![]() |
سايه نمي دود اين ماييم که پي خود مي گرديم..... من گم شدم مرا نديده اي!!! |
خانم ساقي ببخشيد اينقدر نصيحت نكنيد حرف بزنيد جسارت است البته
از بس گم شد خودش را نديد |
پرنده دلش به درخت خوش بود خبر از تبر نداشت.... |
ببخشيد اعلاميه هم صادر نكنيد موضوع عالي است من بودم اينطور مي گفتم نظرتان چيست؟
تلنگر تبر پرنده را از خواب درخت پراند ببينيد تلنگر هم لطيف و هم مظلومانه اش مي كند و فعل پراند از دو جهت قابل توجه است يكي همان پراندن از خواب و ديگري براي بيان ترس پرنده و نحوه فرار او موافقيد؟ |
اعلاميه ¿ :(
|
نظرتان را در مورد اصلاح متنتان بگوييد
ضمنا اگر ناراحت مي شويد ديگر صريح و مليح صحبت نكنم |
پرنده نگران درخت بود نه پريدن از خواب.. |
كمي واضحترش كنيد خيلي بهتره
|
يعني ابهام لفظي نداشته باشد
|
دستهايت را براي روز مبادايم در کمد آويزان کردم... |
دستهايم محتاج دستگيري روز مبادايت است
دستهايم در جشن ورود روز مبادايت هورا مي كشند |
نگاهم را زنده به گور کردم
آنقدر برايت کوتاه آمدم تا اينکه ناپديد شدم |
آفتاب روي تو شبهاي تاريکم را روشن ميکند.... |
نگاهم را زنده به گور کردم
آنقدر برايت کوتاه آمدم تا اينکه ناپديد شدم |
از شعری که نوشتی ممنونم{داش مشتی}{داش مشتی}{داش مشتی}{داش مشتی}:5:
|
به سلطان جاده ها
داش ... آنقدر تند راند كه از راي دهنده ها سبقت گرفت |
چاکریم abadani {داش مشتی}
|
اگرچه محال بنظر مي رسيد اما چرخ ماشين دروغ را با سوزن حقيقت پنچر كرد
|
بخاطر افکار فسیل واری که داشت, جشنواره فسیلی راه انداخت.
آنقدر فکرش دست نخورده ماند, که کارتونک بست. بخاطر افکار عتیقه ای که داشت, مغزش را به موزه سپرد. مغز کوچکش در فضای جمجمه اش, لق میزند. |
آفتاب روي تو شبهاي تاريکم را روشن ميکند.... |
ساقي شعاع شرابش را به تاريكي شب بخشيد
|
ساغر مستي من شبهاي آبي بيداريست... |
پس كه چشمام نخوابيدن زيرش بالش گذاشتم
|
قطعه هاي شکسته ساقي را به چيني بندزن دادم ، شنيدم که زير لب گفت: بي فايده ست... |
ساقي جام شكسته اش را با رشته هاي شراب اميد پيوند زد
تشكر هم نمي كنم |
تکه هايم را جمع کردم و با چسب اميد به هم وصل کردم، به گمانم اين روزها ديگر چيني بندزنها کارشان رونقي ندارد... |
باز هم بدون تشكر تا زماني كه نداني مركز دنيايي و معدن اميد و رودخانه حركت
چيني وجودش ترك نداشت ترك هوس مي كرد{پپوله}:33: |
در جغرافي ديروز سي وسه پل رودخانه بود ، امروز پلي براي عبور.... |
... از انقلاب به جنوب
|
گفتي: معدن اميد و رودخانه حركت .... گفتم رودخانه ديروز پل امروز... ببين تفاوت ره از کجاست تا به کجا.... |
تفاوت ره از يك كله به كله ديگر است فقط همين
|
نگاهم با سرعت شهاب به چشمت اصابت کرد.
|
قلبم با سرعت لاک پشتی از کنارقلبت عبور کرد
|
درد را از هرسو نوشتند درد شد
دل خیلی ها به اندازه حرفهایشان بزرگ نیست نیامدی ، نگاهم دست خالی برگشت زخم های بدنم عاشق پرستار است |
وقتي باران باريد، اشك شيشه رو هم ديدم...
|
زندگي را دونيم کرديم نيمي را ندانسته خورديم ، مانده ايم نيم ديگر را چه کنيم ، دانسته بخوريم يا ندانسته پنهانش کنيم... .. . |
ديشب پدر خاطره هايش را خانه تکاني کرد ، ارزشمندترينهارا در بالاترين قفسه ذهن من به امانت جا داد... |
پیچکِ نگاهم دزدانه تا پشت پنجرهی اتاق تو بالا آمده به کجا خیره شدهای! باران که بگیرد تمام پنجره پر از پیچک خواهد بود ... .. . |
در چراگاه نصیحت، گاوی دیدم سیر.
آنقدر مهربان بود برای اینکه مردم در زمستان سرما نخورند, سرشان کلاه میگذاشت و در فصول دیگر کلاهشان را بر میداشت. آن قدر تند صحبت کرد ، زبانش سوخت. از ترس مجازات ، افکار عریانش را حجاب پوشاند. |
معلماني که چون شمع مي سوزند، تا آخر امسال گازسوز خواهند شد!!!
|
اکنون ساعت 07:04 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)