پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   فرهنگ و تاریخ (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=121)
-   -   برای ماندگارشدن مشاهیر ایران بیایید بیوگرافی کوتاه آنهارا جمع آوری کنیم (http://p30city.net/showthread.php?t=18521)

behnam5555 04-16-2010 07:43 PM

تیمور تاش
 


تیمور تاش



عبدالحسين تيمورتاش معروفترين و بانفوذترين رجل سياسي ايران در دوران سلطنت رضا شاه پهلوي است،او مقتدرترين شخصيت سياسي ايران بعد از رضا شاه به شمار مي آمد
سقوط ناگهاني او از اريکه قدرت، در آغاز هشتمين سال سلطنت رضا شاه، يکي از اسرارآميز ترين وقايع عصر پهلوي به شمار مي آيد، که راز واقعي آن پس از گذشت بيش از شصت سال هنوز فاش نشده است.
عبدالحسين تيمورتاش، که نام اصلي او عبدالحسين خان نرديني است و پيش از گرفتن نام خانوادگي تيمورتاش در آستانه سلطنت رضا خان، نخست معززالملک و سپس سردار معظم لقب داشته است، در سال 1258 يا 1260 ( در منابع مختلف هر دو تاريخ ذکر شده است ) شمسي در يک خانواده متشخص خراساني به دنيا آمد. عبدالحسين خان پس از انجام تحصيلات مقدماتي در خراسان، براي ادامه تحصيل به روسيه اعزام شد و در مدرسه نظام سن پترزبورگ ثبت نام کرد. مدت تحصيل او در روسيه که بيش از تحصيل صرف خوشگذراني شد، قريب شش سال به طول انجاميد، ولي عبدالحسين خان در بازگشت از اين سفر دو زبان روسي و فرانسه و آداب و رسوم اروپايي را بخوبي فرا گرفته بود.
عبدالحسين خان، که بعد از بازگشت به ايران لقب پدر، معززالملک را براي خود انتخاب نمود، چند ماه بعد از مراجعت به تهران نقل مکان کرد و در سن بيست و چهار سالگي به عنوان مترجم زبان روسي وارد خدمت وزارت خارجه شد و ضمن خدمت در وزارت خارجه، زبان انگليسي را هم فرا گرفت.
دوران خدمت عبدالحسين خان معززالملک در وزارت خارجه با آغاز سلطنت محمد علي شاه مصادف شد و معززالملک به عنوان مترجم يک هيئت تشريفاتي از طرف وزارت خارجه براي اعلام سلطنت شاه جديد به دربارهاي اروپا به چند کشور اروپايي سفر کرد، ولي در بازگشت از اين ماموريت محيط آشفته سياسي آن روز تهران را باب طبع خود نيافت و نزد پدر خود، که در آن زمان حاکم سبزوار بود، به خراسان بازگشت. عبدالحسين خان مدتي هم از طرف پدر حاکم بلوک جوين شد و با دختر يکي از خوانين خراسان ازدواج کرد.
زندگي سياسي عبدالحسين خان معززالملک، که از اين به بعد او را به همان نامي که معروف شده، تيمورتاش ميخوانيم، از سال 1288 به دنبال سقوط محمد علي شاه و انتخابات مجلس دوم آغاز شد.
تيمورتاش خود را نامزد نمايندگي مجلس کرد و با نفوذ خانوادگي پدر و همسرش به مجلس راه يافت. تيمورتاش با اينکه جوانترين نماينده مجلس دوم بود با ايراد چند نطق و اظهار نظر در لوايحي که مطرح مي شد، خيلي زود جاي خود را در مجلس باز کرد. ولي فترت طولاني بين مجلس دوم و سوم موجب بازگشت او به خراسان شد و اين بار در دوران حکومت نيرالدوله پدربزرگ همسر خود به رياست نظام يا فرماندهي قشون خراسان منصوب شد و لقب " سردار معظم " گرفت.
تيمورتاش که حالا سردار معظم خراساني لقب داشت؛ در انتخابات مجلس سوم نيز بدون مشکلي از قوچان به وکالت مجلس انتخاب شد. و اين بار به يکي از کارگردانان مجلس تبديل گرديد، ولي عمر اين مجلس نيز با آغاز جنگ بين الملل اول و اشغال بخش بزرگي از ايران به وسيله نيروهاي بيگانه به پايان رسيد. تيمورتاش بعد از تعطيل مجلس سوم مدتي بيکار بود، تا اينکه در فروردين ماه سال 1298 در اوايل نهضت جنگل، در دوران زمامداري وثوق الدوله به حکومت گيلان منصوب شد.
حکومت گيلان که بيش از يک سال به طول نينجاميد، از نقاط تاريک زندگي سياسي تيمورتاش به شمار مي آيد، از آن جمله در عالم مستي، حکم اعدام عده اي را که دکتر حشمت معروف نيز در ميان آنها بود، صادر نمود.
تيمورتاش در بهمن ماه سال 1300، با حفظ سمت نمايندگي مجلس چهارم در کابينه ميرزاحسن خان مشيرالدوله به سمت وزارت عدليه منصوب شد و در جلسات کابينه با رضا خان وزير جنگ روابط نزديکي برقرار ساخت.
بعد از سقوط کابينه مشيرالدوله، تيمورتاش به حکومت کرمان و بلوچستان تعيين شد و در مدت بيست ماه حکومت در اين ايالت دست از پا خطا نکرد، زيرا هم از اشتباهات خود در گيلان پند گرفته بود و هم زن تازه و جواني داشت که او را به خود جلب کرده بود. در مدت حکومت تيمورتاش در کرمان و بلوچستان عمر مجلس چهارم نيز به پايان رسيد و تيمورتاش در انتخابات مجلس پنجم مجدداً از نيشابور به نمايندگي انتخاب گرديد.
تيمورتاش به پاس نطقهاي تملق آميز به طرفداري از رضا خان، در کابينه سوم رضا خان که در شهريورماه سال 1303 تشکيل شد به وزارت فوائد عامه و تجارت منصوب گرديد، و اين سمت را تا پايان رئيس الوزرائي رضا خان حفظ نمود.
تيمورتاش ضمن عضويت در کابينه، به اتفاق دوست نزديک خود علي اکبر داور، مقدمات تصويب طرح خلع قاجاريه را در مجلس پنجم فراهم ساخت و با تلاش شبانه روزي در اين راه بيش از پيش توجه و اعتماد رضا خان را به خود جلب نمود.
تيمورتاش در اواخر آذرماه سال 1304، يک هفته بعد از انتقال سلطنت از قاجاريه به خاندان پهلوي، به سمت وزير دربار رضا شاه منصوب شد و با تشريفات مفصلي که براي تاجگذاري رضا شاه در اوايل سال 1305 ترتيب داد توانايي خود را در اين کار به منصه ظهور رساند.
تيمورتاش در چهار سال اول سلطنت رضا شاه به سرعت از نردبان قدرت بالا رفت، ولي صعود او به قله قدرت، با سقوط ناگهاني نصرت الدوله متوقف گرديد. نصرت الدوله به اتهام مشارکت در طغيان ايلات فارس و توطئه عليه شخص رضا شاه از کار برکنار و زنداني شد.
بد گماني رضا شاه به نصرت الدوله، اعتماد مطلق او را به تيمورتاش که از روابط نزديک وي با نصرت الدوله اطلاع داشت، متزلزل ساخت؛ ولي تيمورتاش با مهارت و چرب زباني توانست خود را از اعمال نصرت الدوله بي اطلاع نشان دهد و در مقام منيع خود باقي بماند.
دومين ضربه بر قدرت و موقعيت بلامنازع تيمورتاش، با ورود فروغي و تقي زاده به کابينه مخبرالسلطنه در دو پست کليدي وزارت خارجه و وزارت ماليه، وارد آمد. فروغي از ابتدا نسبت به تيمورتاش نظر مثبتي نداشت و او را عامل برکناري خود از مقام نخست وزيري در اوايل سلطنت رضا شاه ميدانست و تقي زاده هم کسي نبود که زير بار امثال تيمورتاش برود و به قول معروف براي او تره خورد بکند.
تيمورتاش که با غرور و تبختر در جلسات هيئت دولت حضور مي يافت و به وزيران کابينه، حتي شخص نخست وزير امر و نهي مي کرد، ناگهان خود را در برابر کساني يافت که نه فقط از او حرف شنوي نداشتند، بلکه علناً به مخالفت با او بر مي خاستند و گاهي با لحني تحقيرآميز با وي سخن مي گفتند. تيمورتاش که هوا را پس ديد در مقابل اين دو حريف نيرومند کوتاه آمد و طرح دوستي با آنها ريخت، ولي قدرت و ابهت پيشين را عملا از دست داد و از سال 1309 به بعد ديگر آن تيمورتاش سالهاي 1304 تا 1308 نبود.
آخرين مرحله سقوط تيمورتاش از اريکه قدرت با ماجراي نفت و لغو قرارداد دارسي آغاز مي شود. درباره اين ماجرا معتبرترين روايت، خاطرات تقي زاده است که مستقيماً در جريان وقايع از مذاکرات مقدماتي به وسيله تيمورتاش تا لغو قرارداد دارسي و پيامدهاي آن بوده است. تقي زاده در قسمتي از خاطرات خود درباره اين ماجرا مي نويسد:
« رضا شاه با مرحوم فروغي سر و سر داشتند. يعني به او همه چيز را مي گفت.... قبل از آن حرکت که امتياز نامه را انداخت توي بخاري، فروغي را خواسته بود. قدري با او صحبت کرده و گفته بود من امروز مي آيم به هيئت وزرا و اشتلم مي کنم و به شما هم شايد بد بگويم.
به او قبلا گفته بود که دلگير نشود. گفته بود به فلاني هم بگوييد( يعني به من ). از من اين ملاحضه را داشت. مي دانست اگر حرف تندي مي زد که اينها در اين کار تاخير کردند، من جواب مي دهم... آمد و همين تئاتر را بازي کرد. گفت که به من مي گويند وزير خارجه بيايد. وزير خارجه داخل چه آدمي است؟ وقتي که رفت ( بعد از انداختن قرارداد دارسي در بخاري ) بدبخت تيمورتاش بدنش مي لرزيد.
تيمورتاش گفت آقايان تشويش نداشته باشيد، اين تغيير و اوقات تلخي که شد به من بود و به فلان کس (يعني من).......... وقتي که امتيازنامه نفت را پاره کرد و انداخت توي بخاري گفت برداريد بنويسيد ما اين امتيازنامه را فسخ کرديم... تيمورتاش خيلي مضطرب بود... گفت بايد امشب از اين جا نرويم و اين کار را بکنيم والا اسباب زحمت مي شود. ما همان شب فسخ امتيازنامه را نوشتيم...»
تقي زاده سپس به تفضيل شرح مي دهد که بعد از فسخ امتياز و ابلاغ آن به شرکت نفت انگليس و ايران، او به وسليه سهيلي که با مصطفي فاتح ( عضو ارشد ايراني شرکت نفت ) دوست بوده مطلع مي شود که انگليسيها از تمام جزئيات، يعني حرفهاي رضا شاه در هئيت دولت و انداختن پرونده نفت در بخاري خبر دارند.
تقي زاده به تيمورتاش مي گويد که اين هيئت وزيران ما سوراخي دارد که خبرها از آن به بيرون درز مي کند و تيمورتاش هم پيش از اين که اين مطلب از طريق فروغي يا تقي زاده به گوش رضا شاه برسد، موضوع را به رضا شاه مي گويد و عين حرف تقي زاده را هم نقل مي کند. رضا شاه به آيرم رئيس شهرباني وقت دستور تعقيب قضيه را مي دهد و آيرم پس از ملاقات و مذاکره با تقي زاده و سهيلي، نتيجه تحقيقات خود را، که احتمالا سوءظن را متوجه خود تيمورتاش ميکرده است به رضا شاه مي دهد.
تقي زاده پس از اشاره به اين مطلب مي گويد « بيچاره تيمورتاش تقصيري نداشت، ولي رضا شاه مي گفت سوراخ خود تيمورتاش است و از طريق اوست که آنها مطلع شده اند. اين شد که همان روز جمعه که دفتر هم نبود به او کاغذ نوشت که از وزارت دربار معاف است. فردا که ما رفتيم ديديم تيمورتاش نيست...»
تقي زاده ضمن اشاره به وقايعي که بعد از برکناري تيمورتاش رخ داد مي گويد: « سوءظن شاه نسبت به تيمورتاش مثل مرض بود. دائما از او حرف مي زد. به پيشخدمت هم که چايي مي آورد مي گفت. فروغي دل به دلش ميداد، به من هم هميشه مي گفت، من جواب نمي دادم... يک روز به من گفت چطور مي شود آدم اين قدر بي شرف ميشود.
جواب ندادم. حوصله اش سر آمد و گفت شما چه مي گوئيد؟ گفتم هر چه بود از اول همي طور بود! اين حرف خيلي بهش برخورد..... گفته بود تيمورتاش مي خواهد پسر مرا از بين ببرد. يکي از دوستان من گفت رضا شاه خودش به او گفته بود نمي داني اين پدرسوخته چه خيالاتي داشته.... ولي ما از اين نيت او آثاري نديديم. او غافلگير شد. اگر به خاطرش خطور کرده بود که چنين روزي در انتظار اوست تدبيري مي کرد.....»
درباره علت سوءظن رضا شاه به تيمورتاش، علاوه بر مواردي که تقي زاده به آن اشاره مي کند، در بعضي منابع به موضوع جاسوسي وي براي روسها نيز اشاره شده و داستان کيف گمشده او در آخرين سفرش به لندن و مسکو، که گويا حاوي مدارکي دال بر جاسوسي او براي روسها بوده و به وسيله مامورين جاسوسي انگليس ربوده شده بود، از جمله اين مطالب است که در بعضي از اين منابع مانند « خاطرات و خطرات » مخبرالسلطنه هدايت نقل شده ولي صحت و سقم آن روشن نيست.
در سال 1983 بوريس باژانف منشي استالين در دفتر سياسي حزب کمونيست شوروي، که در زمان سلطنت رضا شاه از طريق ايران به غرب گريخت، خاطرات خود را در پاريس منتشر کرد. در اين کتاب نيز فصلي به داستان جاسوسي تيمورتاش براي روسها اختصاص يافته و نويسنده مدعي شده است که حين فرار از طريق ايران، اسرار اين ماجرا را در اختيار مقامات ايراني گذاشته است. اگر اين مطلب واقعيت داشته باشد، اين سئوال پيش مي آيد که چرا رضا شاه در همان موقع از اين ماجرا پرده بر نداشت و تيمورتاش را به اتهام جاسوسي محاکمه و تيرباران نکرد؟
جواب اين سئوال هم اين است که رضا شاه نمي خواست با افشاي موضوع جاسوسي وزير دربارش براي روسها، به اشتباه خود در ابراز اعتماد به چنين شخصي اعتراف کند و ترجيح مي داد او را به جرم حقيري به زندان بيفکند و در زندان به حيات وي خاتمه دهد.
تيمورتاش بعد از برکناري از وزارت دربار قريب به دو ماه در خانه اش تحت نظر بود تا اينکه در 29 بهمن ماه سال 1311 بازداشت گرديد و با وضع موهني به زندان شهرباني انتقال يافت.
تيمورتاش در اواخر اسفند ماه 1311 به اتهام تدليس و سوءاستفاده از موقعيت، که شامل گرفتن مبالغي ارز از بانک ملي و فروش آن به قيمت آزاد بود به سه سال حبس مجرد محکوم گرديد و در دومين محاکمه در تيرماه 1312 به جرم ارتشاء به پنج سال حبس مجرد محکوم گرديد.
تيمورتاش علاوه بر محکوميت زندان در دو محاکمه به پرداخت 920/585 ريال و 10712 ليره انگليسي محکوم شد، که با تبديل ليره به نرخ روز جمعاً به 840/228/1 ريال بالغ مي گرديد. اين مبلغ در آن زمان رقم هنگفتي به شمار مي آمد و ارزش تمام اموال منقول و غير منقول تيمورتاش بيش از اين مبلغ نبود.
درباره چگونگي قتل تيمورتاش، دکتر جلال عبده دادستان ديوان کيفر در جريان محاکمه مختاري آخرين رئيس شهرباني رضا شاه و همدستان او روايتي دارد و بر اساس پرونده هاي موجود مي نويسد: « پزشک احمدي، تيمورتاش را بر حسب دستور رئيس کل شهرباني وقت و رئيس زندان، با تزريق استرکنين مسموم مي کند، ولي چون مختصر حياتي داشته، به شهادت دکتر محمد خروش و اظهارات معين طبيب ابوالقاسم حائري، براي اين که کار وي زودتر تمام شود، بالش و پتو را بر دهان وي گذارده و خفه مي کنند....»
قتل تيمورتاش روز نهم مهرماه 1312، فرداي سفر کاراخان معاون وزارت امورخارجه شوروي به تهران، اتفاق افتاد.
مخبرالسلطنه هدايت نخست وزير وقت ايران، ارتباط سفر کاراخان را با زنداني شدن تيمورتاش در "خاطرات و خطرات" خود تاييد کرده و مهدي بامداد شرح مفصل تري در اين مورد داده و مي نويسد « در هشتم مهرماه 1312 کاراخان قائم مقام کميسر امور خارجه شوروي ايران آمد و دولت تشريفات مفصلي براي پذيرايي از وي به عمل آورد و چند جلسه مذاکرات بين او و نخست وزير و وزير امورخارجه راجع به امور تجاري-اقتصادي و امور سرحدي صورت گرفت. ظاهر قضيه براي حسن تفاهم و ارتباط حسنه بين دو همسايه و امور مذکوره در بالا بود، لکن باطن امر و علت آمدن کاراخان به ايران فقط براي آزادي و رهايي تيمورتاش از بند بود و حتي اين موضوع يعني بخشايش و عفو تيمورتاش را هنگام ملاقات با شاه عنوان کرد، ولي شاه چون قبلا موضوع مورد بحث را کاملا درک کرده بود، موقعي که کاراخان موضوع تيمورتاش را پيش کشيد و از شاه عفو و بخشايش او را تقاضا کرد، جواب داد از قرار معلوم حال مزاجي او خوب نيست ولي فکري در اين باب مي کنم....... بعد خود کاراخان براي تماشاي زندان قصر رفت و نظرش از رفتن به قصر اين بود که تيمورتاش را ملاقات کند، اما وقتي که از او جويا شد و جاي او را پرسيد، زندانبانها به وي گفتند: « چند روز است که در گذشته است....»
بعد از مرگ تيمورتاش، فرزندان او بيشتر فروغي و تقي زاده را در بد گماني رضا شاه نسبت به پدرشان گناهکار مي دانستند.
فروغي هرگز درباره تيمورتاش سخني نگفت، ولي آنچه از نوشته هاي تقي زاده برمي آيد، او هم برخلاف تصور فرزندان تيمورتاش در اين ماجرا نقشي نداشته است. تقي زاده آيرم رئيس شهرباني رضا شاه را که به گفته او " بدترين آدمها بود و از شمر و يزيد بدتر " عامل اصلي ايجاد سوءظن در رضا شاه نسبت به تيمورتاش ميداند.


behnam5555 04-16-2010 07:45 PM

محمد مجتهد شبستری
 


محمد مجتهد شبستری


(
۱۳۱۵ شمسی -) اندیشمند مسلمان ، قرآن شناس (۱)و استاد سابق دانشگاه تهران است. وی به خاطر نظرات جدید(۱) خویش در مورد هرمنیوتیک و فهم متون دینی چهره شاخصی است.
محمد مجتهد شبستری در سال‏‎ ۱۳۱۵‎‏ در شبستر ‏‏(آذربایجان شرقی) چشم به جهان گشود‎.‎‏ وی در ۵‏‎ ‎سالگی به اتفاق خانواده برای سکونت به تبریز منتقل شد. در سال‎ ‎‎۱۳۳۰‎‏ برای تحصیل در علوم اسلامی وارد حوزه علمیه قم گردید‎.‎‏ مدت ۱۸ سال در این حوزه به تحصیل و تحقیق در ‏فلسفه و کلام اسلامی، فقه و اصول و تفسیر پرداخت و در بالاترین سطوح حوزوی‎ ‎تحصیلات خود را به پایان رساند‎.

دوران طلبگی در قم

دوران تحصیل وی در
حوزه قم، حدود هجده سال طول کشید. در این دوران وی علاوه بر فراگیری مقدمات علوم اسلامی، تحصیلات و مطالعات خود را در رشته‌های : ادبیات عرب، فقه، اصول، فلسفه، کلام و تفسیر ادامه داد. او سطوح حوزوی را در حدود هشت سال گذراند و پس از آن در دوره‌های درس خارج فقه و اصول اساتید و مراجع وقت شرکت کرد. در پایان دههٔ ۳۰ شمسی‏‎ ‎در تجربه و دغدغه‌ای مشترک با امام موسی صدر نخستین نشریه‎ ‎ی دینی را با رویکرد ‏نمایاندن صورت انسانی و عقلانی اسلام با‎ ‎نام ‏‎«‎درسهایی از مکتب اسلام‎»‎‏ منتشر کرد.
او خود میگوید :
در سالهای پایانی دوره تحصیلم در قم، نشریاتی، منتشر می‌شد و در آن نشریات، سعی می‌شد، معارف اسلامی به صورت قابل قبول، برای نسل تحصیل کرده مملکت عرضه شود که معروفترین آنها ، مجله مکتب اسلام و فصلنامه و سالنامه مکتب تشیع بود و من عضو هیئت تحریریه مجله مکتب اسلام بودم.
مهاجرت به آلمان و جانشینی بهشتی

وی میگوید: مرحوم بهشتی به خاطر آشنایی که با من داشتند، از من خواستند: به آلمان بروم و سرپرستی مرکز اسلامی هامبورگ را بپذیرم. من این پیشنهاد را پذیرفتم. در سال ۱۳۴۸ بود که به آلمان رفتم. ده سال، سرپرستی مرکز اسلامی هامبورگ را بر عهده داشتم. حدود یک سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، به ایران بازگشتم.
[۱] اقامت در اروپا برای ‏وی فرصتی پیش آورد تا با تسلط بر زبان آلمانی در فرهنگ‏‎ ‎و تمدن غرب به ویژه فلسفه جدید الهیات مسیحی از نزدیک‎ ‎مطالعات و تحقیقاتی به عمل آورد‏‎.‎‏ او در این مدت برای شرکت‎ ‎در سمینارها و کنفرانس‌های بین‌المللی فلسفی و الهیاتی ‏و‎ ‎سخنرانی در آنها بارها به کشورهای مختلف اروپایی، عربی و امریکا‎ ‎سفر کرد و با شخصیت‌های برجسته مسیحی، ‏یهودی، بودایی و مسلمان در‏‎ ‎نقاط مختلف جهان به گفتگو‎ ‎نشست و با آنان دربارهٔ چالش‌های علم و فلسفه جدید با الهیات ‏ادیان بزرگ جهان تبادل نظر کرد و‎ ‎فراوان از آنان آموخت.

بازگشت به ایران و دوره پس از انقلاب

مجتهد شبستری در سال ۱۳۵۷ به ایران بازگشت. در آن ‏سال نشانه‌های انقلاب اسلامی ایران یکی پس از دیگری‎ ‎آشکار می‌شد. وی که در دوران اقامت در آلمان نیز فعالیت ‏سیاسی جهت استقرار دموکراسی در ایران را در برنامه خود قرار داده بود، پس از پیروزی انقلاب در ایران با شور و ‏علاقه وافر وارد‎ ‎صحنه‌های سیاسی‎ ‎شد، مقالات فرهنگی سیاسی وی در مجلات و روزنامه‌های معتبر آن دوران انتشار ‏می‌یافت و سخنرانیهای او هم از‏‎ ‎صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش می‌شد‎.‎[نیازمند منبع] ‎ ‎در سال ۱۳۵۸ وی به نشر‏‎ ‎یک مجله تئوریک (دو هفته یک بار) به نام اندیشه‌ اسلامی پرداخت. اما به علت بروز ‏مشکلات مالی از این مجله ۱۵ شماره بیشتر منتشر نشد‎.‎‏ این مجله در عین حال که در سمت و سوی حمایت و راست از‎ ‎انقلاب حرکت می‌کرد از روند اوضاع سیاسی نیز به صراحت انتقاد می‌نمود‎.‎‏ ‏ وی در سالهای پس از انقلاب از جانب مردم زادگاهش
شبستر برای نمایندگی در مجلس قانونگذار انتخاب شد. اما پس از اتمام دوره اول مجلس، از سیاست دست شست و پس از آن، بیشتر به تدریس در دانشکده الهیات دانشگاه تهران و ادامه مطالعات شخصی‌اش پرداخت در همان سال‌ها وزارت علوم جمهوری اسلامی ایران از وی‎ ‎دعوت کرد عضویت هیأت علمی دانشگاه تهران را بپذیرد ‏وی با استقبال از این دعوت در دانشکده الهیات و معارف اسلامی، گروه فلسفه‎ ‎و کلام اسلامی مشغول تدریس شد و ‏سپس به گروه ادیان و عرفان همان دانشکده انتقال یافت. در سالهای بعد وی به رتبه دانشیاری و سپس رتبه «استاد ‏تمام»ارتقاء یافت‎.‎‏ او در دانشکده الهیات، سالهای متمادی در رشته‌های کلام تطبیقی، تاریخ ادیان تطبیقی و رفان تطبیقی ‏‏(یهودیت، مسیحیت، اسلام، بودیسم و هندوئیسم‎) ‎در مقطع کارشناسی ارشد و دکتری تدریس کرد. در سالهای بعد کتابها و مقالات متعددی در این باب نوشته‎ ‎شد آراء وی نیز مورد‎ ‎مخالفت‌ها و موافقت‌های زیاد قرار‎ ‎گرفت امّا بالاخره هرمنوتیک جدید جای خود را در ادبیات دینی معاصر‏‎ ‎ایران باز کرد. وی تحقیقات و مباحث خود را ‏برای روشن‌تر ساختن نظریاتی که مطرح کرده بود همچنان ادامه داد و در سالهای پسین کتابهای«ایمان و آزادی»، ‏‏«نقدی بر قرائت رسمی از دین»و «تأملاتی‎ ‎در قرائت انسانی از دین»را منتشر کرد که هر کدام از آنها‎ ‎به گونه‌ای به ‏همان مسئله پرداخته‌اند‎.‎‏ وی در بیست سال اخیر ارتباط‎ ‎علمی و فلسفی خود با جهان غرب را همواره حفظ کرده و در‎ ‎سمینارها و کنفرانس‌های بین‌المللی متعدد که به مباحث الهیات‎ ‎تطبیقی و یا گفتگوهای میان ادیان مرتبط است شرکت ‏نموده و در آنها‎ ‎سخنرانی کرده است‎.‎‏[نیازمند منبع] مجتهد شبستری در ۵ سال اخیر بنا به دعوت‎ ‎دانشگاه وین (اتریش) و دانشگاه بن ‏‎(‎آلمان) نظرات خود در باب‎ ‎نسبت ‏متون دینی اسلام با هرمنوتیک جدید و نسبت اسلام دموکراسی و حقوق بشر را برای دانشجویان رشته‌های اسلام‌شناسی ‏و‎ ‎حقوق آن دانشگاه‌ها به صورت درس گفتارهای فشرده‎ (Vorlesung) ‎تدریس‎ ‎کرده است‎.‎ ‎ از وی مقالات متعددی به زبانهای آلمانی و عربی در‏‎ ‎مجله‌های تخصصی اروپایی و عربی منتشر شده‌است. ‏صاحب‌نظران متعددی مقالات او را به آلمانی و انگلیسی و عربی و ترکی ترجمه و‏‎ ‎منتشر کردند و یا بر افکار او نقد ‏نوشته‌اند. بیشتر این مقالات را می‌توان در سایت‌های اینترنتی به دست آورد.

بازنشستگی از دانشگاه تهران

.در سال ۱۳۸۵‏‎ ‎که موج بازنشسته کردن ‏استادان دگراندیش دانشگاههای ایران‎ ‎راه افتاد با اینکه ۱۹ سال بیشتر از خدمت رسمی مجتهد‏‎ ‎شبستری در دانشگاه ‏تهران سپری نشده بود و او تنها استاد‎ ‎تمام گروه ادیان وعرفان دانشکدهٔ الهیات دانشگاه تهران بود و گروه‎ ‎آموزشی‎ ‏ نیاز مبرم به حضور او را اعلام کرده بود وی را مشمول‏‎ ‎بازنشستگی اجباری سنی کردند. پس از بازنشستگی، دو‎ ‏ دانشگاه‌‏‎ ‎از آلمان و اتریش جهت تدریس از وی دعوت به عمل آوردند ولی او به‏‎ ‎علت وضعیت نامساعد مزاجی آن ‏دعوت‌ها را نپذیرفت. در سال ‏‎۱۳۸۶ ‎آخرین نظریات وی در باب هرمنوتیک متون دینی اسلامی «قرآن» به‎ ‎صورت یک ‏مقالهٔ مفصل با عنوان «قرائت نبوی از جهان» و یک مصاحبه با‎ ‎عنوان «هرمنوتیک، تفسیر دینی جهان» در شمارهٔ ۶ ‏فصلنامهٔ‎ ‎مدرسه منتشر شد که مخالفتها و موافقت‌های دامنه‌داری را‏‎ ‎برانگیخت‎.‎‏ در این مقاله و مصاحبه برای اولین بار ‏وی این نظر را‎ ‎مطرح کرد که قرآن کریم، «کلام نبوی» پیامبر اسلام است و محصول وحی است و نه خود وحی، ‏قرائتی است توحیدی از جهان در پرتو‎ ‎وحی. بحثها و چالشهای انگیخته شده پیرامون این نظریه‎ ‎همچنان ادامه دارد. سیاری آن مقاله را موجب توقیف نشریه مدرسه می‌دانند. ‏
نظرات مجتهد شبستری در باب این موضوع در مقالات «قرائت نبوی از جهان» شمارهٔ ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ در سایت ‏اینترنتی دائرة المعارف بزرگ اسلامی منتشر شده و ادامهٔ آنها نیز‎ ‎منتشر خواهد شد. مجتهد شبستری از آغاز تأسیس‎ دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی عضو شورای علمی این دائرة المعارف بوده و مقالات متعددی از وی در این ‏دائرة‌المعارف به چاپ رسیده اس
در سال
۱۳۸۶ مقاله او با عنوان « قرائت نبوی از جهان »در شماره ۶ فصلنامه مدرسه چاپ شد و نظرات گوناگونی را برانگیخت،
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد



natanaeil 05-15-2010 10:38 PM

http://upload.wikimedia.org/wikipedi...ardar_Asad.jpg
علیقلی خان سردار اسعد




حاج علیقلی خان ، سردار اسد




علیقلی خان بختیاری معروف به حاج علیفلی خان سردار اسعد بختیاری و فاتح ملی (۱۲۷۴ هجری قمری - ۷ محرم ۱۳۳۶ هجری قمری) از رؤسای روشنفکرتحصیلکرده مشروطه خواه بختیاری و فرمانده فاتحین اصفهان وتهران در جریان انقلاب مشروطه در ایران بود.
او پسر سوم حسینقلی خان هفت لنگ ایلخانی شهيد بختیاری بود که به دستور ظل‌السلطان کشته شده بود.
در سال 1294 ق با «بي بي مهرجان» دختر يکي از بزرگان بختياري ازدواج کرد و نخستين فرزند او در 1297 ق متولد و از طرف حسینقلی خان ايلخاني به نام جعفرقلي خان نام گذاري گرديد که بعدها سردار بهادر و پس از فوت عليقلي خان به سردار اسعد سوم ملفب شد .
علیقلی خان که از خوانین فرهنگ دوست بختیاری بوده چندین بار به اروپا سفر کرده و به تکمیل زبان فرانسه خود اقدام کرده و اقدام به ترجمه چندین کتاب از جمله دختر فرعون و پاريس از الکساندر دوما و غادة الانگليس دست زده و کتاب تاریخ بختیاری را به رشته تحریر در آورده است .
ایام اقامت سردار اسعد بختیاری در پاریس هم زمان شد با به توپ بستن مجلس شورای ملی به فرمان محمد علی شاه که پس از این رویداد به پشتیبانی از برادر خود نجفقلی خان صمصام السطنه بختیاری و پسر عموی خود حاج ابراهیم خان ضرقام السلطنه در اعتراض به این عمل برخواست و پس از فتح اصفهان به دست مجاهدین بختیاری و از راه عراق خود را به سرزمین بختیاری رسانده و شخصاً فرماندهی سواران بختیاری را در فتح تهران و احیای مشروطیت عهده دار شده است .

فرانک 05-16-2010 10:50 AM


محـمد زکرياي رازي
رازي نخستين کسي است که فـعـل و انفـعالات شيميايي را در طب دخالت داده و بهـبود بيمار را نـتيجه آن در جسم او دانسته است. پس از وي اين روش توسط " ابن سينا " و ساير پـزشکان اسلامي دنبال شد.

رازي نخستين شيميدان و پـزشک اسلامي است که با تجربهً خود به خاصيت سمي جيوه پـي برده و دربارهً آن چـنين نوشته است: " ....... در بابت جـيوهً خالص به نظرم نمي رسيد که خوردن آن خطرناک باشد، فـقط دردهاي شديد شکمي و امعـائي توليد مي نمايد و به نحوي که وارد بدن شده از آن خارج مي گردد، مخصوصاً اگـر شخصي حرکات ورزشي انجام دهـد... جيوه را به ميموني که در منزل خود داشتم خوراندم و ملاحضه کردم که حيوان دندانهايش را به هـم سائيده و شکم خود را با دستهايش فشار ميدهـد".

رازي با توجه به اين خاصيت جـيوه، آن را به عـنوان مسهـل تجويز کرد و " عـمادالدين " از آن در معـالجات کوفت استـفاده نمود.

رازي براي اولين بار الکل را از تـقطير مواد قـندي و نشاسته ايي به دست آورد و آن را الکـحول ناميد. وي درباره طرز تـهـيه الکـل چـنين نوشته است:

" براي تـهـيه کردن آن کافي است که مواد نباتي هـر چه باشد گـرفته و ذخيزه نمايد به طريقي که خـميري درست شود و سپس آن را مدت يک شبانه روز بگـذارند تا خـمير بعـمل آيد؛ پس آن را در قرع و انبـيق ريخـته و تـقـطير کـنند، فوراً الکل حاصل ميشود"

از کتابـهاي الاثـبات و الاسرار مي توان استـنباط کرد که رازي سرخ شدن جـيوه در اثر حرارت دادن در هـوا را مي شناخته و بنابراين هـشت قرن قـبل از " لاوازيه " براي اولين بار اکسيد جـيوه را تـهـيه کرده است.

رازي نخـستين کسي است که تـهـيه کردن آرسنيک را بصورت خالص شرح داده است. رازي آرسنيک را جوهـر زرنيخ ناميده و دربارهً صفت مشخـصه آن نوشته: " ... حتي يصير جسداً بـيضا " که بايد آن را به فـلز سفيد يا جسم سفـيد که قابل ذوب شدن است ترجـمه کرد.

گـلمن در کتاب شيمي مدني خود " آلبرتوس ماگـنوس " را اولين تـهـيه کنـندهً فـلز آرسنيک ناميده بود ولي پس از اينکه کتاب الاسرار رازي بوسيله دکتر " يوليوس روسکا " به آلماني ترجـمه شد وي اشتباه گـذشته خود را رفـع کرده و رازي را نخـستين تـهيه کنندهً فـلز آرسنيک ناميده است.

رازي براي اولين بار جوهـر نمک (اسيد کلرئيدريک) را از تـقـطير نوشادر به دست آورد و آن را دهـن النوشادر (روغن نوشادر) ناميد است.

فرانک 05-16-2010 10:54 AM

ناصر خسرو
حكيم ابومعين ناصر بن خسرو حارث قبادياني (481 - ‌394)‌ تا حدود 40سالگي در بلخ و در دستگاه دولتي غزنويان و سپس سلجوقيان به سر برد. ولي اندك اندك آن محيط را براي انديشه خود تنگ يافت و در پي درك حقايق به اين سوي و آن سوي رفت تا اين كه در چهل سالكي به دليل خوابي كه ديده بود عازم كعبه شد. پس از يك سفر هفت ساله كه چهار بار سفر حج و سه سال اقامت در مصر مركز خلافت فاطمي را در خود داشت به مذهب اسماعيليه گرويد و به عنوان حجت جزيره خراسان راهي موطن خود شد. بقيه عمر ناصرخسرو در يك مبارزه بي‌امان عقيدتي گذشت و اگر چه از هر نوع آسايشي محروم شد اما شعرش پشتوانه‌اي يافت كه در ادبيات فارسي بي‌نظير بود. متعصبان آن روزگار حضور ناصرخسرو در بلخ را برنتافتند و او را با تهمتهاي بدوين، قرمطي، ملحد و رافضي از آن سرزمين به نيشابور و مازندران و سپس يمكان بدخشان آواره كردند.

شعر او شعري است تعليمي و اعتقادي و برخوردار از پشتوانه عميق معنايي و از اين رو مي‌توان او را نقطه مقابل شاعران دربار غزنويان و سلجوقي دانست، البته ديوان او از مدح خالي نيست، ولي اين ستايش‌ها كه در حق خليفه فاطمي مي‌باشد خود نوعي مبارزه است آن هم در محيط خطر خيز خراسان.

ولي نبايد از نظر دور داشت كه اين گرايش شديد محتوايي شعر ناصرخسر را از بعضي بدايع هنري و ظرايف شعري دور نگه داشته و به بعضي از قصايد او يك رنگ خشك تعليمي زده است. زبان او نسبت به ديگران كهن‌تر حس مي‌شود و شباهتي به زبان دوره ساماني دارد. ناصر اگر چه در تصويرگري شاعري تواناست اما سنگيني محتواي شعرش مجالي براي خودنمايي اين خلاقيت‌هاي او نداده است و در جاهايي كه اين سنگيني كمتر است و شاعر بيشتر قصد توصيف دارد تا تعليم، توانايي او سخت آشكار مي‌شود و به ويژه در محور عمودي خيال و ساختمان شعر از ديگران توانمندتر ظاهر شده است. به هر حال شعر او زيبايي شناسي خاص خود را دارد ممكن است در چشم ادباي محفلي كه در هر شعري در پي صنايع بديعي و سلامت كلام هستند موقعيت چنداني به دست نياورد ولي براي آنان كه بيشتر در پي غرايب مي‌گردند پر است از چيزهايي كه در شعر ديگران نمي‌توان يافت.

فرانک 05-16-2010 10:56 AM

محمد علي فروغي



تولد: 1254 هجري شمسي

وفات: پنجم آذرماه 1321 هجري شمسي



محمد علي فروغي که در اواخر دوران قاجاريه به لقب " ذکاءالملک " شهرت داشت، اولين و آخرين رئيس الوزراي رضا شاه و اولين نخست وزير محمد رضا شاه است؛ که هم در جريان انتقال سلطنت از قاجاريه به پهلوي و هم در جريان انتقال سلطنت از رضا شاه به پسرش نقش مهمي ايفا کرد. محمد علي فروغي فرزند يکي از ادبا و شعراي دوران سلطنت ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه به نام محمد حسين ملقب به ذکاءالملک بود که در اشعار خود " فروغي " تخلص مي کرد. محمد علي در سال 1254 هجري شمسي متولد شد و تحت سرپرستي پدرش که در آن زمان در وزارت انطباعات ناصرالدين شاه شغل مترجمي داشت، نخست زبانهاي فارسي و عربي و فرانسه و سپس علوم رياضي و طبيعي را فرا گرفت و در دوازده سالگي وارد مدرسهً دارالفنون شد.

محمد علي ابتدا به خواست پدر به تحصيل در رشته پزشکي و داروسازي پرداخت، ولي چون علاقه و استعداد لازم براي ادامه تحصيل در اين رشته را نداشت از پدر خواست که با تغيير رشته تحصيلي او به ادبيات و فلسفه موافقت نمايد. محمد علي در اين رشته به سرعت پيشرفت کرد و با اهتمام در فراگرفتن هر دو زبان فرانسه و انگليسي، به مطالعه و ترجمه آثار ادبي و فلسفي و تاريخ از هر دو زبان پرداخت.

فروغي در بيست سالگي در وزارت انطباعات به شغل مترجمي استخدام شد و همزمان با کار در وزارت انطباعات در مدرسه علميه که حاج مخبرالسلطنه مديريت آن را به عهده داشت به شغل معلمي پرداخت. فروغي کار معلمي را با تدريس علم فيزيک آغاز کرد و بعد از مدتي تدريس در مدرسه علميه، در مدرسه دارالفنون به تدريس تاريخ پرداخت.

پدر فروغي، محمد حسين ذکاءالملک در سال 1275 دست به انتشار يک روزنامه هفتگي به نام "تربيت" زد و پسرش هم در اين روزنامه به کار ترجمه و نگارش مقالات فلسفي و سرگذشتهاي تاريخي مشغول شد. چند سال بعد هنگام تاسيس مدرسه علوم سياسي در سال 1278 ذکاءالملک به تدريس ادبيات فارسي در اين مدرسه پرداخت و پسرش محمد علي نيز دست به کار ترجمه کتابهائي براي تدريس در اين مدرسه زد. اولين کتابهايي که به ترجمه محمد علي فروغي به چاپ رسيد، دو کتاب معروف "ثروت ملل" و "تاريخ ملل مشرق زمين" بود که فروغي در سنين بين 25 و 26 سالگي آنها را ترجمه کرده بود. در سال 1281 هجري شمسي ذکاءالملک به رياست مدرسه علوم سياسي انتخاب شد و پسرش را براي معاونت مدرسه و استادي تاريخ برگزيد.

بعد از صدور فرمان مشروطيت و تشکيل اولين مجلس شوراي ملي، صنيع الدوله رئيس مجلس، محمد علي فروغي را به رياست دبيرخانه مجلس انتخاب کرد و فروغي علاوه بر سرپرسيت امور اداري و مالي مجلس، نظامنامه داخلي مجلس را نيز با استفاده از نظامنامه هاي مجالس اروپايي تنظيم و تحرير نمود. فروغي در عين حال به معلمي مدرسه سياسي و ترجمه مقالاتي براي روزنامه پدرش هم ادامه مي داد. محمد حسين ذکاالملک در سال 1286 درگذشت و محمد علي شاه قاجار لقب ذکاءالملک را به پسرش تفويض نمود. محمد علي ذکاءالملک رياست مدرسه علوم سياسي را هم از پدر به ارث برد و از خدمت در مجلس کناره گيري نمود.

محمد علي ذکاءالملک در انتخابات دوره دوم مجلس شوراي ملي که بعد از خلع محمد علي شاه از سلطنت انجام گرفت از تهران به نمايندگي مجلس انتخاب شد و در سال 1289 در سن 35 سالگي به جاي مستشارالدوله صادق به رياست مجلس انتخاب گرديد. ترقي سريع ذکاءالملک و انتخاب او را به رياست مجلسي که اکثريت قريب به اتفاق وکلاي آن مسن تر از او بودند، به عضويت او در تشکيلات فراماسونري و ارتباط وي با رجال معروف آن زمان که در اولين لژ فراماسونري در ايران عضويت داشتند نسبت دادند.

جوانترين رئيس مجلس شوراي ملي، در سياست آن روز ايران هم نقش بسيار مهمي ايفا نمود و انتخاب ناصرالملک به عنوان نايت السلطنه بيشتر نتيجه تلاش و کوشش او بود. محمد علي ذکاءالملک ضمن تصدي رياست مجلس، معلمي احمد شاه را هم به عهده گرفت و ناصرالملک نايب السلطنه احمد شاه اداره امور دربار را هم عملاً به عهده او گذاشته بود.

در دوران فترت بين مجلس دوم و مجلس سوم ذکاءالملک در کابينه صمصام السلطنه بختياري نخست به وزارت ماليه و سپس به وزارت عدليه منصوب شد و در دوران تصدي وزارت عدليه قانون اصول محاکمات حقوقي را به موقع اجرا گذاشت. در انتخابات دوره سوم مجلس شوراي ملي ذکاءالملک مجدداً از تهران به نمايندگي مجلس انتخاب شد و کار وزارت عدليه را رها کرد، ولي بعد از مدتي با قبول رياست ديوان عالي تميز از وکالت مجلس استعفا داد و در کابينه هاي مستوفي الممالک و ميرزا حسن خان مشير الدوله مجدداً تصدي وزارت عدليه را به عهده گرفت. ذکاءالملک مدتي نيز رياست ديوان عالي کشور را به عهده داشت تا اين که در سال 1298 هجري شمسي برابر با 1919 ميلادي همراه مشاورالممالک انصاري وزير خارجه وقت براي شرکت در کنفرانس صلح ورساي به پاريس رفت.

مسافرت مشاورالملک انصاري و هيئت همراه او به پاريس، مصادف با حکومت وثوق الدوله و امضاي قرارداد 1919 بين ايران و انگليس بود، که ايران را عملا به صورت تحت الحمايه انگليس درآورد. انگليسيها در کار هيئت اعزامي ايران به کنفرانس صلح کارشکني مي کردند و دولت وثوق الدوله هم هيئت را به حال خود گذاشته بود. فروغي در آن زمان نامه اي بوسيله ابراهيم حکيمي ( حکيم الملک ) به تهران فرستاد که يکي از اسناد سياسي مهم تاريخ معاصر ايران بشمار مي آيد. در اين نامه فروغي مي نويسد:

ر " شش ماه مي گذرد که ما از تهران بيرون آمد و قريت پنج ماه است که در پاريس هستيم... به کلي از اوضاع مملکت و پلتيک دولت و مذاکراتي که با انگليس کرده اند و مي کنند و نتيجه اي که مي خواهند بگيرند و مسلکي که در امور خارجي دارند بي اطلاعيم و يک کلمه دستورالعمل و ارائه طريق، نه صريحاً، نه تلويحاً، نه کتباً، نه تلگرافاً، نه مستقيماً، نه به واسطه به ما نرسيده، حتي جواب تلگرافهاي ما را به سکوت مي گذارند. سه ماه است از رئيس الوزراء دو تلگراف نرسيده. استعفا مي کنم قبول نمي کنند، دو ماه است براي پول معطليم و نسيه مي خوريم، پول نمي فرستند. چيزي که از تلگرافات تهران و اطلاعات حاصله از وزارت امور خارجه پاريس و حرفهاي انگليسيها و غيره استنباط کرده ايم اين است که انگليسيها اوضاع تهران را مساعد و مغتنم شمرده اند که ترتيباتي داده شود که مملکت ايران از حيث امور سياسي و اقتصادي زير دست خودشان باشد. چون اوضاع دنيا و هياهوي ما در پاريس طوري پيش آورد که صريحا و بر حسب ظاهر نمي توانند بگويند ايران را به ما واگذار کنيد، مي خواهند ايرانيها را وادار کنند که خودشان امور خود را به آنها واگذار کنند و اميدوار هستند که اين مقصود در تهران انجام بگيرد و وجود ما در پاريس مخل اين مقصود است، و سعي دارند قبل از اينکه ما بتوانيم کاري بکنيم و نتيجه اي بگيريم، آنها به مقصود نائل شده باشند."

