توسط صادق هدایت کلاغ پیر اثر الکساندر لانژ کیلاند (نویسنده نروژی )
|
صادق هدایت
میخواهم از خودم بگریزم بروم خیلی دور، مثلا ... مابین مردمان عجیب و غریب، یک جایی بروم که کسی مرا نشناسد، کسی زبان من را نداند، میخواهم همه چیز را در خود حبس بکنم، اما میبینم برای اینکار درست نشده ام! زنده بگور صادق هدایت . .. ... |
اکنون ساعت 10:36 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)