فروغي بعد از کودتاي 1299 به تهران بازگشت و در سال 1301 در کابينه مستوفي الممالک به وزارت خارجه منصوب شد و براي نخستين بار در جلسات هيئت دولت با رضا خان که وزير جنگ کابينه بود آشنا گرديد. چند ماه بعد از تشکيل کابينه مستوفي الممالک، مدرس دولت را استيضاح کرد، و موضوع استيضاح او هم سياست خارجي دولت بود که فروغي مي بايست پاسخگوي آن باشد. فروغي پاسخ مفصل و مستدلي به استيضاح مدرس داد، ولي مستوفي الممالک که در پي بهانه اي براي کناره گيري از کار بود، بعد از سخنان فروغي نطق کوتاهي ايراد نمود و بدون اينکه منتظر راي اعتماد و يا عدم اعتماد مجلس به دولت خود باشد استعفا داد. بعد از استعفاي مستوفي الممالک ميرزا حسن خان مشيرالدوله مامور تشکيل کابينه شد و فروغي را به سمت وزير ماليه به مجلس معروف نمود. در کابينه مشير الدوله، مصدق السلطنه به جاي فروغي به وزارت خارجه تعيين شده بود. کابينه مشير الدوله بيش از چهار ماه دوام نياورد و در اولين کابينه رضا خان که متعافب استعفاي مشيرالدوله تشکيل شد، فروغي مجدداً وزير خارجه شد.

فروغي در کابينه اول و دوم رضا خان وزير خارجه و در کابينه سوم و چهارم او وزير ماليه بود و در اين مدت توانست بيش از همکاران ديگر رضا خان اعتماد و اطمينان او را به خود جلب نمايد، بطوري که بعد از تصويب طرح خلع قاجاريه در مجلس و انتصاب رضا خان به رياست حکومت موقت تا تشکيل مجلس موسسان، رضا خان که ديگر براي خود مقامي بالاتر از رئيس الوزرا قائل بود، فروغي را به عنوان را به عنوان کفيل نخست وزيري تعيين کرد و بعد از انتقال سلطنت از قاجاريه به خانواده پهلوي در آذرماه سال 1304 او را بعنوان اولين نخست وزير دوران سلطنت خود برگزيد.

کمتر از دوماه بعد از انجام مراسم تاجگذاري، رضا شاه به دلايلي که روشن نيست به فروغي تکليف استعفا کرد و مستوفي الممالک را به جاي او به نخست وزيري برگزيد. در اين تغيير و تحول به احتمال زياد تيمورتاش وزير دربار و محرم اسرار رضا شاه که فروغي را خار راه و مانع پيشرفت مقاصد خود مي دانست، نقش اصلي را به عهده داشت. البته مستوفي الممالک هم کسي نبود که زير بار مقاصد و تحميلات تيمورتاش برود، ولي تيمورتاش که از خصوصيات اخلاقي و زود رنجي مستوفي الممالک به خوبي آگاهي داشت، مي دانست که دوران زمامداري او مدت زيادي به طول نخواهد انجاميد و سرانجام اختيار امور به دست خود او خواهد افتاد.

فروغي در مدت قريب به يکسال نخست وزيري مستوفي الممالک وزير جنگ کابينه او بود تا اينکه بعد از استعفاي مستوفي و انتخاب حاج مخبرالسلطنه هدايت به نخست وزيري از مقام وزارت جنگ مستعفي شد و با سمت سفير کبير ايران به ترکيه رفت. فروغي در جريان همين ماموريت به رياست هيئت نمايندگي ايران در جامعه ملل برگزيده شد و يک دوره به رياست اين جامعه انتخاب گرديد.

فروغي بعد از بازگشت به ايران در فروردين ماه سال 1309 در کابينه مخبرالسلطنه تصدي وزارتخانه جديدي را به نام اقتصاد ملي به عهده گرفت و در ارديبهشت ماه همين سال به وزارت جارجه منصوب شد. با تعيين تقي زاده به عنوان وزير ماليه در مرداد ماه 1309، فروغي و تقي زاده که دوست و محرم يکديگر بودند؛ عملا اختيار دولت را به دست خود گرفتند و از اين تاريخ به بعد از قدرت تيمورتاش وزير دربار رضا شاه، کاسته شد.

بعد از برکناري تيمورتاش، رضا شاه به مخبرالسلطنه هدايت که بيش از شش سال در مسند نخست وزيري باقي مانده بود تکليف استعفا کرد و فروغي را مامور تشکيل کابينه کرد.

از مهمترين وقايع دوره دوم نخست وزيري فروغي مرگ تيمورتاش در زندان، بازداشت وزير جنگ کابينه او به دستور رضا شاه و واقعه مسجد گوهرشاد در مشهد است، که ماجراي اخير به مغضوب شدن فروغي و برکناري وي از مقام نخست وزيري انجاميد. جعفرقلي اسعد( سردار اسعد بختياري ) وزير جنگ کابينه فروغي دو ماه بعد از معرفي کابينه او، روز بيست و ششم آبان 1312 هنگامي که در معيت رضا شاه به شمال رفته بود به دستور شاه بازداشت شد. به دنبال بازداشت سردار اسعد، عده اي از سران بختياري و قشقائي و بويراحمدي نيز دستگير و به اتهام توطئه عليه سلطنت در دادگاه نظامي محاکمه شدند. پنج تن از بازداشت شدگان به محکوم به اعدام و روز دهم فروردين 1313 در محوطه زندان قصر اعدام گرديدند. ( اعدام شدگان عبارت بودند از محمد رضا خان بختيار " سردار فاتح پدر شاپور بختيار آخرين نخست وزير شاه"، محمد جواد اسفندياري " سردار اقبال پسر اسفنديار خان بختياري، پدر بزرگ ملکه ثريا "، عليمرادخان چهارلنگ، آقا گودرز بختياري و مرادجان بوير احمدي ). سردار اسعد بختياري نيز در همين روز در زندان درگذشت و گفته شد که با تزريق سم کشته شد.

رضا شاه بعد از برکناري فروغي، وزير کشور کابينه او، محمود جم را به نخست وزيري برگزيد و دو هفته بعد محمد ولي اسدي در يک دادگاه نظامي محاکمه و محکوم به اعدام گرديد. حکم اعدام در مورد محمد ولي اسد بلافاصله به موقع اجرا گذاشته شد و فرزندان او، علي اکبر اسدي ( داماد فروغي ) و سلمان اسدي نيز متعاقبا دستگير و زنداني شدند.

از اين تاريخ تا شهريور 1320، يعني قريب به شش سال فروغي منزوي و خانه نشين بود و در تمام اين مدت رضا شاه حتي يک بار هم سراغي از او نگرفت. اما از نظر خود فروغي اين دوران پر بارترين دوران زندگي او به شمار مي آيد، زيرا طي اين سالهاي انزوا و گوشه گيري بود که آثاري چون " سير حکمت در اروپا " و " حکمت سقراط " و " آئين سخنوري " را پديد آورد و به تحقيق در آثار بزرگان ادب فارسي و تصحيح و نشر نسخات صحيح آنها از جمله گلستان و بوستان سعدي، و مقابله و تصحيح شاهنامه فردوسي و خمسه نظامي پرداخت.

در شهريور 1320، هنگامي که ايران از شمال و جنوب مورد تهاجم نيروهاي روس و انگليس قرار گرفت، رضا شاه يکبار ديگر به ياد فروغي افتاد و براي نجات خود از مخمصه اي که در آن گرفتار شده بود به وي متوسل گرديد. نصرالله انتظام رئيس تشريفات دربار در آن زمان، که عصر روز پنجم شهريور ماه 1320 شخصا براي آوردن به سعد آباد به دنبال او رفته بود، در خاطرات خود از نخستين برخورد رضا شاه و فروغي بعد از گذشت قريب به شش سال مينويسد که فروغي بدون اينکه عذر و بهانه اي براي قبول مسئوليت در آن موقع خطير بياورد تکليف نخست وزيري را پذيرفت و در پاسخ رضا شاه گفت " اگر چه پير و عليل هستم ولي از خدمت دريغ ندارم". رضا شاه برخلاف معمول که وزيران را خود تعيين مي کرد به فروغي گفت که در انتخاب وزراي کابينه خود آزاد است. انتظام در دنباله خاطرات خود مي نويسد " فروغي عرض مي کند که چون همه خدمتگزارند فعلا حاجت به تغييري نيست. شاه مي گويد پس سهيلي وزير خارجه شود و عامري به وزارت کشور برود".

بعد از خلع رضا شاه از سلطنت و انتقال آن به محمد رضا شاه وليعهد او، مهمترين اقدام کابينه جديد فروغي امضاي پيمان سه جانبه بين ايران و انگلستان و شوروي بود، که ضمن آن دولتين انگليس و شوروي در ازاء همکاري هاي ايران با متفقين در زمان جنگ، استقلال و تماميت ارضي ايران را تضمين نموده و متعهد شده بودند شش ماه بعد از خاتمه جنگ نيروهاي خود را از ايران خارج نمايند.

فروغي پس از قريب به يکماه ترديد و دودلي سرانجام تصميم گرفت که کابينه خود را ترميم کند و با تغيير چند وزير رضايت اکثريت نمايندگان را جلب نمايد، ولي بعد از معرفي وزيران جديد به مجلس فقط 66 نفر از 112 نماينده حاضر در مجلس به دولت او راي اعتماد دادند، و فروغي با اعلام اين مطلب که با چنين اکثريت ضعيفي نمي تواند به کار ادامه دهد، از مقام نخست وزيري استعفا داد.

فروغي بعد از کناره گيري از مقام نخست وزيري، به اصرار محمد رضا شاه که به راهنمائي و مشاورت او احتياج داشت، وزارت دربار را پذيرفت و تا زمان مرگ خود اين سمت را در اختيار داشت. فروغي در اوايل وزارت دربار خود هم در تعيين خط مشي سياسي مملکت نقش عمده اي داشت و سهيلي نخست وزير وقت در تمام مسائل مهم به سياست داخلي و خارجي کشور با او مشورت مي کرد، ولي با سقوط کابينه سهيلي در مردادماه 1321 و انتخاب قوام السلطنه به مقام نخست وزيري از نفوذ او کاسته شد.

بر اثر بدگويي و سعايت مستقيم و غير مستقيم از فروغي بوسيله دشمنان و بدخواهان او، از علاقه و اعتماد محمد رضا شاه نسبت به او کاسته شد.

فروغي که خود از تحريکات قرام السلطنه و مطالبي که عليه او در جرايد منتشر مي شد متالم بود پيشنهاد سفارت واشنگتن را پذيرفت، ولي پيش از اين که اين امر تحقق يابد در بستر بيماري افتاد و روز پنجم آذر ماه 1321 در سن 67 سالگي در گذشت

natanaeil 05-17-2010 06:21 PM

حسین پژمان بختیاری در سال ۱۲۷۹ شمسی در تهران زاده شد. پدرش علیمرادخان از بختیاریها بود و مادرش عالمتاج زنی دانشمند و صاحب ذوق از نوادگان میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی که شعر نیکو می گفت و ژاله تخلص می کرد. پژمان تحصیلات خود را در تهران به پایان برد و با ادبیات فرانسوی کاملاْ آشنا شد. گذشته از تحصیلات ادبی, فن تلگراف بی سیم را هم فراگرفت و به همین علت به استخدام وزارت پست و تلگراف در آمد.
پژمان از آغاز جووانی به شعر و ادب علاقه مند بود و اوقات به مطالعه دیوانهای شاعران صرف می کرد. کتاب بهترین اشعار گردآورده پژمان که نخستین بار در سال ۱۳۱۲ شمسی چاپ شد از ذوق و حسن انتخاب او حکایت می کند. چاپ منقحی از دیوان حافظ نیز که به کوشش او منتشر شده از چاپهای مهم و طرف توجه است. حسین پژمان علاوه بر این چند کتاب از فرانسه به فارسی ترجمه کرد که از آن جمله است: وفای زن اثر بنیامین کنستان و آتالا و رنه از شاتو بریان. وی به سال ۱۳۵۵ شمسی در گذشت.
پژمان در شعر شیوه پیشینیان را می پسندید و از آنان پیروی می کرد. بیشتر در قالبهای قصیده, غزل و مثنوی شعر گفته و در سرودن قطعه و رباعی و برخی دیگر از قالبهای شعری هم دست داشته است. پژمان به مثنوی سرایی علاقه ای خاص داشت. در شعرش مضامین و مفاهیم اجتماعی و عاطفی بسیار است. دید مستقل شاعرانه و پرواز خیال او در شعر دودکشها که در قالب چهار پاره سروده شده, در نظر منتقدان وی را با ویلیام بلیک شاعر و نقاش سده نوزدهم انگلستان قابل مقایسه کرده است. شعر دود کشها با این بند آغاز میشود:
دودکشها بر فراز بامها هر نفس آهی زدل بر می کشد
و زدهان قیر گونشان دودها زاغ وش بر آسمان پر می کشند
زبان پژمان نرم و غزلی و بروی هم ساده و نزدیک به فهم است.
....ندارد
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد کس جای در این خانه ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرت کش مانیست آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد
دل خانه عشقست خدا را به که گویم کارایشی از عشق کس این خانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پای دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
تا چند کنی قضیه اسکندر و دارا ده روزه عمر این همه افسانه ندارد

behnam5555 07-16-2010 10:51 AM

خواجه نصیر الدین طوسی
 

خواجه نصیر الدین طوسی


خواجه نصیر الدین مشهور به محقق طوسی؛ حکیم و دانشمند میهن پرست ایرانی در سال ۵۹۷ هجری در شهر توس دیده به جهان گشود.
در زمان هلاکوخان به وزارت رسید و انتقام ایرانیان را از دستگاه خلافت و جور عباسیان گرفت و با کمک هلاکو توانست خلافت عباسیان را در بغداد پایان بخشد و به قرنها ستم و بیداد آنها پایان بخشد .
او رصدخانه مراغه را با بیش از ۱۲ دستگاه و ابزار نجومی جدید؛ با ابتکار خود ساخت که از

شاهکارهای مراکز علمی جهان در قرون وسطی بود. بعدها تیکوبراهه منجم هلندی با تقلید از او رصدخانه اوزانین برگ را برپا نمود.

خواجه حدود ۸۰ کتاب و رساله در ریاضیات؛ نجوم؛ فلسفه؛ تفسیر و مسایل اجتماعی نوشت و از کارهای معروف او در علوم؛ وضع مثلثات و قضایای هندسه کروی؛ تفهیم بی نهایت کوچک ها و تکمیل نظریه ارشمیدس است.


علامه حلی(شاگرد وی) از او به عنوان استاد بشریت یاد میکند- جورج ساتن وی را بزرگترین ریاضیدان ایران به شمار می آورد و بروکلمن آلمانی می گوید وی از مشهورترین دانشمندان قرن هفتم و برترین مولفان این قرن به طور مطلق است. جامعه علمی جهان به پاس خدمات و تلاشهای این دانشمند بزرگ در علم ریاضی و نجوم نامش را بر کره ماه ثبت نمود.


این اندیشمند و متفکر بزرگ سرانجام در سال ۶۷۲ هجری در شهر کاظمین در گذشت.

زاد روز

خـواجه نصیر الدیـن طوسى، روز شنبه یازدهـم جمادى الاول سال 597 هـ.ق در شهر طوس خراسان چشـم به جهان گشـود نام او محمد، کنیه اش (ابو جعفر ) لقبش (نصیر الدیـن) (محقق طوسى) (استاد البشر) و شهرتـش (خـواجه) است.


آموخته ها

خواجه نصیر الدیـن ایام کودکى و جـوانى خود را در طوس گذراند، و دروس مقدماتى از قبیل خـواندن و نوشتـن، قرائت قرآن، قـواعد زبان عربـى و فارسى، معانى و بیان و مقدارى از علـوم منقـول از قبیل حدیث و ... را نزد پدر روحانى خـود (محمد بـن حسـن طـوسى) فراگرفت در ایـن ایام خواجه نصیر از مادرش در یادگیرى خـواندن قـرآن و متـون فارسـى استفاده مـى کـرد .خواجه بعد از طى دوره سطح عالى در نیشابـور و برای ادامه تحصیل به شهر رى و از آنجا به قم و بعد از مدتی راهى اصفهان شد، لیکـن در اصفهان استادى که بتـواند از او استفاده نماید، نیافت بعد از انـدک مـدتـى به عراق مهاجـرت نمـود در عراق علـم فقه را فراگرفته و در سال 619 هـ ق، موفق به اخذ درجه اجتهاد و اجازه روایت از معین الـدیـن گشت خـواجه در عراق در درس اصـول فقه علامه حلـى حـاضـر گشت، وى نیز متقـابلا در درس حکمت خواجه شرکت مى نمود ایـن سنت حسنه تاکنون در حـوزه ها باقى است و استاد و شاگرد به فراخـور معلـومات علمـى یکـدیگر از هـم استفاده مـى کنند و نهایت تـواضع و فروتنـى را براى کسب علـم از خود نشان مى دهند.
خـواجه سپـس در موصل نجـوم و ریاضـى را مـىآمـوزد به ایـن ترتیب خـواجه نصیر دوران تحصیل خـود را پشت سر مـى گذارد و بعد از مـدتها دورى از وطـن و خـانـواده قصـد عزیمت به خـراسـان مـى کنـد.


اساتید

خواجه نصیر الدین از محضر اساتیدی که از محضرشان بهره مند گردیده است عبارتند از:
1 ـ از محضر دایى بزرگوارش (نور الدیـن على بـن محمد شیعى) .
2 ـ از محضر ریاضـى دان معروف آن زمان (محمد حاسب) کسب فیض نموده است.
3ـ آخریـن استادى که خواجه در طوس پیـش او تلمذ نمود (عبدالله بـن حمزه) دایى پدرش بوده است.
4 _ درس خارج فقه و حدیث و رجال را در محضر امام سراج الدین کسب علم نمود.
5_ فرید الدیـن داماد نیشابورى دانشمند بزرگ آن عصر بود که خـواجه در حضـور ایـن استـاد اشـارات ابـن سینا را آمـوخت.
6ـ کتاب قانـون ابـن سینا را از قطب الـدیـن فرا گرفته و در نهایت از محضـر عارف نامـور شیخ عطار نیشابـورى بهره مند گردید.
7ـ ابـو السادات اسعد بـن عبد القادر.
8 _ خـواجه نصیر علـم فقه را از محضـر (معین الدیـن سالم) فرا گرفته است.
9ـ در موصل از محضر (کمال الدیـن موصلى) نجـوم و ریاضـى را آموخت.


شاگردان
شاگردان بسیاری از محضر خواجه کسب علم نموده اند که معروف ترین آنان را می توان : علامه حلی و ابـن فـوطـى یکـى از شـاگـردان حنبلى مـذهب را نام برد.


تألیفات
آثار علمى و قلمـى فـراوانـى از خـواجه به یادگار مانـده که به برخى از آنها اشاره مى گردد.
1 ـ تجرید العقایـد
2 ـ شرح اشارت بـو علـى سینا
3 ـ قـواعد العقـایـد
4 ـ اخلاق ناصـرى
5 ـ آغاز و انجام
6 ـ تحـریـر مجسطـى
7 ـ تحریر اقلیـدس
8 ـ تجـریـد المنطق
9 ـ اساس الاقتباس
10 ـ ذیج ایلخانـى
11 ـ آداب البحث
12 ـ آداب المتعلمیـن
13 ـ روضه القلوب
14 ـ اثبات بقاء نفس
15 ـ تجرید الهندسه
16 ـ اثبات جوهر
17 ـ جامع الحساب
18 ـ اثبات عقل
19 ـ جام گیتى نما
20 ـ اثبات واجب الوجود
21 ـ الجبر و الاختیار
22 ـ استخراج تقویم
23 ـ خلافت نامه
24 ـ اختیارات نجوم
25 ـ رساله در کلیات طب
26 ـ ایام و لیالى
27 ـ علم المثلث
28 ـ الاعتقادات
29 ـ شـرح اصـول کافـى



گفتار بزرگان
علامه حلـى از شاگردان بر جسته خـواجه که از بزرگتریـن علماى مذهب تشیع است در باره خصوصیات اخلاقى استادش مى گوید: خـواجه بزرگوار در علوم عقلى و نقلـى تصنیفات بسیار دارد و در علـوم اسلامـى بر طریقه مذهب شیعه کتابها نوشت او شریف تریـن دانشمندى بود که مـن در عمرم دیـدم.
(ابـن فـوطـى) یکـى از شـاگـردان حنبلى مـذهب خـواجه نصیـر در خصـوص اخلاق استـادش مـى نـویسد : خـواجه مردى فاضل و کریـم الاخلاق و نیکـو سیرت و فـروتـن بـود و هیچگاه از درخـواست کسـى دل تنگ نمى شد و حاجتمندى را رد نمى کرد و بـرخورد او با همه با خوش رویـى بـود.
(ابـن شاکر) یکى دیگر از مـورخان اهل بیت است که اخلاق خـواجه را چنین توصیف مى کند: خواجه بسیار نیکـو صـورت، خوش رو، کـریـم، سخـى، بـردبار، خـوش معاشـرت، زیـرک و با فـراست بـود و یکـى از سیاستمـداران روزگار به شمار مـى رفت.
(جـرجـى زیـدان) دربـاره خـواجه چنیـن مـى نـویسـد : علـم و حکمت به دست این ایرانـى در دورتـریـن نقطه هاى بلاد مغول رفت تـو گویى نور تابان بـود در تیره شامى.
برو کلمـن آلمانـى در کتاب تاریخ ادبیات راجع به قرن هفتـم مى نویسد : مشهورترین علما و مؤلفین ایـن عصر مطلقا و بدون شک نصیر الدیـن طوسى است.
در کتاب تحفه الاحباب محدث قمـى، صاحب مفـاتیح الجنـان، در مـورد خـواجه نصیـر مـى نـویسـد : نصیر المله و الدین، سلطان الحکماء و المتکلمیـن، فخر الشیعه و حجة الفـرقه النـاجیه استـاد البشـر و العقل الحـادى عشر.

خصوصیات اخلاقی
خـواجه را نمى تـوان یک دانشمند محصـور در قلـم و کتاب به شمار آورد او هرگز زندگى خـویـش را در مفاهیـم و واژه ها خلاصه نکرد آنجا که پاى اخلاق و انسانیت به میان مـىآمد، او ارزشهاى الهى و اسلامى را بر همه چیز ترجیح مـى داد خواجه از زندان نفـس و خـود خـواهى رها گشته بـود زندانى که با علـم و دانـش نتـوان از آن بیرون آمد بلکه رهایـى از آن ایمان به خـداوند متعال و تقـوا و عمل صـالح لازم دارد بـا وجـود اینکه بیـش از هفت قـرن از عصـر خواجه مى گذرد ولى هنوز سخـن او، رفتار او و دانش او، زینت بخـش مجـالـس و محـافل اهل علـم و دانـش مـى بـاشـد.


فعالیت
چنـدى از فتح بغداد نگذشته بـود، که هلاکـو خـواجه را به ساختـن رصد خانه تشـویق کرد هلاکو کلیه موقوفات را به خـواجه واگذار کرد تـا 110 آنها را به مصـرف رصـد خـانه بـرسـاند.
خـواجه به امر هلاکـو، مشاهیر، حکما و منجمان را به مراغه احضار کرد رصـد خانه مراغه در سال 656 هـ. ق، آغاز و در سال 672 هـ. ق، به اتمام رسید در ایـن رصد خانه از ابزار نجـومـى که از قلعه المـوت و بغداد آورده بـودنـد استفـاده گـردیـد خـواجه تـوانست کتابخانه عظیمـى در آنجا تأسیـس کنـد تعداد کتب آن را بالغ بـر چهار صـد هزار جلـد نـوشته انـد.


دوران بازگشت به میهن
خواجه در بیـن راه بازگشت به میهن از شهرهاى مختلف عبـور کرد و به نیشابـور رسید , نیشابور در آن زمان چند بار مـورد هجـوم قرار گرفته بـود و شهر در دست مغولان بـود.
خواجه بعد از نیشابـور به طـرف طـوس زادگاه خـویـش ادامه مسیـر داد و از آنحا خـود را به قایـن رساند تا بعد از سالها به دیدار مادر و خـواهرش مـوفق شـود مدتـى در قایـن اقامت کـرده و به تقـاضـاى اهل شهر امام جماعت مسجـد شهر را قبول و به مسائل دینـى مردم رسیـدگـى کرد و اطلاعاتـى نیز درباره قوم مغول به دست آورد.
خـواجه در سال 628 هـ ق، در شهر قایـن با دختر فخر الـدین نقاش پیمان زناشـویـى بست و به ایـن ترتیب دوره اى دیگر از زندگى پر فراز و نشیب خـواجه آغاز گردید. بعد از چند ماه سکونت در شهر قایـن از طرف محتشـم قهستان به نام ناصر الدیـن که مردى فاضل و کـریـم و دوست دار فلاسفه بـود دعوت به قلعه شـد او به اتفـاق همسـرش به قلعه اسمـاعیلیـان رهسپـار گـردیـد.
قلعه هاى اسماعیلیه بهترین و محکـم تریـن مکان در بـرابـر حمله مغولها بود.
در ایـن مدت که خـواجه نصیر در قلعه قهستان بود بسیار مورد احترام و تکریم قرار مى گرفت و آزادانه به شهر قایـن رفت و آمد داشته و به امور مردم رسیدگى مى نمود در همیـن زمان بود که به در خـواست میزبـان کتـاب (طهاره الاعراق) ابـن مسکـویه را از عربـى به فـارسـى تـرجمه کـرد و نام آن را اخلاق ناصـرى (به نام میزبان خود) نهاد.
خـواجه نصیر حـدود 26 سال در قلعه هاى اسماعیلیه به سر برد و در ایـن مـدت دست به تألیف و تحریر کتابهاى متعددى زد از جمله شرح اشارات ابـن سینا، اخلاق ناصرى، رساله معینیه، مطلوب المومنیـن، روضه القلوب، رساله تـولى و تبرى و ... خـواجه در ایـن دوره از زندگانى پر ماجراى خویـش از کتابخانه هاى غنى اسماعیلیان بهره ها بـرد و به علت نبـوغ فکرى و دانـش و آلایـش معروف و سرشناس گشت.
مغول بیشتـر ممالک اسلامـى را به اطاعت خـود در آورده بـود ولـى اسماعیلیه و بنـى عباس هنـوز در قـدرت بـودند در حالـى که سران مغول در فکر یـورش به بغداد، مقر بنـى عباس، بـودند اسماعیلیه ظلـم و ستـم را از حد گذرانده و فساد آنقدر شدت پیدا کرده بود که کسى طاقت نداشت تا جایى که قاضى شمس الدیـن قزوینى که عالـم و مورد اعتماد مردم قزویـن بود از ستم فزون از حد اسماعیلیه به (قا آن )نـوه چنگیز خان شکایت بـرده و طلب کمک نمـود تا اینکه (قا آن) برادر کوچک خـود هلاکو خان را مأمـور سر کـوبى قلعه هاى اسماعیلیه کرد. هلاکـو خان در سال 651 هـ ق، بـا 12000 نفـر روانه قهستان شـد نماینده اى پیش (ناصر الدیـن) گسیل داشته و او را به قبول اطاعت از خود فرمان داد ناصر الدین که در ایـن زمان پیر و ناتوان شده بود به نزد هلاکو رفت و تسلیم گردید هلاکو هـم او را محترم شمرد و به حکومت شهر تـون (فردوس کنونى) فرستاد با تسلیـم شدن ناصر الـدیـن عملا شکستـى در جبهه اسماعلیه رخ داد و مغولان قلعه ها را یکى پس از دیگرى تسخیر کردند.
خواجه نصیر با اطلاع از ایـن جریان دانست که هلاکـو مرد خـونریزى نیست چـون که ناصـر الـدیـن را دولت دیگر بخشیـده سپـس هلاکـو دو نماینده نزد (خورشاه) فرستاد و او را به تسلیـم شـدن خـواند، خورشاه با مشـورت و صلاح دیـد خـواجه حاضـر به قبـول اطاعت شـد خـواجه مذاکراتـى با هلاکـو داشت و ضمـن آن گفت پادشاه نباید از قلعه ها نگران باشد چـونکه دلایل نجـومى چنان نشان مى دهد که دولت اسماعیلیه در حال سقوط است پیـش بینى خواجه درست بود روز شنبه اول ذیقعده سال 654 هـ ق، با تسلیـم شـدن خـورشاه نقطه پایان بر حکـومت اسماعیلیان در ایران گذاشته شد و از آن پـس جز نامـى از اسماعیلیان در تاریخ باقـى نماند خان مغول خـواجه را که در جلـوگیرى از خونریزى و تسلیـم شدن خـورشاه نقـش بسزایى داشت با احتـرام پذیـرفت و از او تجلیل فـراوانـى نمـود.


وفات
هیجـدهـم مـاه ذیحجه سـال 672 هـ ق، آسمـان بغداد رنگ دیگـرى داشت گـویى اتفاقى در شرف وقـوع است که آرامـش را از ایـن شهر بگیرد و مردم را در عزا بنشاند.
با رحلت خواجه بغداد یکپارچه غرق ماتـم شد و اشکها چون سیلاب از گونه ها جارى گردید، با ارتحال خـواجه جهان تشیع بزرگتریـن حامى خویـش را در دستگاه حکومت از دست داد خواجه با احترام خاصى به سـوى آستان مقـدس امام کاظم (علیه السلام) تشییع و در جـوار آن امام همام به خاک سپرده شد.



behnam5555 07-16-2010 10:56 AM

سید اسماعیل‌ جرجانی
 

سید اسماعیل‌ جرجانی


نام‌ : معروف‌ به‌ ابوالفضائل‌ سیداسماعیل‌ جرجانی
ولادت‌: ( به‌ سال‌ 434 هـ.ق ) در جرجان‌ یا گرگان
وفات‌: به‌ سال‌ 531 هجری‌ در مرو
سید اسماعیل‌ جرجانی در نیمه‌ دوم‌ قرن‌ پنجم‌ و نیمه‌ اول‌ قرن‌ ششم‌ هجری قمری‌ می‌زیسته‌ است‌، یعنی تماماً در دوره‌ای كه‌ ایران‌ شرقی زیر سلط‌ه‌ سلسله‌ نیرومند تازه‌ به‌ قدرت‌ رسیده‌ تركان‌ سلجوقی بود. وی از خانواده‌‌ سادات‌ حسینی بود كه‌ از اصفهان‌ به‌ گرگان‌ كوچیده‌ بودند. گفته‌اند كه‌ خانواده‌اش‌ با بزرگان‌ سلسله‌ آل‌ زیار روابط‌ نزدیك‌ داشته‌اند. جرجانی در اوایل‌
جوانی به‌ نیشابور، كه‌ مركز خراسان‌ بود، رفت‌. نیشابور گذشته‌ از آنكه‌ منزلگاه‌ طغرل‌ سلجوقی و پایگاه‌ او برای‌ تاخت‌ و تازهایش‌ به‌ غرب‌ ایران‌ بود، مركز عمده‌ فرهنگی آن‌ زمان‌ به‌ شمار می رفت‌. جرجانی برای‌ تحصیل‌ علم‌ و مخصوصا فراگرفتن‌ حدیث‌ به‌ نیشابور رفت‌ كه‌ در آن‌ سالها محدث‌ و عارف‌ بزرگ‌ زمان‌، ابوالقاسم‌ قشیری‌ (673 تا 564 هـ.ق) در آن‌ شهر، خلق‌ و خواص‌ را به‌ فراخور حال‌ ارشاد می‌كرد. در مورد آموزش‌ پزشكی‌، وی‌ در مجالس‌ درس‌ ابن‌ ابی‌ صادق‌ النیسابوری‌ شركت‌ می‌كرد. جرجانی‌ از ط‌ریق‌ همین‌ ابن‌ ابی‌ صادق‌ با ط‌ب‌ جالینوسی‌ آشنایی‌ یافت‌. ناگفته‌ نگذاریم‌ كه‌ تعلق‌ ابن‌ ابی‌ صادق‌ به‌ مكتب‌ جالینوس‌ بسیار ژرف‌ و گسترده‌ بوده‌ است‌. احتمال‌ دارد كه‌ جرجانی‌ در مجالس‌ درس‌ احمد فرخ‌ هم‌ شركت‌ می‌كرده‌ است‌، زیرا كه‌ در گفتار در باب‌ چشم‌، اقوال او را نقل‌ كرده‌ است‌. یاقوت‌ حموی‌ در معجم ‌البلدان‌ راجع‌ به‌ سید اسمعیل‌ جرجانی‌ چنین‌ می‌گوید: ابوابراهیم‌ اسماعیل‌ بن‌ الحسن‌ بن‌ محمدبن‌ احمد العلوی‌ الحسینی‌ اهل‌ جرجان‌ ، او كاملا به‌ علم‌ پزشكی‌ آگاه‌ بود و تالیفات‌ ارزشمندی‌ به‌ عربی‌ و فارسی‌ داشت‌. (یاقوت‌ حموی‌، معجم‌ البلدان‌، دارالاحیا التراث‌ العربی‌، بیروت‌، مجلد دوم‌، ص‌ 221). از خود کتاب ذخیره‌ خوارزمشاهی‌ چنین بر می‌آید كه‌ جرجانی‌ به‌ قم‌، به‌ نزد فرزندان‌ كوشیاربن‌ لبان‌ رفت‌ تا نسخه‌های‌ خطی كوشیار را كه‌ نزد آنان‌ بود، وارسی‌ كند. این‌ كوشیار، منجم‌ شاهان‌ قدیم‌ گرگان‌ بود و نیز مسلم‌ است‌ كه‌ جرجانی‌ به‌ محافل‌ ادبا و دانشمندان‌ دینی‌ رفت‌ و آمد می‌كرده‌ است‌. مسلم‌ است‌ كه‌ جرجانی‌ تحت‌ تاثیر عمیق‌ دین‌ و عرفان‌ اسلامی‌ بود. شخصیت‌ دینی‌ و معرفتی‌ سید در سراسر مباحث‌ مربوط‌ به‌ علم‌ اعمال‌ بدن‌ آدمی‌ ( فیزیولوژی ‌) ذخیره‌ منعكس‌ است‌. تاثیر ایمان‌ عمیق‌ به‌ اراده‌ و مشیت‌ الهی‌ هم‌ در حد اعلای‌ آن‌ در آثار جرجانی‌ مشهود می‌باشد. اشارات‌ مكرر جرجانی‌ به‌ عنایت‌ ایزدی‌ و ستایش‌ حق‌ تعالی‌ در سراسر كتاب‌ ذخیره‌ خوارزمشاهی‌ به‌ چشم‌ می‌خورد. افزون‌ بر اینها، خوارزم‌ جایگاه‌ مبادله‌ میان‌ جهان‌ اسلام‌ و سرزمین‌ اسلاو بود. (سعیدی‌ سیرجانی‌، ذخیره‌ خوارزمشاهی‌، سید اسماعیل‌ جرجانی‌، بنیاد فرهنگ‌ ایران‌) . آخرین‌ كتابی‌ كه‌ جرجانی‌ تالیف‌ كرده‌ بود ترجمه‌ عربی‌ ذخیره‌ خوارزمشاهی‌ است‌ كه‌ به‌ تصریح‌ خود جرجانی ‌در مقدمه‌ آن‌ ترجمه‌، سالهای‌ آخر عمر را صرف‌ آن‌ كرده‌ است) . جرجانی‌ یك‌ سال‌ در مرو پایتخت‌ سنجر ماندگار شد و فقط‌ پس‌ از بازگشت‌ اتسز از مرو به‌ بلخ‌ بود كه‌ میان‌ اتسز و سنجر اختلاف‌ پدید آمد. براثر آن‌ اختلاف‌، در محرم‌ 335 جنگی‌ میان‌ آن‌ دو درگرفت‌. درست‌ نمی‌دانیم‌ جرجانی‌ چرا و در چه‌ شرایطی به‌ مرو رفت‌. ولی‌ مسلم‌ است‌ كه‌ در دربار سنجر مورد استقبال‌ قرار گرفت‌، مقرری‌ برایش‌ تعیین‌ شد و به‌ آموزش‌ پزشكی‌ ادامه‌ داد. احتمالا در همین‌ مرو بوده‌ است‌ كه‌ ابوسعد سمعانی‌ جوان‌ (605 تا 365 هـ.ق ) نزد جرجانی‌ حدیث‌ آموخت‌.
شخصیت‌ جرجانی‌ از ورای‌ آثارش‌ مشهود است‌. مردی‌ دقیق‌، در حد وسواس‌، خوشخو، خوش‌ برخورد، موشكاف‌ و اهل‌ میانه‌ روی‌ و عارف‌ بود. بیهقی‌ او را " مردی‌ جدی‌، یار و همراه‌ و سخاوتمند" وصف‌ كرده‌ است‌. در واقع‌ مردی‌ بود كه‌ در جامعه‌ و با جامعه‌ خود می‌زیست‌ و به‌ هیچ‌ روی‌ محصور در مطالعات‌ و تالیفات‌ خود نبود. ابن‌ابی‌اصیبعه‌ او را " پزشكی‌ بزرگ‌ كه‌ دارای‌ شایستگی‌ بسیار و علم‌ فراوان‌ بود " معرفی‌ كرده‌ است‌. او پزشك‌ دربار بود و در این‌ مقام‌، افزون‌ بر درمان‌ معمولی‌ رایج‌ در آن‌ عصر، رایزن‌ دربار در رشته‌های‌ مختلف‌ نیز بود و به‌ هرگونه‌ پرسش‌ سلطان‌ درباره‌ علوم‌ ط‌بیعی‌ پاسخ‌ می‌گفت‌. او همچنین‌ پزشك‌ نظ‌امی‌ نیز بود و این‌ از فصلهایی‌ از كتابش‌ كه‌ به‌ زخمهای‌ سواركاران‌ و آسیبهای‌ پوست‌ و زخمهای‌ ناشی‌ از جنگ‌ اختصاص‌ داده‌ است‌، معلوم‌ می‌شود. نكته‌ جالب‌ این‌ است‌ كه‌ تنها موردی‌ كه‌ در اغراض‌ الط‌بیه‌ به‌ چشم‌ پزشكی‌ اشاره‌ دارد، مربوط‌ به‌ زخم‌ پیكان‌ در چشم‌ است‌. او همچنین‌ پزشك‌ مردم‌ بود و به‌ احوال‌ و شرایط‌ زندگی‌ مردم‌ توجه‌ داشت‌ و به‌ شیوه‌های‌ نادرست‌ غذایی‌ آنان‌ خرده‌ می‌گرفت‌ و توصیه‌هایی‌ می‌كرد. جرجانی‌ مردی‌ متدین‌ و یكی‌ از حلقه‌های‌ زنجیر نقل‌ احادیث‌ و عارفی‌ دل سوخته‌ بود. قرائن‌ و دلایل‌ قوی‌ بر تشیع‌ سید وجود دارد و حشر و نشر وی‌ با بزرگان علمای‌ اسلام‌ اعم‌ از سنی‌ و شیعه‌ نشانه‌ سعه‌ صدر و جامع‌نگری‌ اوست‌ كه‌ هر كجا كسی‌ را می‌یافت‌ كه‌ می‌توانست‌ از او بهره‌ علمی‌ و معرفتی‌ ببرد درنگ‌ نمی‌كرد و بیشترین‌ استفاده‌ معرفتی‌ را از شیخ‌ ابوالقاسم‌ عبدالكریم‌ قشیری‌ می‌نمود. قشیری‌ و شیخ‌ ابوسعید ابوالخیر از پیشگامان‌ عرفان‌ بودند كه‌ در خراسان‌ و ماوراالنهر بساط‌ ارشاد گسترده‌ بودند و هركسی‌ با هر مذهبی‌ كه‌ شوقی‌ در دل‌ و شوری‌ در سر داشت‌ از محضر آنها استفاده‌ می‌كرد.
كتاب‌ ذخیره‌ خوارزمشاهی‌ از زمان‌ تالیف‌ به‌ بعد همواره‌ جزو اركان‌ كتب‌ طبی‌ شمرده‌ می‌شده‌ است‌ و بنا به‌ قولی ،‌ هر كه‌ می‌خواست‌ در پزشكی‌ ماهر شود می‌بایست‌ یكی‌ از كتابهای‌ سته‌ عشر جالینوس‌، حاوی‌ محمد بن‌ زكریای‌ رازی‌، قانون‌ ابن‌ سینا، كتاب‌ المائه‌ ابوسهل‌ مسیحی‌ و ذخیره‌ خوارزمشاهی‌ سید اسمعیل‌ جرجانی‌ را به‌ دقت‌ مطالعه‌ كرده‌ باشد. بر اثر اهمیتی‌ كه‌ ذخیره‌ در عالم‌ پزشكی‌ پیدا كرده‌ ترجمه‌یی‌ از آن‌ به‌ عبری‌ و سپس‌ ترجمه‌ای‌ به‌ تركی‌ توسط‌ ابوالفضل‌ محمد بن‌ ادریس‌ الدفتری‌ متوفی‌ به‌ سال‌ 289 هجری‌ قمری‌ صورت‌ گرفت‌ .

ذخیره خوارزمشاهی

ذخیرهٔ خوارزمشاهی کتابی‌است به زبان فارسی در پزشکی نوشتهٔ اسماعیل جرجانی. آغاز تألیف آن ۵۰۴ قمری بوده‌است. کتاب تقدیم به قطب‌الدین خوارزمشاه است. ذخیرهٔ خوارزمشاهی بزرگ‌ترین کتاب پزشکی به زبان فارسی بود که تا بدان تاریخ نوشته می‌شد. جرجانی خود در باب تفصیل کتاب در مقدمهٔ اثر گوید:
و خاصیت این کتاب تمامی است از بهر آنکه قصد کرده آمده است تا اندر هر بابی آنچه طبیب را اندر آن باب بباید دانست از علم و عمل به تمامی یاد کرده آید و معلوم است که بر این نسق هیچ کتابی موجود نیست.[...] و این کتاب چنان جمع کرده آمده است که طبیب را اندر هیچ باب به هیچ کتاب دیگر حاجت نباشد و به سبب بازگشتن به کتابهای بسیار، خاطر پراکنده نشود.
فهرست‌ منابع‌
1 ـ جرجانی‌، سیداسماعیل‌; ذخیره‌ خوارزمشاهی‌، به‌ اهتمام‌ سعیدی‌ سیرجانی‌، بنیاد فرهنگ‌ ایران‌، 5531
2 ـ جرجانی‌، سیداسماعیل‌; الاغراض‌ الط‌بیه‌ فی‌ مباحث‌ العلائیه‌; بنیاد فرهنگ‌ ایران‌
3 ـ جرجانی‌، سیداسماعیل‌; خفی‌ علایی‌; به‌ تصحیح‌ دكتر محمود نجم‌آبادی‌ ـ دكتر علی‌اكبر ولایتی‌
4ـ انصاری‌ شیرازی‌، علی‌بن‌ حسین‌; اختیارات‌ بدیعی‌، تصحیح‌ و تحشیه‌ دكتر محمدتقی‌ میر، تهران‌ 1731
5 ـ زرگری‌، علی‌; گیاهان‌ دارویی‌ ایران‌، دانشگاه‌ تهران‌، 1731
6 ـ نجم‌ آبادی‌، محمود; تاریخ‌ ط‌ب‌ در ایران‌ بعد از اسلام‌، دانشگاه‌ تهران‌
7 ـ الگود، سیریل‌; تاریخ‌ پزشكی‌ ایران‌، ترجمه‌ محسن‌ جاویدان‌; اقبال‌


اهمیت‌ جرجانی‌ در پزشكی

1- حکیم جرجانی یک طبیب ایرانی است.
2- با توجه به زندگینامه ایشان یک پزشک مسلمان می باشد.
3- پس‌ از ابن‌سینا اولین‌ طبیبی‌ است‌ كه‌ كلیه‌ فصول‌ پزشكی‌ را مورد بحث و گفتگو‌ قرار داد و بر دانش‌ گذشتگان‌ افزوده‌ است‌.
4- اینكه‌ بخش‌ اعظم كتابهای‌ خود را به‌ زبان‌ فارسی‌ تالیف‌ كرده‌ كه‌ تا آن‌ زمان‌ كسی‌ به‌ این‌ وسعت‌ به‌ تدوین‌ متون‌ پزشكی‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ اقدام‌ نكرده‌ بود و كتابهای‌ وی‌ بخصوص‌ ذخیره متنی‌ اساسی‌ و ماندنی‌ در علوم‌ پزشكی‌ و ماخذی‌ برای‌ اصطلاحات این‌ رشته‌ و حوزه‌های مربوط‌ می‌باشد.

اهمیت جرجانی در آزمایشگاه و دلایل انتخاب ایشان

1- قسمتهای عمده از کتاب ذخیره خوارزمشاهی مربوط به آزمایش نمونه های انسانی مانند خون ، ادرار ، مدفوع و سایر مایعات بدن می باشد.
2- ایشان علاوه بر معالجه بیمار در تشخیصهای آزمایشگاهی نیز حاذق بوده است و بیشتر از دید مشاهدات آزمایشگاهی به تشخیص بیماریها می پرداخت.

اهمیت انتخاب روز 30 فروردین ماه

1- از دیدگاه ما انتخاب روز بزرگداشت این طبیب مسلمان ایرانی فرزانه که می تواند به عنوان شروع کننده یک نوآوری جدیدی از نگاه مشاهدات آزمایشگاهی و نهایتاً تشخیص بیماری در دنیای اسلام و پزشکی باشد، لازم و ضروری است.
2- با عنایت به کتب مختلف پزشکی از جمله تاریخ پزشکی و آثار ارزنده ایشان (ذخیره خوارزمشاهی) تاریخ دقیق تولد و فوت مشخص نگردیده است .
3- 30 فروردین ماه با عنایت به اینکه از روزها و ماههای اول سال است و شروع فعالیت کاری یک صنف از وجوه مختلف در ابتدای سال مفید می باشد، انتخاب گردید.
4- در ضمن چندین سال می باشد که همکاران علوم آزمایشگاهی در سراسر کشور این روز را به عنوان روز علوم آزمایشگاهی می پندارند.

اقدامات انجام گرفته در کشور :

1- یکی از بیمارستانهای قدیمی تهران نام جرجانی را بر پیشانی خود دارد .
2- دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی تهران نام جایزه معرفی پزشک برتر خود را جایزه حکیم جرجانی نهاده است.
3- یک دانشگاه غیرانتفاعی، یک تشکل غیردولتی و یک داروخانه درگرگان، حکیم جرجانی را برای خود برگزیده ‌اند.
4- بیمارستان تامین اجتماعی گرگان به نام حکیم جرجانی نام نهاده شده است.
5-دانشکده پرستاری و مامائی دانشگاه علوم پزشکی مشهد نیز به عنوان ساختمان جرجانی معروف است.
اما هنوز نیز حکیم جرجانی پزشک نامدار ایرانی برای گرگانیان و دیگر هموطنان ناشناخته بوده و ضرورت اقدامات بیشتر برای معرفی این طبیب بزرگ به جهت ایجاد حس‌ خود باوری در بین ایرانیان احساس می شود.

اهمیت درج روز علوم آزمایشگاهی در تقویم کشوری

رشته علوم آزمایشگاهی از دیر باز زیر بنای تحقیقات و پژوهشهای علمی و از عوامل توسعه و پیشرفت در زمینه های مختلف پزشکی در جهان معاصر بشمار می رفته است. در کشور ما نیز خوشبختانه این رشته در سالهای اخیر جایگاه ویژه ای در نظام سلامت کشوری و بین المللی داشته و نقش موثری در فعالیتهای پژوهشی بهداشتی و درمانی ایفا نموده است.
دلایل :
1- همه ساله مراسمی بصورت سنتی و خود جوش در سالروز تولد حکیم جرجانی در اکثر مراکز آزمایشگاهی کشور برگزار می شود.
2- چنانچه مستحضرید سایر شاغلین رسته های بهداشتی و درمانی از جمله پزشک، پرستار و ماما در تقویم فرهنگی کشوری دارای روز مشخصی هستند که نشانه هویت و توجه به شأن شغلی و حرفه ای ایشان در جامعه می باشد.
3- تنویر افکارعمومی و اطلاع آحاد جامعه ازعملکرد کارکنان خدوم و گمنام در عرصه علوم آزمایشگاهی در سطح کشور
4- درخواست های مکرر و به حق شاغلین و کارکنان آزمایشگاههای تشخیص طبی زمینه ای برای توجه بیشتر مسئولین به کاستی ها و رفع موانع و یا پیشرفت این حرفه در جامعه
5- تجلیل از پیشرفتها ، تحقیقات نوین و دستاوردهای جدید و قدردانی از تلاشهای گرانسنگ دانشمندان، متخصصین، دانشجویان و کارکنان
6- گرامیداشت کارمندان نمونه و پیشکسوتان
7- نظر به شرح وظایف هیئت مدیره مندرج در اساسنامه جامعه مبنی بر دفاع از شأن و هویت حرفه ای علوم آزمایشگاهی و احیاء جایگاه واقعی و برجسته آن در عرصه بهداشت و درمان


تالیفات :

كتاب‌ " خفی‌ علائی " (خلاصه ذخیره‌ خوارزمشاهی) ، ‌ كتاب‌ "الردعلی‌ الفلاسفه‌ " ، كـتاب " الیوم‌ واللیله "‌ ، ‌کتاب زبد الطب‌ ( در كتابخانه‌ ملی‌ پاریس‌) ، کتاب " ط‌ب‌ الملوكی" ، کتاب " الاغراض‌ الط‌بیعه‌" ، کتاب " مباحث‌ العلائیه" ، ‌ کتاب "ذخیره‌ خوارزمشاهی"‌ و رساله‌هایی‌ در منطق‌ ارسطویی به نامهای رساله فی‌ القیاس و دیگری‌ رساله فی‌ التحلیل ، رساله‌ متنبه


behnam5555 07-16-2010 11:00 AM

ابوریحان بیرونی
 
ابوریحان بیرونی

ابوریحان محمد بن احمد بیرونی از دانشمندان بزرگ ایران در علوم حکمت و اختر شناسی و ریاضیات و تاریخ و جغرافیا مقام شامخ داشت، در سال 326 هچری قمری در حوالی خوارزم متولد شده و از این جهت به بیرونی یعنی خارج خوارزم معروف شده. هیچ اطلاعی در باره اصل و نسب و دوره کودکی بیرونی در دست نیست. نزد ابو نصر منصور علم آموخت در 17 سالگی از حلقه ای که نیم درجه به نیم درجه مدرج شده بود، استفاده کرد تا ارتفاع خورشیدی نصف النهار رادرکاث رصد کند، و بدین ترتیب عرض جغرافیایی زمینی آن را استنتاج نماید چهار سال بعد برای اجرای یک رشته از این تشخیص ها نقشه هایی کشید و حلقه ای به قطر 15 ذراع تهیه کرد. در 9 خرداد 376 بیرونی ماه گرفتگی(خسوفی)رادرکاث رصد کرد و قبلاٌ با ابوالوفا ترتیبی داده شده بود که او نیز در همان زمان همین رویداد را از بغداد رصد کن. اختلاف زمانی که از این طرق حاصل شد به آنان امکان داد که اختلاف طول جغرافیایی میان دو ایستگاه را حساب کنند وی همچنین با ابن سینا فیلسوف برجسته و پزشک بخارایی به مکاتبات تندی در باره ماهیت و انتقال گرما و نور پرداخت در دربار مامون خوارزمشاهی قرب و منزلت عظیم داشته چند سال هم در دربار شمس المعالی قابوس بن وشمگیر به سر برده، در حدود سال 404 هجری قمری به خوارزم مراجعت کرده، موقعی که سلطان محمود غزنوی خوارزم را گرفت در صدد قتل او برآمد و به شفاعت درباریان از کشتن وی در گذشت و او را در سال 408 هجری با خود به غزنه برد در سفر محمود به هندوستان، ابوریحان همراه او بود و در آنجا با حکما و علماء هند معاشرت کرد و زبان سانسکریت را آموخت ومواد لازمه برای تالیف کتاب خود موسوم به تحقیق ماللهند جمع‌آوری کرد.


بیرونی به نقاط مختلف هندوستان سفر کرد و در آنها اقامت گزید و عرض جغرافیایی حدود 11 شهر هند را تعیین نمود خود بیرونی می نویسد که در زمانی که در قلعه نندنه به سر می برد، از کوهی در مجاورت آن به منظور تخمین زدن قطر زمین استفاده کرد. نیز روشن است که او زمان زیادی را در غزنه گذرانده است تعداد زیاد رصدهای ثبت شده ای که به توسط او در آنجا صورت گرفته است با رشته ای از گذرهای خورشید به نصف النهار شامل انقلاب تابستانی سال 398 آغاز می شود و ماه گرفتگی روز 30 شهریور همان سال را نیز در بر دارد. او به رصد اعتدالین و انقلابین در غزنه ادامه داد که آخرین آنها انقلاب زمستانی سال 400 بود.


بیرونی تالیفات بسیار در نجوم و هیات و منطق و حکمت دارد از جمله تالیفات او قانون مسعودی است در نجوم و جغرافیا که به نامه سلطان مسعود غزنوی نوشته، دیگر کتاب آثار الباقیه عن القرون الخالیه در تاریخ آداب و عادات ملل و پاره ای مسائل ریاضی و نجومی که در حدود سال 390 هجری به نام شمس المعالی قابوس بن وشمگیر تالیف کرده این کتاب را مستشرق معروف آلمانی زاخائو در سال 1878 میلادی دررلیپزیک ترجمه وچاپ کرده و مقدمه ای بر آن نوشته است. دیگر کتاب ماللهند من مقوله فی العقل اومر ذوله در باره علوم و عقاید و آداب هندیها که آن را هم پروفسور زاخائو ترجمه کرده و در لندن چاپ شده است دیگر التفهیم فی اوائل صناعه التنجیم در علم هیات و نجوم و هندسه. بیرونی هنگامی که شصت و سه ساله بود کتابنامه ای از آثار محمد بن زکریای رازی پزشک تهیه نمود و فهرستی از آثار خود را ضمیمه آن کرد این فهرست به 113 عنوان سر می زند که بعضی از آنها بر حسب موضوع گه گاه با اشاره کوتاهی به فهرست مندرجات آنها تنظیم شده اند این فهرست ناقص است زیرا بیرونی دست کم 14 سال پس از تنظیم آن زنده بود و تا لحظه مرگ نیز کار می کرد به علاوه 7 اثر دیگر او موجود است و از تعداد فراوان دیگری هم نام برده شده است. تقریباٌ‌ چهار پنجم آثار او از بین رفته اند بی آن که امیدی به بازیافت آنها باشد از آنچه بر جای مانده در حدود نیمی به چاپ رسیده است. علایق بیرونی بسیار گسترده و ژرف بود و او تقریباٌ‌ در همه شعبه های علومی که در زمان وی شناخته شده بودند سخت کار می کرد وی از فلسفه و رشته های نظری نیز بی اطلاع نبود اما گرایش او به شدت به سوی مطالعه پدیده های قابل مشاهده در طبیعت و در انسان معطوف بود در داخل خود علوم نیز بیشتر جذب آن رشته هایی می شد که در آن زمان به تحلیل ریاضی درآمدند. در کانی شناسی، داروشناسی و زبان شناسی یعنی در رشته هایی که در آنها اعداد نقش چندانی نداشتند نیز کارهایی جدی انجام داد اما در حدود نیمی از کل محصولات کار او در اختر شناسی، اختر بینی و رشته های مربوط به آنها بود که علوم دقیقه به تمام معنی آن روزگاران به شمار می رفتند ریاضیات به سهم خود در مرتبه بعدی جای می گرفت اما آن هم همواره ریاضیات کاربسته بود از آثار دیگر بیرونی که هنوز هم در دسترس هستند و می توان اینها را نام برد: اسطرلاب، سدس، تحدید، چگالیها، سایه ها، وترها، پاتنجلی، قره الزیجات، قانون، ممرها، الجماهر و صیدنه، بیرونی در باره حرکت وضعی زمین و قوه جاذبه آن دلالیل علمی آورده است و می گویند وقتی کتاب قانون مسعودی را تصنیف کرد سلطان پیلواری سیم برای او جایزه فرستاد ابوریحان آن مال را پس فرستاد وگفت: من از آن بی نیازم زیرا عمری به قناعت گذرانیده ام و ترک آن سزاوار نیست.


نظر پردازی، نقش کوچکی در تفکر او ایفا می کرد وی بر بهترین نظریه های علمی زمان خود تسلط کامل داشت اما دارای ابتکار و اصالت زیادی نبود و نظریه های تازه ای از خود نساخت ابوریحان بیرونی در سال 440 هجری در سن 78 سالگی در غزنه بدرود حیات گفت.


behnam5555 07-16-2010 11:08 AM

ابوالقاسم میر فِندِرسکی
 

ابوالقاسم میر فِندِرسکی حکیم و دانشمند ایرانی



1. زندگی عادی

1-1 نسبمیرزا ابوالقاسم فرزند میرزابیگ، فرزند امیر صدرالدین موسوی حسینی فندرسکی معروف به «میرفندرسکی»، از حکما وعرفای امامیه بود که در حکمت طبیعی، الهی، ریاضی، علوم نقلیه و شعر و ادب، یگانه روزگار صفوی- قرن یازدهم هجری- بود. او در تسخیر، جفر، کیمیا و خوارق عادت، ید طولایی داشت و از استادان به نام مکتب اصفهان به شمار می رود.
پدران میرفندرسکی از بزرگان سادات استرآباد می باشند. آبادی «استرآباد» به دارالمومنین




شهرت یافته است. خانواده نستوه میرفندرسکی، نسب شریفشان به امام موسی کاظم (ع) می رسد.

جد او میرصدرالدین، در ناحیه فندرسک- از قرای استرآباد- در زمان شاه طهماسب صفوی دارای املاک بسیاری بود. صدرالدین در زمان فتنه گروه سیاه پوش در استرآباد، در برابر این گروه ایستاد و از آن جا بیرون نشد. وی در زمان شاه عباس کبیر (996ق) با لشکر به سوی خراسان و بسطام، آهنگ حمله کرد و سپس درگذشت؛ پس از آن فرزندش میرزابیگ فندرسک- پدر ابوالقاسم- به خدمت سلطان وقت- شاه عباس اول- درآمد و با خدمات شایسته ای که انجام داد، نزد سلطان، گرامی و عزیز گشت.

2-1 زادگاه و محل تحصیل (م. 970 و 1050 ق/ 1563- 1640م)

ابوالقاسم در فندرسک، دهستانی از بخش رامیان در دوازده فرسنگی گرگان کنونی. از بخش های استرآباد در سال 970 ق, 1563 م. زاده شد. وی مقدمات علوم را در همان نواحی فراگرفت و برای ادامه تحصیل، به مازندران و قزوین و در نهایت به اصفهان سفر کرد. گفته اند: او به هند نیز برای تحصیل سفر کرده است.

3-1 فرزندان
از زندگی شخصی میرفندرسکی چیزی نقل نگردیده و روشن نیست دنباله و فرزندان او چه کسانی بوده اند؛ ولی از فرزندان او دو تن مشهور و معروفند:
یکی، نوه ایشان به نام «میرزاابوطالب» پسر «میرزابیگ پسر ابوالقاسم» که همانند جدش یکی از علمای راز اول و از مبارزترین شاگردان علامه مجلسی است. وی مردی فاضل و شاعری توان مند بود که دارای آثار فراوانی است. از جمله التکمله فی شرح التذکره شمس الدین محمد خفری که خود شرحی بر تذکره الهیه اثر خواجه نصیر الدین طوسی می باشد.
دیگری، سید محمد فندرسکی است که در پایان سد سیزدهم و آغاز سده چهاردهم در تهران به سر می برد و صاحب طرائق الحقایق او را می شناخت و ایشان را ستوده و درگذشت وی را به سال 1313ق. در تهران نوشته است.

4-1 درگذشت
گرچه درباره زادروز و درگذشت مرحوم میرفندرسکی وفاتی وجود ندارد، ولی در جای خاک سپاری او، همگان وفاق نظر دارند.
مطابق نظر بسیاری از مورخان و نویسندگان، او در زمان شاه صفی صفوی به سال 1050 ق. نوشته شده، ولی از ماده تاریخ زیر، که در پایان رساله صناعیه میر (نسخه 887 آستان قدس رضوی) ثبت است. سال 1049 ق. به دست می آید:
تا شد زجهان خسرو فوج دانش شد بحر جهان تهی زموج ندانش
تاریخ وفاتش زخرد جستم، گفت صد حیف از آفتاب اوج دانش
میرفندرسکی در اصفهان در محلی که امروز به تخت فولاد و تکیه میر معروف و مشهور است، در مقبره بابا رکن الدین به خاک سپرده شده است.
مزار او در فضای بازار قرار دارد. بر روی خاک او سنگ یک پارچه بزرگی نهاده اند که به جانب غربی آن، کتیبه ای به خط ثلث برجسته، «مورخ به سال 1050ق» نگاشته شده و متن زیر روی آن کنده کاری شده است:
بسم الله الرحمن الرحیم. الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون. هذا مرقد قدوه الاولیاء وس ید الاصیاء، معتضد و المعتمد العرفاء، قائد السالکین و العاشقین، هادی الموحدین المتالهین السائر فضاء الجبروتیه الطائر فی هواد اللاهوتیه، عارف عوالم الالوهیه مالک ممالک الملکوتیه قطب الدین لاخوف علیهم و لا هم یحزنون.
می گویند: شاه عباس برای آن که دزدان جنازه، نتوانند نقب بزنند و جسد آن سیدجلیل القدر را بربایند، پیرامون قبر را کنده و سرب داغ در آن ریخته است.

2- زندگی علمی
1-2 اساتید
سیدابوالقاسم، نزد علامه چلبی بیگ تبریزی (م. 1041ق)- که خود از شاگردان افضل الدین محمد ترکه اصفهانی بود- و هم چنین نزد میربرهان الدین محمدباقر اشراق استرآبادی (م. 1041ق) به تحصیل حکمت و علوم پرداخت. سپس میرفندرسکی در مدرسه خواجوی اصفهان، که به داشتن دانشمندان به نامی چن شیخ بهایی، میرداماد و میرفندرسکی مشهور بود، به تدریس شفاء و قانون ابن سینا و دروس مختلف دینی، حکمت، کلام و هم چنین ملل و نحل شهرستانی مبادرت ورزید. جلسه درس او مشهور و زبانزد خاص و عام بود و علاقه مندان به حکمت، از دورترین نقاط، در درس او حاضر می شدند.

2-2 دانشمندان زمان
از میان داشمندان این عصر نام شیخ بهایی، میرداماد و ملاصدرا به عنوان هم دوره میرفندرسکی به ثبت رسیده است. در مدرسه خواجه، علاوه بر شیخ بهایی و ملاصدرا، دانشمندان بنامی، چون میرداماد و میرفندرسکی، دارای حوزه تدریس شلوغی بودند. ملاحیدر خوانساری صاحب کتاب زبده التصانیف، استاد محقق خوانساری، هم دوره این دو به شمار می آید.
عالم دیگری به نام اوحدی بلیانی- نویسنده تذکره عرفات العاشقین- نیز از هم عصران میر به شمار می رفت. هم چنین گفته شده که وی با ملامحمد تقی مجلسی و ملامحمدباقر مجلسی نیز هم زمان بوده است. گرچه پذیرش هم دوره بندن با مجلسی پدر دشوار نخواهد بود، ولی هم عصر بودن میرفندرسکی هم با پدر و هم با پسر چندان معقول نمی نماید.

3- شاگردان
چند تن از مدرسان و حکمای به نام دوره صفوی، شاگرد میرفندرسکی بوده اند که عبارتند از:
1- آقاحسین فرزند جمال الدین خوانساری، زاده 1016ق/ 1607م. که به سال 1098ق/ 1686 م در اصفهان درگذشت. وی حکیم، متکلم، محدث و فقیه بزرگ زمان خود بود به دلیل مهارت بر دانش هایی، چون ریاضیات و هیئت در حوزه های علمی به محقق خوانساری و استاد الکل نفی الکل شهرت یافت و نیز به علت آن که نام پدر و پسرش جمال الدین بود، از او به لقب «ذوالجمالین» یاد شده است. وی در حکمت، شاگرد میرفندرسکی بوده است.
2- ملارجبعلی تبریزی در گذشته 1080 ق، که حکیم و شاعر عصر صفویه بود و هم زمان با شاه عباس دوم می زیست. وی در فلسفه، شاگرد میرفندرسکی بود و روش مشایی داشت و کتاب های شیخ را درس می داد. او در شعر «واحد» تخلص می کرد. گویا ایشان عمر درازی داشته است.
3- محمد باقر بن محمد مومن سبزواری معروف به محقق سبزواری 1017- 1090ق، که از مفاخر علمای شیعه و از بزرگان، حکما و متکلمین بوده و در اصفهان زندگی می کرد. او نزد بزرگانی، چون شیخ بهایی، میرفندرسکی، ملامحمد تقی مجلسی و ملاحسنعلی شوشتری درس خوانده است. از آثار وی می توان به کتاب ذخیره اشاره کرد. مرگ او در اصفهان اتفاق افتاد و جنازه اش را در مشهد رضوی، در مدسه میرزا جعفر، در سردابی روبه روی قبر شیخ حر عاملی- نویسنده کتاب وسایل الشیعه- به خاک سپردند.
4- ملاصادق اردستانی متوفای 1134ق، که مردی حکیم، وارسته و مرتاض بود. از او رساله ای به نام حکمت صادقیه، درباره نفس و قوای مادی و معنی آن باقی مانده است.
5- رفیع الدین محمد بن حیدر حسینی طباطبایی نائینی، مشهور به میرزا رفیع نائینی (997- 1083ق) که از شاگردان شیخ بهایی و میرفرندرسکی و از سادات طباطبایی نائین، زواره و اردستان بوده است. شرح اشارات خواجه و شرح حکمه العین شریف جرجانی را حاشیه زده است و رساله ای فلسفی در حل شبهه «استلزام» نشوته است. به تازگی رساله ای نیز به نام ثمره شجره الاهیه در اصول عقاید با پاره ای از مقدمات فلسفی از او، به وسیله عبدالله نوری از فضلای معاصر، چاپ و منتشر شده است.
6- ملاحسنعلی بن عبدالله شوشتری، که به گفته علامه مجلسی در بحارالانوار، در مباحث علمی از میر، دارای اجازه بوده است.
7- میرفیاض بن هدایه الله حسینی اصفهانی، که از شاگردان میرفندرسکی بوده و دارای رساله ای در شناخت تصوف نیز می باشد.
8- صدرالدین محمد شیرازی معروف به ملاصدرا، که از مشهورترین فیلسوف متاله مکتب اصفهان و بنیاین گذار حکمت متعالیه می باشد. او نیز به گفته گروهی از مورخان و تذکره نویسان، از شاگردان میرفندرسکی به شمار می رود. اما گروهی دیگر نیز، با ارایه دلایلی، چنین ادعایی را نپذیرفته اند.

4- سفر برای کسب دانش
محمد ماجد شریف، بر این باور است که میرفندرسکی بیشتر عمر خود را در سفرهای خارج از ایران و به خصوص در هندوستان گذراند. سخن ماجد شریف برگرفته از گزارشی است که اوحدی از میرفندرسکی در عرفات العاشقین آورده است. در نوشته اوحدی، آمده که او سفرهای مکرر به هند داشته است، نه آن که وی دایم در سفر بوده است.
هم چنین گفته اند: ایشان به هشر شهری که وارد می شد، پس از آن که مردم به بزرگی شان و بلندمرتبگی ایشان پی می بردند، آن آبادی را ترک می کرد. این جابه جایی، ممکن است در هند باشد، زیرا به هند و شهرهای آن سفر کرده است.
او دلیل سفرهای گوناگون خود را به دوستان این گونه بیان می کند:
مکسب و مصرف در دو نحل باید؛ یعنی از محلی باید کسب کرد و در محل دیگری باید خرج کرد.
و نیز از وی پرسیدند: دلیل مسافرت زیاد شما به هند چیست، در حالی که در یاران بسیار کرامت و احترام داشته اید؟
در پاسسخ گفته بود: دهلیز منزل رفیع الدین صدر نزد من طولانی تر، از مسافت کشور هند است. یعنی برای من گذشتن از تمامی خاک هند خیلی راحت تر است تا گذر از درگاه خانه های بزرگان علمای ایران. بر همین اساس، لطیفه ای ساخته اند که: «دهلیزها اطول طویلا فی الغایه».
میرفندرسکی مدت هفت سال در یکی از خانقاه های هندوستان به سفر در آفاق و انفسی گذراند و این اعتکاف، او را به مرحله ای از پاکی نفس رسانید؛ به گونه ای که آنچه از کرامات او گفته می شود نشان از شهرت او در بین مردم آن دیار به خصوص اندیشوران می باشد.

1-4 دلایل سفر به هندوستان
او هنگامی به هندوستان سفر کرد که از یک سو، گفتمان برای طرح آموزه های شیعی توسط شاهان صفوی بازگذاشته شده بود و از سوی دیگر، چون بیشتر دانشمندان را، فقها علمای ظاهری و اهل حدیث تشکیل می دادند، مجالی برای طرح اندیشه های ژرف عقلی و فلسفی شیعی نبود از آنجا که شاهان صفوی تلاش در گسترش آیین شیعی داشتند، ناگزیر دین را تنها در چارچوب حدیث و تاریخ و تفسیر می دانستند، و از ظاهرگرایی دفاع می کردند و عالمانی را که در زمینه حدیث، تاریخ و تفسیر مشغول بودند، مورد حمایت قرار می دادند. بدین وجه میرفندرسکی به دلیل تعصب و سخت گیری فاضلان هم دوره خود، به ویژه فقیهان دره صفوی که با صوفیان و صاحب دلان سر ناسازگاری داشتند، به هندوستان سفر کرد و نزد پادشاهان هند نیز به مانند پادشاهان ایران از عزت و احترام ویژه ای برخوردار گردید.
هندوستان در آن دوران به سبب روش و منش اکبرشاه و سیاست «صلح کل» او، هم از لحاظ رونق اقتصادی و امنیت اجتماعی، مردمان نقاط دیگر را به سوی خود می کشید و هم از لحهاظ تنوع ادیان و آیین ها و دوری از تعصبات مذهبی و فرقه ای، برای مردمان، به ویژه دانشمندان آزاداندیش، جایگاه امن و دل خواهی بود.
در هند درباره شخصیت میرفندرسکی حرف و سخن بسیاری مطرح بوده است؛ چنان که در گزارش ها نگاشته اند: او تحت تاثیر آیین بودا، آیین هندو و حتی زرتشتی هندی بوده است. روش درویشی نیز داشته و گاهی آیین خانه به دوشی در پیش گرفته است. وی هفت سال در هند ریاضت کشید، تا به بلندای شناخت و کیمیاگری رسسید. همه این سخنان بیان گر نستوهی و بلندی جایگاه آن مرد بزرگ است.

5- تاثیرپذیری از هندوان
میرفندرسکی در زمانی که در هند بود بر اثر هم نشینی با یکی از شاگردان آذرکیوان- که صاحب منظمه «جام کیخسرو» می باشد- با انیدشه و آرای وی که ببیشتر رنگ زرتشتی، بودایی وهندی داشت، آشنایی یافت و از این ره گذر، افکار زرتشتی، بودایی و هندی و بر ذهن و افکارش اثر گذاشت.
گذشته از این، اقامتش در هندوستان موجب شد به افکار هندوان در حکمت و عرفان نیز دست پیدا کند و همین امر، مایه کشش وی به تدوین منتخبی از کتاب جوگ باسشت و نوشتن شرحی بر آن گردید. او لغات ترجمه جوگ را شرح کرد و حاشیه ای بر آن افزود. وی در آغاز به این اشعار تمسک جسته است:

این سخن هست هم چو آب روان *** پاک و دانش فزای چون قرآن

چون زقرآن گذشتی و اخبار *** نیست کس را بدین نمط گرفتار

ابلهی کو شنید این سخنان *** یا بدید این لطیف سرو بنان

جز به صورت بدان نپیوندد *** زان که بر ریش خویش می خندد

ظاهرا میرفندرسکی در این اشعار به گفته شیخ عطار نیشابوری توجه داشته که درباره کلمات مشایخ بزرگ صوفیه فرموده است: بعد از قرآن و احادیث نبوی هیچ سخن، بالای سخن مشایخ طریقت نیست که سخن ایشان نتیجه کارها و حال است، نه ثمره حفظ و قال؛ و از عیان است، نه از بیان؛ و از اسرار است، نه از تکرار؛ و از جوشیدن است، نه از کوشیدن؛ و از علم لدنی است نه از علم کسبی؛ و از عالم «ادبنی ربی» است نه از جهان «علمنی ابی» که ایشان ورثه انبیائند.
میرفندرسکی در حواشی خود بر کتاب جوگ، کوشیده است تا مطالب آن را با آیات و روایت و عرفان اسلامی تطبیق دهد. در شرح جمله ای، آیه مناسبی آورده است:
کسی که موجه- رستگاری- را یافته باشد، نشان او این است که در دولت و مراد و در بی نوایی و ناداری یک سان باشد؛ نه به رسیدن مطلوبی و مرادی خوش حالی کند و نه از فوت مقصودی و آرزویی غمگین نشود و راحت و رنج او را تفاوتی نکند: «لکیلا تاسوا علی مافاتکم و لاتفرحوا بما اتیکم» (حدید، آیه 23)؛ تا اندوه نبرید بر آنچه از دست شما رفته و شادی نبرید به آنچه خداوند در این دنیا به شما داده است.

6- طریق سلوک با ادیان و مذاهب دیگر
در این که وی به هند سفر کرده و حتی با پیروان ادیان و مذاهب آشنایی، بلکه رفت و آمد و هم نشینی داشته، شکی نیست؛ ولی این که او بخواهد از آنها اثر بپذیرد، به این معنا که جزو گروه آنها شود، چندان راست و درست نمی آید. زیرا در آثار او، از جمله «رساله صناعیه» ضمن آن که اگر قرار بر تاثیرپذیری باشد، به گونه ای که با قرار گرفتن در میان گروهی، از عقاید خویش دست بردارد، او پیش تر با اراذل و اباش و خروس بازان اصفهان هم دم و هم نشین بود: آیا به صرف هم نشینی و مصاحبت می شود گفت از هندوان تاثیر پذیرفته است؟ نا گفته نماند کسی که از بام تا شام در مدرسه بوده و فقط راه مدرسه و حمام و مسجد را می دانسته و جز با بزرگان و فقهای عظام سخن نگفته است، حتی آشنایی اش با سایر فرقه های دینی اهل سنت مانند حنفی، شافعی و حنبلی از طریق چند کتاب و درس نو بحث بوده است، یا کسی که خود تا پاسی از شب را با شب گردان و اوباش باشد و ساعاتی از روزش را به خروس بازی و همهمه با آنها بگذارند یا در بین هندوان رود و با فرقه های مختلف، چه زرتشتی، چه هندو و چه بت پرستان، هم نشین باشد، روشن است که در تعاملش با دسته اول رفتاری دوگانه خواهد داشت.
از این جهت چندان دور از ذهن نیست که وی از تحمل بالایی برخوردار بوده و به راحتی با آنها وارد گفت وگو می شده است و از این گفت وگو و حتی هم نشینی شرمنده هم نبوده است.
غرض این است که میرفندرسکی از مرزهای مشخص تجاوز کرده بود. حال این که آیا این تجاوز از خط های قرمز او را هم نشین آذرکیوانیان کرده یا تاثیر آن فرقه، او را خط شکن کرده است، چندان روشن نیست؛ ولی قطعا وی روش و منشی باز و تکثرگرا داشته است. او را با فقیهی که خاک را با آب می شوید تا تیمم کند نمی توان هم طراز دانست.
طرفه آن که آیین بودا غیر از زرتشتیان است؛ یعنی دو آیین کاملا جدای از هم می باشند. پس دور از ذهن نخواهد بود که در پاره ای از موارد در تهذیب نفس و گذرا از جهان گیتی به جهان مینو، وحدت رویه داشته باشند. با عغنایت به این که بعد اشراقی زرتشتی، بودایی و هندو بسیار به یکدیگر نزدیکترند.
میرفندرسکی سرانجام در زمان فرمان روایی شاه صفی (1038- 1052ق) به اصفهان بازگشت و پادشاه برای قدردانی از وی به دیدنش رفت؛ اما با وجود این اعتبار هیچ تغییری در رفتار وی دیده نشد و هم چون شته تا پایان عمر شریفش در عالم بی تکلفی و بی تعلقی زیست.
به نظر می رسد در سفر به هندوستان بیش و پیش از آن که میر تحت تاثیر افکار و اندیشه ها و یا اعمال و اوراد هندوان قرار گیرد، خود تاثیرگذار بوده است. چگونه ممکن است کسی که رفته تا چزی یاد بگیرد، بتواند در نزد بزرگان آن دیار بزرگ داشته شود و او را از سر بزرگی پاسش بدارند؟ ایشان مورد نکوداشت و ستایش بزرگان و دانشمندان آن دیار بوده است گرچه آنها هم شهریان سابق خد او باشند و هندوان او را گرامی می داشتند، نه از آن روی که مهمان نوازند؛ بلکه او را گرامی داشته اند چون مستحق چنان نکوداشتی بوده است. هر بار که می رفت فضلا و داشمندان از محضر او بهره ها می بردند.
باید توجه داشت این که میرفندرسکی عرصه را در کشورش بر خود تنگ می بیند و به ناچار از ایران می رود. روشن است که وضعیت خود را به لحاظ موقعیت علمی برای دیگران روشن کرده که در درون مجموعه فقها نمی گنجیده است و آنان هم او را به عنوان فیلسوف یا عارفی بزرگ از آن جهت که می تواند تاثیرگذار باشد، مورد اعتراض تند خود قرار می داده اند.



7- اوضاع فکری زمانه
پس از پیدایش سلسله صفویه و رواج مسلک تشیع، کلام به سبک اشعری و معتزلی رونق خود را از دست داد و زمینه برای رشد اندیشه های فلسفی و عرفانی فراهم شد و حکمت الهی رونق گرفت؛ به طوری که بسیاری از علما، از جمله میرفندرسکی و معاصرانش، مثل میرداماد (1042م)، شیخ بهاءالدین عاملی (1031م) اوحدی بلیانی (1030م. مولف تذکره عرفات العاشقین)، ملاحیدر خوانساری (صاحب زبده التصانیف) ملامحمدتقی مجلسی (1070م) ملامحمد باقر مجلسی و ملاصدرا، درحوزه معقول و منقول به نشر آثاری گران مایه پرداختند. با آغاز پادشاهی شاه عباس اول، اصفهان به مرکز هنر و دانش های اسلامی و کانون فرهنی تبدیل شد. اندریشوران و فیلسوفانی که از این دوره تا هنگام هجوم افغان ها در اصفهان پا به گیتی گذاشتند، به عنوان فیلسوفان مکتب اصفهان نامیده می شوند. حوزه فلسفی ممکتب اصفهان در این دوره شمار بسیاری از دانشمندان را در دامن خود پرورش داد و بسیاری از آنها در علوم و فنون گوناگون جامعیت داشتند. این حوزه از جهت شمارگان و فراوانی دانشمندانی که در آن پرورش یافتند بر سایر حوزه ها برتری دارد. یکی از خصوصیات اندیشوران این عصر، آن است که آنان نه فقط در حکمت و مباحث عقلی صاحب نظر بودند، بلکه در علوم نقلی مانند فقه، حدیث، رجال و درایه نیز مهارت و توانایی بایسته را داشتند.


8- جایگاه میر در بین شاهان صفوی
میرفندرسکی در روزگار حکومت شاه عباس اول (م 1037) و شاه صفی (م 1051) می زیسته و به دلیل جامعیتی که در دانش های گوناگونی هم چون حکمت الهی، علوم ریاضی و همه علوم عقلی داشت و هم چنین به دلیل این که در عرفان نیز مراتب والایی را طی کرده بود، در نزد شاهان زمان خود از موقعیت شایسته ای برخوردار بود.


9- زندگی فردی و اجتماعی
میرفندرسکی، با آن که شاهان و بزرگان برای او احترام زیادی قایل بودند، از هم نشینی آنها احتراز می کرد، در زندگی شخصی بسیار ساده و بی تکلف بود، بیشتر با ارباب ذوق و حال می گذرانید و باس فرومایه و پشمینه می پوشید و با همه گونه مردم هم نشین بود؛ به گونه ای که بزرگان گفته اند: میر خروسی داشت و بیشتر روزها با آن درمیان میدان شهر اصفهان در جمع خروس بازان می آمد. پس از مدتی این رفتار میرفندرسکی به گوش شاه رسید و شاه که منزلت خاصی برای میر قایل بود، روزی به دیدن وی رفت و از این رفتار او به کنایت شکایت کرد و به وی چنین گفت: شنیده ام که برخی از دانشمندان برای دیدن رفتار پوچ فرومایگان به گروه ایشان وارد می شوند.
میرفندرسکی که انگیزه شاه را دریافته بود، در پاسخ گفت: من هرروز در میان گروه آنها هستم؛ اما دانشمندی را در میان آنها ندیده ام.
شاه عباس از پاخ روشن و هوش مندانه وی به حیرت افتاده، ربه زیر انداخت و دیگر سخن نگفت.
از این گفت وگو چنان برمی آید که:
1- میرفندرسکی باید آن قدر دارای مقام عالی باشد که شخص شاه به وی توجه خاصی داشته باشد و برای او مقامی را باور داشته باشد که هم نشینی وی را با درویشان، برای خود و درباریان نکوهیده بداند.
2- میر، آن اندازه به پست های ظاهری و رویه های شکلی بی اعتناست که بی درنگ در پاسخ، رفتن خود را در جمع درویشان انکار نمی کند. این خود دلیل بر بزرگواری و بازدارندگی طبع و برتری همت ایشان است. او در رفتار نیز هم چون داشن، به کمال رسیده بود؛ به گونه ای که در شرح حال ایشان می گویند: مدت بیست سال از وی فعل مباح صادرنشد و چهل سال رخت خواری برای استراحت پهن نکرد و نوافل را در مدت عمر شریفش ترک نگفت.
میر در خلق و خوی، بسیار تحت تاثیر شاگردان آذرکیوان بود؛ به طوری که وقتی از ایشان پرسیده می شود: چرا به طواف کعبه نمی روی؟
پاسخ می دهد: در آن جا باید به دست خود گوسفندی را قربانی کنم و مرا دشوار است که جانداری را بی جان کنم.
داستان هایی که در مورد رفتار وی یاد کرده اند، در اصفهان مشهور می باشد که از آن جمله است:
وی هر روز یک زن بدکاره با یک شیشه شراب از بازار می گرفت و به منزل می برد، مردم ظاهربین به تناسب پندار خود او را سرزنش می کردند؛ ولی بعد دریافتند که وی بدکاره را به منزل خود برده و او را محبوس می کند تا مسلمانی را به گناه نیندازد و شراب را هم در خلوت می ریزد تا مسلمانی او را نخورد و نیاشامد.
این حکایت نشان از حرمت و اهمیتی است که او برای جامعه خود، باور دارد و با تمام وجوه مادی و معنوی می کوشد تا در اصلاح جامعه به آن اندازه که می تواند، اثرگذار باشد: «ما لایدرک کله لایترک کله».
او از جمله دانشمندانی است که سال ها در عمارت مشرق الشمسین مدرسه فیضیه قدیم قم (محل فعلی حوض که مدرسه فیضیه) ریاضت کشید و برای وی در آن اتاق فوقانی مکاشفاتی روی داده است. وجه تسمیه آن اتاق به مشرق الشمسین از آن جهت بوده است که در هر بامداد از درب شرقی، منظره خورشید در حال طلوع و از درب جنوبی تابش اشعه آن برگنبد فاطمه معصومه (ص) تجلی داشت. ضمنا حکیم بزرگ صدر المتالهین نیز در همین اتاق به تالیف اسفار پرداخت و آن را بر دو دانشمند بزرگ، ملامحسن فیض کاشانی و ملاعبدالرزاق فیاض لاهیجی تدریس کرد.


10- کرامت ها
معروف است که مرحوم ملامحدتقی مجلسی، پدر علامه مجلسی، او را به خانه خود دعوت کرد تا شاید بین وی و ملامحمد باقر مجلسی دوستی و هم نشینی فراهم شود. ماه رمضان بود. پس از چند لحظه ای، مرحوم میر کاسه ای آلو خواست. سپس میر آلویی برداشت و در دهان گذاشت. محمدباقر که اهل شریعت بود و بسیار پای بندآن، دگرگون شد و بیش از این تحمل نیاورد. از جا برخاست و با اعتراض به پدر که این چه مهمان بی دینی است که تو داری و چرا با او هم نشین شده ای؟ از اتاق بیرون رفت.
سپس میر به آخوند ملامحمدتقی توضیح داد که چون من دیدم او اهل شریعت است و از وی ترویجات کامله به ظهور می رسد، خواستم که به طریقه ما میل پیدا نکند. گرچه آلو را در هان گذاشتم، ولی آن را به بیرون انداختم.
از جمله کرامات او آن است که گفته اند: هنگامی که وی به یکی از شهرهای هندوستان- در ایام سیاحت- رفت. اهالی ان شهر بت پرست بودند. میر به پرستش گاه بزرگ شهر درآمد. با براهنه به گفت وگو پرداخت و آنها را از بت پرستی بازشان داشت و به اسلام فراخواند. انواع دلایل و براهین از دو سو بیان گشت. در نهایت دو طرف به آزمون عملی تن دادند. میرفندرسکی ادامه دیدار را به فردا انداخت و خود شب را به راز و نیاز پرداخت. فردای آن روز به سوی پرستش گاه به راه افتاد. زنان و مردان گردهم آمده بودند و غوغایی برپا بود. میر به پرستش گاه وارد و به بالای بام رفت. با صدای بلند اذان گفت. با اذان او همه ارکان برج و باروی پرستش گاه به تکان در آمد. پس از اذان، تبه زیر آمد و وارد پرستش گاه شد. درمیان بت ها رو به قبله حقیقی با فروتنی نماز ظهر و عصر به پاداشت. سجده شکر به جا آورد. از پرستش گاه بیرون آمد، هنوز چندگامی از آن دور نشده بود که آنجا فرو ریخت و بعد هم طوفانی به پاخاست و خاک آن را با خود برد. دیگر در آن شهر اثری از پرستش گاه برجا نماند. پس از این واقعه، تمامی اهالی به اسلام گرویدند و از خوبان و نیکان گشتند.
پس از درگذشت وی برخی از مرتاضان هند به باور آن که بدون او کیمیا بوده است به اصفهان آمدند تا نبش گور کنند و بدن او را درآورده به هند ببرند. سرپرست گورستان میر، شبانگاهان او را در خواب می بیند و درباره انگیزه هندوان، او را آگاه می کند. چون سپیده دم زد سرپرست گورستان، بزرگان را خبر می کند و راز خواب و انگیزه مرتضان را به آنها بازمی گوید. با کوشش تمام و همکاری بزرگان، مقدار معینی از پیرامون گور را از پهنا و درازا و ژرفا کنده و توی آن را قیراندود کردند و سدی چون سد سکندر از قیر ساختند و این خبر به گوش همگان رسید.


1-10 روش درست شناخت بزرگان
از این داستان ها درباره بزرگان و نیز درباره میر فندرسکی فراوان گفته اند؛ به خصوص در هنگامی که سید در هندوستان بود. این که آیا این داستان ها راست است یا دروغ؟ نمی توان به راحتی درباره آنها داوری داشت. آنان که باور به کرامت بزرگان دارند، دلیلی برای اثبات آن نمی خواهند و آنان که کرامت ایشان را نمی پذیرند، اگر ده ها دلیل برای آنها بیان شود باز هم نخواهند پذیرفت.
شایسته است که درباره بزرگان و متفکران، این طرز تفکر نهادینه شده است که اگر کسی بخواهد بزرگ داشته شود، نخست باید ستوده شود. اگر کسی ستودگی نیافت، بزرگ نخواهد شد و راه ستودگی به این است که چیزهایی از ایشان گفته شود که دلالت بر پیرایش و ستایش باشد؛ حتی درباره پیامبر بزرگوار نیز این روش رایج است. بزرگی شان پیامبر در این نیست که او سروش را از خداوند می گرفت و قرآن، بهترین گواه بر پیامبر بودن اوست؛ بلکه برای اثبات پیامبری او به سراغ معجزه می روند. آن هم معجزاتی که در کتاب های روایی- مدینه المعاجز و بحارالانوار- به عنوان خبر واحد آمده است.


11- روش فلسفی
میرفندرسکی مدت ها در حوزه درس اصفهان، کتاب های شفاء و قانون ابن سینا و دروس مختلف دینی، حکمت، کلام و هم چنین ریاضیات و هندسه را تدریس می کرد؛ به گونه ای که درس او به دلیل تبحرش در دانش های گوناگون، زبانزد بزرگان فلسفه و حکت بود و علاقه مندان بسیاری در درس او حاضر می شدند.
گفته اند که روزی نزد میرفندرسکی در مورد مسئله هندسی، از برهان فیلسوف خواجه نصیرالدین طوسی سخن به میان آمد. میرفندرسکی هم چنان که تکیه داده بود، راست نشست و برهانی بیان کرد و پرسی: آیا این همان برهانی است که محقق طوسی در این مورد آورده است؟
حاضران گفتند: نه.
پس برهان دیگری آورده و از آنها پرسید: آیا برهان خواجه همین بود؟
گفتند: نه
وی در همان مجلس براهین متعددی در آن مسئله هندسی آورد که این نشان از مهارت او در دانش های گوناگون است.
او به گواهی کتاب هایی که تدریس می کرده و نیز پاره ای آرای ذکر شده در آثارش، فیلسوفی مشایی و پیرو روش فلسفی پورسینا بوده است و همین امر برخی را برانگیخته تا بپندارند او از پیروان حکمت مشایی بوده است؛ ولی تدریس کتاب های پورسینا دلیل بر مشایی بودن او نیست.
وی در قصیده معروف خود از اشارات طعن آمیز و تعریض های تلخ درباره ابن سینا و فارابی- که هر دو از بزرگان متکب مشاء بوده اند- خودداری نکرده و آنانر ا به فهم ظاهری متهم می کند.
او با آن که در برخی از آثار فلسفی خود، از جمله در رساله حرکت، به شیوه مشاییان، «مثل نوری» افلاطون، «حرکت در جوهر»، «اتحاد عاقل و معقول» و «تشکیک در ذاتیات» را باطل می داند؛ ول قصیده خود را با تصورهای مربوط به مثل افلاطونی و صعود به برزخ مثالی آغاز می کند. بدین جهت در کردار و زندگی معنوی او گرایش اشراقی و عرفانی به روشنی دیده می شود. با ردیابی رگه های اشراقی شاید نتوان او را فیلسوفی کاملا مشایی دانست. هرچند بیشتر سخنانش رنگ و بوی مشایی دارد و با روش عقل گرایی محض به روشن گری و استوارسازی مسایل می پردازد؛ اما از برخی آثار دیگر او روشن می شود که وی به روش فکری افلاطون نزدیک بوده است.


12- میرفندرسکی از نگاه دیگران
درباره میرفندرسکی حرف و سخن بسیار است. برای آن که خواننده عزیز را با بخشی از این دیدگاه ها روبه رو سازیم، به اصل بیان این بزرگان می پردازیم:
رضاقلی خان هدایت درباره او می نگارد:
وی وحید عصر و فرید عهد خود بوده، بلکه در هیچ عهدی هیچ یک از حکما در مراتب علمی، خاصه در حکمت الهی، به پایه و مایه ایشان نرسیده، جامع معقول و منقول و فروع و اصول بود.
همو می گوید:
از سادات عالی درجات... جامع الجوامع علوم عقلی و مدینه الکمال کمالات صوری و معنوی، حکیم مجدد، موحد طریقت پوی، حقیقت جوی بوده ...
میرزا محمدطاهر نصرآبادی در این باره می نویسد:
وی دریای عرفان بود و بحر ایقان، از سحاب حقایقش قطره؛ و خورشید آسمان، در جنب خاصه انورش ذره!
مولانا محمد علیا استرآبادی درباره او می گوید:
میر ابوالقاسم مردی بود در کمال دیانت و خوش مذهبی و معتنی به شان تصلب در ظواهر شرع و صاحب دین بود.
لکهنوی درباره میر گفته است:
در مراتب عصمت فرید عصر و مقبول شاهان دهر بود. شاهد این مقال، رساله و تصانیف اوست الحق که جناب میرور، در جمیع علوم معقول و منقول نظیر خود ندارد.
مولوی محمد مظفر حسین صبا در این باره گوید:
میرفندرسکی در علم حکمت و تسخیر و جفر و کیمیا و خوارق عادات ید طولایی داشت. گویند تمام بدنش اکسیر بود. هر فلزی که مماس بدنش می شد طلا می گردید. قبرش در تخت فولاد است. شاه عباس ماضی گرد قبرش سرب گداخته انباشته تا احدی نقب نزند استخوانش بیرون نبرد.
اکبر هادی در تبیین شخصیت میر نگاشته است:
در عالم ریاضت جد و جهد بلیغ داشته، اکثر اوقات برای تکمیل ریاضات به هندوستان سفر کرده و از علوم جفر و حالات جوکی کاملا برخوردار گشته، جزو مرتاضان هندی می شده تا کاملا خصوصیات ایشان را درک کند. در عالم عرفان و مسلک زهاد مراحل عالی طی نموده است.


13- آثار
الف) کتاب ها
درباره تالیف ها و حتی شمارگان واقعی نگارش های میرفندرسکی دیدگاه های بسیاری است .در یان میان چه بسا کتاب هایی را به او نسبت می دهند که از ان او نیست و گروهی، آثار وی را محدود به دو یا سه رساله می دانند.
در هم آمخیتگی تالیف های نوه میرفندرسکی، یعنی سید ابوطالب بن میرزا بیک بن میرابوالقاسم فندرسکی، با نگارش های خود میر را می توان بر فهرست پرنشیب و فراز نگارش های میرفندرسکی افزود. آنچه در این نوشته می آید نه در پی ادغام تمامی آثار در چند عنوان بوده و نه به دنبال آن است که بر تعداد تالیف های میرفندرسکی چیزی بیفزاید؛ بلکه سعی گردیده تا آثاری را ضبط کند که اکثریت مورخان به آنها اجماع دارند:
1- رساله فی الحرکه و التحقیق فیها
این رساله نوشته مختصری است به زبان عربی در پنج فصل در تعریف حرکت و اقسام آن و بیان آن که هر جنبشی نیازمند جنباننده ای است و همه جنبش ها باید از یک جنبش گر آغاز شود که همو نخستین جنبش گر است و خود جنبش گری دیگر ندارد. میر این رساله را به روش مشایی نگاشته و در آن به بررسی «مثل افلاطونی» و «تشکیک در ذاتیات» پرداخته و آنها را نپذیرفته است.
2- رساله ای در تشکیک
این رساله، جواب سوال های ملامظفر حسین کاشانی است. گویا آقا مظفر حسین کاشانی از حکیم عصر خود، میرابوالقاسم فندرسکی پرسش هایی از جواز یا عدم جواز وقوع تشکیک در ذاتیات کرده است. میر برای پاسخ به پرسش گر، پژوهشی که در این مسئله کرده، ذاتی را بر طبق مسلک پیروان مشایین مقول به تشکیک نمی داند، برخلاف حکمای اشراق که در ذاتیات تشکیک را جایز و واقع و جوهر معلول را ظل جوهر علت می دانند.


ب) شعرها
میرفندرسکی همانند بسیاری از بزرگان و هم عصران خود- میرداماد و شیخ بهایی- شاعری چیره دست بود. اشعار او گواه نرمی جان و برتری نگاه عارفانه آن بزرگ است. معروف ترین شعر او قصیده «یائیه» است که به استقبال شعری از ناصرخسرو- شاعر و حکیم بلند آوازه ایرانی- به همین وزن و آهنگ رفته است. مطلع قصیده ناصر خسرو چنین است:
چیست این خیمه که گویی پرگهر دریاستی یا هزاران شمع، در پنگانی از میناستی
برخی از استوانه های ادبیات ایران زمین. در داوری شعری بین میرفندرسکی و ناصرخسرو، برتری و بهتری را به پیش کسوت او، ناصرخسرو داده اند.
دور از انصاف است اگر تاثیر شعر میر را بر دوره خود و پس از آن نادیده انگاریم. دور از واقعیت نخواهد بود چنان چه گفته شود: بیشترین آوزاه شعر ناصر خسرو، از آن میرفندرسکی و پس از رویکرد و بهره شعری میر از آن باشد. پس از این است که آن شعر ناصر خسرو جا باز می کند و زبانزد همگان می شود، زیرا بر شعر میر است که شرح های گوناگونی نگاشته اند؛ چنان که آقا بزرگ تهرانی در این باره می انگارد: از قصاید معروفی است که از آن گفت وگو شده و در آن حقیق فراوان کرده اند و بر آن شرح های بسیار نوشته اند و آن را تخمیس کرده اند. من در اختیار یک نفر، شرح های گوناگون را و تخمیسی از آن را هم در کتاب خانه خوانساری در نجف دیده ام.
از این شرح ها سه مورد آن به همت محمدحسین اکبری ساوی، با اسم و عنوان تحفه المراد، شرح قصیده میرفندرسکی نشر، یافته است:
1- شرح قصیده یائیه دارابی؛
2- شرح قصیده یائیه خلخالی؛
3- شرح قصیده یائیه گیلانی.
بعضی گفته اند: او شاعر حرفه ای نبود که فقط به شعر و شاعری بپردازد؛ بلکه از سر تفنن و گاه گاهی شعری می سرود و شنیده ام که دیوانی از او در دست است که حتی یک بار هم در هند، به چاپ رسیده است. تلاش بسیار کردم تا نشان از آن بیابم؛ راه به جایی نبردم. علاوه بر قصیده مشهور میر، اشعار دیگری از منابع مختلف به دست آمده است که همه آنها را، هم اینک تقدیمتان می داریم:


قصیده معروف میرفندرسکی

چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی
صورتی در زیر دارد آنجه در بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت
بر رود بالا همان با اصل خودیکتاستی
جان اگر نه عارض استی زیر این چرخ کهن
این بدن ها نیز دایم زنده و برپاستی
هرچه عارض باشد او را جوهری باید نخست
عقل بر این دعوی ما شاهد و گویاستی
می توانی تو از خورشید این صفت ها کسب کرد
روشن است و بر همه تابان و خودتنهاستی
صورت عقلی که بی پایان و جاویدان بود
با همه و بی همه مجموعه و یکتاستی
جان عالم گویمش گر ربط جان دانی به تن
در دل هر ذره هم پنهان و هم پیداستی
هفت ره بر آسمان بالای ما فرمود حق
هفت در از جانب دنیا سوی عقباستی
می توانی از رهی آسان شدن بر آسمان
راست باش و راست رو، که آن جا نباشد کاستی
ره نیابد بر دری از آسمان، دنیاپرست...
درنیابد گفته را کین گفته معماستی
هر یکی بر دیگری دارد دلیل از گفته ها
جمله در بحث و نزاع و شورش و غوغاستی
بیتکی از بومعین آرم در استشهاد این
گرچه آن در باب دیگر، لایق این جاستی
هر کسی چیزی همی گوید به تیر رای خویش
تا گمان آید که آن قسطای بن لوقاستی
کاش دانایان پیشین می بگفتندی تمام
تا خلاف ناتمامان از میان برخاستی
نفس را این آرزو در بند دارد دائما
تا ببیند آرزویی بند اندر پاستی
خواهشی اندر جهان هر خواهشی را در پی است
خواهشی باید که بعد از وی نباشد خواستی


رباعیات

شرب مدام شد میسر، مدام به *** چون می حرام گشت، به ماه حرام به
یک بوسه از رخت ده، یک بوسه از لبت *** تا هر دو را چشیده بگویم کدام به!
دنیا بگذاشتم به اهل دنیا *** دنیا نکند قبول مرد دانا
الا سه چهار چیز ناچاری را *** آب رز و باده و شراب و صهبا
بر من اگر به چشم حقیقت نظر کنی *** معنی عقل بینی در لفظ غم نهان
بر من بلا موکل و بر من هوای امیر *** بخت سیاه زندان و اندوه پاسبان
چون جهل نیست مرا، یار، روزگار نشد *** ز روزگار ننالم که جهل یار نشد
چو استوار به استاد لشکر دانش *** دگر سپاه طرب پایش استوار نشد
کافر شده ام به دست پیغمبر عشق *** جنت چه کنم؟ جان من و آذر عشق
شرمنده عشق [و] روزگارم که شدم *** درد دل روزگار و درد سر عشق


قطعه
ما طفل مکتبیم و بود گریه درس ما *** ای دل بکوش تا سبق خود روان کنیم

ندانم از کجا آمد نشد خلق است که هر دم *** از سرای این جهان این رفت و آن آمد

پسرانه پیشم آیی، پدرانه بوسمت رخ *** چه کنی پدر نداری، چه کنم پسر ندارم

جان دهی و جان ستانی داده حق چشمی ترا *** کز نگاهی جان ستاند وز نگاهی جان دهد

سرد و گران مرا شده بر تن هوای من *** چون مرد گرمسیری را باد مهرگان


منبع : موسسه فرهنگی جام طهور



behnam5555 07-16-2010 11:10 AM

دكتر حسابی
 

دكتر حسابی...

دكتر حسابی كه در اوایل اسفندماه 1281 در خانواده‌ای «تفرشی» به دنیا آمد، به دلیل شرایط خاص خانوادگی این امكان یافت كه به رغم مشكلات و تنگناهای مالی خانواده تحصیلات خود را در مدارس و دانشگاه‌های امروزی لبنان و فرانسه پشت سر بگذارد و در نخستین سال‌های جوانی به دریافت مدارج مختلف علمی از جمله دانشنامه دكتری فیزیك با درجه عالی از دانشگاه «سوربن» فرانسه نایل شود.
دكترحسابی چند سال بعد برای تكمیل نظریه‌ای كه در زمینه فیزیك ذرات داشت به آمریكا رفت و مدتی در دانشگاه‌های پرینستون و شیكاگو به فعالیت‌های پژوهشی در این زمینه پرداخت.
دكتر حسابی علی رغم علاقه شدیدی كه به فیزیك و فعالیت‌های تحقیقاتی داشت و با وجود موقعیت مناسبی كه برای كار و تحقیق در بهترین و مجهزترین دانشگاه‌ها و آزمایشگاه‌های روز دنیا داشت، به ایران بازگشت آن هم در شرایطی كه در محیط استبدادزده و عقب ‌مانده آن روز هیچ جایگاه درخوری برای اشتغال یك دانش‌آموخته عالی فیزیك وجود نداشت.


دكتر حسابی با این حال این بخت را پیدا كرد كه با همراهی جمعی از رجال فرهیخته آن روزگار، زمامداران بی‌سواد اما شیفته مظاهر تمدن غرب را به ایجاد دانشگاه در كشور متقاعد كند و به این ترتیب در سال 1313 دانشگاه تهران به عنوان نخستین مركز آموزش عالی امروزی در كشور آغاز به كار كرد .

دكتر حسابی حدود نیم قرن یعنی تا آخرین سال ‌های حیات خود ارتباط علمی خود را با دانشگاه تهران به عنوان استاد حفظ كرد كه ثمره آن تربیت چندین نسل از اساتید و دانش‌آموختگان علوم و مهندسی در كشور است.

از جمله دستاوردها و خدمات علمی و فرهنگی استاد می‌توان به مواردی همچون انجام اولین نقشه‌برداری علمی، فنی و مهندسی كشور،تهیه نقشه نوین راه ساحلی سراسری میان بنادر خلیج فارس - بندر لنگه به بوشهر(1306) ، تأسیس مدرسه مهندسی وزارت راه و تدریس در آن (1307)، تأسیس دارالمعلمین عالی و تدریس در آن ( 1307)، ساخت نخستین رادیو در كشور (1307)، تاسیس دانشسرای عالی و تدریس در آن ( 1308)، ایجاد نخستین ایستگاه هواشناسی در ایران (1310)، نصب و راه‌اندازی اولین دستگاه رادیولوژی در ایران (1310)، تعیین ساعت ایران(1311) ، تأسیس اولین بیمارستان خصوصی در ایران به نام « بیمارستان گوهرشاد» (به یاد مادر گرامیشان) (1312)، مأموریت وزارت راه برای ساخت راه تهران به شمشك جهت معادن ذغال سنگ (1312)، پیشنهاد و تدوین قانون تأسیس دانشگاه تهران و تأسیس دانشكده فنی (1313) و ریاست آن دانشكده تا سال 1315 و تدریس در آن، تأسیس دانشكده علوم و ریاست آن دانشكده از 1321 تا 1327 و از 1330 تا 1336 و تدریس در گروه فیزیك آن دانشكده تا واپسین روزهای عمر، ‌تأسیس مركز عدسی‌سازی - دیدگانی - اپتیك كاربردی در دانشكده علوم دانشگاه تهران، مأموریت خلع ید از شركت نفت انگلیس در دولت مرحوم دكتر مصدق، ریاست اولین هیأت مدیره و مدیریت عامل شركت ملی نفت ایران، تصدی وزارت فرهنگ در كابینه مرحوم دكتر مصدق، ‌پایه‌گذاری مدارس عشایری و تأسیس نخستین مدرسه‌ عشایری ایران (1330)، مخالفت با طرح قرارداد ننگین كنسرسیوم و كاپیتولاسیون در مجلس، مخالفت با عضویت دولت ایران در قرارداد سنتو (باكت بغداد) در مجلس، پایه‌گذاری مؤسسه ژئوفیزیك دانشگاه تهران (1330) ، پایه‌گذاری مركز تحقیقات و رآكتور اتمی دانشگاه تهران، تأسیس سازمان انرژی اتمی و عضو هیأت دایمی كمیته‌ی بین‌المللی هسته‌یی ( 1330 - 1349) ، تدوین قانون استاندارد و تأسیس مؤسسه استاندارد ایران(1333)، ‌تأسیس نخستین رصدخانه نوین در ایران، تأسیس اولین مركز مدرن تعقیب ماهواره‌ها در شیراز ( 1335)، پایه‌گذاری مركز مخابرات اسدآباد همدان (1338) ، تشكیل و ریاست كمیته پژوهشی فضای ایران و عضویت دایمی كمیته بین‌المللی فضا (1360)، تأسیس انجمن موسیقی ایران، تاسیس و عضویت پیوسته فرهنگستان زبان ایران از ( 1349) تا واپسین روزهای فعالیت آن مرحوم اشاره كرد.

دكتر حسابی بی‌شك یكی از بزرگترین چهره ‌های علمی معاصر كشور است كه توانست در مقطعی تاریخی از توسعه كشور به مدد همت والا، نوجویی و عشق سرشار خود به پیشرفت و آبادانی میهن، نقشی بی‌بدیل در عرصه دانش و فرهنگ كشور ایفا كند كه البته سعادت گام بر داشتن در این راه مقدس را با چشم‌پوشی از بسیاری امتیازات و فرصت ‌های درخشان پیشرفت علمی و مادی بدست آورد.

دكتر حسابی سرانجام پس از نود سال عمر پر بار و خدمت بی وقفه در راه توسعه و اعتلای ایران در شهریورماه 1371، به دنبال عارضه قلبی بدرود حیات گفت؛ در حالی كه همانند بسیاری از چهره‌های علمی و فرهنگی و خدمتگزاران صادق اعتلای ایران حتی در واپسین سال‌های حیات خود گمنام و ناشناخته ماند و جز اقلیتی از اهالی علم و فرهنگ كمتر كسی با جایگاه علمی و خدمات ماندگار وی آشنایی داشت.

شاید مهمترین تقدیری كه در زمان حیات مرحوم حسابی از پیشگام دانش نوین كشورمان شد، تجلیل جمعی از شاگردان و دوستداران قدرشناسش از وی طی كنفرانس شصت سال فیزیك ایران در سال 1366 بود كه بخشی از مراسم را به تجلیل از او به عنوان «پدر فیزیك ایران» اختصاص دادند.

behnam5555 07-16-2010 11:14 AM

امید کردستانی
 
امید کردستانی ، نخستین کارمند پروفشنال - با کت و شلوار و کراوات- بود که در بهار سال ۱۹۹۹ از کمپانی NetScape به پرسنل ۱۱ نفره کارمندان گوگل پیوست و مدیر ارشد بازاریابی و توسعه بین المللی گوگل شد. البته مقامات ارشد و سهامداران گوگل اینروزها نمی توانند نگرانی مالی خود از عقب ماندگی گوگل از رقبایش در چین، ژاپن،کره جنوبی و روسیه را -بعد از ماجرای مایکروسافت در چین- کتمان کنند.

پس کردستانی نه تنها باید برای این نگرانیها پاسخی بیابد بلکه باید نگرانی های سهامدارانش، بخاطر ورود بلندپروازانه گوگل به برخی عرصه ها از قبیل ارایه سرویس مجانی اینترنت بی سیم، print adds و آگهی های طبقه بندی شده classified adds را، هم خنثی کند.

یک آغاز برای امید کردستانی در زندگی


کردستانی که حالا 43 ساله است همیشه از خودنمایی در رسانه ها خودداری کرده و در پس پرده امپراطوری گوگل بوده: در سن 14 سالگی ، چند سال پس از فوت پدرش بخاطر سرطان، از ایران به شهر سن خوزه در ایالت کالیفرنیای امریکا مهاجرت کرد و مهندسی برق را از دانشگاه دولتی سن خوزه، و فوق لیسانس مدیریت بازرگانی را از دانشگاه استانفورد امریکا، جاییکه که بنیانگذاران گوگل و یاهو درس می خواندند، گرفت. خودش همیشه می‌گوید که خوش‌بینی و امیدواری به آینده ، که از خصلت های مهاجرین است، نقش موثری در موفقیت شغلی اش داشته است.


دوازدهمین کارمند گوگل


وقتی به گوگل آمد دوازدهمین کارمند گوگل شد. صاحبکار سابقش در NetScape ، آقای مایک هومر، می گوید که کار و اموزش سخت در NetScape به موفقیت کردستانی در گوگل کمک بسیار کرد. وقتی در NetScape بود توانست تنها در عرض 18 ماه فروش فصلی (سه ماهه) این کمپانی را از 20 میلیون به 55 میلیون دلار برساند.


استخدام کردستانی درگوگل


مصاحبه شغلی کردستانی در گوگل برای تصدی شغل مدیر فروش و توسعه، حول یک میز پینگ پنگ در یک اتاق کنفرانس و توسط سرگی برین (یکی از دو بنیانگزار گوگل) انجام شد: ابتدا سرگی سوالاتی از امید کرد و سپس با اعتراف به عجز و ناتوانی در انجام مصاحبه با یک آدم پروفشنال (یعنی امید ) ، تمامی پرسنل ۱۱ نفره اش را که همگی مهندس بودند به میز فراخواند و خلاصه آنها تا پنج ساعت امید را سوال باران کردند ،و در پایان، امید همگی را به صرف شام در رستورانی برد و در انجا بود که استخدام شد.


در باره کردستانی شیک پوش


کردستانی را در گوگل بخاطر طرز لباس پوشیدن رسمی (کت شلوار و کراوات ) و در آغوش گرفتن همکاران و رئیس‌هایش می شناسند. او نیمی از ساعات کارش را در مسافرت و بیرون است یکبار هم که با خانم شریل سندبرگ (معاون فروش و خدمات آنلاین گوگل) در آلمان بودند و شریل در صندلی جلو در خواب بود وقتی چشمانش را باز کرد امید را پشت فرمان با گوشی موبایل بر گوش و لپ تاپ بر زانو و در حال رانندگی با 150 کیلومتر در ساعت دید. امید به آرامی به شریل گفت دارم تلفن مهمی را جواب میدم .


دیپلماسی امید کردستانی


کردستانی را در گوگل بعنوان یک دیپلمات هم می شناسند: در فضای استرس آلود و شتابنده چنین شرکتی تقریبا هر روزه در اتاق مدیران ارشد جر و بحث های شدیدی در می گیرد و امید همیشه میانجی و قاضی است. برای امثال گوگل، وجود چنین خصلت هایی در یک کارمند ، در لحظات بحرانی بسیار ارزشمند و حساس است. شعار همیشگی کردستانی: ایجاد رابطه، اعتمادسازی، انجام وعده و قول ها ، و نهایتا پولدارتر کردن سهامداران و شرکا است .

وقتی هم کردستانی می خواهد کسی را استخدام /یا با او همکاری کند یک نوع airport test از او می گیرد: منظورش اینه که اگر من و این شخص در یک فرودگاه مجبور به توقف چند ساعته بشیم من دوست دارم که هم از این چند ساعت عمرم لذت ببرم و هم یک صحبتهای روشنفکرانه و خوبی با هم داشته باشیم . از خودم می پرسم که آیا این آدم دارای یک چنین خصوصیاتی هست یا نه؟


تئوری های امید کردستانی


کردستانی حتی وقتی که یک خانه 16 هزار فوت مربعی در منظقه atherton به قیمت تقریبا 18 میلیون دلار خرید، هم، بر ارزش زمین‌های آن منطقه تاثیر گذاشت و نرخ ها بالا رفت . او تئوری حراج - auction theory - و تمرکز بر نیازهای مشخص هر صاحب آگهی را - از مثلا یک لوله کش ساده تا بزرگترین اگهی دهندگان بین المللی- به گوگل تزریق کرده و اگر خیلی ها سرگی برین و لری پیج را بنیانگذاران گوگل بدانند باید امید کردستانی را بنیانگذار مالی-بیزینسی business founder گوگل بدانیم . بعنوان دوازدهمین کارمند گوگل شروع بکار کرد و فروش ان را از تقریبا صفر به سه میلیارد دلار رساند.


امید کردستانی و گوگل


در بهار سال ۱۹۹۹ که به گوگل پیوست ایده های زیادی در ذهن بنیانگزارنش بود اما نمی دانستند چگونه آنها را به پول تبدیل کنند. زمانی که در NetScape بود قراردادهای میلیون دلاری با صاحبان آگهی می بست .


موفقیت امیدکردستانی در گوگل


...کردستانی در اولین نگاه به گوگل فهمید که ترافیک زیاد این سایت مهمترین دارایی آن است . از این ترافیک استفاده کرد و آگهی های تکی و کوچکی که یکی یکی با کردیت کارتهای کوچک به گوگل پرداخت می شدند را به میلیونها دلار رساند طوریکه امروزه 99 درصد درامد گوگل از همین آگهی ها است . بتدریج همکاران سابقش در NetScape را هم به همکاری در گوگل طلبید. یا صاحبان آگهی های NetScape هم تماس گرفت و به انها گفت بیایید یک آگهی ۳-۵ هزار دلاری کوچک در گوگل بزارید و امتحان کنید ببینید خوشتون میاد یا نه ... ضرری هم نداره ... آنها هم پذیرفتند و بتدریج با نتایج بسیار خوبی که از کلیکهای میلیونی کاربران گوگل گرفتند اکثرا مشتری پروپاقرص گوگل شدند .

کردستانی امروزه، در دنیای میلیارد دلاری رقابت تبلیغات تلویزیونی، نه تنها با صاحبان کوچک اگهی ، بلکه با انواع آژانس‌های بازاریابی/تبلیغاتی که برای مشتریان خود حسابی چانه می‌زنند هم قرارداد می نویسد. در باره نخستین ملاقاتش با لری و سرگی، می‌گوید که احساس کردم که این دو آدم اعتماد به نفس، عزم و اراده و ایده های بلندپروازانه بسیاری دارند و حتی اگر بجای اینترنت، می خواستند مثلا بیزینس لحاف فروشی هم باز کنند باز هم موفق میشدند . . اینگونه بود که به تیم آنها پیوستم.


behnam5555 08-30-2010 02:14 PM

ایرج جنتی عطایی
 
http://robertdavood.com/yahoo_site_a...i.26232759.jpg

ایرج جنتی عطایی


نمایشنامه‌نویس ، شاعر و ترانه‌سرای ایرانی است که در ۱۹ دیماه ۱۳۲۵ در شهر مشهد زاده شد. همکاری وی با بابک بیات آهنگساز و داریوش اقبالی خواننده، منجر به خلق ترانه‌هایی مهم با درون‌مایه‌های سیاسی، اجتماعی، و عاشقانه شد که در تاریخ موسیقی پاپ ایرانی به دوران طلایی مشهور است.


او هم اکنون در کشور بریتانیا و شهر لندن اقامت دارد.

فریاد زیر آب

ضیافتهای عاشق را، خوشا بخشش ، خوشا ایثار


خوشا پیدا شدن در عشق ، برای گم شدن در یار
چه دریایی میان ماست، خوشا دیدار ما در خواب
چه امیدی به این ساحل ، خوشا فریاد زیر آب
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن ، خوشا از عاشقی مردن
اگر خوابم اگر بیدار ، اگر مستم اگر هوشیار
مرا یارای بودن نیست ، تو یاری کن مرا ای یار
تو ای خاتون خواب من ، من تن خسته را دریاب
مرا هم خانه کن تا صبح ، نوازش کن مرا تا تاخواب
همیشه خواب تو دیدن ، دلیل بودن من بود
چراغ صبح بیداری ، اگر بود از تو روشن بود
نه از دور و نه از نزدیک ، تو از خواب آمدی ای عشق
خوشا خود سوزی عاشق ، مرا آتش زدی ای عشق




http://beytoteh.googlepages.com/Mojezeye_Khamoosh.JPG





شروع کار:


او پس از اتمام تحصیلات خود گروه تئاتری مزدک را در ایران پایه گذاری کرد و نگارش اولین نمایش نا مه هایش را آغاز کرد. که" گربه ، "مرداب ، انتظار" به کارگردانی فرهاد مجد آبادی در کاراگاه نمایش و" سوگ نامه برای تو" به کارگردانی خود که در خانه ی نمایش به روی صحنه رفت از آن جمله اند. جنتی عطایی به دلیل اینکه بچه ی جنوب شهر بود توانست با بابک بیات آشنا شود و این آشنایی منجر به شروع دوارن فعالیت او در عرصه ی ترانه سرایی و شکل گیری تیم : ایرج جنتی عطایی ، بابک بیات و داریوش گردید که موجب پیشرفت ترانه سرایی نوین در ایران شد .سال های بعد برای او سال های پرکاری در عرصه ی ترانه نویسی بودند و شروع همکاری او با گوگوش ، ابی ، ستار ، عارف و گیتی و فرهاد بود که ترانه های تپش ، کتیبه و سقف از آن جمله ی آن همکاری ها محسوب می شوند.



کارنامه هنری :

در سال ١٣٤٩ مجموعه ی شعر" و آن گاه آه ای فرشته ی" او توسط انتشارات بامداد در تهران به چاپ رسید. درسال ١٣٥١ به خاطر تلاش او در زمینه ی توسعه ی فرهنگ به وسیله ی موسیقی جایزه ی ادبی فروغ فرخزاد به او تعلق گرفت . اما او در آستانه ی برگزاری دور دیگر آن مراسم جایزه اش را برای نشان دادن اعتراض خود به شیوه ی گزینش نامزد ها پس داد.در سال ١٣٥٧ نمایش نامه ی سوگ نامه ای برای تو نوشته ی جنتی عطایی توسط انتشارات چاووش به چاپ رسید همچنین نمایش نامه ی شکستن و رستن او نیز در سال ١٣٥٨ توسط همان انتشارات منتشر شد.


ایرج جنتی عطایی پس از پیروزی انقلاب از ایران به آمریکا مهاجرت کرد.او نه تنها فعالیتش را در خارج از وطن متوقف نکرد بلکه فعالیتش را گسترش نیز داد .نمایش نامه های او در غربت به فارسی و انگلیسی منتشر شد ه است که نمایش نامه های" زخم های ما" ، "منطقه ی ممنوع" ، "پرومته در اوین" ،" پروانه ای در دشت" و" رفت و برگشت" از آن جمله اند که در سالن های معتبر اروپا از جمله : رویال کورت ، یانگ وینگ ، آلمیدا در انگلستان اجرا شده اند.نمایش نامه های" پروانه ای در دشت" و" رستمی دیگر و اسفندیاری دیگر" به کارگردانی خود او در بسیاری از تئاتر های آمریکا ، استرالیا ، نیوزلند و کانادا بر روی صحنه رفته است.نمایش "پرومته در اوین" در گشت اروپایی جنتی عطایی در فستیوال کن به روی صحنه رفت.همچنین در سال ١٣٨٢ بازنوشته ی پرومته در اوین به کارگردانی خود او در کانادا و آمریکا به روی صحنه رفت.ایرج جنتی عطایی در این سال ها فیلم نامه ی فیلم "اجازه ی اقامت" را نوشت که این فیلم را سینماها و تلویزیون های متعددی در سراسر جهان نمایش دادند.



انتشارات معتبر Methuen گزیده ی آثار ایرج جنتی عطایی را به نام" خورشید شب" به زبان انگلیسی به چاپ رساند.



فعالیت های فیلم نامه نویسی او فقط در یک فیلم خلاصه نمی شود بلکه فیلم نامه های" ترانه ی ممنوع" ،" دژخیم"،" در قفس کردن باد" و" پناه دادن به دشمن" از جمله دیگر فیلم نامه های او هستند که برای بی بی سی ، انستیتوی فیلم بریتانیا و شرکت فیلم سازی only eyed dog نوشته شده است.ایرج جنتی عطایی در این سال ها نشان داد که نه تنها یک ترانه نویس ایرانی و موفق است بلکه نویسنده ای بین المللی است که بار ها از سوی جهانیان تحسین شده است.


فعالیت های ترانه سرایی او نیز در خارج از وطن همچنان ادامه دارد و گاه گاهی نیز برای خوانندگان داخل از ایران نیز ترانه می سراید که ترانه ی "با کوچه آواز رفتن نیست" او برای مانی رهنما ازجمله است.


ترانه های جنتی عطایی به تمام ما این فرصت را داده است که بی هیچ پروایی غم هایمان را با ترانه هایش گریه کنیم.




کارنامه هنری مشترک با گوگوش :



قصه ی وفا - دیگه گریه دلو وا نمی کنه - هم خونه - وقتی نیستی - دریایی - شب شیشه ای - هیچ کی مثل تو نبود - یه نفر یه روز میاد - باور کن - خوابم یا بیدارم - همسفر - وقتشه - ماه پیشونی - پل - یه روزی پیدات می کنم - بی قرار - نامه ی جدایی - بیا که آرزوم همینه- بیا داره دیر می شه - گل پشت و رو نداره - کتیبه - کی می دونه چی پیش میاد - می خوام آروم بگیرم - قصه گوی پیر شهر



behnam5555 08-30-2010 02:17 PM

اردلان سرفراز
 
اردلان سرفراز

http://robertdavood.com/yahoo_site_a...n.26232649.jpg


اردلان سرفراز

زاده ۱۳۲۹ در شهر داراب، شاعر و ترانه سرای ایرانی است. عشق و غربت، و زندگی ایرانیان مهاجر بن مایه اصلی سروده‌های وی به شمار می‌رود



زندگی


اردلان سرفراز در سال ۱۳۲۹ در شهری کویری به نام داراب واقع در استان فارس دیده به جهان گشود. او فرزند ارشد خانواده بود و مادرش نیز در شعر دستی داشت. شروع زندگی شاعرانه اردلان در سال اول دبیرستان در مدرسه امیر کبیر و با تشویق معلمی به نام دانشمند بود. او به پیشنهاد پسرعموی مادرش (حسین سرفراز، شاعر و روزنامه نگار معروف آن زمان) برای گذران زندگی با رادیو ایران و ارکستر جوانان کار خود را به عنوان ترانه سرا آغاز کرد. پس از یک سال به دلایلی رادیو ایران را ترک کرد. اما سرفراز ترانه سرودن را به شکل حرفه‌ای آغاز کرد و با ترانه شب هم او هم ابی خواننده ترانه به شهرت رسیدند.


ترانه‌ها


اردلان سرفراز چند سال پس از انقلاب ۱۳۵۷ و در سال ۱۳۶۲، ایران را به مقصد آلمان ترک کرد. مدتی در یک شرکت قاب سازی مشغول به کار شد تا این که با شنیدن صدای نصرالله معین شوق ترانه خواندن را در وی دوباره بیدار کرد. او در طول زندگی در کشورهای مختلفی همچون آلمان، اتریش، یونان، ترکیه، ایتالیا، آمریکا و... روزگار گذرانده‌است و تأثیر حضور در این کشورها و رنج ناشی از غربت در بسیاری از اشعار وی مشهود است. او با خوانندگانی نظیر ابی، داریوش، معین و گوگوش بیشترین همکاری را داشته‌است. از جمله خوانندگان دیگری که همکاریهای انگشت شماری با اردلان سرفراز داشته‌اند می‌توان فرهاد مهراد، ستار، مازیار، هایده، و شکیلا یاد کرد. در میان آهنگسازان نیز او با فرید زلاند، واروژان، بابک افشار، تورج شعبانخانی، محمد حیدری، منوچهر چشم آذر، و حسن شماعی زاده همکاری داشت.


لازم به ذکر است که مدتی پیش دو کتاب شامل گزیده‌ای از ترانه‌های وی به نامهای «از ریشه تا همیشه» و «سال صفر» چاپ و منتشر شد. این کتاب از این نظر حایز اهمیت است که بسیاری از ترانه‌های به اصطلاح سیاسی اردلان در آنها آمده‌است.


behnam5555 08-30-2010 02:20 PM

نيما يوشيج
 

نيما يوشيج


http://robertdavood.com/yahoo_site_a...a.26233800.jpg

علي اسفندياري، مردي كه بعدها به «نيما يوشيج» معروف شد، در بيست‌ويكم آبان‌ماه سال 1276 مصادف با 11 نوامبر 1897 در يكي از مناطق كوه البرز در منطقه‌اي به‌نام يوش، از توابع نور مازندران، ديده به جهان گشود.

او 62 سال زندگي كرد و اگرچه سراسر عمرش در سايه‌ي مرگ مدام و سختي سپري شد؛ اما توانست معيارهاي هزارساله‌ي شعر فارسي را كه تغييرناپذير و مقدس و ابدي مي‌نمود، با شعرها و راي‌هاي محكم و مستدلش، تحول بخشد.
. در همان دهكده كه متولد شد، خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده ياد گرفت”.
نيما 11 ساله بوده كه به تهران كوچ مي‌كند و روبه‌روي مسجد شاه كه يكي از مراكز فعاليت مشروطه‌خواهان بوده است؛ در خانه‌اي استيجاري، مجاور مدرسه‌ي دارالشفاء مسكن مي‌گزيند. او ابتدا به دبستان «حيات جاويد» مي‌رود و پس از چندي، به يك مدرسه‌ي كاتوليك كه آن وقت در تهران به مدرسه‌ي «سن‌لويي» شهرت داشته، فرستاده مي‌شود بعدها در مدرسه، مراقبت و تشويق يك معلم خوش‌رفتار كه «نظام وفا» ـ شاعر بنام امروز ـ باشد، او را به شعر گفتن مي اندازد. و نظام وفا استادي است كه نيما، شعر بلند «افسانه» كه به‌قولي، سنگ بناي شعر نو در زبان فارسي است را به او تقديم كرده است.




او نخستين شعرش را در 23 سالگي مي‌نويسد؛ يعني همان مثنوي بلند «قصه‌ي رنگ ‌پريده» كه خودش آن‌را يك اثر بچگانه معرفي كرده است. نيما در سال 1298 به استخدام وزارت ماليه درمي‌آيد و دو سال بعد، با گرايش به مبارزه‌ي مسلحانه عليه حكومت قاجار و اقدام به تهيه‌ي اسلحه مي‌كند. در همين سال‌هاست كه مي‌خواهد به نهضت مبارزان جنگلي بپيوندد؛ اما بعدا منصرف مي‌شود.
نيما در دي ماه 1301 «افسانه» را مي‌سرايد و بخشهايي از آن را در مجله‌ي قرن بيستم به سردبيري «ميرزاده عشقي» به چاپ مي‌رساند. در 1305 با عاليه جهانگيري ـ خواهرزاده‌ي جهانگيرخان صوراسرافيل ـ ازدواج مي‌كند. در سال 1317 به عضويت در هيات تحريريه‌ي مجله‌ي موسيقي درمي‌آيد و در كنار «صادق هدايت»، «عبدالحسين نوشين» و «محمدضياء هشترودي»، به كار مطبوعاتي مي‌پردازد و دو شعر «غراب» و «ققنوس» و مقاله‌ي بلند «ارزش احساسات در زندگي هنرپيشگان» را به چاپ مي‌رساند. در سال 1321 فرزندش شراگيم به‌دنيا مي‌آيد ـ كه بعد از فوت او، با كمك برخي دوستان پدر، به گردآوري و چاپ برخي شعرهايش اقدام ‌كرد.
نوشته‌هاي نيما يوشيج را مي‌توان در چند بخش مورد بررسي قرار داد: ابتدا شعرهاي نيما؛ بخش ديگر، مقاله‌هاي متعددي است كه او در زمان همكاري با نشريه‌هاي آن دوران مي‌نوشته و در آنها به چاپ مي‌رسانده است؛ بخش ديگر، نامه‌هايي است كه از نيما باقي مانده است. اين نامه‌ها اغلب، براي دوستان و همفكران نوشته مي‌شده است و در برخي از آنها به نقد وضع اجتماعي و تحليل شعر زمان خود مي‌پرداخته است؛ ازجمله در نامه‌هايي كه به استادش «نظام وفا» مي‌نوشته است.
آثار خود نيما عبارتند از: «تعريف و تبصره و يادداشت‌هاي ديگر» ، «حرف‌هاي همسايه»‌ ، «حكايات و خانواده‌ي سرباز» ، «شعر من» ، «مانلي و خانه‌ي سريويلي» ،‌«فريادهاي ديگر و عنكبوت رنگ» ، «قلم‌انداز» ، «كندوهاي شكسته» (شامل پنج قصه‌ي كوتاه)، ‌«نامه‌هاي عاشقانه»‌ و غيره.




و عاقبت در اواخر عمر اين شاعر بزرگ، درحالي‌كه به علت سرماي شديد يوش، به ذات‌الريه مبتلا شده بود و براي معالجه به تهران آمد؛ معالجات تاثيري نداد و در تاريخ 13 دي‌ماه 1338، نيما يوشيج، آغازكننده‌ي راهي نو در شعر فارسي، براي هميشه خاموش شد. او را در تهران دفن ‌كردند؛ تا اينكه در سال 1372 طبق وصيتش، پيكرش را به يوش برده و در حياط خانه محل تولدش به خاك ‌سپردند.



نيما علاوه بر شكستن برخي قوالب و قواعد، در زبان قالب‌هاي شعري تاثير فراواني داشت؛ او در قالب غزل ـ به‌عنوان يكي از قالب‌هاي سنتي ـ نيز تاثير گذار بوده؛ به طوري كه عده‌اي معتقدند غزل بعد از نيما شكل ديگري گرفت و به گونه‌اي كامل‌تر راه خويش را پيمود.
سيداكبر ميرجعفري، شاعر غزلسراي ديگر، بيشترين تاثير نيما را بر جريان كلي شعر، در بخش محتوا دانسته و مي‌گويد: «شعر نو» راههاي جديدي را پيش روي شاعران معاصر گشود. درواقع با تولد اين قالب، سيل عظيمي از فضاها و مضاميني كه تا كنون استفاده نمي‌شد، به دنياي ادبيات هجوم آورد. درواقع بايد بگوييم نوع نگاه نيما به شعر بر كل جريان شعر تاثير نهاد. در اين نگاه همه اشيايي كه در اطراف شاعرند جواز ورود به شعر را دارند. تفاوت عمده شعر نيما و طرفداران او با گذشتگان، درواقع منظري است كه اين دو گروه از آن به هستي مي‌نگرند.

«نيما يوشيج» به روايت دكتر روژه لسكو

«نيما يوشيج» براي اروپاييان بويژه فرانسه زبانان چهره اي ناشناخته نيست. علاوه براينكه ايرانيان برخي از اشعار نيما را به زبان فرانسه ترجمه كردند، بسياري از ايرانشناسان فرانسوي نيز دست به ترجمه اشعار او زدند و به نقد آثارش پرداختند. بزرگاني چون دكتر حسن هنرمندي، روژه لسكو، پروفسور ماخالسكي، آ.بوساني و… كه در حوزه ادبيات تطبيقي كار مي كردند عقيده داشتند چون نيما با زبان فرانسه آشنابوده، بسيار از شعر فرانسه و از اين طريق از شعر اروپا تأثير پذيرفته است. از نظر اينان اشعار سمبوليستهايي چون ورلن، رمبو و بويژه ماگارمه در شكل گيري شعرسپيدنيمايي بي تأثير نبوده است.
پروفسور «روژه لسكو» مترجم برجسته «بوف كور» صادق هدايت، كه در فرانسه به عنوان استاد ايران شناسي در مدرسه زبانهاي زنده شرقي، زبان كردي تدريس مي كرد، ترجمه بسيار خوب و كاملي از «افسانه» نيما ارائه كرد و در مقدمه آن به منظور ستايش از اين اثر و نشان دادن ارزش و اهميت نيما در شعر معاصر فارسي، به تحليل زندگي و آثار او پرداخت و نيما را به عنوان بنيانگذار نهضتي نو در شعر معاصر فارسي معرفي كرد.
دكتر رو»ه در مقدمه ترجمه شع افسانه در مقاله اش م نويسد:
«شعر آزاد» يكي از دستاوردهاي اساسي مكتب سمبوليسم بود كه توسط ورلن، رمبو و … در «عصر روشنگري» بنا نهاده شد و شاعران و نويسندگان بسياري را با خود همراه كرد كه نيمايوشيج نيز با الهام از ادبيات فرانسه يكي از همراهان اين مكتب ادبي شد.
هدف در شعر آزاد آن است كه شاعر به همان نسبت كه اصول خارجي نظم سازي كهن را به دور مي افكند هرچه بيشتر ميدان را به موسيقي وكلام واگذارد. در واقع در اين سبك ارزش موسيقيايي و آهنگ شعر در درجه اول اهميت قرارمي گيرد.
شعر آزاد به دست شاعران سمبوليست فرانسه چهره اي تازه گرفت و به شعري اطلاق مي شد كه از همه قواعد شعري كهن بركنار ماند و مجموعه اي از قطعات آهنگدار نابرابر باشد.
در چنين شعري، قافيه نه در فواصل معين، بلكه به دلخواه شاعر و طبق نياز موسيقيايي قطعه در جاهاي مختلف شعر ديده مي شود و «شعر سپيد» در زبان فرانسه شعري است كه از قيد قافيه به كلي آزاد باشد و آهنگ دار بودن به معناي موسيقي دروني كلام از اجزا جدايي ناپذير اين نوع شعر است. كه اين تعاريف كاملاً با ماهيت و سبك اشعار نيما هماهنگي دارد.
در مجموع مي توان گفت كه:
.۱ نيما كوشيد تجربه چندنسل از شاعران برجسته فرانسوي را در شعر فارسي بارور سازد.
۲ . نيما توانست شعر كهن فارسي را كه در شمار پيشروترين شعرهاي جهان بود ولي در چند قرن اخير كارش به دنباله روي و تكرار رسيده بود را با شعر جهان پيوند زند و بارديگر جاي والاي شعر فارسي را در خانواده شعر جهان به آن بازگرداند.
.۳ نيما توانست عقايد متفاوت و گاه متضاد برخي از بزرگان شعر فرانسه را يكجا در خود جمع كند و از آنها به سود شعر فارسي بهره گيرد. او عقايد و اصول شعري «مالارمه» كه طرفدار عروض و قافيه بود را در كنار نظر انقلابي «رمبو» كه خواستار آزادي كامل شعر بود، قرارداد و با پيوند و هماهنگي بين آنها «شعر سپيد» خود را به ادبيات ايران عرضه كرد.
۴ . نيما از نظر زبانشناسي ذوق شعري ايرانيان را تصحيح كرد و با كاربرد كلمات محلي دايره پسند ايرانيان را در بهره برداري از زبان رايج و جاري سرزمينش گسترش داد. او يكي از بزرگان شعر فولكلور ايران شمرده مي شود.
.۵ نيما جملات و اصطلاحات متداول فارسي و صنايع ادبي بديهي و تكراري را كنار نهاد تا از فرسودگي بيشتر زبان پيشگيري كند و اينچنين زبان شعري كهن فارسي كه تنها استعداد بيان حالات ملايم و شناخته شده عرفاني و احساساتي را داشت، توانايي بيان هيجانات، دغدغه ها، اضطرابات و بي تابي هاي انسان مدرن امروزي را به دست آورد. بدين ترتيب زبان شعري «ايستا و فرسوده» گذشته را به زبان شعري «پويا و زنده» بدل كرد.
.۶ نيما همچون مالارمه ناب ترين معني را به كلمات بدوي بخشيد. او كلمات جاري را از مفهوم مرسوم و روزمره آن دور كرد و مانند مالارمه شعر را سخني كامل و ستايشي نسبت به نيروي اعجاب انگيز كلمات تعريف كرد.
.۷ نيما همچون ورلن تخيل و خيال پردازي را در شعر به اوج خود رساند و شعر را در خدمت تخيل و توهم گرفت نه تفكر و تعقل.
.۸ نيما بر «وزن» شعر بسيار تأكيد داشت. او وزن را پوششي مناسب براي مفهومات و احساسات شاعر مي دانست.

تراود مهتاب

مي تراود مهتاب

مي درخشد شبتاب

نيست يك دم شكندخواب به چشم كس وليك

غم اين خفته چند

خواب در چشم ترم مي شكند

نگران با من ايستاده سحر

صبح مي خواهد از من

كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلكه خبر

در جگر ليكن خاري

از ره اين سفرم مي شكند

نازك آراي تن ساق گلي

كه به جانش كشتم

و به جان دادمش آب

اي دريغا به برم مي شكند

دستهاي سايم

تا دري بگشايم

بر عبث مي پايم

كه به در كس آيد

در وديوار به هم ريخته شان

بر سرم مي شكند

مي تراود مهتاب

مي درخشد شبتاب

مانده پاي ابله از راه دور

بر دم دهكده مردي تنها

كوله بارش بر دوش

دست او بر در مي گويد با خود

غم اين خفته چند

خواب در چشم ترم ميشكند



behnam5555 08-31-2010 08:16 AM



پروین اعتصامی

شاعر دردآشنا


پروین اعتصامی از معدود بانوان تاریخ ادبیات ایران است که به راستی قدر و منزلتش، چنان که باید، شناخته نشده است. او را شاعری حساس، دردآشنا و دلسوز دانسته اند. او با زبان ساده، فصیح اما استوارش که به راستی آیینه تمام نمای عاطفه و محبت بود از رنج محرومان سخن گفت و با مشاهده ناگواری های اجتماعی لب به شِکوه گشود و برای تغییر اساسی الگوهای غلط رایج در جامعه، تلاش کرد. از دلِ دریایی او توفانی از امواج برخاست تا انسان های پیرامون خویش را از این خواب غفلت و بی تفاوتی بیرون بیاورد، همچون ابری گهربار، بر دشت های تشنه معرفت و عطوفت بارید تا بیداری و شکوفایی را برایشان به ارمغان آورد.
او در مدت عمری که طولی اندک و عرضی قابل توجه داشت، با مطالعه و ژرف کاوی در فضیلت ها و ارزش های ارزنده، مرواریدهای گرانبهایی را از خود به یادگار نهاد. مضمون آفرینی های زیبایش نشانه توجه به عوالم معنوی، شرف و انسانیت است. در واقع می توان گفت نور معرفت، نخست خرد و دلش را منوّر ساخت، آنگاه با این مشعل به کاوش در ناهمواری های اجتماعی پرداخت و از این رهگذر نکته سنجی ها و ابتکارات ویژه ای را در اشعارش مطرح کرد. سروده هایش نه بیان امیال و خواسته های هوس آلود و حقیرانه شخصی بلکه جلوه هایی جالب از گرایش های عالی و فضیلت های ناب اخلاقی را ترسیم نمود و به دلیل اصالت خانوادگی هرگز با حرکت هایی که استبداد رژیم پهلوی به تبلیغ آن می پرداخت همراه نگردید و اشعار انتقادی او که ناظر به مسائل سیاسی ـ اجتماعی است سند چنین ادعایی می باشد و به قول استاد دکتر قدمعلی سرامی:
«پروین در جهان هماهنگ اما رنگارنگ سیر کرده بود و روان حساس و روح جستجوگرش با یکایک موجودات، ارتباط ذهنی برقرار کرده است و این تراوش های اندیشه که در دیوانش میان اجزای کیهان پیش می آید نه تخیّلی که حاکی از واقعیت است.»
اقتدار پروین در سخنوری ستودنی است و در قرن ما کمتر شاعری به اندازه او مورد مهرورزی، ستایش و تجلیل ایرانیان بوده است. سخن سنجان نیز این عطر زنانه خاص را مورد توجه قرار داده و از آن به انحاء گوناگون یاد کرده اند. پروین با عشق و اشتیاق برای گشودن مرزهای تنگ رفتارهای اجتماعی مذموم فریاد برآورد و هنر خود را با کمالی زنده و پویا توأم ساخت و تفکر و آلام نیمی از اعضای جامعه را که در ادوار تاریخی بر اثر نگرش های غیر منطقی و فشار استبداد و اختناق در گوشه خانه ها و یا حرمسراها پنهان مانده بود به محیط سازنده اجتماعی آورد و پویایی فرخنده و تحرکی خجسته در ذهن ها و روان ها جاری ساخت و کوشندگی شایان ستایشی را از خود به یادگار نهاد.

خانواده

پدر پروین در اصل آشتیانی بود. میرزا یوسف آشتیانی اعتصام دفتر که بعدها به اعتصام الملک موسوم گردید، فرزند میرزا ابراهیم خان مستوفی آشتیانی است و در 1253ش در تبریز به دنیا آمد. در کودکی نزد پدر و آموزگاران برگزیده، به تحصیل مقدمات پرداخت. سپس ادبیات عرب، فقه، اصول، منطق، کلام و حکمت را نزد استادان این علوم، بسزا آموخت. در خط های چهارگانه نستعلیق، نسخ، شکسته و سیاق به استادی رسید و علوم جدید را نیز به خوبی فرا گرفت. در زبان های ترکی استانبولی، دبیری شیرین سخن، در زبان فرانسوی، مترجمی توانا و در ادبیات عرب، مترجمی بی همتا گردید و به همین دلیل در مصر، عراق و سوریه اشتهاری به دست آورد.
هنوز بیست سال از عمرش نگذشته بود که یکی از کتاب هایش که به زبان عربی بود در شمار کتاب های درسی مصریان قرار گرفت و ادیبان این کشور بر کتاب عربی دیگرش که «ثورة الهند» نام داشت، ستایش ها نوشتند و ناشران مصری بر خرید حق نشر آن بر یکدیگر سبقت گرفتند.
میرزا یوسف چند سال قبل از اعلام مشروطیت و در ربیع الثانی 1318ه··· .ق کتاب «تحریرالمرأة» (آزادی زنان)، تألیف «قاسم امین مصری» را که در دفاع از حقوق و حرّیت بانوان است با نام «تربیت نسوان» به فارسی برگردانید و در تبریز به طبع رسانید. این حرکت فرهنگی در گرماگرم تعصب های خشن و بی مورد، یکی از شجاعت های ادبی است و قبل از انقلاب مشروطه کسی این گونه موضوع حقوق زنان را مطرح نکرده بود. یوسف اعتصامی در جوانی به تهران رفت و ماهنامه علمی، ادبی و اخلاقی «بهار» را منتشر کرد. اولین اشعار پروین در همین مجله درج گردید. وی آثاری از «ژول ورن»، «ویکتور هوگو» و دیگر نویسندگان خارجی را به فارسی ترجمه و خود نیز کتاب هایی تألیف کرد. اعتصامی مدتی در وزارت فرهنگ مشغول به کار شد، ایامی هم نماینده مجلس بود. او ریاست کتابخانه مجلس و عضویت کمیسیون فرهنگ را تا آخر عهده دار بود. این نامدار عرصه ادب و اندیشه در 12 دی 1316 بدرود حیات گفت و پیکرش در قم، به خاک سپرده شد.
مادر پروین، اختر اعتصامی نام داشت که در اصل آذربایجانی بود. بانو اختر الملوک دختر میرزا عبدالحسین شوری بخشایشی مُلقّب به قوام العداله (از منشیان و سخنوران عصر ناصری) بود. «شوری» دارای طبعی روان و خطی خوش بود. این بانو که پرورش یافته چنین ادیبی بود، احساسات لطیف و شاعرانه دخترش را شکوفا ساخت. محصول ازدواج اعتصام الملک با او، چهار پسر و یک دختر بود. او نیز در 26 اردیبهشت 1352 درگذشت و در جوار حرم حضرت فاطمه معصومه(س) در شهر مقدس قم دفن گردید.

تولد و ایام کودکی و نوجوانی

در چنین خانواده ای که رایحه فرهنگ، اندیشه و ادب از آن ساطع بود، در 25 اسفند ماه سال 1285ه··· .ش یعنی هفت ماه و ده روز پس از اعلام فرمان مشروطیت (14 مرداد 1285ش) کودکی دیده به جهان گشود که «رخشنده» نام گرفت و بعدها تخلّص «پروین» را برای خود برگزید. در همان اوان زندگی که این طفل در پرتو پرورش های مادری خوش ذوق و تربیت های پدری پرمایه، نهال وجود خود را بارور می ساخت، زمانه ای پرحادثه را ناظر بود، ملتی به جان آمده از ظلم و خودکامگی و برخاسته از خواب سنگین هزاره ها در پرتو امیدی نویافته، در ظلماتی که او را از هر سو در خود فرو گرفته بود، راهی به رهایی می جست.
با وجود آنکه چند ماهی پس از تولدش مردم انقلاب مشروطه را به رهبری روحانیت سامان دادند اما آنان تا رسیدن به سرمنزل مقصود و حاکمیت قانون راهی دراز در پیش داشتند و متأسفانه دولت های پس از مشروطه هم با کشتار و ویرانی، اندوهی مرگبار را در همه جا چون ابری سیاه گسترانیدند. دولت های ابرقدرت چون روس، انگلیس و بعد هم آمریکا ایران را معرض تاخت و تاز خویش قرار داده و برای سلطه بر ملت این سرزمین، با یکدیگر در رقابتی شدید بودند. رضاخان هم وقتی روی کار آمد، راه دیکتاتوری، جاه طلبی و سرکوبی حق طلبان و آزادی خواهان را پیش گرفت. در چنین روزگار تیره و تاری، پروین مقدمات ادب پارسی و عربی را از پدرش فرا گرفت و از سن هفت سالگی شعر گفتن را آغاز کرد و اعتصام الملک را غرق شور و نشاط کرد. پس از این، در آموزش و پرورشِ یگانه دخترش به جان کوشید و در تربیت او از هیچ لحظه ای فروگذار نکرد. خانه اش میعادگاه دانشوران و ادیبانی چون علی اکبر دهخدا، محمدتقی بهار، عباس اقبال آشتیانی، سعید نفیسی و حاج سیدنصراللّه تقوی بود. بی شک حضور این جمع، در شکوفایی قریحه شعری پروین بسیار مؤثر بود و آنان همواره ذوق سرشار و استعداد خارق العاده این کودک را می ستودند و چنین نبوغی را با شگفتی تحسین می کردند. پروین از همین سنین کوشا و اهل تفکر بود و غالب اوقاتش را در تنهایی می گذرانید و کمتر با هم سال های خود به بازی و تفریح می پرداخت. در یازده سالگی با دیوان اشعار فردوسی، نظامی، مولوی، ناصر خسرو، منوچهری، انوری و فرخی یزدی آشنا گردید. در دوازده سالگی شعر «ای مُرغک» را سرود که به زندگی خودش اشاره دارد:

ای مُرغک خُرد ز آشیانه
پرواز کن و پریدن آموز
تا کی حرکات کودکانه
در باغ و چمن چمیدن آموز
رام تو نمی شود زمانه
رام از چه شدی؟ رمیدن آموز ...

پدر، قطعات زیبا و لطیفی از کتب خارجی (اروپایی، ترکی و عربی) گرد می آورد و به فارسی ترجمه کرده و پروین را به نظم آن قطعات تشویق می نمود. از آن جمله در ایام طفولیت پروین، یکی از قطعه های انوری را که در کتب مذکور بدون ذکر شاعر، ترجمه کرده بودند به فرزند داد و آن طفل هم قطعه ای منظوم از رویش ساخت که با متن اصلی یکی بیرون آمد و صرفا وزن آن اندکی تفاوت می کرد.
پروین در تمامی سفرهایی که پدرش در داخل و خارج ایران نمود، همراه پدر رفت و در طول مسافرت تجربه هایی ارزنده اندوخت. درگذشت پدر تأثیری ناگوار بر روحیه او گذاشت. از قطعه ای سوزناک که هنگام از دست دادن والدش سروده است می توان فهمید او تا چه اندازه به پدرش دلبستگی داشته و علاقه معنوی آن دو چقدر نسبت به یکدیگر عمیق بوده است:

پدر، آن تیشه که بر خاکِ تو زد دست اجل
تیشه ای بود که شد باعث ویرانی من
رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی
بی تو در ظلمتم ای دیده نورانی من
بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان من اند
قدمی رنجه کُن از مهر به مهمانی من
من یکی مرغِ غزل خوان تو بودم چه فتاد
که دگر گوش ندادی به نواخوانی من
گنج خود خواندی و رفتی و بگذاشتی ام
ای عجب، بعدِ تو با کیست نگهبانی من

کوشش های آموزشی و فرهنگی

پروین تحصیلات متوسطه را در مدرسه اناثیّه امریکایی (ایران بیت آل) در تهران پی گرفت و در هیجده سالگی (خرداد 1303) فارغ التحصیل شد. موقعی که جشن فراغت از تحصیل او و همکلاسی هایش در این مدرسه منعقد گردید، در خطابه ای که ایراد نمود از وضع نامناسب زنان ایران به دلیل فشارهای سیاسی ـ اجتماعی گلایه نمود و بی سوادی و بی خبری آنان را ضایعه ای ناگوار تلقی کرد و تأکید نمود داروی این بیماری مزمن تعلیم و تربیت حقیقی است تا این طبقات جامعه از خوان گسترده معارف بهره مند گردند و برای رشد فکری خود کوشیده به اصلاح معایب و ترمیم خرابی های گذشته پرداخته برای سعادت آینده، زمینه سازی کنند.
او در تمام دوران تحصیلی یکی از شاگردان ممتاز مدرسه بود و البته پیش از ورودش به این مرکز آموزشی، معلومات زیادی داشت اما روح فروتن وی برای یادگیری هر مطلب و موضوع تازه ای شوق فراوانی از خود نشان می داد و می کوشید در حد توان، آگاهی خویش را افزایش دهد بسیار کتاب می خواند و مطالعاتش گسترده بود. در فراگیری زبان انگلیسی چنان پیگیر و کوشا بود که می توانست آثار و داستان هایی را به زبان اصلی انگلیسی بخواند و مهارتش در این زمینه به حدی رسید که دو سال در مدرسه ای که خودش آنجا درس می خواند ادبیات فارسی و انگلیسی را تدریس کرد. در مجلس تذکری که فارغ التحصیلان دبیرستان امریکایی تهران روز 26 اردیبهشت 1320 در این مکان برپا کرد «میسس شولر» (mrs.schuler) که هنگام تحصیل پروین ریاست مدرسه را بر عهده داشت خطابه ای خواند که در آن خاطرنشان ساخت: پروین اصولاً به همه امور عالم اظهار علاقه می کرد و سعی داشت بر همه چیز واقف گردد و با جمعی از دوستان دخترش مکاتبه داشت تا از این راه بر معلومات خود بیفزاید.
پروین به مناسبت فارغ التحصیل شدن از این مدرسه قطعه ای هم سروده است:

ای نهال آرزو خوش زی که بار آورده ای
غنچه بی باد صبا، گُل بی بهار آورده ای
باغبان تو را امسال سال خُرّمیست
زین همایون میوه، کز هر شاخسار آورده ای
شاخ و برگت نیک نامی، بیخ و بارَت سعی و علم
این هنرها، جُمله از آموزگار آورده ای ...

در همان اوان پیشنهاد ورود به دربار شاهنشاهی به او شد ولی نپذیرفت. معمولاً رسم است که مراکز فرهنگی و ادبی دولتی طی مراسمی یکی از مشاهیر علم و ادب را مورد ستایش و احترام قرار می دهند. در چنین برنامه ای وزیر یا مقام بالاتر مدالی را که نشانه سپاس و قدردانی مقامات دولتی از خدمات علمی و فرهنگی مورد نظر است به او اهدا می کند. در سال 1315ش و زمان دیکتاتوری رضاخان، وزارت فرهنگ وقت، مدال درجه سه لیاقت را به پروین اعتصامی اهدا کرد ولی او این مدال را نپذیرفت و آن را پس فرستاد. همچنین رضاشاه از این شاعر خواست به زنان و دختران تشکیلات شاهنشاهی مطالبی را آموزش دهد اما روحیه و باور پروین به گونه ای بود که به خود اجازه نمی داد در چنین مکان هایی حاضر گردد و ترجیح می داد در تنهایی و سکوت به تفکر و مطالعه بپردازد و دردهای اجتماعی را ترسیم نماید. او که در پانزده سالگی در باره اهل ستم و صاحبان ثروت این گونه سروده است چگونه می تواند به محیطی اشرافی و فضایی که بوی استبداد می دهد و در جهت استضعاف مردم تلاش می کند قدم بگذارد:

برزگری پند به فرزند داد
کای پسر، این پیشه پس از من تو راست
هر چه کنی کِشت، همان بدروی
کار بد و نیک چون کوه و صداست
گفت چنین، کای پدر نیک رأی
صاعقه ما ستمِ اغنیاست
پیشه آنان همه آرام و خواب
قسمت ما درد و غم و ابتلاست
خوابگه آن را که سمور و خزست
کی غم سرمای زمستان ماست
تیره دلان را چه غم از تیرگیست
بی خبران را چه خبر از خداست؟ ...

پروین مدتی کتابدار کتابخانه دانشکده ادبیات دانشسرای عالی تهران (دانشگاه تربیت معلم کنونی) بود. کتابدار ساکت، آرام و محجوبی که بسیاری از مراجعان نمی دانستند این فرد، همان شاعر بزرگ معاصر است. او از دوم خرداد 1315 تا پایان همین سال در این سِمَت مشغول کار بود.
پروین به اندازه ای تیزبین و دوراندیش بود که وقتی به وی پیشنهاد داده شد تا پُستِ سرپرستی وزارت معارف آن زمان را به عهده گیرد، با بلند نظری آن را رد کرد.

ازدواج
پروین در نوزدهم تیر ماه سال 1313ش با پسرعموی پدر خود که رئیس شهربانی کرمانشاه بود ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به خانه شوی در این شهر رفت. اگر چه مردی که پروین را به عقد خود در آورد نباید عامی و کم سواد خواند و از فرماندهان معروف انتظامی و افسر بالیاقت شهربانی بود اما اخلاق خشک نظامی او با روح لطیف و طبع عاطفی پروین مغایرت داشت و عوالم ذوقی و طرز فکر و نگرش این شاعر در خانه شوهر دچار سختی و عسرت گردید. به علاوه پروین از خانه ای که هرگز مشروب و مواد مخدر به آن راه نیافته بود، بعد از این وصلت، ناگهان به خانه ای قدم نهاد که دمی از اینها خالی نبود و همگامی این عیاشی و میگساری و بیهودگی نمی توانست با طبع پروین دوام آورد. از این روی پروین از ازدواج مذکور اعلام نارضایتی می نمود و دیگر تمایلی نداشت به این زندگی دوگانه که او را در یک حالت بیگانگی روحی و عاطفی فرو برده بود ادامه دهد. شوهرش که احساس کرد پروین علاقه ای به زندگی مشترک ندارد کوشید رفتاری که مخالف شئون این شاعر باشد از خود بروز ندهد ولی مغایرت فراوان اخلاق و تفکر این دو زوج زمینه های مفارقت را فراهم ساخت و اینکه برخی مطرح کرده اند عشقی دیگر به میان آمد و رشته این محبت و مودت را از هم گسلید، در مورد پروین کذب محض است و مطرح کردن چنین موضوعی آن هم به شکل مبتذل آن، نوعی بی انصافی و دلیلی روشن بر کمال بی اطلاعی از زندگی و افکار پروین است و این شاعر رسالتی را که برای زندگی خود برگزیده بود، والاتر و بالاتر از آن می دانست که به عشق های زمینی که با امیال و هوس های فناپذیر توأم هستند وقعی بنهد.
سرانجام پس از دو ماه و نیم به سر بردن در خانه شوی، پروین از کرمانشاه به تهران، در منزل پدر بازگشت و در 11 مرداد 1314ش با گذشتن از مهر خویش، برای همیشه از شوهرش جدا شد. او این پیشامد را با خونسردی و متانتی شگفت آور تاب آورد و تا پایان عمر از آن ماجرا سخنی بر زبان نیاورد و شکایتی نکرد.
اگر چه پروین غم زده نبود و هیچ گاه خود را محنت زده نشان نمی داد، ماجرای این ازدواج ناموفق و سپس طلاق، سیمای متین و موقّرش را با غباری از گرفتگی پوشانید. البته این دگرگونی را صرفا اطرافیان او که همواره با وی حشر و نشر داشتند می توانستند درک کنند و دریابند و الاّ پروین از این شکست ضعف و فتوری به خود راه نداد و باز به همان کم حرفی و آرامشِ ذاتی خویش بازگشت و از کمّ و کیف این زندگی مشترک کوتاه و تلخ با کسی درددل نکرد و هیچ گاه هم ابراز تأسف خود را بروز نداد. با این وجود در باره دوران زناشویی خود فقط سه بیت ذیل را سروده است:

ای گُل، تو ز جمعیتِ گلزار چه دیدی
جز سرزنش و بدسری خار چه دیدی
ای لعل دل افروز، تو با آن همه پرتو
جز مشتری سفله به بازار چه دیدی
رفتی به چمن، لیک قفس گشت نصیبت
غیر از قفس، ای مرغِ گرفتار چه دیدی

رویش در نگرش

از دیدگاه پروین، انسان آمیزه ای از روح و بدن، ترکیبی از نیکی و بدی، تاریکی و روشنایی می باشد. گوهری است با خاک آمیخته، مرغی در قفس تن اسیر شده و نورانیت او گرفتار ظلمت گشته است. حال او باید چه کند؟ آدمی باید خویش را از خاک بپالاید، قفس را بشکند و از اهریمن فاصله گیرد آنگاه به قلمرو نور و روشنایی پرواز کند. او همان مرغ باغ ملکوت حافظ است که نباید دل خود را به این قفس موقّت خوش کند. او همان پرنده ای است که از کنگره عرش صدایش می زنند. نی مولانا است که از اصل خود جدا مانده و تا پیوستن به نیستان روح باید تلاش کند. از خاک تا افلاک راهی دراز در پیش دارد و تا از دیگرآزاری، خودخواهی و حرص و ریا پاک و صافی نشود رخصت بر آمدن از چاه طبیعت نخواهد یافت.
از نظر این شاعر، بشر همچون گلی است که سحرگاهان می شکوفد و شامگاهان پژمرده می شود. در این مجال اندک نباید به خوردن و خوابیدن اکتفا کند و با سعی و تلاش، کسب علم، کمال و فضیلت، بلندهمتی، ظلم ستیزی و عدالت خواهی باید راه را برای ترقی معنوی و معرفتی هموار کرد. کسی انسان راستین است که در اندیشه دیگران باشد، زیرا سعادت فردی به خوشبختی دیگر آدمیان بستگی دارد:

بگفت: نیّت ما اتفاق و یکرنگیست
تفاوتی نکند خدمت سیاه و سفید
تو را چو من به دل خُرد مهر و پیوندیست
مرا به سان تو، در تن رگ و پی است و ورید
صفای صحبت و آئین یکدلی باید
چه بیم گر که قدیمی است عهد یا که جدید
ز نزد سوختگان، بی خبر نباید رفت
زمان کار نباید به کُنج خانه خزید
غرض، گشودن قفل سعادت است به جهد
چه فرق گر زر سرخ و گر آهن است کلید ...

زندگی کوتاه پروین انبوهی از هیجان و تلاطم را به دنبال دارد که از موقعیت اجتماعی و فرهنگی تأثیر می پذیرفت. روزگارِ این شاعر با دلهره و تشویش عجین شده است. خودکامگی، دروغ زنی، هوچی گری و جهل جای همه چیز را در ایران گرفته است. پرده ها دریده می شود، با همایش مضحک مجلس مؤسسان، همه چیز دگرگون می شود، شاهی نو می آید و وعده و وعیدهایی می دهد که هیچ کدام عملی نمی شود. پروین، شاعر این عصر وحشت و دروغ است، در زمانی به سر می برد که دیکتاتوری با تمام مظاهرش بر سر مردم بینوا، سایه ای هولناک افکنده و دستگاه ستم و اختناق جایگاه مشروطه را غصب کرده است، پروین در چنین اوضاع مرارت بار، نگران عامه مردم خصوص محرومان و رنجدیدگان است. چشمان دوربینش ورطه ها و مغاک های هولناک را می پیماید، به فکر فرو می رود و راهی برای این بی پناهان می جوید، افکار و آمال خویش و نیز اوضاع مردم را در کلماتی موزون، دردناک و دارای پیام و در عین حال جذاب و دلنشین، ترسیم می نماید.
می کوشد همه را از این گرداب برهاند و به آدمی می گوید: تو بنده خدایی، چرا ستم را برای خود روا می داری و بدون مزد برده فرومایگان می شوی. گاه عارفانه مناعت طبع انسان ها را برمی انگیزد و در مواقعی تنِ به خواب رفته آنان را تکان می دهد و با سوهان خِرد میله های قفسی را که انسان ها در آن گرفتارند می خراشد و ندا سر می دهد:

نترس از جانفشانی گر طریق عشق می پویی
چو اسماعیل باید سر نهادن روز قربانی
نخوان جز درس عرفان، تا که از رفتار و کردارت
بداند دیو، کز شاگردهای این دبستانی
بیابانی است تن پرسنگلاخ و ریگ سوزنده
سرایت می فریبد تا مقیم این بیابانی ...

او اخلاق منحط اجتماعی را به زبان های گوناگون مطرح می کند، گاه از زبان یک مست، گاه از لسان یک دیوانه و در مواردی با اعتراف یک دزد به نابرابری ها، تزویرها و بنیان های غلط یورش می برد که بسیار دقیق، باارزش و روشن است. آرزوی یک زندگی سالم و عاری از هر گونه کینه، ستم و نابرابری، آرمان پروین است.

در باره زنان

نخستین اشعار پروین که به کمک پدرش در جلد دوم نشریه «بهار» اعتصام الملک چاپ شد، ضمن اینکه مورد استقبال خوانندگان قرار گرفت، اما برخی تصور کردند این اثر، سروده یک مرد است. پروین در این قطعه روشن ساخت که زنی شاعر، آنها را گفته است:

از غبار فکر باطل پاک باید داشت دل
تا بداند دیو کاین آیینه جای گرد نیست
مرد نپندارند پروین به جز برخی اهل فضل
این معما گفته نیکوتر که پروین مرد نیست

در خطابه ای گفت، طی ایام، روزگار زنان مشرق زمین همه جا تاریک، اندوه خیز و آکنده به رنج و مشقت بوده است و در میان امواج بلاها و طوفان های حوادث قسمتی از عدم موفقیت مردم مشرق زمین این بوده که به تربیت و آموزش بانوان التفات نکرده اند و آنها را عضوی عاطل دانسته و با این تصور، نیمی از قوای خود را ضایع ساخته اند و مادرانی نومید و نادان اولاد خود را در بی دانشی و با آگاهی اندک بزرگ کرده اند. اطفال بدین گونه از تهذیب و تأدیب بایسته و لازم بازمانده اند و ناگزیر اسباب تباهی و تیره روزی چنین جوامعی فراهم گردیده است. معالجه دردها و عقب افتادگی ملل آسیا و آفریقا در این است که تعلیم و آموزش های ضروری را به مردان منحصر نکنند، معارف و کمالات را باید به دختران هم بیاموزند و لازم است نسوان از پرورش ها و آموزش های علمی، عقلی، ادبی و بدنی برخوردار گردند. به اعتقاد وی دامان زن، مهد تربیت انسان های بزرگ و دانشمند است و نباید از این اثرگذاری غافل بود. پروین می گوید در سرایی که زن وجود ندارد دیگر اُنس، شفقت، عاطفه و مهربانی دیده نمی شود. او به عنوان یک زن به خوبی عاطفه و احساس خویش را در سروده هایی زیبا و آموزنده نشان داد و مهر مادری را به عرصه ادبیات و شعر آورد و زن را آینه مهربانی دانست که باید خود را به گوهر دانش و ارزش آراسته کند نه با جواهرات رنگارنگ:

برای گردن و دست زن نکو، پروین
سزاست گوهر دانش، نه گوهر اَلوان

در سروده هایش با دختران یتیم، زنان شوهر از دست داده و خانواده های محروم و بینوا، همنواست. از جمله در این اشعار:

بر سرِ خاکِ پدر، دخترکی
صورت و سینه به ناخن می خَست
یا:
کودکی کوزه ای شکست و گریست
که: مرا پای خانه رفتن نیست
و این نمونه:
دختری خُرد شکایت سر کرد
که مرا حادثه بی مادر کرد
و تک بیت زیر:
لحاف پیرزن را پارگی ماند
که نتوانست نخ کردن به سوزن
همراهی با دختری یتیم:
پدرم مُرد ز بی دارویی
وندر این کوی، سه داروگر هست
از زبان یک پیرزن:
روز شکار پیرزنی با قباد گفت
کز آتش فساد تو جز دود و آه نیست
حکم دروغی دادی و گفتی حقیقت است
کار تباه کردی و گفتی تباه نیست

خُلق و خوی

پروین اعتصامی با فروتنی، وقار و عزت نفس نه معلمیِ دربار را پذیرفت و نه نشان و افتخار دستگاه ستم را؛ او هیچ وقت آشکارا از خود تعریف نکرد، تنها در یک شعر از خویش نام برد که در آن هم هیچ نشانه ای از خودپسندی نمی باشد:
چکامه و سخن من به صفر می مانست
که در برابر اعداد در شماری بود
غبار شوق من انور خود ندیده چه غم؟
همین بسش که بر عرصه اش غباری بود
نبود درخور ارباب فضل، گفته من
در این صحیفه ناچیز یادگاری بود

دکتر «بدیع جمعه» دانشیار دانشگاه عین شمس قاهره نوشته است: اصالت پروین در اهتمامش به شخصیت ذاتی انسان و کرامت او ظاهر می شود. به اعتقاد این استاد مصری، پروین آرزو داشت تا انسان شرقی از طمع، تکبر، غرور و سایر رذایل اخلاقی به دور باشد و بر خوانندگان اشعارش آشکار می سازد بهترین مردم کسی است که فایده اش برای اجتماع بیشتر باشد. پروین به این فراخوانی اخلاقی در قول و عمل ایمان داشت و از آنچه که به جای آوردنش را جایز نمی دانست اجتناب می کرد.
همه آنانی که پروین را دیده بودند وی را به داشتن ویژگی های ممتاز اخلاقی ستوده اند و از او به عنوان زنی آزرمگین، خوددار، کم گوی، گزیده گوی و اندیشه ور یاد کرده اند. یکی از شاعران معاصر در باره اش گفته است به نوجوانی خود دیده بودمش، پوستی سپید، گونه هایی گلرنگ و شاداب، دهانی کوچک و لب هایی پُر داشت و چشم هایی آرام با نگاهی نه در مسیر موازی. سیمین دانشور می گوید: در دانشکده ادبیات پشت میز کتابداری دیدمش، چشمانی درشت داشت، روسری سر می کرد، کمی محزون می نمود. سعید نفیسی می نویسد: پروینی که من دیدم قیافه ای بسیار آرام داشت، با تأنّی و وقار خاصی جواب می داد و می نگریست، هیچ گونه شتاب و بی حوصلگی در او ندیدم، چشمانش بیشتر به زیر افکنده بود، یاد ندارم در برابر من خندیده باشد. هرگز خودستایی از او نشنیدم و رفتاری که بخواهد اندکی نمایش برتری بدهد در او مشاهده نکردم.
یکی از مسئولان مدرسه ای که پروین در آن درس خواند و تدریس کرد، در وصف این شاعر گفته است: چیزی که بیش از همه در خصالش جلب توجه می کرد، صداقت و صراحت او بود. هرگز نزد کسی بیش از آنچه واقعا او را دوست می داشت ادعای دوستی نمی نمود. قلب او همچون آیینه ای صاف و روشن بود و صرفا شخصیت حقیقی او را منعکس می ساخت. خانم «مُحصّص» از دوستان نزدیکش که متجاوز از دوازده سال با پروین مراوده و مکاتبه داشت در این باره می گوید: به راستی او دوستی وفادار و در زندگانی راست گفتار بود. اخلاق و سجایای نیکش که بی آلایش بود، روحم را شادمان می ساخت و هنگامی که از فیض حضورش دور بودم، نامه های دلنوازش روشنی بخش دیده دلم بود. پروین بیش از آنچه مردم تصور می کردند دارای روح بزرگ، افکار عالی و فضیلت های اخلاقی بود و گذشته از مقام ادبی، به فضایل حمیده و صفات پسندیده آراسته و ممتاز بود. البته پروین هیچ گاه از برجستگی های اخلاقی خود سخن به میان نمی آورد و همین سادگی و سکوت، گاهی کوته نظران را در فضیلت ادبی و اخلاقی او به شبهه می انداخت.
پروین بر خلاف آنکه از غم زدگان، بینوایان و افراد محزون سخن می گفت و دردها را ترسیم می کرد، خود کمتر قیافه ای غمگین داشت و صرفا از کژی ها، ناراستی ها و نادرستی های اجتماعی رنج می برد.

جوانه های ذوق

پروین طی حدود بیست سال دوران شاعری اش، 209 قصیده، قطعه، غزل، مثنوی و پنج قطعه کوتاه، چندین دو و سه بیتی و یازده تک بیت سروده که مجموع ابیات دیوانش به بیش از 5606 بیت می رسد. پیش از ازدواج پروین، پدرش به انتشار دیوانش اجازه نمی داد زیرا بیمناک بود که مبادا کوته نظران و بدخواهان، نشر آن را وسیله ای تبلیغی برای ازدواج تلقی یا قلمداد کنند. پس از ازدواج و جدایی و از میان رفتن احتمالات بداندیشان، اعتصام الملک به چاپ و نشر دیوان پروین رضا داد که ملک الشعرای بهار بر آن مقدمه ای ستایش آمیز نوشت که رشک حاسدان را برانگیخت. بعد از انتشار، بزرگانی چون دهخدا، سعید نفیسی و لطفعلی صورتگر شعرش را ستودند. علامه محمد قزوینی پس از ملاحظه دیوان پروین نوشت: هر چه این اشعار را می خواندم شگفت زده تر می شدم که چگونه امروز در این قحط الرجال فضل و ادب یک چنین شاعری در ایران ظاهر گشته و به سرودن اشعاری موفق شده است که در درجه اول قصاید اساتید و خصوصا ناصر خسرو می باشد و از نظر فصاحت، سلاست و متانت لفظی و معنوی جالب است.
قصاید پروین، پرنکته و نغزند و اگر چه در پیروی از شیوه ناصر خسرو قبادیانی سروده شده اند اما روانی و سادگیِ اسلوب سعدی در آنها نمایان است. به این ترتیب در اشعارش دو شیوه خراسانی و عراقی به گونه ای تلفیق شده و شیوه ای تازه و مستقل را پدید آورده است. پروین در قطعات خود به سنایی و انوری توجه داشته اما در حد تقلید صرف باقی نمانده است. غالب این قطعات به صورت مکالمه و گفتگوست همان گونه که در ادبیات مناظره نامیده می شود. در شعرش دو طرف مناظره گاه دو انسان اند و در مواقعی حیوانات و در مواردی شی ء، بدین سان مکالماتش تمثیلی و گاهی علاوه بر این، صورت انسان نمایی (تشخیص) پیدا می کند. آنچه کار او را ممتاز می کند، شکل تصرف در مضامین و کیفیت ارائه آنهاست که اغلب بدیع، نادر و مختص خودِ اوست. او در روزگار اختناق سیاسی و دشواری های اجتماعی ضمن منعکس نمودن این شرایط نامطلوب با طرح مسائل اخلاقی و بیان فقر و نیازهای عاطفی، برداشت های اجتماعی ـ اخلاقی خوبی را ترسیم نموده است. محتوای شعر او تعلیمی است و پاکی و پرهیزگاری را آموزش می دهد. او در اشعار نه تنها در برابر فشارهای سیاسی ایستادگی می کند و به ستمگران اعتراض می نماید بلکه لبه تیز شمشیر انتقاد خود را متوجه کسانی می کند که با نادانی و بی خبری، فریفته دروغ و خرافات می شوند. در اشعارش یک ذره خلاف دیده نمی شود و با زشتی ها، در سنگر ادب و ذوق به مقابله برخاسته است. پدرش در وصف دیوان پروین می نویسد: پروین محبت، ایمان به نیکی و غذای روحی را به صورتی جالب و با مهارتی در فلسفه و اخلاق در سروده های خود جای داده است. سخنان حکمت آموز در دیوانش فراوان است و به مثابه ستارگان تهذیب و تربیت نورافشانی می کنند.
دکتر غلامحسین یوسفی می نویسد: شعر پروین از لحاظ تفکر و معنا بسیار پخته و متین است. گویی اندیشه گری توانا، حاصل تأملات و تفکرات خود را در باره انسان و جنبه های گوناگون زندگی و نکات اخلاقی و اجتماعی به قلم آورده است. در اندیشه و بیان از اصالت برخوردار است. عواطف بشردوستی که از درون جانش جوشیده و سرشار از صمیمیت و صداقت است و رنگ ویژه طبع و ذوق وی را دارد در اشعارش به صورت واکنش روحی لطیف و مادرانه بروز کرده است. ذهن او در ورای هر چیز نکته ها کشف می کند. زبان او در شعر با همه سادگی، نرمی و روشنی و حتی بهره گیری از ضرب المثل ها و واژگان زبان گفتار و شیوه ترکیب آنها، استوار، متین و دلپذیر است. همواری و یک دستی و سبک شعر و نیز اصالت فکر و محتوا در دیوان پروین به درجه ای است که «محمدتقی بهار»، دکتر «مؤیّد» و پروفسور «مادلونگ» این حالت را چنین تعبیر کرده اند که گویی پروین همه اشعارش را در یک ساعت و یا در یک روز سروده است. بدیهی است بهترین راه شناخت او، خواندن آثارش، درک مفاهیم آنها و تأمل در مظاهر اندیشه و هنر اصیل پروین است کاری که کمتر بدان پرداخته ایم.

به سوی سرای سرور

پروین اعتصامی پس از کسب افتخارات فراوان و درست در زمانی که برادرش ابوالفتح اعتصامی دیوانش را برای چاپ دوم حاضر می کرد، ناگهان در روز سوم فروردین سال 1320ش در بستر بیماری قرار گرفت. پزشک معالج، علی معین الحکما، پس از معاینه گفت پروین به بیماری حصبه دچار شده است. در چند روزه کسالت، او مانند همیشه آرام و متین و موقّر بود. با آنکه در تب مداوم می سوخت کمترین ترس، نگرانی، بی صبری و سوز و گداز از خود نشان نداد. هرگز از درد ننالید و هیچ گاه از فشار بیماری نگریست و جز در چند ساعت عمر دچار اغما نشد. مطلقا در اندیشه مرگ نبود، اطرافیان روزشماری می کردند که کی تب او قطع می شود تا پروین به اتفاق مادرش دیدارهای عید را انجام دهد و تنها در آخرین روز که وخامت حالش شدت یافت، از دایی خود که بر بالین او حضور می یافت، برای شفای خود، درخواست دعا کرد و از درگاه خداوند برای مادرش طلب صبر و پایداری نمود. از این لحظه به بعد، بیهوشی قبل از مرگ او را فرا گرفت و در نیمه شب جمعه 15 فروردین سال 1320ش در آغوش مادر جان به جان آفرین تسلیم کرد.
قرائنی ماجرای مرگ پروین را مورد تأمل قرار می دهد. طبیب معالج به غلط در مداوای پروین می کوشید و سهل انگاری و اطمینان های متوالی و مؤکد او دایر بر موفقیت حتمی و قطعی در معالجه حتی در آخرین روز بیماری، کسانِ بیمار را امیدوار و غافل ساخت و آنان درمان درست را از دست دادند. در شب فوت این بیمار، پزشک نامبرده به رغم مراجعات پی در پی کسان پروین، بر بالین بیمار حاضر نشد. آن شب خانواده مریض پس از ناامیدی از آمدن طبیب معالج، از سایر اطبا استمداد کردند. دکتر عبداللّه احمدیه که با خانواده اعتصامی سوابق آشنایی ممتد داشت و با وجود استغاثه مادر پروین، از آمدن امتناع نمود و در، بر روی فرستاده وی بستند. دکتر ارسطو علاج هم وقتی بر بالین بیمار آمد که دیگر فرصت گذشته و مداوا ثمر نداشت. در آن جوّ خفقان آور، برخی که محرم و رازداری را می دیدند، استاد «سیدمحمد محیط طباطبایی» را به کناری کشیدند و او را از این حقیقت مطلع نمودند که چون پروین اعتصامی اشعاری در مخالفت با استبداد رضاشاه می سروده، با تزریق ویروس حصبه او را در جوانی از بین برده اند.
«محیط طباطبایی» در کانون بانوان ایران از جای برخاست و خطاب به حاضران در جلسه گفت: پروین از بنیانگذاران این تشکّل بود. شما که برای هر موضوعی جلسه و سخنرانی برگزار می کنید و سر و صدا راه می اندازید، چرا در مورد وفات این ادیب و شاعر نکونام به سکوت مطلق پرداخته اید و هیچ یادی از او نمی کنید. دکتر سیدهادی حائری می گوید: در راه بازگشت از کانون به استاد گفتم آیا ایراد چنین سخنانی به مصلحت بود؟ جواب داد:

رند عالم سوز را به مصلحت بینی چکار
کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش ...

و افزود به کسی بدی نگفته ام و خطایی هم مرتکب نشده ام و تنها به تکریم پروین پرداخته ام و چنانچه برایم کارشکنی کنند، سال هاست در تحمل این مزاحمت ها عادت کرده ام. خانم «صدیقه دولت آبادی» روز بعد از سخنرانی «محیط طباطبایی» به عنوان مسئول کانون، در این باب به وزارت معارف گزارشی ارائه نمود و طی آن از این استاد محقق شکایت کرد. پیکر پروین به قم انتقال یافت و در جوار بارگاه حضرت فاطمه معصومه(س) در مقبره خانوادگی و کنار پدرش به خاک سپرده شد.
قطعه ای به خط شاعر، پس از درگذشت او، در بین اوراقش یافته شد که بر سنگ مزارش حک گردید:

این که خاک سیهش بالینست
اختر چرخ ادب پروینست
گرچه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار، امروز
سائل فاتحه و یاسین است ...

پی نوشتها: ــــــــــــــــــــــــــ

مضمون آفرینی های زیبایش نشانه توجه به عوالم معنوی، شرف و انسانیت است. در واقع می توان گفت نور معرفت، نخست خرد و دلش را منوّر ساخت، آنگاه با این مشعل به کاوش در ناهمواری های اجتماعی پرداخت.
یوسف اعتصامی در جوانی به تهران رفت و ماهنامه علمی، ادبی و اخلاقی «بهار» را منتشر کرد. اولین اشعار پروین در همین مجله درج گردید.
در دوازده سالگی شعر «ای مُرغک» را سرود که به زندگی خودش اشاره دارد:

ای مُرغک خُرد ز آشیانه
پرواز کن و پریدن آموز
تا کی حرکات کودکانه
در باغ و چمن چمیدن آموز
رام تو نمی شود زمانه
رام از چه شدی؟ رمیدن آموز ...

در سال 1315ش و زمان دیکتاتوری رضاخان، وزارت فرهنگ وقت، مدال درجه سه لیاقت را به پروین اعتصامی اهدا کرد ولی او این مدال را نپذیرفت و آن را پس فرستاد.
از نظر این شاعر، بشر همچون گلی است که سحرگاهان می شکوفد و شامگاهان پژمرده می شود. در این مجال اندک نباید به خوردن و خوابیدن اکتفا کند و با سعی و تلاش، کسب علم، کمال و فضیلت، بلندهمتی، ظلم ستیزی و عدالت خواهی باید راه را برای ترقی معنوی و معرفتی هموار کرد.
پروین به عنوان یک زن به خوبی عاطفه و احساس خویش را در سروده هایی زیبا و آموزنده نشان داد و مهر مادری را به عرصه ادبیات و شعر آورد.
همه آنانی که پروین را دیده بودند وی را به داشتن ویژگی های ممتاز اخلاقی ستوده اند و از او به عنوان زنی آزرمگین، خوددار، کم گوی، گزیده گوی و اندیشه ور یاد کرده اند.
سیمین دانشور می گوید: در دانشکده ادبیات پشت میز کتابداری دیدمش، چشمانی درشت داشت، روسری سر می کرد، کمی محزون می نمود.
پروین طی حدود بیست سال دوران شاعری اش، 209 قصیده، قطعه، غزل، مثنوی و پنج قطعه کوتاه، چندین دو و سه بیتی و یازده تک بیت سروده که مجموع ابیات دیوانش به بیش از 5606 بیت می رسد.
در آخرین روز که وخامت حالش شدت یافت، از دایی خود که بر بالین او حضور می یافت، برای شفای خود، درخواست دعا کرد و از درگاه خداوند برای مادرش طلب صبر و پایداری نمود.
در آن جوّ خفقان آور، برخی که محرم و رازداری را می دیدند، استاد «سیدمحمد محیط طباطبایی» را به کناری کشیدند و او را از این حقیقت مطلع نمودند که چون پروین اعتصامی اشعاری در مخالفت با استبداد رضاشاه می سروده، با تزریق ویروس حصبه او را در جوانی از بین برده اند.

behnam5555 09-01-2010 10:44 PM

استاد مظهر خالقی ستاره ای در آسمان هنر


http://www.shafaaq.com/fa/images/stories/8/6666.jpg

استاد مظهر استاد مظهرخالقی استاد مظهر خالقی پس از زنده یاد سید علی اصغر کردستانی، به عنوان استاد مسلم آواز کردی معاصر معروف است، زیرا اکثر کردها معتقند که صدای محزون و لحن دلنشین او هر شنونده ای را مجذوب و محظوظ می کند اما متاسفانه در بیست سال اخیر کمتر شاهد فعا لیتی جدی از وی بوده ایم و همچنان به غیبت و سکوت خود ادامه داده است. در صورتی که حضور پرشور و فعالیت جدی هنرمندان کرد در موسیقی معاصر ایران پس از انقلاب بسیار مشهود و انکار ناپذیر است، هنرمندانی از چند نسل مختلف مانند " یوسف زمانی، میرزاده، فرج پوری، ناظری، کامکار، عندلیبی، تعریف، ساعد، پور ناظری، خاک طینت؛ حسن زیرک؛ محمد ماملی؛ عزیز شاهرخ و .... " ، که میتوان برادران یوسف زمانی را جزو بنیان گذاران موسیقی کردی به شیوه ای علمی و آکادمیک در ایران شناخت.

http://afshinfatahi.files.wordpress....1/dsc00035.jpg

با وجودی که در باره موسیقی کردی ، منبع و ماخذ جامع و یا اطلاعات منظم و مدونی در دست نیست، اما در موسیقی معاصر ایران اکثر استادان و صاحب نظران به قدمت و غنای موسیقی کردی اعتراف می کنند، زیرا ملودی، ریتم و رنگ یا ضربی موسیقی کردی را در کمتر کسی هست که درگوشه های موسیقی ملی ایران بارها نشنیده باشد. در این رابطه پرویز مشکاتیان معتقد است که گذر از موسیقی ایران زمین بدون توجه به موسیقی کردی امکان پذیر نیست و محمد موسوی هم می گوید: " گاه در برابر غنای موسیقی کردی باید تسلیم شد".در میان هنرمندان معاصر آواز کردی - شهرام ناظری، جلال الدین محمدیان، محمد رضا دارابی، صدیق تعریف، بیزن کامکار، علاالدین باباشهابی، عزیز شارخ، عباس کمندی، حسین شریفی، بهروز توکلی، عمر دزه ای، ناصر رزازی، نجم الدین غلامی، رشید فیض نزاد و...- خلاء غیبت و سکوت چند ساله استاد مظهر خالقی بسیار محسوس است.

http://razzazi.se/gallery/images/2/naser_mezher.jpg

هر چند که هیچ کدام از این هنرمندان، قریحه و سبک موثر خالقی را نادیده نمی گیرند و حتی ملودی ها و نغمه های او را به عنوان گنجینه آواز کردی معرفی می کنند درباره مظهر خالقی، هنرمندان کرد و صاحب نظران چنین می گویند :دکتر بهمن کاظمی ، محقق موسیقی کردی، معتقد است که اندیشه و عقاید این استاد برجسته موسیقی معاصر کردی بدون شک برای نسل جوان منبعی مفید و آموزنده خواهد بو ، زیرا خالقی به وجود نسل جوان برای اعتلا و شکوفایی هر چه بیشتر موسیقی کردی در سطح بین المللی امید وافر دارد. جمشید عندلیبی، آوازهای او را عامل شهرت و سوء استفاده بسیاری از هنرمندان می داند که در غیبت او با بازسازی و گاه کپی نغمه ها و آهنگ ها به سود جویی ازخالقی پرداخته اند. کیخسرو پورناظری ، بر این عقیده است که وجود هنرمند والامقام و بزرگی مانند خالقی برای موسيقی امروز کردستان ضرورتی غیر قابل انکار است و حضور مجدد او می تواند مو جب ایجاد رشد و خلاقیت در آواز کردی امروز، به عنوان بخشی از موسیقی نواحی ایران زمین باشد . سعید فرج پوری باور دارد که اجرای مجدد خالقی مشابه موجی نو در موسیقی کردی است که مخاطبان، موسیقی اصیل کردی را از زبان راوی صادق آن می شنوند. بهرام ساعد، صدای ساده و صمیمی خالقی را یادآور بزرگانی همچون سید علی اصغر کردستانی، حسن زیرک، علی مردان، طاهر توفیق، محمد مامله، عمر دزه ای، عارف جزراوی و...می داند و مجتبی میرزاده، آهنگ ساز آثارخالقی، می گوید : " در استودیو و هنگام ضبط ، خالقی تسلط و توانایی خاصی در اجرا دارد و گاهی با یکبار خواندن و بدون تمرین نسخه اصلی را ضبط کرده ایم ". اما طهمورث پورناظری با گله از خالقی یاد می کند و ساکت نشستن و کناره گیری او را گناهی بزرگ و غیر قابل بخشش می داند و آن جمله خالقی در کتاب را، مبنی بر عدم همراهی نوازنده حرفه ای، مورد اشاره قرار می دهد و می پرسد: " علاوه بر پیگیری مکرر و مشتاقانه کامکارها و اعلام آمادگی گروهی حرفه ای و مشهور مبنی بر اجرای کنسرت افتخاری با استاد خالقی، چرا او همه این دعوت ها را بدون پاسخ گذاشته است ؟ ". شهرام ناظری، که همواره با احترام از خالقی یاد می کند، معتقد است " در موسیقی معاصر کردی کسی دیگر مانند خالقی – این ستاره تابناک آواز کردی - تا چند سال آینده ظهور نخواهد کرد" و در این باره رامبد صد یق– استاد آواز - می گوید: " مظهر خالقی را به عنوان راوی صادق فرهنگ و هنر کرد می شناسم که صدایش یاد آورنده خاطرات تلخ و شیرین تاریخ پر فراز و نشیب کرد است و نغمه او آواز آزادی و عشق است و اگر این بلبل عاشق و بی قرار سالهاست خاموش است، زیرا در میان مردمانش موسم گل نیافته است .


http://www.shafaaq.com/fa/images/stories/8/66661.jpg

مظهر خالقی در شهریور سال 1318 در سنندج - در میان خانواده ای از مشایخ کردستان - دیده به جهان گشود. در اعوان جوانی نخست به مدت 11 سال به آموختن و فراگیری موسیقی اصیل ایرانی و تمرین سبک ها و ردیف های آواز فارسی پرداخت و اولین اجرای آواز او در اواخر دهه سی در رادیو سنندج به زبان فارسی ضبط شده است. وی سپس در رشته فیزیک در دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و بنا به تحصیلات دانشگاهی ابتدا در دبیرستان های تجریش و شمیران دبیر درس ترمودینامیک بود، اما دوستی با شاد روان انجوی شیرازی او را به رادیو کشانید تا به ترجمه مطالب ادبی و هنری زبان کردی بپردازد و به همراه دیگر هنرمندان کرد – مانند یوسف زمانی، کامکار، مجتبی میرزاده، سواره ایلخانی زاده، محمد صدیق مفتی زاده، محمد کمانگر، فریدون مرادی، شکر الله بابان، عثمان احمدی، ابراهیم ستوده، عابد سراج الدینی و...- به ترویج و اشاعه زبان و ادبیات کردی کمک کند. در حین همکاری با ارکستر رادیو، خالقی با اکثر هنرمندان وزارت فرهنگ و هنر مانند " ناصری، کسروی، بهاری، حنانه، گلسرخی، شجریان و..." آشنا می شود و تحت تاثیر آنان تجارب و آموخته هایش را سمت و سوئی خاص می دهد .

http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:A...YNrytff1tdapo=

در همان اوائل فعالیت هنری مظهر خالقی، حنانه، کسروی و یوسف زمانی، صدای او را به عنوان صدای ممتازی شناختند که جنس صدایش شباهت زیادی به غلامحسین بنان، استاد فقید آواز، دارد و با وجود اظهار علاقه خالقی به ادامه اجرای آواز فارسی، حنانه مانع او می شود زیرا اعتقاد داشت در میان فارس ها، خالقی خوانند ه ای درجه سه می شود اما نغمه خوش الحان او در میان کردها بر صدر خواهد نشست! و پیش بینی او واقعیت داشت، زیرا در اواخر دهه چهل آغاز رسمی فعالیت هنری او در رادیو کردی با همکاری ارکستر مشیر همایون شهردار - از پیشکسوت های هوشمند موسیقی ایرانی – آوازهایش با استقبال بی نظیر مردم کرد مواجه شد که در این باره صدیق تعریف معتقد است " خالقی در همان آغاز به اوج شهرت رسید و همچنان در آن قله افتخار مانده است ". خالقی پس از ضبط و اجرای بیش از 250 آهنگ فولکلور و ترانه های اصیل کردی، در اواسط دهه 50 مدیریت سازمان رادیو و تلویزیون کرمانشاه را عهده دار میشود و بنا بر یک سوء تفاهم نامیمون در دوران انقلاب، به اتهام همکاری احتمالی او، به عنوان یکی از مدیران ارشد دستگاه دولت شاهنشاهی با سا واک، دستگیر و چند هفته ای زندانی می شود - و آن بر چسب سیاسی و هاله ابهام موجب رنجش خالقی و قهر او از عرصه هنر شد - اما سر انجام بنا به مساعدت اهالی فرهنگ در رفع سوء تفاهم پیش آمده، با کمک جلال طالبانی از طریق کردستان عراق راهی انگلستان می شود- زیرا مظهر خالقی و طالبانی هر دو دختران ابراهیم احمد، نویسنده نام آشنای کرد، را به همسری اختیار کرده اند و اثر معروف ژانی گل << درد زایمان ملت >> با ترجمه های محمد قاضی ودکترعرفان قانعی فرد به زبان فارسی در بازار کتاب عرضه شده است - و سالهای بعد در لندن رحل ا قامت می افکند . مظهر خالقی آخرین بار در اواخر دهه 60 در یک مجموعه کنسرت دور اروپا به همراهی هنرمندانی مانند سعید فرج پوری، رضا شفیعیان، مجید درخشانی، رضا قاسمی - نوازنده سه تار و نویسنده داستان ارکستر شبانه – در اجرا ی صحنه ظاهر شد، اما پس از آن تا به امروز اثر جدیدی را اجرا نکرده و همچنان در سکوت وعزلت و اندوه غربت مانده است. هم اکنون پس از تحولات اخیر کردستان عراق دست اندر کار تحقیق و نگارش درباره موسیقی کردی است و در عین حا ل مدیریت انستیتوی میراث فرهنگی کردستان عراق را بر عهده دارد . اندیشه هنری و سیاست حرفه ای خالقی را میتوان تا حد زیادی به استاد محمد رضا شجریان شبیه دانست، زیرا همواره از موسیقی مبتذل و غیر اصیل پرهیز داشته است. مظهر خالقی به شدت به حفظ اصالت اخلاقی و هویت هنری در اجرای کار هنری باور دارد و اینکه موسیقیدان متولی فرهنگ و راوی جامعه است و باید حرمت این هنر پاک و مقدس نگاه داشته شود و از این لحاظ خود شخصیتی بسیار آرام، مبادی آ داب و فروتن دارد. در این کتاب، خالقی وضعیت موسیقی کردی امروز ایران را بسیار متحول و پر تحرک تر از دوران قبل از انقلاب می داند و علت ایجاد چنین فضائی را در پیشرفت، تلاش و خلاقیت هنرمندان و توجه مردم جامعه و رشد فرهنگی مخاطبان می داندو اظهار میدارد که مردم کرد قدر هنر را می دانند و به هنر مندانشان وفادارند و بدین موسیقی کردی زنده و پویاست . در حاشیه کتاب آهنگ وفا لازم است که به واقعیتی اشاره کرد و آن هم فعالیت جدی و پیگیر نویسنده این کتاب در احیا و معرفی بهتر مظهر خالقی و به عبارتی بازشناخت او، بعد از دوران انقلاب اسلامی در ایران است، که از سال 1380 تاکنون تحقق یافته است. هر چند دکتر عرفان قانعی فرد، با پشتکار و علاقه خاصی در ارائه نمائی از بزرگان هنر و ادب کردی به صورت تدوین و ترجمه در این دهه اخیر فعالیت قابل تاملی داشته است مانند : دمی با قاضی و ترجمه ، محمد قاضی و رسالت مترجم، درد زایمان ملت( ابراهیم احمد)، در حصار میله ها ( مری سنرز آنا برونی)، خاطرات یک رعیت کرد( روناک یاسین)، مافیای قدرت و دفن دمکراسی ( نادر انتصار ) وآهنگ وفا، که پس از کتاب " سروش مروم " دومین و شاید آخرین تدوین آ قای دکتر قانعی فرد درباره شخصیت های موسیقی معاصر باشد .< 1 >در این باره مظهر خالقی می گوید که ابتدا توسط انستیتو کرد لندن با آقای قانعی فرد آشنا می شود و سپس دوستی نزدیک و رابطه عاطفی بین آن دو آغاز شده است و معتقد می باشد که وی جوانی آرمان گرا و هدفمند است که با عشق و صداقت تالیف و ترجمه می کند و در ضمن فعالیت در حوزه تخصصی اش – زبانشناسی و ترجمه سیاسی – از تدوین درباره فرهنگ سرزمین مادری اش ابایی ندارد و همواره بدون توجه به مخالفت ها و سانسورها با چهره ای خندان و بیقرار زحمت می کشد. و سپس با فروتنی خاصی برای ابراز حق شناسی خود حضور دکتر قانعی فرد را سلسله جنبان فعالیت های اخیر خود می داند. که از جمله آن فعالیت ها می توان به این چند مورد اخیر اشاره کرد :

-1 برگزاری و اجرای مراسم بزرگداشت مظهر خالقی در اسلو.
-2 برگزاری و اجرای مراسم بزرگداشت مظهر خالقی در تهران.
-3 انتشار چند مطلب درباره خالقی در مطبوعات مانند " حیات نو ، آفتاب یزد ، بنیان ، همبستگی ، سیروان و...
-4 تهیه و تنظیم مجدد مجموعه آهنگ ها ی خالقی در کتابی تحت عنوان " کاروان مهر ".
5 - انتخاب و عرضه نخستین مجموعه آ,وازها و تصنیف های خالقی در مجموعه سی دی" جشن بهاران ".

شفق

behnam5555 09-02-2010 02:17 PM




http://www.yadeyar.ir/image/ghazi.jpg

محمد قاضی مترجم پرآوازه


مترجم برجسته ونامدار محمد قاضی روز چهار‌شنبه ۲۴ ديماه ۱۳۷۶ (۱۳ ژانويه ۱۹۹۸) دراثر سرطان حنجره درتهران درگذشت. وی که بهنگام مرگ ۸۵سال داشت مترجمی پرکاربود که نزديک به پنجاه سال ازعمرخود را صرف ترجمه مجموعه‌ای کتاب ازميان برجسته‌ترين آثار ادبی، سياسی و تاريخی نويسندگان جهان نمود.

http://www.jamejamonline.ir/Media/im...0896299153.jpg

محمدقاضی درطول زندگی پرثمرخويش نزديک به ۷۰ اثر اعم از ترجمه و تأليف ازخود بجای گذاشته‌است و بدين ترتيب بهمت و تلاش وی کتابخوانان فارسی‌زبان به بخشی ازگنجينه ادبی جهان بانثری شيوا و روان دسترسی‌پيداکردند.


داشتن ذوق واستعداد درزمينه شعر ونثر، به‌محمدقاضی اين امکان راداد که متون خارجی را با مهارت تمام وبا بکارگيری واژه‌هايی آهنگين و فصاحتی کم‌نظير به‌فارسی برگرداند. وی براين باور بود که درکارترجمه لازمست که:
مفهوم متن اصلی را برساند، لحن نويسنده حفظ‌شود، زبان خاص متناسب بامتن را بيابد، واژه‌های دقيق وخوش‌آهنگی انتخاب‌شود، دستورزبان رعايت‌ گردد، طول‌کلام ويا ايجاز نويسنده‌اصلی رعايت شود وبالاخره اينکه به نقطه‌گذاری اهميت لازم داده‌شود.


http://upload.wikimedia.org/wikipedi...hammadQazi.jpg


محمدقاضی که بسال ۱۲۹۱ درمهاباد کردستان متولدشد، خود درباره شرح حال خويش چنين مينويسد:
«. . . پدرم امام جمعه مهاباد بود وبادختری از نوه عموهای خود بنام آمنه ازدواج کرد. پدرم سخت آرزومندبود که‌ثمره اين وصلت پسری باشد ونامش را محمد بگذارد. . . ازقضا آرزويش برآورده شد وآمنه خانم پسری برايش آورد که اورا محمد نام نهادند. ليکن چندماهی بيش زنده نماند وبه‌بيماری سرخک وياشايدهم آبله‌مرغان درگذشت وخانواده راداغدارکرد.

http://efeh.com/images/products/small/733.jpg

اندوه پدر درماتم گنج بربادرفته‌اش بيحد واندازه‌بود وآنقدر غصه‌خورد وعذاگرفت تا خدادلش سوخت وبارديگر همسر را حامله کرد. . . پدرکه ازخوشحالی سرازپانميشناخت، باوجود مخالفت شديد مادر، اسم اين پسررانيز محمد گذاشت. مادرمعتقدبود که اين اسم خوش‌يمن نيست کمااينکه برای بچه اول نبود. ولی پدر به‌اطمينان اينکه خدادلش راراضی کرده‌است که يک پسر محمدنام به‌او رواببيند، اصرارداشت که هرچه‌باداباد، نام اين پسر نيز محمدباشد.

محمدثانی نيز بعداز هفت هشت‌ماه، نميدانم چرا عمرخودرا به‌شماداد و زبان ملامت مادر رابه‌روی پدر گشود. . . دوسالی گذشت وازبچه خبری نبود تادراوايل سال سوم باز آثارحاملگی درمادر به‌ظهور رسيد. بازدوران نشاط وشادی آمدو بی‌تابی برای ديدار پسرسوم به‌درجه‌ای بود که کم‌کم کار از روزشماری به‌ساعت‌شماری رسيد. لحظه موعود که همه بابيصبری انتظار آنراميکشيدند فرارسيد وخداوند بادادن دختری به امام، مردحسرت به‌دل را بورکرد. انگار خداهم شوخی‌اش گرفته‌بود! بااينکه اسم‌گذاری اين بچه ديگرمسئله‌ای نبودکه دربرنامه خانواده مطرح باشد، معلوم نبود به‌قصد يا برحسب تصادف اسمش راخديجه‌(خه‌جی) گذاشتند. ولی دريغ که يک سال نگذشته خديجه نيزبه‌دنبال آن دومحمد درگذشت، ليکن مرگش چندان غم وماتمی درخانه به‌بارنياورد. . .

http://www.kurdishcartoon.com/newsphoto/13861233.jpg


يکی دوسال پس‌ازمرگ خديجه، آمنه خانم برای بارچهارم حامله‌شد. چه‌ميشدکرد! شبهای زمستان درازبود وقلندربيکار وپيدابود که امام هنوز ازتلاش خود برای رسيدن به آرزويش دست‌برنداشته است. . . . اين يکی پسربود وگرچه ظاهرا تصورميشد که امام ديگر به‌گرد نام محمد نخواهدگشت وحتما ازدوضايعه پيشين به قدرکافی عبرت‌گرفته‌است، ولی اوهردو پايش رادريک کفش کرد واصرار ورزيد که الا وللا اسم اين يکی هم بايد محمد باشد وبه‌هيچ قيمت حاضر نشد ازخر شيطان پايين بيايد. مادربيچاره که کم‌کم پی‌ميبرد به‌اينکه مخالفتش بيشتر اثرمعکوس دارد وامام دست ازيکدندگی خود برنميدارد به ناچار تن‌به‌رضاداد ونام محمد را به‌اکراه پذيرفت. اين محمد ثالث منم . . . دريغ من شش ياهفت ساله بودم که او(پدر) مرد ونتوانست ازداشتن پسری محمدنام چندان که بايد لذت ببرد. . .

http://www.antiquariaten.be/img/fotos/159391_1.jpg


تحصيلات ابتدايی‌ام‌را درشهر مهاباد درسال ۱۳۰۷ به‌پايان بردم. عمويی داشتم که تحصيلاتش را درآلمان کرده‌بود. درزمان "داور" که‌وزير دادگستری ايران بودند ايشانرا ازآلمان آوردند ايران. ايشان‌هم اولادی نداشتندو من برادرزاده‌اش بودم. من‌را آورد به‌تهران وفرستاد به مدرسه دارالفنون. تحصيلات خودم رادرمدرسه دارالفنون درسال ۱۳۱۵ بپايان آوردم، ديپلم ادبی گرفتم و از آن به‌بعد وارددانشکده حقوق شدم. در اواخر خرداد ۱۳۱۸ به‌اخذ گواهينامه ليسانس ازدانشکده حقوق دررشته قضايی نايل آمدم. »


نخستين اثر محمد قاضی داستان کردی کوتاهی است بنام "زهرا عشق‌چوپان" که‌آنرابزبان فارسی برشته تحرير درآورد. اين داستان اخيرا بزبان کردی نيز منتشرشده‌است. بعلاوه کتاب "خاطرات يک مترجم" درباره دوران کودکی وزندگی خويش، و "سرگذشت ترجمه‌های من" رانوشته‌است.

http://dc184.4shared.com/img/2921753...an.jpg?sizeM=3


محمد قاضی کار ترجمه را با«کلودولگرد» اثر ويکتورهوگو شروع کرد وبدنبال آن توانست طی حدود۶۰سال نزديک به ۷۰کتاب ترجمه کند. کتاب جزيره پنگوئن‌ها را درسال ۱۳۲۹ ترجمه‌کرد. درمورد اين ترجمه برای جلب نظرناشران دچار مشکل شد چراکه‌ بنظرآنها آناتول فرانس برايشان بازار نداشت! تنها مقدمه‌ای از استاد سعيدنفيسی توانست اين کتاب را بزيرچاپ ببرد.


ترجمه دن کيشوت که دوره کامل آن درسال ۱۳۳۷ _ ۱۳۳۶ بچاپ‌رسيد جايزه‌بهترين ترجمه سال را ازطرف دانشگاه‌تهران بخود اختصاص‌داد.


ازميان ديگر آثار ترجمه‌شده توسط محمد قاضی ميتوان کتابهای زير رانام‌برد:

ناپلئون، کمون پاريس، مسيح بازمسلوب، آزادی يامرگ، نان وشراب، سپيددندان، زوربای يونانی، ايالات نامتحد، آمريکای ديگر، سرمايه‌داری آمريکا، بيست کشور آمريکای لاتين، پاريس‌زمان‌ما، مادام بواری، گليم سامگين، فاجعه سرخ‌پوستان، شاهزاده وگدا، ديويدکاپرفيلد، داستان‌درشهر، کردوکردستان(نوشته بازيل نيکيتين). . .


محمد قاضی درسال ۱۹۸۰ کتاب "ژانی‌گه‌ل" نوشته شاعر ونويسنده سرشناس کردستان عراق ابراهيم احمد را از کردی به‌فارسی برگردان (انتشارات آگاه)

محمد‌قاضی ساليان دراز از ناراحتی حنجره‌رنج‌ميبرد وسرانجام دراثر ابتلا به‌سرطان حنجره درگذشت. وی فردی خوش‌مشرب بود. هنگاميکه برای معالجه اين بيماری به‌ آلمان رفت پزشک متخصصی که‌‌امرمعالجه اورا برعهده‌ميگيرد، بوی اطلاع ميدهد که بعدازعمل وی ديگر قادر به‌صحبت‌کردن نخواهدبود.

محمدقاضی جواب ميدهدکه «مهم نيست! من ازکشوری ميآيم که حرف‌زدن ممنوع است!» 
هنگاميکه بيانيه «ما نويسنده‌ايم» توسط ۱۳۴ نويسنده در اکتبر ۱۹۸۵ منتشرشد، نام محمد قاضی نيز درميان امضاکنندگان بود. رژيم تلاش گسترده‌ای بکارگرفت تا بهروسيله‌ای که شده عده‌ای را وادار کند تاامضايشان را پس‌بگيرند. ازآنجائيکه به‌جايگاه واهميت نام محمد قاضی در اين ليست واقف‌بودند، ويرا برروی تخت بيمارستان ناچارکردند امضايش راپس بگيرد. اما درهرحال وی کسی نبود که در جمهوری اسلامی بهنگام مرگش ازوی تجليل شود. تاجاييکه يکی ازنشرياتی که درکردستان چاپ ومنتشرميشود، ضمن گزارش مراسم تشييع جنازه باشکوه وی در مهاباد، طی سرمقاله‌ای تحت عنوان «سکوت مطبوعات درمقابل بزرگمرد ترجمه ايران» از جمله از " نابسامانی در قضای فرهنگی کشور " سخن ميگويد.



مهدی 09-05-2010 11:38 PM

ابوریحان بیرونی
 
ابوریحان محمد بن احمد بیرونی از دانشمندان بزرگ ایران در علوم حكمت و اختر شناسی و ریاضیات و تاریخ و جغرافیا مقام شامخ داشته، در سال ۳۶۲ هجری قمری در حوالی خوارزم متولد شده و از این جهت به بیرونی یعنی خارج از خوارزم معروف شده.

هیچ اطلاعی درباره اصل و نسب و دوره كودكی بیرونی در دست نیست. نزد ابونصر منصور علم آموخت. در هفده سالگی از حلقه ای كه نیم درجه به نیم درجه مدرج شده بود، استفاده كرد تا ارتفاع خورشیدی نصف النهار را در كاث رصد كند و بدین ترتیب عرض جغرافیایی زمینی آن را استنتاج نماید. چهار سال بعد برای اجرای یك رشته از این تشخیصها نقشه هایی كشید و حلقه ای به قطر پانزده ذراع تهیه كرد. در ۹ خرداد ۳۷۶ بیرونی ماه گرفتگی (خسوفی) را دركاث رصد كرد و قبلاً با ابوالوفا ترتیبی داده شده بودكه او نیز در همان زمان همین رویداد را در بغداد رصد كند .اختلاف زمانی كه از این طریق حاصل شد به آنان امكان داد كه اختلاف طول جغرافیایی میان دو ایستگاه را حساب كنند. وی همچنین با ابن سینا فیلسوف برجسته و پزشك بخارایی به مكاتبات تندی درباره ماهیت و انتقال گرما و نور پرداخت. در درباره مأمون خوارزمشاهی قرب و منزلت عظیم داشته چند سال هم در دربار شمس المعالی قابوس بن وشمگیر به سر برده، در حدود سال ۴۰۴ هجری قمری به خوارزم مراجعت كرده، موقعی كه سلطان محمود غزنوی خوارزم را گرفت در صدد قتل او برآمد و به شفاعت درباریان از كشتن وی درگذشت و او را در سل ۴۰۸ هجری با خود به غزنه برد.

در سفر محمود به هندوستان، ابوریحان همراه او بود و در آنجا با حكما و علماء هند معاشرت كرد و زبان سانسكریت را آموخت و مواد لازمه برای تألیف كتاب خود موسوم به ماللهند را جمع آوری كرد.بیرونی به نقاط مختلف هندوستان سفر كرد و در آنها اقامت گزید و عرض جغرافیایی حدود یازده شهر هند را تعیین نمود. خود بیرونی می نویسد كه در زمانی كه در قلعه نندنه (nandana) به سر می برد، از كوهی در مجاورت آن به منظور تخمین زدن قطر زمین استفاده كرد. نیز روشن است كه او زمان زیادی را در غزنه گذرانده است. تعداد زیاد رصدهای ثبت شده ای كه به توسط او در آنجا صورت گرفته است با رشته ای از گذرهای خورشید به نصف النهار شامل انقلاب تابستانی سال ۳۹۸ آغاز می شود و ماه گرفتگی روز ۳۰ شهریور همان سال را نیز در بر دارد.او به رصد اعتدالین و انقلابین در غزنه ادامه داد كه آخرین آنها انقلاب زمستانی سال ۴۰۰ بود.

بیرونی تألیفات بسیار در نجوم و هیئت و منطق و حكمت دارد از جمله تألیفات او قانون مسعودی است. در نجوم و جغرافیا كه به نام سلطان مسعود غزنوی نوشته، دیگر كتاب آثار الباقیه عن القرون الخالیه در تاریخ و آداب و عادات ملل و پاره ای مسائل ریاضی و نجومی كه در حدود سال ۳۹۰ هجری بنام شمس المعالی قابوس بن وشمگیر تألیف كرده این كتاب را مستشرق معروف آلمانی زاخائو در سال ۱۸۷۸ میلادی در لیپزیك ترجمه و چاپ كرده و مقدمه ای بر آن نوشته است.

دیگر كتاب «ماللهند من مقوله فی العقل او مرذوله» درباره علوم و عقاید و آداب هندیها كه آن را هم پروفسور زاخائو ترجمه كرده و در لندن چاپ شده است. دیگر «التفهیم فی اوائل صناعه التنجیم» در علم هیئت و نجوم و هندسه .بیرونی هنگامی كه شصت و سه ساله بود كتابنامه ای از آثار محمد بن زكریای رازی پزشك تهیه نمود و فهرستی از آثار خود را ضمیمه آن كرد. این فهرست به ۱۳ عنوان سر می زند كه بعضی از آنها برحسب موضوع و گه گاه با اشاره كوتاهی به فهرست مندرجات آنها تنظیم شده اند. این فهرست ناقص است زیرا بیرونی دست كم چهارده سال پس از تنظیم آن زنده بود و تا لحظه مرگ نیز كار می كرد. به علاوه هفت اثر دیگر او موجود است و از تعداد فراوان دیگری هم نام برده شده است. تقریباً چهار پنجم آثار او از بین رفته اند بی آن كه امیدی به بازیافت آنها باشد. از آنچه برجای مانده در حدود نیمی به چاپ رسیده است. علایق بیرونی بسیار گسترده و ژرف بود و او تقریباً در همه شعبه های علومی كه در زمان وی شناخته شده بودند سخت كار می كرد.

وی از فلسفه و رشته های نظری نیز بی اطلاع نبود اما گرایش او به شدت بسوی مطالعه پدیده های قابل مشاهده در طبیعت و در انسان معطوف بود. در داخل خود علوم نیز بیشتر جذب آن رشته هایی می شد كه در آن زمان به تحلیل ریاضی در آمدند. در كانی شناسی، داروشناسی و زبان شناسی یعنی رشته هایی كه در آنها اعداد نقش چندانی نداشتند نیز كارهایی جدی انجام داد اما در حدود نیمی از كل محصول كار او در اخترشناسی، اختربینی و رشته های مربوط به آنها بود كه علوم دقیقه به تمام معنی آن روزگاران به شمار می رفتند. ریاضیات به سهم خود در مرتبه بعدی جایمی گرفت اما آن هم همواره ریاضیات كاربسته بود.از آثار دیگر بیرونی كه هنوز هم در دسترس هستند می توان اینها را نام برد: اسطرلاب، سدس، تحدید، چگالیها، سایه ها، وترها، پاتنجلی، قره الزیجات، قانون، ممرها، الجماهر و صیدنه. بیرونی درباره حركت وضعی زمین و قوه جاذبه آن دلایل علمی آورده است. می گویند وقتی كتاب قانون مسعودی را تصنیف كرد سلطان پیلواری سیم برای او جایزه فرستاد. ابوریحان آن مال را پس فرستاد و گفت: من از آن بی نیازم زیرا عمری به قناعت گذرانیده ام و ترك آن سزاوار نیست.

نظر پردازی، نقش كوچكی در تفكر او ایفا می كرد. وی بر بهترین نظریه های علمی زمان خود تسلط كامل داشت اما دارای ابتكار و اصالت زیادی نبود و نظریه های تازه ای از خود نساخت. ابوریحان بیرونی در سال ۴۴۰ هجری در سن ۷۸ سالگی در غزنه بدرود حیات گفتدر 9 خرداد 376 بیرونی ماه گرفتگی(خسوفی)رادرکاث رصد کرد و قبلاٌ با ابوالوفا ترتیبی داده شده بود که او نیز در همان زمان همین رویداد را از بغداد رصد کن. اختلاف زمانی که از این طرق حاصل شد به آنان امکان داد که اختلاف طول جغرافیایی میان دو ایستگاه را حساب کنند وی همچنین با ابن سینا فیلسوف برجسته و پزشک بخارایی به مکاتبات تندی در باره ماهیت و انتقال گرما و نور پرداخت در دربار مامون خوارزمشاهی قرب و منزلت عظیم داشته چند سال هم در دربار شمس المعالی قابوس بن وشمگیر به سر برده، در حدود سال 404 هجری قمری به خوارزم مراجعت کرده، موقعی که سلطان محمود غزنوی خوارزم را گرفت در صدد قتل او برآمد و به شفاعت درباریان از کشتن وی در گذشت و او را در سال 408 هجری با خود به غزنه برد در سفر محمود به هندوستان، ابوریحان همراه او بود و در آنجا با حکما و علماء هند معاشرت کرد و زبان سانسکریت را آموخت ومواد لازمه برای تالیف کتاب خود موسوم به تحقیق ماللهند جمع‌آوری کرد.بیرونی به نقاط مختلف هندوستان سفر کرد و در آنها اقامت گزید و عرض جغرافیایی حدود 11 شهر هند را تعیین نمود خود بیرونی می نویسد که در زمانی که در قلعه نندنه به سر می برد، از کوهی در مجاورت آن به منظور تخمین زدن قطر زمین استفاده کرد. نیز روشن است که او زمان زیادی را در غزنه گذرانده است تعداد زیاد رصدهای ثبت شده ای که به توسط او در آنجا صورت گرفته است با رشته ای از گذرهای خورشید به نصف النهار شامل انقلاب تابستانی سال 398 آغاز می شود و ماه گرفتگی روز 30 شهریور همان سال را نیز در بر دارد.

او به رصد اعتدالین و انقلابین در غزنه ادامه داد که آخرین آنها انقلاب زمستانی سال 400 بود.ابوریحان شخصیتی كم‌نظیر و ماندگار است كه جهان از قرن 19 به بعد او را شناخت. ابوریحان مردی است كه به اكثر علوم زمان خود احاطه داشته است. او از اولین كسانی است كه به پیداكردن وزن مخصوص بسیاری از اجسام مبادرت ورزید و آن‌چنان وزن مخصوص این اجسام را دقیق محاسبه كرده كه اختلاف آنها با وزن مخصوصهایی كه دانشمندان قرون اخیر با توجه به تمام وسایل جدید خود تهیه كرده‌اند بسیار ناچیز است. ابوریحان در طول عمر خود به شهرهای مختلفی سفر می‌كرد و به اندازه‌گیری طول و عرض جغرافیایی آن شهرها می‌پرداخت و سپس موقعیت هر شهر را روی یك كره مشخص می‌‌كرد و پس از سالها توانست آن نقاط را روی یك نقشه مسطح پیاده كند و این مقدمه علم كارتوگرافی بود كه این‌كار با ابوریحان شروع شد.بیرونی تقریبا به تمام علوم زمان خود مسلط بود و همین طور در تمام شاخه‌های ریاضیات آن زمان دستی داشت. وی در جبر ، مثلثات ،‌ هندسه و نگاشت گنج‌نگاشتی ، مجموع سری‌ها ، آنالیز تركیبی ، روش‌های حل معادلات جبری ، مسایل حل‌ناپذیر ریاضی مانند تثلیث زاویه ، قضیه سینوس ها در صفحه ، عددهای گنگ ،‌ مقاطع مخروطی و ... پژوهش‌های فراوان داشت و آثار بزرگی از خود به جا گذاشت.ابوریحان در طول 72 سال زندگی خود حدود 143 كتاب نوشت (كه از مهمترین كتابهای وی می‌توان به التفهیم، آثارالباقیه، قانون مسعودی، و تحقیق ماللهند و … اشاره كرد) این تعداد، اوراق نوشته شده به وسیله او را به 12 هزار برگ می رساند.بیرونی تالیفات بسیار در نجوم و هیات و منطق و حکمت دارد از جمله تالیفات او قانون مسعودی است در نجوم و جغرافیا که به نامه سلطان مسعود غزنوی نوشته، دیگر کتاب آثار الباقیه عن القرون الخالیه در تاریخ آداب و عادات ملل و پاره ای مسائل ریاضی و نجومی که در حدود سال 390 هجری به نام شمس المعالی قابوس بن وشمگیر تالیف کرده این کتاب را مستشرق معروف آلمانی زاخائو در سال 1878 میلادی دررلیپزیک ترجمه وچاپ کرده و مقدمه ای بر آن نوشته است. دیگر کتاب ماللهند من مقوله فی العقل اومر ذوله در باره علوم و عقاید و آداب هندیها که آن را هم پروفسور زاخائو ترجمه کرده و در لندن چاپ شده است دیگر التفهیم فی اوائل صناعه التنجیم در علم هیات و نجوم و هندسه. بیرونی هنگامی که شصت و سه ساله بود کتابنامه ای از آثار محمد بن زکریای رازی پزشک تهیه نمود و فهرستی از آثار خود را ضمیمه آن کرد این فهرست به 113 عنوان سر می زند که بعضی از آنها بر حسب موضوع گه گاه با اشاره کوتاهی به فهرست مندرجات آنها تنظیم شده اند این فهرست ناقص است زیرا بیرونی دست کم 14 سال پس از تنظیم آن زنده بود و تا لحظه مرگ نیز کار می کرد به علاوه 7 اثر دیگر او موجود است و از تعداد فراوان دیگری هم نام برده شده است. تقریباٌ‌ چهار پنجم آثار او از بین رفته اند بی آن که امیدی به بازیافت آنها باشد از آنچه بر جای مانده در حدود نیمی به چاپ رسیده است. زمانی كه در اروپای غربی، جهل قرون وسطایی حكومت می‌كرد و اثری از علم در هیج جای دنیا به‌چشم نمی‌خورد، جز سوسوهایی از علم در هند و چین، دانشمندانی بنام در ایران درخشیدند كه از آن میان، ابوریحان بیرونی شاخص است.

ابوریحان یكی از شخصیتهایی است كه به‌عقیده دكتر شهریاری هنوز به‌درستی شناخته نشده است. ابوریحان در همه زمینه‌ها كار كرده است. ابوریحان اولین كسی بود كه به كرویت زمین اعتقاد داشت. اولین كسی بود كه جز به تجربه هیچ چیز را قبول نداشت. فرانسیس بیكن را كه سرچشمه تجربه می‌دانند، قرنها پس از او مسئله تجربه را مطرح كرد. از كتابهای اوست «الجماهیر». ابوریحان در این كتاب شرح می‌دهد كه جز با تجربه و مشاهده نباید و نمی‌تواند چیزی را بپذیرد. ابوریحان عاشق ایران بود. داستانی درباره او نقل است كه وقتی محمود غزنوی بنا بود به ایران لشكر بكشد، مأموران خلیفه نزد او در خوارزم آمدند و پیام دعوت خلیفه را به بغداد به او رساندند. ابوریحان نپذیرفت و گفت: «من در ایران می‌مانم، ولو در بند محمود غزنوی باشم و به بغداد نمی‌آیم.» مشهور است وقتی ابوریحان در بستر مرگ بوده، مسئله‌ای از كسی می‌پرسد. او می‌گوید: «حالا چه وقت پرسیدن است؟» ابوریحان می‌گوید: «بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم.»

آن شخص می‌گوید: «وقتی از خانه ابوریحان بیرون آمدم، هنوز یك كوچه بیشتر نرفته بودم كه صدای شیون بلند شد.» ابوریحان بیرونی به‌دستور محمود غزنوی به هند رفت. محمود غزنوی به‌دنبال قتل و غارتش بود اما ابوریحان به محفل علمای هند رفت.
رهاورد این سفر كتابی شد به‌نام «كتاب‌الهند» شامل تمام گذشته هند، و اگر این كتاب نبود، حتی خود هندیان هم از سابقه هند هیچ اطلاعی نداشتند. این كتاب حاوی مباحث مردم‌شناسی فراوانی هم هست. اما متاسفانه به فارسی ترجمه نشده است. ابوریحان وقتی در هند بود، زبان سنسكریت را آموخت و بسیاری از كتابهای عربی و نیز كتابهای خودش را به سنسكریت ترجمه كرد. چند كتاب هم از سنسكریت به عربی ترجمه كرد. او چنان عاشق ایران بود كه كتابهایی به زبان فارسی نوشت و این مسئله در آن دوره كه بیشتر كتابها به زبان عربی نوشته می‌شد، عجیب بود. «التفهیم» را ابوریحان اول به فارسی نوشت و بعد به عربی برگرداند. دكتر پرویز شهریاری در پایان توضیحات خود درمورد ابوریحان می‌گوید: «همزمان با ابوریحان دانشمندانی مثل پورسینا، كوشیار گیلانی و خجندی هم بودند كه همه در ریاضیات و اخترشناسی سرآمد بودند اما از آن میان، ابوریحان مشهورتر است. در آن دوره 600 ساله كه دوران علم ایرانی است، دانشمندان مختلفی داشتیم كه در همه جای دنیا درخشیدند و هیچكس نمی‌توانست با آنها برابری كند اما اگر به تاریخ تمدن ویل دورانت كه در حدود 18 جلد نوشته شده، مراجعه كنید، سهم ایران در تمدن جهان فقط حدود 10 صفحه است. ما باید برای شناساندن تمدن خود بیشتر كار كنیم و حداقل كتابهای دانشمندان خود را به فارسی ترجمه كنیم.»

در برخی تقویمها، 13 شهریور را روز بزرگداشت ابوریحان بیرونی نوشته‌اند اما طبق محاسبات زنده‌یاد احمد بیرشك كه پژوهشهای زیادی بر گاهشماری انجام داده بود، روز تولد ابوریحان بیرونی مصادف می‌شود با 19 شهریور. ابوریحان بیرونی در سوم ذی‌حجه 362 قمری به‌دنیا آمد كه بنابر محاسبات استاد بیرشك مطابق می‌شود با روز پنجشنبه 19 شهریور 352 خورشیدی. ابوریحان در طول عمر خود با قناعت زندگی می‌كرد و به تجملات و ظواهر دنیا اهمیتی نمی‌داد و زمانی كه در غروب شب جمعه دوم رجب 440 ه.ق برابر با 1048 م. در غزنه چشم از جهان فروبست، ثروت زیادی را برای خانواده‌اش باقی نگذاشت و ثروت خانواده‌اش همان نام نیك ابوریحان بود كه همیشه برای آنها جاودان ماند.

دانشنامه علوم چاپ مسکو ابوریحان را دانشمند همه قرون و اعصار خوانده است. در بسیاری از کشورها نام بیرونی را بر دانشگاهها، دانشکده‌ها و تالار کتابخانه‌ها نهاده و لقب «استاد جاوید» به او داده اند. بیرونی گردش خورشید، گردش محوری زمین و جهات شمال و جنوب را دقیقا محاسبه و تعریف کرده است. خورشید گرفتگی هشتم آوریل سال 1019 میلادی را در کوههای لغمان (افغانستان کنونی) رصد و بررسی کرد و ماه گرفتگی سپتامبر همین سال را در در غزنه به زیر مطالعه برد.

ادوارد ساخائو درباره زبان‌ دانی و لغت‌شناسی او می ‌گوید: تالیفات ابوریحان به دو زبان است، عربی و پارسی، و از مطالعه كتب او معلوم می‌شود كه ابوریحان زبان سانسكریت و زبان عربی و سریانی را می‌دانسته است. و ادوارد براون از قول ساخائو می افزاید: كه اگر در دوران ما كسی بخواهد با استفاده از ادبیات و علوم جدید زبان سانسكریت و فرهنگ هنر را مورد مطالعه قرار دهد باید سالها بكوشد تا بتواند چون ابوریحان بیرونی با دقت و تعمق كامل به ماهیت تمدن باستانی هند پی ببرد و حق مطلب را ادا كند. و عبدالحمید دجیلی درباره بیرونی چنین می‌گوید: اگرچه ابوریحان معمولا آثار خود را به عربی و سانسكریت می‌نوشت، اما از لحاظ فارسی دارای تسلط كامل بود تا آنجا كه كتاب التفهیم وی كه به دو زبان پارسی و تازی نوشته شده است هم‌اكنون به عنوان یك مرجع لغت فارسی مورد توجه دانشمندان و ادبای فارسی است و می‌افزاید هنگامی كه ایشان از بابت تسلط ابوریحان بر فلسفه، تاریخ، طب، و هندسه آگاه می‌شود و از آن سخن می‌گوید نمی‌تواند بپذیرد كه وی ادیبی ممتاز نیز بشمار می ‌آمده است.

صاحب اعیان‌الشیعه در مورد او می‌گوید: كه محاسباتش در علوم ریاضی آنچنان دقیق بود كه با اندازه‌گیریهای زمان ما هیچ‌گونه اختلافی نشان نمی‌دهد و عنوان می‌كند كه برتری بیرونی بر دیگران آن است كه نوشته‌های خود را با خطوط و اشكال همراه می‌كرده است تا خواننده كتاب، افكار او را نه تنها از طریق نظری بلكه از راه عملی آن بخوبی دریابد و فرا گیرد. نظر پردازی، نقش کوچکی در تفکر او ایفا می کرد وی بر بهترین نظریه های علمی زمان خود تسلط کامل داشت اما دارای ابتکار و اصالت زیادی نبود و نظریه های تازه ای از خود نساخت ابوریحان بیرونی در سال 440 هجری در سن 78 سالگی در غزنه بدرود حیات گفت.

داستانهایی از ابوریحان بیرونی پیرمرد باز هم به گذشته اندیشید. سلطان ظالم عصر غزنوی. سلطان محمود. خاطره ای به یاد آورد... قصر سرسبز سلطان محمود از طراوت بهار جلا یافته بود. سر سبزی باغ، سلطان را سر شوق آورده بود و او را به سوی خود می خواند. تصمیم گرفت که به داخل باغ برود. ناگهان منصرف شد و تصمیمی گرفت. به چهار در خروجی عمارت نظری افکند. سپس رو به ابوریحان کرد و گفت: ای حکیم دانشمند که در علم و حکمت یکه تازی. اندیشه و استشاره کن و بگو ما از کدامین یک از این چهار در بیرون خواهیم رفت. آنگاه روی کاغذی بنویس و در زیر تخت من قرار بده.ابوریحان در چهره سلطان نگریست. خنده شومی گوشه لب سلطان بود. بیرونی اسطرلاب خواست. ارتفاع گرفت و محاسبه کرد. چندی که تعقل کرد روی کاغذ چیزی نوشت و در زیر تخت سلطان قرار داد.محمود به یکباره بر خواست و دستور داد تا با بیل و تیشه بر دیوار عمارت شکافی بازکنند و از باغ خارج شد. آنگاه گفت: کاغذ را بیاورید. سلطان محمود کاغذ را خواند. بیرونی این طور پیش بینی کرده بود: (( از این چهار در از هیچ یک بیرون نشود، بر دیوار مشرق دری بکنند و از آن در بیرون شود!))سلطان محمود برآشفت. از خشم تیره شد و فریاد کشید. آنگاه دستور داد تا ابوریحان را از بالای عمارت باغ به پایین پرتاب کنند. واجه حسن به فراست دریافت که شفاعت کردن در آن لحظه موثر نخواهد بود. بنابراین دستور داد تا در پایین عمارت دام نرمی قرار دهند. ابوریحان به پایین پرتاب شد و به لطف نرمی دام، از مرگ گریخت.سلطان پس از چند روز از کشتن ابوریحان پشیمان شد. خواجه حسن میمندی شرح حال رفته را بازگفت. بار دیگر ابوریحان در نزد سلطان محمود حاضر شد.

این بار بر چهره سلطان شادی نشسته بود و بر چهره ابوریحان بی تفاوتی. محمود گفت: ای ابوریحان! آیا از این که قرار بود از بام عمارت به پایین بیفتی و جان به در ببری نیز خبر داشتی؟ابوریحان گفت: آری ای امیر.سلطان محمود دلیل خواست. ابوریحان باز گفت: تقویم روزانه ام گواه است. و تقویم را به محمود نشان داد. سلطان در احکام آن روز ابوریحان این گونه خواند: (( مرا از جای بلندی بیندازند، ولیکن به سلامت بزمین آیم و تندرست برخیزم!))سلطان محمود باز دیگر خشمگین شد و دستور داد تا ابوریحان را به زندان بیاندازند. ابوریحان شش ماه در حبس بود و بار دیگر به وساطت خواجه حسن میمندی آزاد شد...پیرمرد روزهای زندان ِ سلطان محمود را به یاد آورد. چه سالهای سختی را پشت سر گذاشته بود. سالهایی که حق بازگشت به موطن خویش، خوارزم را نداشت.ابوریحان در سال 418 هجری قمری زمانسنج ویژه ای را بر پایه نظام خورشیدی برای مسجد جامع غزنین ساخت و در همان سال با ملاقات سیاحان چینی در دربار سلطان محمود اطلاعات مفیدی از ایشان کسب کرد. ابوریحان بیرونی به واسطه سفرهای پیاپی اش به هند در ملازمت سلطان محمود، زبان سانسکریت را آموخت و در باره هندوان دانش های بسیاری کسب کرد و سرانجام در سال 424 هجری قمری، شاهکاری به نام تحقیق ماللهند را تالیف نمود.... پیرمرد به یاد عالمان هم عصر خویش افتاد. ابن هیثم بصری را به یاد آورد که با او در هندسه بحث کرده بود. سپس به یاد ابن سینا افتاد و مناظره معروفش با شیخ الرئیس را به یاد آورد. ابوریحان از فلسفه یونانی و ارسطویی پرسیده بود و ابن سینا پاسخ گفته بود. صحبت آن دو به سکون ارض و میل اجسام به مرکز زمین و امتناع خلاء و ابطال جزء لایتجزی و تناهی ابعاد و ... هم کشیده بود و به اعتراض ابوریحان بر پاسخ های ابن سینا انجامیده بود. پیرمرد، حالا که به گفتگوهایش با ابن سینا فکر می کرد، افسوس لحظات گذشته را می خورد... این قافله عمر عجب می گذرد!عمر سلطان پیر به پایان می رسید. بوی وطن، مشام ابوریحان را عطرآگین می کرد. در عصر سلطان مسعود، ابوریحان اجازه رجعت به دیار خود را دریافت کرد و پس از 13 سال دوباره خوارزم را دید و تاریخ آن جا را نوشت.در بازگشت به غزنین و در سال 423 هجری قمری، بیرونی تالیف کتاب اقانون مسعودی را به اتمام رساند و به سلطان مسعود تقدیم کرد.

ارزش این کتاب تا حدی بود که آنرا تا حد مقایسه با المجسطی بطلمیوس بالا برد. این کتاب دایره المعارف کاملی در نجوم به شمار می رفت، همان طور که قانون الطب شیخ الرئیس ابوعلی سینا دایره المعارف پزشکی بود. ابوریحان، پیلواری را که سلطان مسعود برای قدردانی از قانون مسعودی برایش فرستاده بود را باز فرستاد. علاوه بر آن، ابوریحان بر تالیف التفهیم را در نجوم و نیز الجماهر را در شناخت گوهر ها و کانی شناسی همت گماشت.ابوریحان در محاسبات خویش از نوعی ترازوی ویژه استفاده می کرد که پدربزرگ ماشین حساب های امروزی محسوب می شود. مسائلی را که او در ریاضیات پایه گذاشت، شالوده طرح اعمال و راه حل ها توسط حکیم عمر خیام نیشابوری شد و در قرن هفت از این دو به خواجه نصیرالدین طوسی انتقال یافت. ابوریحان عدد پی را محاسبه کرد، محیط زمین را اندازه گیری نمود، موقعیت ستارگان را با اسطرلاب بدست آورد و کره جغرافیایی ساخت.سال 440 هجری قمری فرار سیده است. مردی که به جز در نوروز و مهرگان دست از کار نمی کشید اینک در بستر بیماری افتاده است. نفس های آخر بزرگ مرد علم و حکمت فرار سیده است. علی بن عیسی الولواجی به دیدن او آمده است. ابوریحان به یاد مسئله ای می افتد: ای شیخ! حساب جدات ثمانیه را که وقتی به من گفتی بازگوی که چگونه بود؟!شیخ گفت: ای حکیم بزرگوار. اکنون چه جای این سوال است؟ابوریحان می گوید: کدامیک از این دو امر بهتر است؟ بدانم و بمیرم یا ندانم و نادان درگذرم؟شیخ مسئله را بازگفت و از حضور ابوریحان مرخص شد. چندی دور نشده بود که صدای شیون و زاری از خانه او بلند شد... ابوریحان بیرونی در گذشت. ابوریحان و اعیاد ایران باستان «آن روز را که روز تازه‌ای بود جمشید عید گرفت، اگرچه پیش از آن هم نوروز بزرگ و معظم بود.»

«ابوریحان بیرونی» دانش‌مند نام‌دار ایرانی (440-362 ق) در كتاب پارسی خود «التفهیم لاوائل صناعت التنجیم» گزارشی بسیار رسا و شیوا و حاوی نكاتی بی‌نظیر و ارزش‌مند از جشن‌های ایرانیان عرضه داشته است. وی می‌نویسد: «نوروز چیست؟ نخستین روز است از فروردین ماه و از این جهت، روز نو نام كرده‌اند؛ زیرا كه پیشانی سال نو است و آن چه از پس اوست از این پنج روز [= پنج روز اول فروردین] همه جشن‌هاست. و ششم فروردین ماه را «نوروز بزرگ» دارند؛ زیرا كه خسروان بدان پنج روز حق‌های حشم و گروهان و بزرگان بگزاردندی و حاجت‌ها روا كردنی، آن گاه بدین روز ششم خلوت كردندی خاصگان را. و اعتقاد پارسیان اندر نوروز نخستین آن است كه اول روزی است از زمانه و بدو، فلك آغازید گشتن. تیرگان چیست؟ - سیزدهم روز است از تیرماه. و نام‌اش تیر است هم نام ماه خویش، و همچنین است به هر ماهی آن روز كه همنام‌اش باشد، او را جشن دارند. و بدین تیرگان گفتند كه «آرش» تیر انداخت از بهر صلح منوچهر كه با افراسیاب تركی كرده است بر تیر پرتابی از مملكت… مهرگان چیست؟ - شانزدهم روز است از مهرماه و نام‌اش مهر. و اندر این روز «افریدون» ظفر یافت بر «بیوراسپ» جادو، آن كه معروف است به ضحاك. و به كوه دماوند بازداشت و روزها كه سپس [= پس از] مهرگان است، همه جشن‌اند بر كردار (مانند) آن چه از پس نوروز بود. و ششم آن مهرگان بزرگ بود و «رام» روز نام است و بدین دانندش. پروردگان چیست؟ - پنج روز پسین اندر آبان ماه [است] و سبب نام كردن آن چنان است كه گبركان [= زرتشتیان] اندرین پنج روز خورش و شراب نهادند روان‌های مردگان را. و همی گویند كه جان مرده بیاید و از آن غذا گیرد. و چون از پس آبان ماه پنج روز افزونی بوده است، آنك [= اینك] «اندرگاه» خوانند. گروهی از ایشان پنداشتند كه این روز «پروردگان» است و خلاف به میان آمد و اندر كیش ایشان مهم چیزی بود. پس هر دو پنج [روز] را به كار بردند از جهت احتیاط را. و بیست و ششم روزِ آبان ماه، فروردگان [= پروردگان] كردند و آخرشان، آخر دزدیده. و جمله فروردگان ده روز گشت. برنشستن كوسه [= سوار شدن مرد بدون موی صورت] چیست؟ - آذر ماه به روزگار خسروان، اولِ بهار بوده است. و نخستین روز از وی - از بهر فال - مردی بیامدی كوسه، برنشسته بر خری و به دست كلاغی گرفته و به بادبیزن خویشتن باد همی‌زدی و زمستان را وداع همی‌كردی و از مردمان بدان چیزی یافتی. و به زمانه‌ی ما به شیراز همی‌كرده‌اند و ضریبت [= خراج] پِذرفته از عامل،‌ تا هر چه ستاند از بامداد تا نیمروز به ضریبت دهد و تا نماز دیگر [= نماز عصر] از بهر خویشتن را بستاند و اگر از پسِ نماز دیگر بیابندش، سیلی خورد از هر كسی. بهمنجه چیست؟ - بهمن روز است از بهمن ماه [= دومین روز ماه]. و بدین روز، بهمن [= برف] سپید به شیر خالص پاك خورند و گویند كه حفظ [= حافظه] فزاید مردم را و فرامشتی [= فراموشی] ببرد. و اما به خراسان مهمانی كنند بر دیگی كه اندر او از هر دانه‌ی خوردنی كنند [= بریزند] و گوشت هر حیوانی و مرغی كه حلال‌اند و آن چه اندر آن وقت بدان بقعت [= ناحیه] یافته شود از تره و نبات. سده چیست؟ - آبان روز است از بهمن ماه و آن دهم روز بود. و اندر شب‌اش كه میان روز دهم است و میان روز یازدهم، آتش زنند به گوز [= درخت گردو] و بادام و گرد بر گرد آن شراب خورند و لهو و شادی كنند. و نیز گروهی از آن بگذرند بسوزانیدن جانوران. اما [وجه تسمیه‌ی سده] چنان است كه از او [= روز سده] تا نوروز، پنجاه روز است و پنجاه شب. و نیز گفتند كه اندرین روز از فرزندان پدر نخستین [= گیومرث]، صد تن تمام شدند. گهنبار چیست؟ - روزگار سال، پارها كرده است زرادشت و گفته است كه به هر پاره‌ای [از سال]، ایزد تعالی گونه‌ای [از مخلوقات] را آفریده است؛ چون آسمان و زمین و آب و گیاه و جانور و مردم، تا عالم به سالی تمام آفریده شد. و به اول هر یكی از این پاره‌ها، پنج روز است، نام‌شان «گهنبار» (Gahanbar)». ابوریحان بیرونی کاشف آمریکا پیشینگان همه معتقد بودند که بخش خشکی معمور و قابل سکونت زمین منحصر به ربع شمالی است که آنرا ربع مسکون میگفتند ,ولی ابوریحان دانشمندی است که به نیروی علم و فراست حدس زد و اعتقاد داشت که در ربع شمالی دیگر یا در نیم کره ی جنوبی زمین یعنی در نقطه ی مقابل مقاطر ربع شمالی که فقط آنرا مسکون و معمور می دانستند نیز خشکی وجود دارد و دو ربع دیگر کره ی زمین را آب دریا فرا گرفته و وجود همین دریا ها ما بین دو قاره جدایی انداخته و مانع از ارتباط دو قسمت خشکی با یکدیگر شده است . گفته های این دانشمند در دو جای کتاب ارزشمندش ( الهند ) ثبت و بحث شده است و نیز در کتاب ( تحدید نهایات الاماکن ) که تاریخ تحریرش به سال 409 هجری قمری است در این باره که آیا در نیم کره جنوبی زمین نیز خشکی قابل عمارتی هست بحث مفصلی کرده است.

باری خشکی مقاطر با ربع شمالی که ابوریحان حدس زده بود با همان سرزمینی منطبق میشود که واقع بین اقیانوس اطلس و اقیانوس آرام است و پس از 462 سال توسط کریستوف کلمب کشف شد و آنرا ( آمریکا ) نامیدند . کریستوف کلمب هم چنانچه معروف است از روی قواعد و اطلاعات و بصیرت علمی آن قاره را کشف نکرده ، چرا که اصلاً از وجود چنین سرزمینی آگاهی نداشت و احتمال آن را هم نمی داد و بطوریکه گفتند او به مقصد هندوستان سفر کرده بود و در اثر اتفاقاتی که رخ داد در آن قاره سر در آورد که آنرا هیچ نمی شناخت ، اما ابوریحان از روی قواعد متقن و بصیرت علمی بوجود چنین سرزمینی پی برده و آنرا چندین قرن ( در حدود 5 قرن ) پیش از کریستوف کلمب صریح و واضح خبر داده بود ، پس درود به این دانشمند و فیلسوف و درود بر تمامی بزرگ مردان ایران زمین که نه فقط با علم خود بلکه حتی با اسم خود نیز این سرزمین را به سر افرازی برده اند .


منابع : www.yataahoo.org



behnam5555 09-15-2010 12:50 PM


سلمان ساوجی

سلمان ساوجی، خواجه جمال‌الدین سلمان‌بن خواجه علاء‌الدین‌محمد نامدار به سلمان ساوجی اوایل قرن هشتم، در سال ۷۰۹ هجری قمری در ساوه زاده شد. دارای قصاید شیوا و مثنوی ها و رباعیات است. پدرش علاءالدین اهل فضل بود و شغل دیوانی داشت.
شعر

سلمان تحصیل کمالات کرد و سخن‌پردازی‌های او تنها از روی قریحه وذوق نبود. در اوایل عمر خواجه غياث‌الدین محمد وزير سلطان ابوسعید بهادر (۷۱۶-۷۳۷) را در قصاید خود مدح کرد و سپس شیخ حسن بزرگ از سلسله جلایریان و سلطان‌حسین و سلطان‌اویس رامدح گفت، او مدت چهل سال در سفر و حضر و تبریز و بغداد مداحی آن خانواده را نمود. سلمان در درجه اول قصیده‌سراست و می‌توان او را از آخرین قصیده‌سرایان معروف ایران پیش از صفویان دانست. سلمان در تغزل و عاشقانه‌ها نیز زبردست است و از این جهت مورد توجه قرارگرفت. از اوست:

باد نوروز از کجا این بوی جان می آورد
جان من پی تا به کوی دلستان میآورد

ورنه اقلیم فلک شکرانه این مژده را
مسرعان عالم علوی به رسم مژده خواه

سلمان ساوجی در شعر زیر به داستان توطئه منصور اشاره دارد که ابومسلم را از مرو به بغداد طلبید و او نرفت، منصور سوگندها خورد و عهدها گرفت که او را آزاری نرساند و ابومسلم از مرو به نیشابور و از آنجا به ری شد. مولف مجمل‌التواریخ می‌نويسد: «چون به ری رسید، رای و خرد آنجا بگذاشت و به همدان شد» وسرانجام به بغداد رفت و به امر منصور کشته شد.

آنکه می‌انداخت سر چون خیمه بر گردن بهری
شد اسیر خواری و مستوجب چندین عذاب

کرد رو بر آسمان کای آسمان تدبیر چیست
آسمان گفتش «ترکت الرای بالری» درجواب

در منابع به موسیقی‌دانی او اشاره نشده، لیکن رامشییان و موسیقی‌دانان او را گرامی می‌داشتند. دوبیتی او که درباره کاسه‌نوازی مراغی سروده بر این پایه است:[۱]

آوازهٔ کاسهٔ تو این بنده شنید
وز طبع لطیفش به نواهابرسید

این کاسهٔ دیده‌ای که بیننده ز ماست
تا کاسهٔ دیده هست مثل توندید

سلمان گذشته از قصیده و غزل؛ ترجیع‌بندترکیب‌بندقطعهمثنوی و رباعی نيز گفته است:

بوستان بر دوستان افشاند از این بهجت نثار
سمان بر آسمان انداخت زین شادی کلاه

او در تصوف نيز اشعاری دارد:

گر سر و ترک کلاه فقر داری ای فقیر
چار ترکت باید اول تا رود کارت به پیش

ترک اول ترک مال و ترک ثانی ترک جاه
ترک ثالث ترک راحت ترک رابع ترک خویش

آثار



بسیاری از شعرهای سلمان ساوجی در مدح شیخ حسن و همسرش دلشادخاتون و سلطان‌اویس سروده شده. دو مثنوی یکی موسوم به «جمشید و خورشید» و دیگری «فراق‌نامه» دارد:[۱]
  • جمشید و خورشید در ۷۶۳ قمری به پایان رسیده
  • فراق‌نامه در ۷۷۰ قمری به پایان رسید
پایان زندگی


سلمان در آخر عمر از نظر جلایریان افتاد و در ساوه انزوا جست و گرفتار پریشانی گشت و سرانجام به سال ۷۷۸ هجری قمری در زادگاه خود درگذشت.


behnam5555 09-15-2010 01:07 PM

غنی کشمیری

محمد طاهر. در تحصيل علوم سعي کرد. با وجود حداثت سندر کمال بي تعلقي بود. چشم بر زخارف دنيا نگشود، از اين رو وي معنوي هم بود، چنانکه گويد:

سعي روزي برنميدارد مرا از جاي خويش
آبرو چون شمع ميريزم ولي در پاي خويش .

نقل ميکنند که پادشاه والاجاه هندوستان به سيف خان حاکم کشمير نوشت که اورا روانه پايتخت نمايد. سيف خان او را خواست ، و تکليف رفتن به هند کرد، او ابا نمود و گفت : عرض کنيد که ديوانه است . خان گفت : عاقلي را چون ديوانه بگويم ؟ اوفي الفور گريبان خود را دريده ديوانه وار روانه خانه شد بعد از سه روز درگذشت . حقاکه درست سليقه و غريب خيال بود. اشعار وي همگي لطيف است . از اشعار اوست

ازچرخ بي مذلت حاجت روا نگردد
تا آبرو نريزي اين آسيا نگردد.

دل بمردن نه غني چون قامتت گرديد خم
بهر اين خاتم نگيني نيست چون سنگ مزار.

نيفتد کارسازانرا به کس در کار خود حاجت
بخاريدن نباشد احتياجي پشت ناخن را.

برنداريم زاشعار کسي مضموني
طبع نازک سخن کس نتواند برداشت .

حسن سبزي ز خط سبز مراکرد اسير
دام همرنگ زمين بود گرفتار شدم .

شعر دگران را همه دارندبخاطر
شعري که غني گفت کسي ياد ندارد.

اثر برعکس بخشد سعي من از طالع وارون
ز آواز سپندم چشم بد از خواب برخيزد.

بر تواضع هاي دشمن تکيه کردن ابلهي است
پاي بوس سيل از پا افکند ديوار را.

در نمازم نيست مقصد غير جست و جوي او
ميروم افتان و خيزان تا ببينم روي او.

نه همين تنها مرا مژگان چشم يار کشت
عالمي را از طپيدن نبض اين بيمار کشت .

آب بود معني روشن غني
خواب اگربسته شود گوهر است .

خرق عادت کي به کار آيد دل افسرده را
گر رود بر آب نتوان معتقد شد مرده را.

حاسد از کرده خود گشته پشيمان که بزور
بر زمين زد سخنم راو به افلاک رسيد.

يار در بزم آمد و ما از حيابرخاستيم
چون نگين تا نقش مابنشست ما برخاستيم .

زند ربط به هم پيوستگان را گفتگو برهم
سخن چون در ميانافتد دو لب از هم جدا گردد.

چون آستين هميشه جبينم ز چين پر است
يعني دلم زدست تو اي نازنين پر است .

فراغتي به نيستان بوريا دارم
مباد راه درين بيشه شير قالي را.

در نعت رسول اکرم (ص ) گويد:

اي جامه فقر زيب و پيرايه تو
اي شاه و گدا توانگر ازمايه تو

از خاتم صنع سر نزد نقش دو کون
تا صرف نشد سياهي سايه تو.

غني به سال 1079 ه' . ق. درگذشت و ماده تاريخ او در اين رباعي آمده است :

از فوت غني گشتند که و مه غمگين
هر کس شده در ماتم او خاک نشين

تاريخ وفاتش ار بپرسند بگوي
(پنهان شده گنج هنري زيرزمين ).

نسخه اي از ديوان وي در کتابخانه سيدجعفر شيرازي رانگوني مقيم سامراء هست . ديوان غني در لکهنو به سال 1845 م . و 1869 م .و در نولکشور به سال 1261 ه' . ق. به چاپ رسيده است . (از الذريعه ج 9 ص 793). آذر در آتشکده (چبمبئي ص 350) اين بيت را از او آورده است :

قاصد چه احتياج که طومارروزگار
چون باز شد رسد به درازي کوي او.

behnam5555 09-15-2010 01:20 PM

ناصر خسرو

حكيم ابومعين ناصر بن خسرو حارث قبادياني (481 - ‌394)‌ تا حدود 40سالگي در بلخ و در دستگاه دولتي غزنويان و سپس سلجوقيان به سر برد. ولي اندك اندك آن محيط را براي انديشه خود تنگ يافت و در پي درك حقايق به اين سوي و آن سوي رفت تا اين كه در چهل سالكي به دليل خوابي كه ديده بود عازم كعبه شد. پس از يك سفر هفت ساله كه چهار بار سفر حج و سه سال اقامت در مصر مركز خلافت فاطمي را در خود داشت به مذهب اسماعيليه گرويد و به عنوان حجت جزيره خراسان راهي موطن خود شد. بقيه عمر ناصرخسرو در يك مبارزه بي‌امان عقيدتي گذشت و اگر چه از هر نوع آسايشي محروم شد اما شعرش پشتوانه‌اي يافت كه در ادبيات فارسي بي‌نظير بود. متعصبان آن روزگار حضور ناصرخسرو در بلخ را برنتافتند و او را با تهمتهاي بدوين، قرمطي، ملحد و رافضي از آن سرزمين به نيشابور و مازندران و سپس يمكان بدخشان آواره كردند.
شعر او شعري است تعليمي و اعتقادي و برخوردار از پشتوانه عميق معنايي و از اين رو مي‌توان او را نقطه مقابل شاعران دربار غزنويان و سلجوقي دانست، البته ديوان او از مدح خالي نيست، ولي اين ستايش‌ها كه در حق خليفه فاطمي مي‌باشد خود نوعي مبارزه است آن هم در محيط خطر خيز خراسان.
ولي نبايد از نظر دور داشت كه اين گرايش شديد محتوايي شعر ناصرخسر را از بعضي بدايع هنري و ظرايف شعري دور نگه داشته و به بعضي از قصايد او يك رنگ خشك تعليمي زده است. زبان او نسبت به ديگران كهن‌تر حس مي‌شود و شباهتي به زبان دوره ساماني دارد. ناصر اگر چه در تصويرگري شاعري تواناست اما سنگيني محتواي شعرش مجالي براي خودنمايي اين خلاقيت‌هاي او نداده است و در جاهايي كه اين سنگيني كمتر است و شاعر بيشتر قصد توصيف دارد تا تعليم، توانايي او سخت آشكار مي‌شود و به ويژه در محور عمودي خيال و ساختمان شعر از ديگران توانمندتر ظاهر شده است. به هر حال شعر او زيبايي شناسي خاص خود را دارد ممكن است در چشم ادباي محفلي كه در هر شعري در پي صنايع بديعي و سلامت كلام هستند موقعيت چنداني به دست نياورد ولي براي آنان كه بيشتر در پي غرايب مي‌گردند پر است از چيزهايي كه در شعر ديگران نمي‌توان يافت.
نمونه اثر

حج

حاجيان آمدند با تعظيم
شاكر از رحمت خداي كريم

جسته از محنت و بلاي حجاز
رسته از دوزخ و عذاب اليم

آمده سوي مكه از عرفات
زده لبيك عمره از تنعم

يافته حج و كرده عمره تمام
بازگشته به سوي خانه سليم

من شدم ساعتي به استقبال
پاي در كردم برون ز حد گليم

مرمرا در ميان قافله بود
دوستي مخلص و عزيز و كريم

گفتم او را بگو كه چون رستي
زين سفر كردن به رنج و به بيم

تا ز تو باز مانده‌ام جاويد
فكرتم را ندامت است نديدم

شاد گشتم بدان كه كردي حج
چون تو كسي نيست اندر اين اقليم

بازگو تا چگونه داشته‌اي
حرمت آن بزرگوار حريم

چون همي خواستي گرفت احرام
چه نيست كردي اندر آن تحريم

جمله بر خود حرام كرده بدي
هر چه مادون كردگار قديم

گفت ني گفتمش زدي لبيك
از سر علم و از سر تعظيم

مي‌شنيدي نداي حق و جواب
باز دادي چنان كه داد كليم

گفت ني گفتمش چو در عرفات
ايستادي و يافتي تقديم

به تو از معرفت رسيد نسيم
عارف حق شدي و منكر خويش

گفت ني گفتمش چو مي‌كشتي
گوسفند از پي يسير و يتيم

قرب خود ديدي اول و كردي
قتل و قربان نفس شوم لئيم

گفت ني گفتمش چو مي‌رفتي
در حرم همچو اهل كهف و رقيم

ايمن از شر نفس خود بودي
و ز غم فرقت و عذاب جحيم

گفت ني گفتمش چو سنگ جمار
همي انداختي به ديو رجيم

از خود انداختي برون يكسر
همه عادات و فعل‌هاي ذميم

گفت ني گفتمش به وقت طواف
كه دويدي به هر وله چو ظليم

از طواف همه ملائكتان
ياد كردي به گرد عرش عظيم

گفت ني گفتمش چو كردي سعي
از صفا سوي مروه بر تقسيم

ديدي اندر صفاي خو كونين شد
دلت فارغ از جحيم و نعيم

گفت ني گفتمش چو گشتي باز
مانده از هجر كعبه بر دل ريم

كردي آنجا به گور مر خود را
هم چنان كنون كه گشته رميم

گفت از اين باب هر چه گويي تو
من ندانسته‌ام صحيح و سقيم

گفتم اي دوست پس نكردي حج
نشدي در مقام محو، مقيم

رفته‌اي مكه ديده، آمده باز
محنت باديه خريده به سيم

گر تو خواهي كه حج كني پس از اين
اين چنين كن كه كردمت تعليم

behnam5555 09-15-2010 08:03 PM


قائم مقام فراهانی

http://www.artmarkazi.ir/GetFile.aspx?id=87453

29صفرسال 1251هجری قمری، میرزا ابولقاسم قائم مقام فراهانی ادیب و سیاستمدار دوره قاجار به دستور محمد علیشاه قاجار بقتل رسید. او فرزند میرزا بزرگ از مردم هزاوه اراك بود .میرزا ابولقاسم مشاغل دیوانی را با وزارت عباس میرزا آغاز كرد . بعد از مرگ فتحعلیشاه به مقام صدارت محمد شاه رسید ولی همچون گذشته با دشمنی های درباریان كه وجود او مانعی برای مقاصد شوم خود می دانستند، از مقام خود عزل شد. بدین ترتیب میرزا ابولقاسم قائم مقام فراهانی در باغ نگارستان زندانی و سپس كشته شد .گفتنی است كه وی افزون بر تبحر در سیاست وكشور داری ، در شعر و ادب نیز صاحب نظر بود و از پیشروان سبك جدید ادبی ایران بشمار می رفت . «منشآت قائم مقام» از جمله آثار ارزنده اوست .


میرزا ابوالقاسم فراهانی، فرزند سید الوزراء میرزا عیسی، معروف به میرزا بزرگ از سادات حسینی و از مردم هزاره فراهان، از توابع اراک بود. در سال 1193 ه. ق به دنیا آمد و زیر نظر پدر دانشمند خود تربیت یافت و علوم متداوله زمان را آموخت. در آغاز جوانی به خدمت دولت درآمد و مدتها در تهران کارهای پدر را انجام می داد. سپس به تبریز نزد پدرش، که وزیر آذربایجان بود، رفت. چندی در دفتر عباس میرزا ولیعهد به نویسندگی اشتغال ورزید و در سفرهای جنگی با او همراه شد و پس از آن که پدرش انزوا گزید، پیشکاری شاهزاده را به عهده گرفت. نظم و نظامی را که پدرش میرزا بزرگ آغاز کرده بود، تعقیب و با کمک مستشاران فرانسوی و انگلیسی سپاهیان ایران را منظم کرد و در بسیاری ازجنگهای ایران و روس شرکت داشت.
در سال 1237 ه.ق پدرش میرزا بزرگ قائم مقام درگذشت و بین دو پسرش، میرزا ابوالقاسم و میرزا موسی، بر سر جانشینی پدر نزاع افتاد و حاجی میرزا آقاسی به حمایت میرزا موسی برخاست، ولی اقدامات او به نتیجه نرسید و سرانجام میرزا ابوالقاسم به امر فتحعلی شاه به جانشینی پدر با تمام امتیازات او نائل آمد و لقب سیدالوزراء و قائم مقام یافت و به وزارت نایب السلطنه ولیعهد ایران رسید و از همین تاریخ بود که اختلاف حاجی میرزا آقاسی و قائم مقام و هم چنین اختلاف "بزیمکی(خودی)" و "اوزگه(بیگانه)" به وجود آمد.
قائم مقام که ذاتاً مردی بینا و مغرور بود با بعضی از کارهای ولیعهد مخالفت می کرد، پس از یکسال وزارت در اثر تفقین بدخواهان به اتهام دوستی با روسها از کار برکنار شد و سه سال را در تبریز به بیکاری گذراند.
اما پس از سه سال معزولی و خانه نشینی، در سال 1241 ه.ق دوباره به پیشکاری آذربایجان و وزارت نایب السلطنه منصوب شد.
در سال 1242 ه.ق فتحعلی شاه به آذربایجان رفت و مجلسی از رجال و اعیان و روحانیون و سرداران و سران ایلات و عشایر ترتیب داد، تا درباره صلح یا ادامه جنگ با روسها، به مشورت پردازند. در این مجلس تقریباً عقیده عموم به ادامه جنگ بود. اما قائم مقام بر خلاف عقیده همه با مقایسه نیروی مالی و نظامی طرفین، اظهار داشت که ناچار باید با روسها از در صلح درآمد. این نظر، که صحت آن بعدها بر همه ثابت شد، در آن روز همهمه ای در مجلس انداخت و جمعی بر وی تاختند و او را به داشتن روابط نهانی با روسها متهم کردند. پس دوباره از کار برکنار و به خراسان اعزام شد.
جنگ با روس ادامه یافت و به شکست ایران انجامید؛ تا در ماه ربیع الثانی سال 1243 ه.ق برابر با نوامبر 1827 م. قوای روس به فرماندهی "گراف پاسکوویچ" تا تبریز راند. شاه قائم مقام را از خراسان خواست و دلجویی کرد و با دستورهای لازم و اختیار نامه عقد صلح به نام ولیعهد، به تبریز روانه نمود.
میرزا ابوالقاسم در کار صلح و عقد معاهده با روس، جدیت فراوان کرد و در ضمن معاهده، تزار را حامی خانواده عباس میرزا ساخت و پادشاهی را با وجود برادران بزرگ و مقتدر دیگر در فرزندان او مستقر کرد.
عهد نامه ترکمن چای در پنجم شعبان 1243 ه.ق برابر 21 فوریه 1828 میلادی به خط قائم مقام تنظیم و امضا شد و قائم مقام که خود حامل نسخه عهد نامه بود، به تهران آمد و درباره ی آن توضیحات لازم داد و شش کرور تومان غرامت را که مطابق عهدنامه بایستی به دولت روس پرداخت شود، گرفت و بار دیگر با سمت پیشکاری آذربایجان و وزارت ولیعهد به تبریز مراجعت کرد.
در اوایل سال 1249 ه.ق نایب السلطنه برای دفع فتنه یاغیان افغانی عازم هرات شد و قائم مقام را نیز همراه برد. عباس میرزا که بیماری سل داشت، در مشهد بستری شد و فرزند خود، محمد میرزا، را مامور فتح هرات کرد. هرات در محاصره بود که عباس میرزا در گذشت و قائم مقام، که جنگ را صلاح نمی دانست، با یارمحمد خان افغانی عهدنامه صلح بست و به تهران بازگشت. محمد میرزا در ماه صفر سال 1250 ه.ق به تهران وارد شد و در همان ماه جشن ولیعهدی او به جای پدر برپا شد و ولیعهد ایران به فرمانروایی آذربایجان و قائم مقام به وزارت او عازم تبریز شدند.
چندی نگذشت که فتحعلی شاه در جمادی الاخر سال 1250 ه.ق در اصفهان درگذشت. این خبر به آذربایجان رسید و محمد شاه قصد عزیمت به پایتخت را کرد. قائم مقام جهانگیر میرزا و خسرو میرزا، دو برادر شاه را، که در قلعه ی اردبیل زندانی بودند، نابینا کرد و وسایل جلوس او را فراهم آورد. در ماه رجب، در تبریز، خطبه به نام او خوانده شد و شاه به زودی به همراهی قائم مقام به تهران حرکت کرد و روز 14 شعبان به تهران وارد شد و مجدداً مراسم تاجگذاری برگزار و قائم مقام به منصب صدارت مشغول مملکت داری شد و ظل السلطان، فرمانفرما، ملک آرا، رکن الدوله و سایر اعمام شاه و گردنکشان دیگر را به جای خود نشاند. اما با این همه خدمت، به صدارت محمد شاه دیر نپایید و سختگیریهای او و سعایت حاسدان و مخصوصاً فتنه انگیزیهای بیگانگان، عاقبت شاه را بر وی بدگمان کرد تا در سال دوم سلطنت خود دستور داد او را در باغ نگارستان، محل ییلاقی خانواده ی سلطنتی، زندانی و پس از چند روز خفه کردند و بدین قرار به زندگانی مردی که از بزرگان ایران و ابلغ المترسلین آن زمان بود، پایان داده شد.
قائم مقام مردی فوق العاده با هوش و صاحب فکر و ثابت عزم و خلاصه «یک دیپلمات صحیح و به معنی ایرانی» بود که به واسطه ی اطلاعات و تجارب خود، به اوضاع و احوال سیاست همسایگان ایران به خوبی آشنا و به قدر تسلط کاردینال مازارن بر لویی چهاردهم، در مزاج شاه جوان ایران نفوذ داشت و با این حال محال بود از او امتیازاتی که به ضرر دولت باشد، به دست آورد. انگلیسیها یقین داشتند تا او مصدر کار است، ممکن نیست بتوان در امور داخلی ایران رخنه کرد. نویسندگان انگلیسی، که در آن تاریخ در ایران سیاحتمی کردند، مانند لیوتنان کونولی، دکتر وولف و فریزر، همه در عین ستایش، قائم مقام را به دوستی با روسها و تحریک عباس میرزا، نایب السلطنه، به سرپیچی از نصایح دوستان انگلیسی و طرح نقشه ی تصرف هرات متهم می کنند و حس بدبینی و دشمنی فوق العاده خود را نسبت به این مرد بزرگ، که در آن هنگام تنها کسی بود که می توانست ایران را به خوبی اداره کند، پنهان نمی دارند. مجموعه رسائل و منشات قائم مقام ، که حاوی چند رساله و نامه های دوستانه و عهد نامه ها و وقفنامه هاست و محمود خان ملک الشعرا مقدمه ای بر آن نوشته، به اهتمام فرهاد میرزا در سال 1280 ه.ق در تهران چاپ شده است.

behnam5555 09-15-2010 08:12 PM

نامه فریدون مشیری

http://www.fereydoonmoshiri.org/images/fmpcal28.jpg


او شاعری است صمیمی و صادق که شعرش آینه تمام نمای احوال و صفات اوست.کلام مشیری ، منزه و محترم است. او شاعری است ادیب که در همه حال حرمت زبان و اهل زبان را حفظ می کند.اندیشه هایش انسان دوستانه و نجیب است و برای احساسات و عواطف عاشقانه از لطیف ترین و زیبا ترین واژه ها و تعبیرها سود می جوید.
فریدون مشیری در سی ام شهریور ماه 1305 در تهران به دنیا آمد. در دوران خردسالی به شعر علاقه داشت و در دوران دبیرستان و سال های اول دانشگاه ، دفتری از غزل و مثنوی ترتیب داد. آشنایی با قالب های شعرنو، او را از ادامه ی شیوه ی کهن بازداشت، اما راهی میانه را برگزید.

او شاعری است صمیمی و صادق که شعرش آینه تمام نمای احوال و صفات اوست.کلام مشیری ، منزه و محترم است. او شاعری است ادیب که در همه حال حرمت زبان و اهل زبان را حفظ می کند.اندیشه هایش انسان دوستانه و نجیب است و برای احساسات و عواطف عاشقانه از لطیف ترین و زیبا ترین واژه ها و تعبیرها سود می جوید.

مشیری، نه اسیر تعصبات سنت گرایان شد، نه مجذوب نوپردازان افراطی . راهی را که او برگزید، همان حالت ِ نمایان ِ بنیان گذاران شعر نوین ایران بود. به این معنا که، او شکستن قالبهای عروضی، و کوتاه و بلند شدن مصرع ها و استفاده ی بجا و منطقی قافیه را پذیرفته و از لحاظ محتوی و مفهوم هم با نگاهی تازه و نو به طبیعت، اشیاء، اشخاص و آمیختن آنها با احساس و نازک اندیشی های خاص خود، به شعرش چهره ای کاملاً مشخص داده بود .

استاد برجسته " دکتر عبدالحسین زرین کوب «درباره ی فریدون مشیری گفته است: «با چنین زبان ساده، روشن و درخشانی است که فریدون واژه به واژه با ما حرف می زند، حرف هایی که مال خود اوست، نه ابهام گرایی رندانه . شعر او سخن شاعری است که دوست ندارد در پناه جبهه ی خاص، مکتب خاص و دیدگاه خاص ، خود را از اهل عصر جدا سازد. او بی ریا عشق را می ستاید، انسان را می ستاید و ایران را که جان او به فرهنگ آن بسته است دوست دارد.»

فریدون مشیری در دوران شاعری خود، در هیچ عصری متوقف نشده، شعرش بازتابی است از همه ی مظاهر زندگی و حوادثی که پیرامون او در جهان گذشته و همواره، ستایشگر خوبی و پاکی و زیبایی و بیانگر همه ی احساسات و عواطف انسانی بوده و بیش از همه خدمتگزار انسانیت است.

فریدون مشیری، سال ها در برخی از مجلات معروف سال های گذشته همچون: ماهنامه سخن، مجله گشوده، سپید و سیاه قلم زده و همکاریی نزدیک با نشریات داشته است.

او در سال 1333 ، از دواج کرد و دو فرزند بنام های بهار و بابک داشت که هر دو دانشگاه را به پایان رسانده و در کنار آثار او، ثمره زندگی او بودند س.

کتاب های اشعار او بترتیب عبارتند از:

تشنه توفان، گناه دریا، نایافته، ابر و کوچه، بهار را باور کن، از خاموشی، مروارید مهر، آه باران، از دیار آشتی، با پنج سخن سرا، لحظه ها و احساس، آواز آن پرنده غمگین.

گزینه های اشعار او عبارتند از:

پرواز با خورشید، برگزیده ها، گزینه اشعار سه دفتر، دلاویزترین، یک آسمان پرنده، و همچنین برگزیده ای از کتاب اسرار التوحید به نام یکسان نگریستن. وی در آبان ماه 1379 در سن 74 سالگی و بر اثر بیماری، چشم از جهان فرو بست.

behnam5555 10-11-2010 02:51 PM

شيخ سعدي
 






شيخ سعدي


http://nooshgah.files.wordpress.com/2010/09/saadi1.jpg


سعدي تخلص و شهرت «مشرف الدين» ، مشهور به «شيخ سعدي» يا «شيخ شيراز» است. درباره نام و نام پدر شاعر و هم چنين تاريخ تولد سعدي اختلاف بسيار است. سال تولد او را از 571 تا 606 هجري قمري احتمال داده اند و تاريخ درگذشتش را هم سالهاي 690 تا 695 نوشته اند. سعدي در شيراز پاي به هستي نهاد و هنوز کودکي بيش نبود که پدرش در گذشت. آنچه مسلم است اغلب افراد خانواده وي اهل علم و دين و دانش بودند. سعدي خود در اين مورد مي گويد:


همه قبيله ي من، عالمان دين بودند
مرا معلم عشق تو، شاعري آموخت


سعدي پس از تحصيل مقدمات علوم از شيراز به بغداد رفت و در مدرسه نظاميه به تکميل دانش خود پرداخت. او در نظاميه بغداد که مهمترين مرکز علم و دانش آن زمان به حاسب مي آيد در درس استادان معروفي چون سهروردي شرکت کرد.


http://waisamiri.tripod.com/sitebuil...ures/thumb.jpg


سعدي پس از اين دوره به حجاز، شام و سوريه رفت و در آخر راهي سفر حج شد.

او در شهرهاي شام (سوريه امروزي) به سخنراني هم مي پرداخت ولي در همين حال، بر اثر اين سفرها به تجربه و دانش خود نيز مي افزود. سعدي در روزگار سلطنت "اتابک ابوبکر بن سعد" به شيراز بازگشت و در همين ايام دو اثر جاودان بوستان و گلستان را آفريد و به نام «اتابک» و پسرش سعد بن ابوبکر کرد. برخي معتقدند که او لقب سعدي را نيز از همين نام "سعد بن ابوبکر" گرفته است.

پس از از بين رفتن حکومت سلغريان، سعدي بار ديگر از شيراز خارج شد و به بغداد و حجاز رفت. در بازگشت به شيراز، با آن که مورد احترام و تکريم بزرگان فارس بود، بنابر مشهور به خلوت پناه برد و مشغول رياضت شد. سعدي، شاعر جهانديده، جهانگرد و سالک سرزمينهاي دور و غريب بود؛ او خود را با تاجران ادويه و کالا و زئران اماکن مقدس همراه مي کرد. از پادشاهان حکايتها شنيده و روزگار را با آنان به مدارا مي گذراند. سفاکي و سخاوتشان را نيک مي شناخت و گاه عطايشان را به لقايشان مي بخشيد. با عاشقان و پهلوانات و مدعيان و شيوخ و صوفيان و رندان به جبر و اختيار همنشين مي شد و خامي روزگار جواني را به تجربه سفرهاي مکرر به پختگي دوران پيري پيوند مي زد. سفرهاي سعدي تنها جستجوي تنوع، طلب دانش و آگاهي از رسوم و فرهنگهاي مختلف نبود؛ بلکه هر سفر تجربه اي معنوي نيز به شمار مي آمد. سنت تصوف اسلامي همواره مبتني بر سير و سلوک عارف در جهان آفاق و انفس بود و سالک، مسافري است که بايد در هر دو وادي، سيري داشته باشد؛ يعني سفري در درون و سفري در بيرون. وارد شدن سعدي به حلقه شيخ شهاب الدين سهروردي خود گواه اين موضوع است. ره آورد اين سفرها براي شاعر، علاوه بر تجارب معنوي و دنيوي، انبوهي از روايت، قصه ها و مشاهدات بود که ريشه در واقعيت زندگي داشت؛ چنان که هر حکايت گلستان، پنجره اي رو به زندگي مي گشايد و گويي هر عبارتش از پس هزاران تجربه و آزمايش به شيوه اي يقيني بيان مي شود. گويي، هر حکايت پيش از آن که وابسته به دنياي تخيل و نظر باشد، حاصل دنياي تجارب عملي است.

http://ac.parsapour.com/Yimages/sadi.jpg


شايد يکي از مهم ترين عوامل دلنشيني پندها و اندرزهاي سعدي در ميان عوام و خواص، وجه عيني بودن آنهاست. اگرچه لحن کلام و نحوه بيان هنرمندانه آنها نيز سهمي عمده در ماندگاري اين نوع از آثارش دارد. از سويي، بنا بر روايت خود سعدي، خلق آثار جاوداني همچون گلستان و بوستان در چند ماه، بيانگر اين نکته است که اين شاعر بزرگ از چه گنجينه ي دانايي، توانايي، تجارب اجتماعي و عرفاني و ادبي برخوردار بوده است. آثار سعدي علاوه بر آن که عصاره و چکيده انديشه ها و تأملات عرفاني و اجتماعي و تربيتي وي است، آيينه خصايل و خلق و خوي و منش ملتي کهنسال است و از همين رو هيچ وقت شکوه و درخشش خود را از دست نخواهد داد.



http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/i.../9/99/sadi.jpg

ويژگي هاي آثار سعدي

آنچه که بيش از هر ويژگي ديگر آثار سعدي شهرت يافته است، "سهل و ممتنع" بودن است. اين صفت به اين معني است که اشعار و متون آثار سعدي در نظر اول "سهل" و ساده به نظر مي رسند و کلمات سخت و نارسا ندارد. در طول قرن هاي مختلف، همه ي خوانندگان به راحتي با اين آثار ارتباط برقرار کرده اند. اما آثار سعدي از جنبه ي ديگري، "ممتنع" هستند و کلمه ي "ممتنع" در اينجا يعني دشوار و غيرقابل دسترس. وقتي گفته مي شود شعر سعدي "سهل و ممتنع" است يعني در نگاه اول، هر کسي آثار او را به راحتي مي فهمد ولي وقتي مي خواهد چون او سخن بگويد مي فهمد که اين کار سخت و دشوار و هدفي دست نيافتني است. بعضي ديگر از ويژگي هاي آثار سعدي عبارتند از:

نکات دستوري نکات دستوري در آثار سعدي به صحيح ترين شکل ممکن رعايت شده است. عنصر وزن و موسيقي، منجر به از بين رفتن يا پيش و پس شدن ساختار دستوري در جملات نمي شود و سعدي به ظريف ترين و طبيعي ترين حالت ممکن در لحن و زبان، با وجود تنگناي وزن، از عهده اين کار برمي آيد.


اي که گفتي هيچ مشکل چون فراق يار نيست
گر اميد وصل باشد، همچنان دشوار نيست
نوک مژگانم به سرخي بر بياض روي زرد

قصه دل مي نويسد حاجت گفتار نيست

در آن نفس که بميرم در آرزوي تو باشم


بدان اميد دهم جان که خاک کوي تو باشم
به وقت صبح قيامت، که سر زخاک برآرم


به گفتگوي تو خيزم، به جستجوي تو باشم

حديث روضه نگويم، گل بهشت نبويم


جمال حور نجويم، دوان به سوي تو باشم


ايجاز ايجاز يعني خلاصه گويي و يا پيراستن شعر از کلمات زايد و اضافي. دوري از عبارت پردازي هاي بيهوده اي که نه تنها نقش خاصي در ساختار کلي شعر بلکه از زيبايي کلام نيز مي کاهند، در شعر و کلام سعدي نقش ويژه اي دارد.


http://shirazi.epage.ir/images/shira...8%AF%DB%8C.jpg


از سويي اين ايجاز که در نهايت زيبايي است، منجر به اغراق هاي ظريف تخيلي و تغزلي مي شود و زبان شعر را از غنايي بيشتر برخوردار مي کند. در شعر سعدي هيچ کلمه اي بدون دليل اضافه يا کم نمي شود. گفتم آهن دلي کنم چندي ندهم دل به هيچ دلبندي به دلت کز دلم به در نکنم سخت تر زين مخواه سوگندي ريش فرهاد بهترک مي بود گر نه شيرين نمک پراکندي کاشکي خاک بودمي در راه تا مگر سايه بر من افکندي ... ايجاز سعدي، ايجاز ميان تهي و سبک نيست، بلکه پراز انديشه و درد است. در دو حکايت زير از "گلستان" به خوبي مشاهده مي شود که سعدي چه اندازه از معني را در چه مقدار از سخن مي گنجاند: حکايت: پادشاهي پارسايي را ديد، گفت: «هيچت از ما ياد آيد؟» گفت: «بلي، وقتي که خدا را فراموش مي کنم.» حکايت: يکي از ملوک بي انصاف، پارسايي را پرسيد: «از عبادتها کدام فاضلتر است؟» گفت: «تو را خواب نيمروز، تا در آن يک نفس خلق را نيازاري.» موسيقي سعدي از موسيقي و عوامل موسيقي ساز در سبک و زبان اشعارش سود مي جويد.


http://vefagh.co.ir/img/article/876.jpg


وي اغلب از اوزان عروضي استفاده ميکند. علاوه بر اوزان عروضي، شاعر به شيوه مؤثري از عواملي بهره مي برد که هر کدام به نوعي موسيقي کلام او را افزايش مي دهند؛ عواملي همچون انواع جناس، هم حروفيهاي آشکار و پنهان، واج آرايي، تکرار کلمات، تکيه هاي مناسب، موازنه هاي هماهنگ لفظي در ادبيات و لف و نشرهاي مرتب و ... استفاده از اين عناصر به گونه اي هنرمندانه و زيرکانه صورت مي گيرد که شنونده يا خواننده شعر او پيش از آن که متوجه صنايع به کار رفته در شعر او شود، جذب زيبايي و هماهنگي و لطافت آنها مي شود. در غزل زير سعدي نهايت استفاده را از عوامل موسيقي زاي زبان برده است، بي آن که سخنش رنگ تکلف و تصنع به خود بگيرد. تکرارهاي هنرمندانه ي کلمات، هم حروفي ها و وزن مناسب شعر و همچنين لحن عاطفي و تعزلي کلام سعدي را چون شربتي شيرين و گوارا به جان خواننده مي ريزد: بگذار تا مقابل روي تو بگذريم دزديده در شمايل خوب تو بنگريم شوق است در جدايي و جور است در نظر هم جور به که طاقت شوقت نياوريم روي ار به روي ما نکني حکم از آن تست باز آ که روي در قدمانت بگستريم ما را سري است با تو که گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سريم گفتي زخاک بيشتر نه که از خاک کمتريم ما با توايم و با تو نه ايم اينت بوالعجب در حلقه ايم با تو و چون حلقه بر دريم از دشمنان برند شکايت به دوستان چون دوست دشمن است شکايت کجا بريم؟ طنز و ظرافت طنز و ظرافت جايگاه ويژه اي در ساختار سبکي آثار سعدي دارد. البته خاستگاه اين طنز به نوع نگاه و تفکر اين شاعر بزرگ بر مي گردد. طنز سعدي، سرشار از روح حيات و سرزندگي است. سعدي به ياري لحن طنز، خشکي را از کلام خود مي گيرد و شور و حرکت را بدان باز مي گرداند. با همين طنز، تيغ کلامش را تيز و برنده و اثرگذار مي کند. طنز، نيش همراه با نوش است؛ زخمي در کنار مرهم. سالها بعد، لسان الغيب، حافظ شيرازي ابعاد عميق ديگري به طنز شاعرانه بخشيد و از آن در شعر خود استفاده ها برد: با محتسب شهر بگوييد که زنهار در مجلس ما سنگ مينداز که جام است يا کسان عتاب کنندم که ترک عشق بگوي به نقد اگر نکُشد عشقم، اين سخن بکشد


behnam5555 10-11-2010 03:02 PM


ابونصر فارابي


http://img.tebyan.net/big/1388/04/20...6200140146.jpg


ابونصر فارابي بزرگ ترين فيلسوف دوره اسلامي است. وي در شهر فارياب از نواحي خراسان بزرگ، متولد شد.

پدرش از سران سپاه مرزنشين بود. در جواني طي سفري طولاني و پر رنج به بغداد رفت و نزد استادان بزرگ زمان، به تحصيل منطق و فلسفه يونان پرداخت.
پس از اندک زمان، وي که به زبان هاي فارسي، ترکي، عربي، سرياني و يوناني تسلط کامل داشت، در فهم فلسفه يونان به پايه اي رسيد که او را معلم دوم خواندند.
معلم اول ارسطوست و پس از ابونصر ديگر هيچ کس را معلم نگفته اند.
فارابي در راه کسب دانش سختي بسيار تحمل کرد. شب ها در نور چراغ پاسبانان شهر کتاب مي خواند و اغلب تا صبح بيدار مي ماند. زندگي محدود و محقر او به خوابيدن کنار رودخانه ها و باغ ها گذشت.
در همان وضع به نوشتن و خواندن روز مي گذراند و شاگردان بسيار خويش را نيز همان جا تعليم مي داد.

http://www.zendagi.com/razi.jpg

اين محروميت هاي مادي، اگرچه بيشتر در سال هاي جواني بر او تحميل شد اما پس از آن نيز وي با همه دانش و شهرت خويش، هم چنان ساده مي زيست. نوشته اند که از سيف الدوله همداني فاتح دمشق نيز، که او را گرامي مي داشت، هر روز بيش از چهار درم که مبلغي بسيار ناچيز بود نمي پذيرفت.
دوران زندگي ابونصر فارابي هم زمان با فروپاشي و ضعف خلافت عباسي است.
خاندان هاي بزرگ وزيران خراسان مانند برمکيان که در دربار خلافت عباسي از علم و انديشه حمايت مي کردند، از ميان رفته بودند. خاندان هاي دانش دوست و هنرپرور خراسان چون سامانيان و آل بويه نيز هنوز قدرت چنداني نداشتند.

http://www.zendagi.com/Farabi.jpg

در چنين احوال، ناچار بزرگاني چون ابونصر فارابي، در جستجوي حامي و مشوق دانش، به ديارهاي دور سفر مي کردند و گاه چون او ناچار از سرزمين هايي که در آن مورد آزار و تهديد بودند مي گريختند.
سيف الدوله همداني در روزگار زندگي ابونصر در دمشق، هنگامي که بواسط تهمت بد ديني از بغداد فراري شده بود، دمشق را گرفت و چون از افراد انگشت شمار آزاد انديش روزگار خود بود، دانشمنداني چون فارابي و شعرا و گويندگاني چون متنيي را پيرامون خود گرد آورد. متنيي پس از آن در دربار عضد الدوله ديلمي به مقام بزرگ و والايي رسيد.


http://vista.ir/include/articles/ima...89de8535d5.jpg

اما زندگي محدود و محقر ابونصر در چنين روزگار بيشتر در نتيجه عدم اعتناي بزرگان به دانش و فلسفه بود. در اين دوران تعصب در عقيده و تظاهر به دين داري در بين قدرت مندان و حاکمان سخت رواج داشت. ناچار آنان که چون ابونصر فارابي دانستن و انديشيدن درباره حقيقت را تجمل و راحت جسماني برتر مي دانستند در تنگي و فشار مي زيستند.
ابونصر فارابي فيلسوف بود اما براي گذراندن زندگي ناچار به پزشکي و مداواي بيماران مي پرداخت. اين راهي بود که بيشتر فلاسفه اسلامي در آن روزگار پيش مي گرفتند. به همين جهت حتي تا روزگار ما هنوز به پزشک، حکيم نيز مي گويند، در حالي که حکيم در اصل به معني فيلسوف و انديشه ور است.
کتاب هاي فلسفه اي که تا زمان ابونصر فارابي ترجمه شده بود اغلب غلط بسيار داشت و قابل فهم نبود. فارابي نخستين کسي است که با رنج بسيار آثار ارسطو و افلاطون را به طور کامل دريافت و در کتاب ها و رساله هاي خود به شرح و تفسير و نقد آنها پرداخت. آشنايي دوباره جهان با آثار اين فيلسوفان در واقع مرهون دانش و تلاش ابونصر فارابي است.

وي، علاوه بر فلسفه و منطق که موضوع بيشترين آثار باقي مانده از اوست، در همه علوم زمان خود سرآمد ديگران بود. پزشکي را نيک مي دانست اما در روزگار رفاه بدان نمي پرداخت. در ستاره شناسي کتابي از او باقي است که بي پايه بودن پيش گويي منجمان را ثابت مي کند و آنها را بي ارزش مي شمرد. کتاب بزرگ و معتبر او در سياست نمودار اطلاع وسيع او درباره جوامع بشري است. مهم تر از همه کتابي است که وي درباره مدينه فاضله و شهر آرماني فلاسفه نوشته است. وي در اين کتاب که خود به چند بخش بسيار بزرگ و مهم تقسيم شده، با پيش بيني فلسفي و عارفانه نظريات خود را در باره جوامع انساني بيان داشته است.

ابونصر فارابي در موسيقي نيز استادي بي نظير بود. اختراع قانون را به او نسبت داده اند. او علاوه بر نوشتن رساله هاي متعدد درباره موسيقي و زبان شناسي، نوازنده اي ماهر بود. نوشته اند که وي در محضر سيف الدوله همداني ابتدا خطاي يک يک خوانندگان و نوازندگان مجلس را بازنمود، آنگاه از کيسه اي که در کمر داشت چند چوب درآورد و آنها را به هم پيوست و بنواخت. همه را خنده گرفت. پس چوب ها را درهم ريخت و ترکيبي تازه فراهم بساخت و بزد.

همه به گريه درآمدند. بار ديگر چوب ها را درهم ريخت و ترکيبي تازه فراهم آورد و ضربي ديگر آغاز کرد. همه حاضران حتي پرده داران و دربان ها نيز به خواب رفتند. او آنها را خفته رها کرد و برفت. ابونصر فارابي سعادت انسان را درترک پيوندهاي ظاهري و بستگي هاي مادي مي دانست و معتقد بود که تنها کسي بايد به فلسفه و علم روي آورد که از جهت اخلاقي سخت پاک و بي نياز باشد.
وي به تربيت نفساني خويش و شاگردانش بسيار اهميت مي داد و در زندگي شخصي به جاه و جلال و نام و شهرت بي اعتنا بود. بي علاقه گي وي را به جمع آوري تاليفات خود ناشي از عظمت روحي او دانسته اند. با وجود اين بيش از ??? رساله و کتاب از او به جاي مانده که هريک در نوع خود بي نظير است.
شيخ الرئيس ابوعلي سينا خود را شاگرد مکتب فارابي خوانده و گفته است که تنها از طريق مطالعه رساله هاي ابونصر توانسته است منظور ارسطو را از کتاب متافيزيک درک کند.
ابونصر فارابي در آثار متعدد فلسفي خود کوشيده است تا فلسفه را به معتقدات ديني مردم نزديک کند، يا، به عبارت ديگر، معتقدات ديني را با اصول فلسفي از خرافه و توهم دور سازد. وي ثابت مي کند که مثلا در موضوع آغاز آفرينش، فلسفه از اخبار مذهبي دقيق تر و به توحيد نزديک تر است. افزون بر اين، فارابي براي رواج فلسفه، که دانستن آن را مانند علوم ديگربراي همه مردم لازم مي دانسته، کوشيده که آن را به زبان و اصطلاحات مذهبي نزديک کند. اين کار پس از او در اواسط قرن دهم ميلادي به وسيله اخوان الصفا، به طور کامل در رسالات متعدد عملي گرديد. اما عده اي نيز به شدت آن را مردود شمردند. امام محمد غزالي در کتاب خود بر رد فيلسوفان، ابونصر فارابي و ابوعلي سينا را به عنوان دو تن از بزرگ ترين فلاسفه برگزيده تا با رد عقايد ايشان به طور کلي فلسفه را نادرست جلوه دهد. اين قبيل مباحث و درگيري هاي فکري نشان مي دهد که فلاسفه در آن زمان تا چه حد ناچار از کناره گيري از مردم و تحمل فشارهاي اجتماعي بوده اند.
ابونصر فارابي در هشتاد سالگي در دمشق درگذشت و با آن که بيش از تني چند بر جنازه او نگريستند، مجموعه اي گران قدر از آثار خود را به زبان عربي بر جاي گذاشت. اما نه عرب که فيلسوف و نابغه اي خراساني و از جمله شخصيت هاي برجسته و کم نظيري است که آثار و افکارش اثري جهاني داشته است.



behnam5555 10-15-2010 07:20 PM

قمرالملوک وزيري
 


قمرالملوک وزيري
شيرزني خوش صدا و گشاده دست
ر 1284 - 1338 خورشيدي

http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:A...qubW7jhH1Q2dU=

يکي از شير زنان ايران که در بين هنرمندان معاصر نقش مهمي داشته است قمرالمولوک وزيري مي باشد که ساليان دراز ستاره درخشان آسمان هنر ايران بود. صداي رساي قمر که از نخستين زنان خواننده ايران در دوران معاصر کشور ما بود علاقمندان شيدايي نظير تيمورتاش و عارف داشت که استاد مرتضي ني داود توانست او را کشف کند و از اين خواننده اشعار مذهبي، هنرمندي بسازد که ساليان دراز نامش در هر محفل و مجمعي ورد زبان ها بود
قمر در کودکي پدر و مادرش را از دست داد و با مادر بزرگ خود زندگي مي کرد. نزديکي با مادربزرگ که خواننده اشعار مذهبي بود نخستين انگيزهً رغبت او به خواندن شد. ابتدا نزد يک معلم گمنام و همچنان ناشناخته، به فراگيري آواز پرداخت و پس از آن با مرتضي ني داود آشنائـي پيدا کرد. راهيابي به محضر اين استاد از يک سو قمر را با رديف موسيقي ملي آشنا کرد و از سوي ديگر راهش را براي کسب تجربيات بعدي از استادان ديگر هموار ساخت. مرتضي ني داود درباره نخستين برخود خود با قمر چينين مي گويد که:

" ... اولين بار که قمر را ديدم سنش خيلي کم بود. در حدود هفده يا هجده سال داشت. اين ديدار در محفلي پيش آمد که من هم به آن دعوت شده بودم. يکي از حاضران ساز مي زد ولي من هيچ از طرز نواختنش خوشم نيامد. اما همين که قمر شروع به خواندن کرد به واقعيت عجيبي پي بردم. صداي اين خانم جوان به قدري نيرومند و رسا بود که نمي شد باور کرد ... " همين آشنائي نخستين بود که پس از دو سال پاي قمر را به کلاس ني داود باز کرد. کار پيشرفت قمر در مدتي کوتاه به آنجا رسيد که کمپاني

ر " هيزماسترزويس " به خاطر ضبط صداي او دستگاه صفحه پر کني به تهران آورد. بعد از آن کمپاني " پوليفون " هم آمد و کمپاني هاي ديگر و
به قول ني داود، قمر اين همه اهميت پيدا کرده بود

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:A...9ryXI7-LAL3lg=

قمرالملوک وزيري پس از شيدا و عارف در موسيقي نوين ايران رخ نمود ولي بي ترديد نقشي دشوارتر و دليرانه تر از آن دو ايفا کرده است؛ زيرا اگر مردي که به موسيقي مي پرداخت گرفتار طعن و لعن مي شد ولي مجازات زن موسيقي پرداز " سنگسار شدن " بود. زن برده در پرده بود، پرده اي به ضخامت قرن ها.


قمر به هنگام نخستين کنسرت خود که در آن " بي حجاب " ظاهر شده بود، سر و کارش به نظميه افتاد. اين ماجرا اگر چه براي او خوشايند نبود، ولي بهرحال سر و صدايي کرد که در نهايت به سود موسيقي و جامعه زنان بود. قمر خود دربارهً نخستين کنسرتش مي گويد :

" ... آن روزها، هر کس بدون چادر بود به کلا نتري جلب مي شد. رژيم مملکت تغيير کرده و پس از يک بحران بزرگ دورهً آرامش فرا رسيده بود مردم هم کم کم به موسيقي علاقه نشان مي دادند. به من پيشنهاد شد که بي چادر در نمايش موزيکال گراند هتل حاضر شوم و اين يک تهور و جسارت بزرگي لازم داشت. يک زن ضعيف بدون داشتن پشتيبان، ميبايست برخلاف معتقدات مردم عرض اندام کند و بي حجاب در صحنه ظاهر شود. تصميم گرفتم با وجود مخالفت ها اين کار را بکنم و پـيه کشته شدن را هم به تن خود بمالم. شب نمايش فرا رسيد و بدون حجاب ظاهر شدم و هيچ حادثه اي هم رخ نداد، و حتي مورد استقبال هم واقع شدم و اين موضوع به من قوت قلبي بخشيد و از آن به بعد گاه و بيگاه بي حجاب در نمايش ها شرکت مي جستم و حدس مي زنم از همان موقع فکر برداشتن حجاب در شرف تکوين بود ... " .

http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:A...0shWT_uqOo8HY=

او نخستين زني بود که بعد از قرةالعين بدون حجاب در جمع مردان ظاهر شد. و مي گفت:
مرمرا هيچ گنه نيست به جز آن که زنم زين گناه است که تا زنده ام اندرکفنم
قمر نخستين کنسرت خود را در سال 1303 برگزار کرد. روز بعد کلا نتري از او تعهد گرفت که بي حجاب کنسرت ندهد. قمر عوايد کنسرت را به امور خيريه اختصاص داد. قمر در سفر خراسان در مشهد کنسرت داد و عوايد آن را صرف آرامگاه فردوسي نمود. در همدان در سال 1310 کنسرت داد و ترانه هايي از عارف خواند. وقتي نيرالدوله چند گلدان نقره به از هديه کرد آن را به عارف پيشکش نمود.
بااين که عارف مورد غضب بود.


http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:A...uUYXryds5iE6A=

در سال 1308 به نفع شير خورشيد سرخ کنسرت داد و عوايد آن به بچه هاي يتيم اختصاص داده شد. به گفته دکتر خرمي 426 صفحه و به گفته دکتر سپنتا 200 صفحه از قمر ضبط شده است
گشايش راديو به سال 1319 بزرگترين تکيه گاه قمر و هنرمندان همزمان او بود. مردم توانستند در سطحي گسترده تر با او رابطه برقرار سازند. رابطه اي که به زودي به پيوندي ناگسستني تبديل شد. ديگر همهً گوش ها تشنه صداي مخملي قمر شده بود. قمر ديگر به اوج شهرت رسيده بود و بزرگان شعر و ادب و موسيقي براي ديدارش و بهره گيري از صداي يکتايش سرودست مي شکستند. تاريخ موسيقي ملي ما، هرگز چنين اوج پيروزمندانه اي را به نام کسي ثبت نکرده و چنين جذبه اي را در هنر و صداي کسي به ياد ندارد. مقتدران کيسه هاي اشرفي به او هديه مي کردند و هنرمندان بي زور و زر، عشق هيجان زدهً خود را نثارش مي ساختند. تيمورتاش وزير دربار عاشق دلخستهً او بود، عارف قزويني شيفته و مجذوب او شده بود و ايرج ميرزا با وجود خوبرويان ديگرش دل در گرو عشق قمر داشت. قمر نيز مانند عارف درويش بود. از گردآوري زر و سيم پرهيز مي کرد و به اصطلاح اهل فن گردآوري، از (عقل معاش) بي بهره بود. درآمدهاي بزرگ و هداياي گران را به دست نيامده از دست مي داد. اندرزهاي مشفقانهً دوستان نيز در او مؤثر نيفتاد و حتي در هنگام تنگدستي نيز گشاده دستي را از دست نمي نهاد.

http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:A...DNxdFwbbsARqs=

حسن علوي کيا در مجله ره آورد چنين مي نويسد : در سالهاي 1325 يا 26 با عده اي از دوستان در خانه دکتر فرزين دندان پزشک دعوت داشتيم که قرار بود قمرالملوک وزيري هم در آن ميهماني شرکت کند همراه دکتر به کاباره اي که قمر مي خواند رفتيم و بعد از ساعت 10 شب سوار اتومبيل ما شد و گفت مي خواستم خواهش کنم مرا به حدود اکبرآباد ببريد که قبول کرديم. وقتي به آنجا رسيديم به يکي از باغ هاي قديمي وارد شد و داخل ساختمان توي اتاقي رفت که محل سکونت باغبان بود. پنجره اي به خارج داشت که داخل اتاق ديده مي شد. قمر وارد اتاقي شد که يک زن و مرد جوان با دو بچه زير کرسي نشسته بودند. قمر يکي از بچه ها را که ظاهرأ بيمار بود بغل گرفت و بوسيد و کيف پول خود را باز کرد و يک بسته اسکناس در آورد و روي کرسي گذاشت. معلوم شد مزد آن شب کاباره را به اين خانواده داده است. قمر وقتي بيرون آمد عذرخواهي کرد و گفت مادر اين بچه بيمار سالها به من خدمت کرده و من هر شب به آنها سر مي زنم. قمرالملوک وزيري در سالهاي آخر عمر در اتاقي که فرش نداشت زندگي مي کرد. به شدت بيمار بود. حتي کسي را نداشت که برايش غذا بپزد. نورعلي برومند و حسين ضربي همت کردند و دوستداران قمر براي او پولي جمع کردند که حدود 12 هزار تومان شد تا خانه اي در تهران پارس بخرد. پول را به قمر دادند و چند روز بعد بديدار او رفتند که او را ياري کنند تار خانه را بخرد، معلوم شد تمام آن پول را به بچه يتيمي داده که قمر سرپرستي او را بر عهده داشته است تا براي خود خانه اي بخرد و پس از قمر در آن خانه زندگي کند. قمر چند روز بعد فوت کرد. قمرالملوک وزيري عاقبت در شامگاه پنجشنبه پانزدهم مرداد ماه 1338 در شميران، در خانه يکي از نزديکانش در گذشت.

استاد محمد حسين شهريار غزل زيبائي دارد
درباره قمر که چنين است:

http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:A...uyI-u-cA-lt_A=

از کوري چشم فلک امشب قمر اينجاست
آري قمر امشب به خدا تا سحر اينجاست


آهسته به گوش فلک از بنده بگوئيد
چشمت ندود اينهمه يکشب قمر اينجاشت

آري قمر آن قـُمري خوشخوان طبيعت
آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اينجاست


شمعي که بسويش من جان سوخته از شوق
پروانه صفت باز کنم بال و پر اينجاست


تنها نه من از شوق سراز پا نشناسم
يکدسته چو من عاشق بي پا و سر اينجاست


هر ناله که داري بکن اي عاشق شيدا
جائي که کند ناله عاشق اثر اينجاست


مهمان عزيزي که پي ديدن رويش
همسايه همه سر کشد از بام و در اينجاست

ساز خوش و آواز خوش و بادهً دلکش
اي بيخبر آخر چه نشستي خبر اينجاست


آسايش امروزه شده درد سر ما
امشب دگر آسايش بي درد سر اينجاست


اي عاشق روي قمر اي ايرج ناکام
برخيز که باز آن بت بيدادگر اينجاست


آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود
باز آمده چون فتنهً دور قمر اينجاست


اي کاش سحر نايد و خورشيد نزايد
کامشب قمر اينجا قمر اينجا قمر اينجاست




behnam5555 10-15-2010 07:34 PM

روح‌الله خالقي : نوازنده ويولن
 


روح‌الله خالقي : نوازنده ويولن

http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:A...-Dfw2B8ZSzMUE=



روح الله خالقي در سال 1285 در كرمان متولد شد ، سالها شاگرد ممتاز استاد علينقي وزيري و از مفاخر موسيقي ملي ايران بود بهترين سالهاي زندگيش را صرف دل انگيز ترين هنرها كرد و به تشخيص اهل فن موسيقي ايراني و فرنگي ، شناخت او صلاحيت كامل يافت در سال 1325 انجمن موسيقي ملي ، به همت اوتاسيس شد و سه سال پس از آن با تاسيس هنرستان ملي موسيقي به يكي از آرمان هاي هنري كشور ما جامه عمل پوشاند .

http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:A...fk2fD7EHkMorU=

انتشار آثار متعدد شامل متد و دستورهاي علمي براي تدريس موسيقي ملي خدمت بزرگي به هنر كرد . هم اكنون قطعات آواز ، قطعات اركستري ، اتودها ، آثار ساده مدرسه يي ، كتاب ها و رسالات علمي مانند نظري به موسيقي ، از او به جاي مانده است كه هر كدام داراي ارزش فراواني است .


http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:A...XrFCjcP3wepXU=

خالقي علاوه بر رياست هنرستان موسيقي ملي تا هنگام فوتش رهبري اركستر (( گلها )) و عضويت شوراي موسيقي راديو ايران را دارا و مدتها سرپرستي اركستر هاي شماره يك و دو راديو را به عهده داشت .روح الله خالقي در دامان پدر و مادري كه هر دو در نواختن تار مهارت داشتند تربيت يافت ، او نيز از كودكي به موسيقي علاقه مفرطي نشان مي داد ولي پدرش از بيم اين كه مبادا وي از تحصيل عقب بماند او را از اشتغال به موسيقي منع ميكرد .

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:A...glrT_tWGBLvMc=

اما روح الله كوچولوي آن روزي، هر وقت خود را در خانه تنها مي يافت با عشق عجيبي كه به موسيقي داشت (( مخفيانه و پنهاني )) تاري را كه بزرگتر از جثه اش بود بغل مي گرفت و مشغول نواختن مي شد !!

بالاخره در نتيجه علاقه خستگي ناپذير وي به موسيقي ، پدرش مجبور شد او را از هفده سالگي در آموختن ويلن آزاد بگذارد بعد از يكي دو سال به محض اينكه مدرسه موسيقي وزيري تاسيس شد اولين شاگرد استاد وزيري بود كه به فراگرفتن موسيقي پرداخت و چون احساس كرد كه موسيقي دان بايستي در درجه اول داراي اطلاعات كافي باشد اين بود كه مجددا در ضمن اينكه موسيقي را ترك نكرد تحصيلات متوسطه خود را در دارالفنون و عالي رادر دانشسراي عالي در رشته ادبيات كه ارتباط بيشتري به موسيقي داشت به پايان رسانيد .

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:A...7PHf6fsMpgb4Q=

خالقي در مدت بيست و هفت سال كه در رشته موسيقي ايراني كار كرد بيش از صد آهنگ و دو جلد كتاب (( نظري به موسيقي )) كه جلد اول آن مربوط به قواعد و اصول كلي موسيقي است و جلد دوم تاريخچه موسيقي و قواعد و اصول موسيقي ايراني است و كتاب ديگري نيز به نام (( هم آهنگي موسيقي )) راجع به توافق و تناسب اصوات نوشته است كه با كمك وزارت فرهنگ در سالهاي 1316 و 17 و 20 به چاپ رسيده است .
ديگر از آثار او علاوه بر تعدادي اتود براي ويولون و عود و تار عبارتست از (( رنگارنگ )) ، ( خالقي در مورد ساختن اين قطعه گفته است : منظور من اين بود كه روي هر يك از دستگاههاي ايراني يك چنين قطعه اي بسازم ، در واقع مبناي كار نو آموزان است .

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:A...f7d6MA4DumQK8=

اين فكر بديع اگر جامه عمل بخود به پوشد اساسي براي كار كمپوزيتورهاي آينده به جاي مي ماند . ) اين اثر بطوري كه از نامش مستفاد مي شود همچون گلستاني است كه داراي گلهاي رنگارنگ باشد ، ضرب ها و حركات مختلف اين قطعه و به طور كلي فرم و يا پيكره آن واجد اين امتياز است كه آن را مبناي كار قرار بدهند به علاوه آهنگهاي :

(( يار رميده )) ، (( وعده وصال )) ، (( پيمان شكن )) ، (( نغمه نوروزي )) ، (( بهار عشق )) ، (( مستي عاشقان )) ، (( شب جواني )) ،(( شب من ))و (( اميد زندگاني ))


‌تصانيفي است كه توسط اين موسيقي شناس عاليقدر ساخته شده است .

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:A...HoEH1_fNwF2iU=

مرحوم خالقي در موسيقي سخت پيرو استادش مرحوم كلنل علينقي وزيري بود وهمواره اعتقاد داشت كه وزيري خدمتي به موسيقي اين كشور كرده است كه تابحال احدي به هيچيك از صنايع ظريفه اين مملكت نكرده است و مي گفت تا موسساتي وجود نداشته باشند كه بدان وسيله بتوان اين روش ترويج كرد زحمات وزيري آن چنان ثمر بخش نخواهد بود .

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:A...DEXqa6--l_6GI=


behnam5555 10-15-2010 08:00 PM

"استاد علي تجويدي "
 


"استاد علي تجويدي "

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:A...voHfKBz9GT7MA=

استاد علي تجويدي، متولد 1289 خيابان ري تهران.زندگي هنري او رابا قلم خودش بخوانيم مقدمات را نزد پدرم و هادي تجويدي (برادرم) آموختم. در 12سالگي دستگاههاي ايراني را مي شناختم. مرحوم ابوالحسن صبا چون نزد پدرم نقاشي کارمي کرد به منزل ما رفت و آمد داشت و از همان موقع با ايشان اشنا شدم. اولين سازي که آموختم تار بود ضمنآ موقعي که در دبيرستان تحصيل مي کردم به گروه پيش آهنگي واردشدم و فلوت آموختم و با نت آشنايي پيدا کردم. در 16 سالگي به کلاس حسين ياحقي رفتم و پس از 6 ماه نزد ايشان به آموختن ويولن مشغول شدم و سپس به کلاس مرحوم صبا رفتم و 6 سال نزد اين استاد به فراگرفتن موسيقي و نوازندگي ويولن پرداختم، در ضمن سه تار وضرب را هم نزد ايشان ياد گرفتم و براي پيشرفت تکنيک ويولن بنا به توصيه ايشان 3 سالنزد يک استاد خارجي کار کردم و نيز به وسيله يکي از دوستانم با حضرت حاج آقا محمدايراني و جناب رکن الدين مختاري و ساير موسيقي دانان ايراني از جمله نورعلي برومندو مرحوم طاهر زاده و مرحوم قهرماني آشنا شدم. در حقيقت دستگاههاي کامل ايراني وتصانيف مرحوم شيدا را نزد اين بزرگواران اموختم. و چون ذوق آهنگسازي داشتم بنا به توصيه آقاي رکن الدين مختاري به ساختن آهنگ پرداختم و براي آشنايي بيشتر به فن آهنگسازي و همچنين ارکستراسيون و هاموني مدتي مثل يک طلبه نزد چند استاد به تحصيل پرداختم و در کلاس کنسرواتور آزاد موسيقي نام نويسي کردم. از 27 سال پيش در راديومشغول کار نوازندگي، آهنگسازي، عضويت کميسيون موسيقي و سرپرستي و رهبري ارکسترهستم. و آهنگهايي به صورت ترانه ساخته ام که بيشتر در برنامه گلها اجرا شده است. اشعار آنها را اغلب آقاي رهي معيري و بيژن ترقي و معيني کرمانشاهي ساخته اند. شعرچند ترانه را هم خودم ساخته ام.
تجويدي هنرمندي است محقّق،متجسّس و پژوهشگر، آهنگهاي وي را مي توان بعد از شيدا و عارف قزويني بهترين آهنگهايي دانست که بر اساس موسيقي سنتي استوار است. تجويدي به مباني هارموني(علم هماهنگي) واقف و بنابراين از ديد آهنگسازي، برتر و بالاتر از بسياري از همگنان معاصر خود است. بيش از 70 آهنگ زيبا و موزون براي برنامه گلها ساخته است و ثمره فعاليتهاي بعد از انقلاب وي انتشار دو جلد کتاب و ساختن آهنگهاي زيادي روي اشعارآقاي بيژن ترقي مي باشد. او مي گويد (من به ياد ندارم که آهنگي ساخته باشم که انگيزه نداشته باشد. آهنگ بدون انگيزه هيچ وقت تاثيرگذار نخواهد بود.
نام علي تجويدي در "دايرة المعارف رجال قرن بيستم" که توسط موسسّه
(American Biographical Institute)ABI
در سال 1998 ميلادي منتشرشد،ذکر گرديده است.اين کتاب مخصوصآ مورد استفاده اشخاصي قرار مي گيرد که از آن به عنوان مرجع و مآخذ بزرگان امروز جهان استفاده مي کنند،اين نشان ميدهد که علي تجويديدر رديف موسيقي دانان طراز اول دنيا قرار دارد و بايد قدر او را بيشتر از اين بدانيم، ولي جاي بسي افسوس که در رسانه هاي داخلي هيچ خبري از او نمي شنويم و هماکنون اين مرد بزرگ در بستر بيماري به سر مي برد و يادي از او نمي شود.

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:A...jLgYLJ5F-AqQk=

به نظر من
اگر استاد تجويدي فقط بيايند جلوي دوربين تلويزيون و خاطرات خود با استاد صبا وبنان و دلکش و ديگر بزرگان را براي ما تعريف کنند، از شنيدن آنها سير نخواهيم شد. اما چرا اين امر صورت نمي گيرد قضاوت را به خودتان واگذار مي کنم. واقعآ بد دردياست که جوانان ما فکر مي کنند تمام موسيقي ايراني در وجود همان آقايي که هميشه درتلويزيون آواز مي خواند خلاصه مي شود.


behnam5555 10-24-2010 10:17 PM

علامه دهخدا

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:A...SlgdwswR4ruMc=

کی از شخصیت های برجسته و سرشناس علمی و فرهنگی ایران که از مفاخر کشور ما به شمار میرود علی اکبر دهخدا معروف به ( علامه دهخدا ) می باشد که تالیف پر ارزش او ( فرهنگ دهخدا ) یکی از مهمترین آثار فرهنگی در زبان فارسی است که خوشبختانه تمام مجلدات آن به چاپ رسیده و مورد استفاده محققین و دانشمندان و فرهنگیان و دانش پژوهان قرار دارد. ر
علامه دهخدا تنها یک شخصیت فرهنگی نبود بلکه از شروع مشروطیت در فعالیتهای سیاسی شرکت داشت، چه از طریق نوشتن مقالاتی با امضای ( دخو ) یا با امضای صریح خود دوشادوش مشروطه خواهان قرار داشت و با محمد علیشاه آن چنان جنگید که نزدیک بود نظیر همکارش میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل اعدام گردد. ولی با تقی زاده در سفارت انگلیس پناهنده گردید و سپس به اروپا فرستاده شد که به تکمیل معلومات خود پرداخت و با انتشار روزنامه در خارج از کشور با روش استبدادی محمد علیشاه مبارزه کرد. پس از مراجعت به ایران در کنار تقی زاده قرار داشت و از کرمان به نمایندگی مجلس انتخاب گردید..................

http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:JcHgVmNwnpw5eM:l

کی از شخصیت های برجسته و سرشناس علمی و فرهنگی ایران که از مفاخر کشور ما به شمار میرود علی اکبر دهخدا معروف به ( علامه دهخدا ) می باشد که تالیف پر ارزش او ( فرهنگ دهخدا ) یکی از مهمترین آثار فرهنگی در زبان فارسی است که خوشبختانه تمام مجلدات آن به چاپ رسیده و مورد استفاده محققین و دانشمندان و فرهنگیان و دانش پژوهان قرار دارد.
علامه دهخدا تنها یک شخصیت فرهنگی نبود بلکه از شروع مشروطیت در فعالیتهای سیاسی شرکت داشت، چه از طریق نوشتن مقالاتی با امضای ( دخو ) یا با امضای صریح خود دوشادوش مشروطه خواهان قرار داشت و با محمد علیشاه آن چنان جنگید که نزدیک بود نظیر همکارش میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل اعدام گردد. ولی با تقی زاده در سفارت انگلیس پناهنده گردید و سپس به اروپا فرستاده شد که به تکمیل معلومات خود پرداخت و با انتشار روزنامه در خارج از کشور با روش استبدادی محمد علیشاه مبارزه کرد. پس از مراجعت به ایران در کنار تقی زاده قرار داشت و از کرمان به نمایندگی مجلس انتخاب گردید.
سالیان دراز گرد سیاست نگشت و به کار مطالعاتی و فرهنگی اشتغال داشت تا اینکه در دولت دکتر مصدق به یاری او شتافت. در جریان 25 مرداد وقتی شاه از کشور خارج گردید و دکتر مصدق می خواست رژیم سلطنتی ایران با تشکیل شورای سلطنت حفظ شود، علامه دهخدا را برای ریاست شورای سلطنتی دعوت نمود، ولی چون اوضاع تغییر کرد این کار صورت نگرفت.
علامه دهخدا بعد از 28 مرداد 32 مورد تعقیب قرار گرفت. او از جوانی عشق به کارهای سیاسی داشت. پدر دهخدا ر( خانباباخان ) نام داشت که از مالکین قزوین بود و دهخدا در سال 1258 شمسی در قزوین تولد یافت. او از شاگردان
غلامحسین بروجردی بود که علوم دینی و زبان عربی را نزد او فرا گرفت. هنگام افتتاح مدرسه علوم سیاسی در آنجا به تحصیل پرداخت و پدر فروغی معلم ادبیات او بود و در آنجا به زبان فرانسه آشنا شد و دو سال هم در اروپا به فراگرفتن زبان فرانسه اشتغال یافت.
پس از کناره گیری از سیاست به چهارمحال بختیاری رفت و شروع به تالیف لغت نامه فارسی نمود و تا آخر عمر به تدوین این گنجینه گرانبها اشتغال داشت. مدتی هم ریاست مدرسه حقوق و علوم سیاسی به او سپرده شده بود. تا
کنون 204 جلد از لغت نامه دهخدا با 21400 صفحه چاپ شده که 22 جلد در زمان حیات خودش و 102 جلد در زمان دکتر محمد معین و 80 جلد توسط جعفر شهیدی به زیر چاپ رفت و در سالهای اخیر نیز تجدید چاپ شد. از نزدیکترین یاران و دوستان و همکاران او علامه محمد قزوینی بود که مدت 36 سال در اروپا بسر برده و به کار تحقیق و نویسندگی پرداخت. دهخدا همیشه می گفت ( هرگز کسی را در امانت داری و حفظ حرمت ادباء و محققین و وسواس در کار تحقیق چون علامه قزوینی ندیدم ). علامه قزوینی بیشتر کارهای تحقیقی خود را با تقی زاده در میان میگذاشت و مشاوره با او را ضروری می دانست. دوستان نزدیک این دو محقق عالیمقام ایرانی : دکتر قاسم غنی - ذکاءالملک فروغی - استاد پور داود - محمد علی جمال زاده - دکتر فروزانفر - حبیب یغمائی - استاد جلال همایی و اقبال آشتیانی بودند و کسانی نظیر احمد کسروی - سعید نفیسی - دکتر معین و مجتبی مینوی که خود از محققین و دانشمندان معاصر بودند به شاگردی این دو علامه افتخار می کردند.
وقتی دکتر مصدق از دادگاه لاهه بازگشت و با انتشار اوراق قرضه از مردم کمک خواست، علامه دهخدا برای او نوشت ( مبلغ ده هزار تومان برای مصارف ملی بلاعوض تقدیم داشتم. این آخرین چیزیست که از مال دنیا دارم
و از کوچکی آن شرمسارم ). می توان گفت در میان اندیشمندان معاصر ایران علامه دهخدا جلوه فروزنده ای داشت و باید او را بزرگمرد فرهنگ نوین ایران خواند. او سرشار از عشق به فرهنگ وطن بود و نامی بلند در میان دانشمندان
ایرانی داشت که آثار ابدی و جاویدان از خود به یادگار گذاشته است.
دهخدا به امور مالی بی اعتنا بود. وقتی کتاب امثال و حکم او انتشار یافت و پر فروش گردید، در آمد آن را وقف چاپ کتب مفید کرده بود که به تصویب کمسیون فرهنگ برسد. زندگی دهخدا همواره با انتشار روزنامه و کتاب تواًم بوده است. روزنامه سروش را در باکو و تفلیس و استانبول و فرانسه و سویس حتی برای چند شماره منتشر می ساخت.

http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:A...TwgwQJyYPB2SY=

سازمان یونسکو یکصدمین سال تولد او را جشن گرفت و همین امر نشان می دهد که مقامات علمی و فرهنگی جهان تا چه حد خدمات او را ارج می نهند.
هنگامی که دهخدا در جوانی به اروپا تبعید گردید وضع زندگی او چنان سخت شده بود که قصد انتحار داشت و این نامه از او انتشار یافته است : سه ماه است از تهران و ایران اخراجم کرده اند و به این گوشه دنیا پناه برده ام، الان
بستگان من در تهران در دست حوادث .... روزگارشان در خوف، جا و نان هم ندارند و خبری هم ازشان ندارم و نمی خواهم که خبری داشته باشم ... قصد خودکشی در این یک ماه اخیر مرا واداشت که کم کم حُب همه چیز و همه کس را از خاطر دور کنم برای اینکه حاضر تر به مرگ باشم ... در هر حال یک هفته ای است که به این فکر افتاده ام که با آخرین کوششهای خود بلکه بتوانم قدری مدت زندگی خود را طول داده و باز بار گران مادر و خواهرم را تخفیف بدهم. بعد از اینکه همه دینا را با پای خیال به هم زده ام خیالم بر این قوت گرفته که استانبول بروم و در آنجا به روزنامه نگاری یا به شاگردی یک تجارتخانه یا حمالی و یا عملگی، دنباله حیات خود را امتداد بدهم و ننگ خودکشی و گریختن از زیر بار تکلیف و مسئولیت طبیعی را قبول نکنم. علت اینکه به استانبول می روم برای این است که آنجا تجار ایرانی خیلی است و گذشته از این، کار همه قسم زیاد و زندگی ارزان، و خاصه که من برای هر قسم زندگی مهیا و مستعد شده ام. اما اجرای این خیال هم بسته به تحصیل یک مقدار وجوهی است که قرض خود را در اینجا بپردازم و به قدر مسافرت تا آنجا هم داشته باشم. امروز در تمام دنیا یک نفر را که بتوانم به او اظهار فقر خود را بکنم ندارم و اگر هم اظهار کنم مطمئن نیستم که همراهی کند.
معاون الدوله غفاری، دهخدا را با خود به اروپا برد و بیش از دو سال در اروپا و بیشتر در وین پایتخت اتریش اقامت داشت. در این مدت زبان فرانسه و معلومات جدید را تکمیل کرد. دهخدا در پاریس با علامه قزوینی معاشر بود. سپس به سویس رفت و در " ایوردن " سویس نیز سه شماره از صوراسرافیل را منتشر ساخت و از آنجا به استانبول رفت و با مساعدت تنی چند از ایرانیان که در ترکیه بودند روزنامه ای به نام " سروش " به زبان فارسی انتشار داد که حدود ر15 شماره منتشر شد. پس از آنکه مجاهدان تهران را فتح کردند و محمد علیشاه خلع گردید، دهخدا از تهران و کرمان به نمایندگی مجلس شورایملی انتخاب شد و با استدعای احرار و سران مشروطیت از عثمانی به ایران باز آمد و به مجلس شورایملی رفت. در دوران جنگ بین الملل اول دهخدا در یکی از قراء " چهار محال بختیاری " منزوی شد و پس از جنگ به تهران بازگشت و از کارهای سیاسی کناره گرفت و به خدمات علمی و فرهنگی مشغول شد. روز ر15 بهمن سال 1313 که نخستین سنگ بنای دانشگاه تهران نصب شد و فعالیت دانشگاهی توسعه یافت اولین روسای دانشگاه چنین انتخاب شدند : علامه دهخدا رئیس دانشکده حقوق و دکتر عبدالحمید زنگنه معاون، دکتر محمد حسین لقمان ادهم ( لقمان الدوله ) رئیس دانشکده پزشکی و دکتر محمد حسین ادیب معاون، حاج سید
نصرالله تقوی رئیس دانشکده معقول و منقول و دکتر بدیع الزمان فروزانفر معاون، دکتر محمود حسابی رئیس دانشکده فنی و دکتر عیسی صدیق رئیس دانشکده ادبیات و علوم و دانشسرایعالی.
دکتر محمد جعفر محجوب چنین می نویسد : علامه استاد علی اکبر دهخدا در سال 1258 شمسی چشم به جهان گشود، پدرش پیش از ولادت دهخدا به تهران آمده و در این شهر اقامت گزیده بود. دهخدا از تربیت و سرپرستی پدر بهره مندی نداشت. ده ساله بود که پدر را از دست داد و تحت نظارت مادر به تحصیل ادامه داد. نخستین مربی و معلم او یکی از فضلای عصر به نام شیخ غلامحسین بروجردی بود که در مدرسه حاج شیخ هادی حجره داشت و مقدمات عربی و دانش های دینی را تدریس می کرد. دهخدا بارها گفته بود که هر چه دارد اثر تربیت و تعلیم آن بزرگ مرد است.

http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:A...aFbOjcxrBBG88=

در هنگام نوجوانی وی به مدرسه سیاسی که به مدیریت حسن پیرنیا ( مشیر الدوله ) اداره می شد رفت و مدتی کوتاه در سال آخر مدرسه تحصیل کرد. معلم ادبیات فارسی مدرسه محمد حسین فروغی ( ذکاءالملک ) بود
و چون دهخدا را در زبان و ادب فارسی دارای دستی قوی یافت گاه تدریس آن را بر عهده وی می نهاد. با آن که دهخدا در آن عصر هنوز بسیار جوان بود به واسطه همسایگی با حاج شیخ هادی نجم آبادی، روحانی روشن بین و بسیار دانشمند عصر بدیدار وی می رفت و مانند طلاب سابقه دار از محضر از محضر او بهره مند می شد.
حاج شیخ هادی نجم آبادی مردی بسیار مستعد بود. زبانی سخنگو و حافظه ای قوی داشت تا به آن حد که معروف بود در رشته های مختلف علوم دینی هیچکس توانایی مباحثه با او را نداشت و در برابر وی تاب نمی آورد. گویند که وی سراسر شرایع الاسلام محقق حلی را که ( قرآن الفقه ) خوانده می شد از بر داشت و آن را تقریر و تدریس می کرد. در همین هنگام به تحصیل زبان فرانسه پرداخت و هنگامی که معاون الدوله غفاری به سفارت ایران در کشورهای بالکان منصوب شد، دهخدا را با خود به اروپا برد. استاد در آنجا زبان فرانسه و معلومات جدید خویش را تکمیل کرد. دوران شگفتگی دهخدا و فعالیتهای روزنامه نگاری، ادبی و سیاسی بی نظیر وی پس از بازگشت از این سفر بود. در آن هنگام میرزا قاسم خان تبریزی که بعد به صوراسرافیل معروف شد با همکاری میرزا جهانگیر خان شیرازی آهنگ انتشار روزنامه ای داشتند. دهخدا با این روزنامه همکاری خود را آغاز نهاد و در حقیقت مغز متفکر و مرکز اصلی و نویسنده مهم این روزنامه به شمار آمد. فعالیت های سیاسی دهخدا او را در ردیف دوتن دیگر قرار داد
که محمد علیشاه آن سه تن را از هر کس دیگر در ایران دشمن تر می داشت و دو تن ایشان ( میرزا جهانگیر خان و ملک المتکلمین ) کشته شدند و دهخدا از این معرکه جان سالم بدر برد و به اروپا تبعید گردید و در آنجا نیز با کمک معاضد السلطنه پیرنیا دو سه شماره دیگر از صوراسرافیل را در قصبهً " ایوردون " سویس انتشار داد.

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:A...uL6Sh7gVA0HDo=

در مدتی کوتاه پس از برچیده شدن بساط استبداد صغیر و بازگشت دهخدا از تبعید، وی از فعالیت سیاسی کناره گرفت و باقی زندگی پر برکت خود را صرف خدمتهای فرهنگی کرد. حاصل این فعالیت شبانه روزی وی که تا آرمیدن وی در بستر مرگ ادامه یافت لغت نامه و امثال و حکم است که هر دو از آثار جاودان زبان فارسی است. دربارهً لغت نامه که فقط کار تنظیم و چاپ آن بیش از سی و پنج سال متوالی و بی وقفه بطول انجامید کافی است گفته شود که آن را در عظمت و ارزش فرهنگی با شاهنامه استاد طوس برابر نهاده اند. شهادت علامه محمد قزوینی دربارهً لغت نامه در این باره گواهی راستین و حجتی قاطع است. قزوینی در این باب در مقدمه تاریخ عصر حافظ اثر دکتر غنی نوشته است : دوست دانشمند ما دهخدا که قریب سی سال است بدون فتور مشغول جمع آوری مواد فرهنگ جامعی هستند برای زبان فارسی با شواهد کثیره بسیار مفصل و متنوع مبسوطی برای هر یک از معانی حقیقی یا مجازی هر کلمه، و تا کنون متجاوز از یک میلیون ورقهً یادداشت در این خصوص جمع کرده اند و اگر انشاءالله اسباب مساعدت نماید و این مسودات خارج از حد احصاء مرتب شده به پاک نویس مبدل گردد، بزرگترین و جامع ترین و نفیس ترین فرهنگی از آن عمل خواهد آمد که بعد از اسلام تا کنون برای زبان فارسی فراهم آورده شده است و گویا متجاوز از صد هزار بیت شعر ... از اغلب دواوین شعرای مشهور و غیر مشهور برای این فرهنگ عجیب جمع کرده اند.

http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:A...bNT4cDP-nKB6c=

اما کار دهخدا در جمع آوری مواد این فرهنگ تا روز درگذشت او در هفتم اسفند ماه 1334 ادامه یافت و از آن پس به دست همکاران وی، نخست دکتر محمد معین و پس از درگذشت غم انگیز وی به دکتر سید محمد جعفر شهیدی سپرده شد و واپسین صفحات لغت نامه از چاپ بیرون آمد.

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:A...WpkzWp7nSCexY=

روزنامه کیهان چاپ لندن درباره دهخدا چنین نوشت: دهخدا پس از سالها کار پیگیر، یکی از غنی ترین لغت نامه ها را به وجود آورد. ضرب المثل های پراکنده فارسی را با دقت و ممارست تمام گرد آورد و در چهار جلد زیر عنوان " امثال و حکم " انتشار داد. فرهنگ فرانسه به فارسی را نوشت، دیوان شاعران برجسته ای چون ناصر خسرو، مسعود سعد، منوچهری، سوزنی و ابن یمین را تصحیح و تنقیح کرد.

http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:A...o9FQ_LVszqgVQ=

در اندیشه های ابوریحان بیرونی به پژوهش پرداخت و حاصلش را در کتابی منتشر ساخت.
و نیز آثاری از نویسندگان اندیشمند اروپایی به فارسی بر گردانید و از این دست کارهای بسیار دیگر ... ولی مهمتر از همه آن چه گفتیم، دهخدا با همه مشغولیتهای خالص فرهنگی لحظه ای از مبارزه با استبداد و همزادش واپسگرایی باز نایستاد. مقالات کوبنده و آتشین دهخدا در هفته نامه " صوراسرافیل " لرزه بر اندام خود کامگان و یاران آنان می انداخت و واپسگرایان از سوی دیگر به فریاد و فغان و تهدید و تکفیر وامیداشت. روزنامه برای او از جان عزیزتر بود. روزنامه بود که فریاد او را از نابسامانی ها ،خشک اندیشی ها و یکه تازی ها، باز می تابانید. هنگامی که پس از بمباران مجلس، به پاریس و بعد به سویس رفت، لحظه ای از اندیشهً " قلم و روزنامه " رهایی نیافت و در تنهایی و فقر و غربت انتشار صوراسرافیل را از سر گرفت.

http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:A...Nhr2OlWivfDLk=



به قول "ایرج افشار" " در کشورهای بیگانه از گرسنگی نهراسید و از ناملایمات نشکوهید و از تلاش و کوشش تن نزد ... و با یاری علامه محمد قزوینی و کمک های مادی و معنوی معاضدالسلطنه پیرنیا ( آن را ) با همان قطع و سبک و روش ... به چاپ رسانید ...

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:A...fJHjPBbY8Yh4U=

" با انتشار شماره سوم در غربت دشواری های مالی، دهخدا را از پای در آورد و صوراسرافیل خاموش شد. ولی مگر عشق او به قلم و روزنامه پایان می گرفت؟ به استانبول که رفت، روزنامه دیگری را به نام سروش بر پا کرد، که آن نیز بیش از 15 شماره نپایید. پس از فروپاشی استبداد صغیر، دهخدا، به ایران بازگشت و از سوی مردم شاید خالص ترین مجلس مردمی به نمایندگی رفت. دهخدا در تمامی مقالات جدی و طنز آمیز خود گرفتاری ها و دردها و نابسامانی های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جامعه را پیش می کشد و آنها را زیر ذره بین می برد. جهل و نادانی اعتیادات، خرافه ها، زور و ستم خان ها و مالکان، خیانت های بزرگان. ولی لبهً تیز حملهً او همیشه به سوی دو سر چشمه اصلی همه بدبختی های جامعه بر میگردد : خودکامگی و واپسگرایی، که هر یک پشتیبان آن دیگری نیز هست. چرا که اگر آن یک نباشد، این یک نیز از میان بر می خیزد. دهخدا و یارانش البته پیش از پای نهادن در این راه پر خطر، تکلیف خود و دشمنان را روشن ساخته بودند. علامه دهخدا در بیوگرافی خود چنین می نویسد : پدر من خانباباخان پسر آقا خان که او هم پسر مهر علی خان است، که سپاهی بوده و سمت سر رشته داری داشته و از او شمشیرها و چند عدد نیزه و خنجر با دسته های عاج و پیراهنی که دو بار تمام آیات قرآنی در پشت و روی آن نوشته شده بر جای مانده است. پدر من از زن اول فرزندی نداشت. در سن کهولت مادر مرا به زنی گرفت که من و برادرانم یحیی خان و ابراهیم خان و خواهرم از این ازدواج می باشیم. پدرم دو ده خود را در قزوین فروخت و به تهران آمد و در سنگلج اقامت گزید و در 9 سالگی من پدرم درگذشت و مادرم مرا در کنف تربیت خود گرفت. در حجره های مختلف علوم قدیم را فرا گرفتم. معلمین من شیخ غلامحسین بروجردی و شیخ هادی نجم آبادی بودند.
وصیت نامه علامه دهخدا : به ورثه خود وصیت می کنم که تمام فیش های چاپ نشده لغت نامه را که ظاهراً بیش از یک میلیون است و از الف تا یاء نوشته شده و یقیناً یک کلمه دیگر بر آن نمی توان افزود به عزیزترین دوست من آقای دکتر محمد معین بدهند که مثل سابق به چاپ برسد و این زحمتی است جانکاه که اقلا معادل نصف تالیف است.


اکنون ساعت 06:25 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)