پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   ادبیات طنز (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=54)
-   -   کاریکلماتور (http://p30city.net/showthread.php?t=2803)

ساقي 06-03-2009 05:54 PM

سايه نمي دود اين ماييم که پي خود مي گرديم..... من گم شدم مرا نديده اي!!!

abadani 06-03-2009 05:58 PM

خانم ساقي ببخشيد اينقدر نصيحت نكنيد حرف بزنيد جسارت است البته
از بس گم شد خودش را نديد

ساقي 06-03-2009 06:08 PM

پرنده دلش به درخت خوش بود خبر از تبر نداشت....

abadani 06-03-2009 06:13 PM

ببخشيد اعلاميه هم صادر نكنيد موضوع عالي است من بودم اينطور مي گفتم نظرتان چيست؟

تلنگر تبر پرنده را از خواب درخت پراند
ببينيد تلنگر هم لطيف و هم مظلومانه اش مي كند و فعل پراند از دو جهت قابل توجه است يكي همان پراندن از خواب و ديگري براي بيان ترس پرنده و نحوه فرار او
موافقيد؟

ساقي 06-03-2009 06:23 PM

اعلاميه ¿ :(

abadani 06-03-2009 06:29 PM

نظرتان را در مورد اصلاح متنتان بگوييد
ضمنا اگر ناراحت مي شويد ديگر صريح و مليح صحبت نكنم

ساقي 06-03-2009 06:41 PM

پرنده نگران درخت بود نه پريدن از خواب..

abadani 06-03-2009 06:49 PM

كمي واضحترش كنيد خيلي بهتره

abadani 06-03-2009 06:55 PM

يعني ابهام لفظي نداشته باشد

ساقي 06-04-2009 03:17 PM

دستهايت را براي روز مبادايم در کمد آويزان کردم...

abadani 06-04-2009 07:52 PM

دستهايم محتاج دستگيري روز مبادايت است
دستهايم در جشن ورود روز مبادايت هورا مي كشند

deltang 06-04-2009 10:50 PM

نگاهم را زنده به گور کردم



آنقدر برايت کوتاه آمدم تا اينکه ناپديد شدم


ساقي 06-08-2009 07:03 PM

آفتاب روي تو شبهاي تاريکم را روشن ميکند....


deltang 06-08-2009 07:56 PM

نگاهم را زنده به گور کردم



آنقدر برايت کوتاه آمدم تا اينکه ناپديد شدم

سلطان جاده ها 06-09-2009 12:33 PM

از شعری که نوشتی ممنونم{داش مشتی}{داش مشتی}{داش مشتی}{داش مشتی}:5:

abadani 06-09-2009 03:20 PM

به سلطان جاده ها
داش ... آنقدر تند راند كه از راي دهنده ها سبقت گرفت

سلطان جاده ها 06-09-2009 04:13 PM

چاکریم abadani {داش مشتی}

abadani 06-09-2009 04:21 PM

اگرچه محال بنظر مي رسيد اما چرخ ماشين دروغ را با سوزن حقيقت پنچر كرد

deltang 06-09-2009 07:35 PM

بخاطر افکار فسیل واری که داشت, جشنواره فسیلی راه انداخت.

آنقدر فکرش دست نخورده ماند, که کارتونک بست.

بخاطر افکار عتیقه ای که داشت, مغزش را به موزه سپرد.

مغز کوچکش در فضای جمجمه اش, لق میزند.

ساقي 06-10-2009 03:59 PM

آفتاب روي تو شبهاي تاريکم را روشن ميکند....

abadani 06-10-2009 05:32 PM

ساقي شعاع شرابش را به تاريكي شب بخشيد

ساقي 06-13-2009 02:12 PM

ساغر مستي من شبهاي آبي بيداريست...

deltang 06-14-2009 12:49 AM

پس كه چشمام نخوابيدن زيرش بالش گذاشتم

ساقي 06-16-2009 04:47 PM

قطعه هاي شکسته ساقي را به چيني بندزن دادم ، شنيدم که زير لب گفت: بي فايده ست...

abadani 06-16-2009 04:56 PM

ساقي جام شكسته اش را با رشته هاي شراب اميد پيوند زد
تشكر هم نمي كنم

ساقي 06-16-2009 05:21 PM

تکه هايم را جمع کردم و با چسب اميد به هم وصل کردم، به گمانم اين روزها ديگر چيني بندزنها کارشان رونقي ندارد...

abadani 06-16-2009 05:25 PM

باز هم بدون تشكر تا زماني كه نداني مركز دنيايي و معدن اميد و رودخانه حركت
چيني وجودش ترك نداشت ترك هوس مي كرد{پپوله}:33:

ساقي 06-16-2009 05:34 PM

در جغرافي ديروز سي وسه پل رودخانه بود ، امروز پلي براي عبور....

abadani 06-16-2009 05:36 PM

... از انقلاب به جنوب

ساقي 06-16-2009 05:41 PM

گفتي: معدن اميد و رودخانه حركت .... گفتم رودخانه ديروز پل امروز...


ببين تفاوت ره از کجاست تا به کجا....

abadani 06-16-2009 06:03 PM

تفاوت ره از يك كله به كله ديگر است فقط همين

deltang 06-16-2009 09:24 PM

نگاهم با سرعت شهاب به چشمت اصابت کرد.

sina.z 06-16-2009 11:37 PM

قلبم با سرعت لاک پشتی از کنارقلبت عبور کرد

Nur3 06-17-2009 10:17 PM

درد را از هرسو نوشتند درد شد

دل خیلی ها به اندازه حرفهایشان بزرگ نیست

نیامدی ، نگاهم دست خالی برگشت

زخم های بدنم عاشق پرستار است

Hiwa 07-21-2009 07:50 AM

وقتي باران باريد، اشك شيشه رو هم ديدم...

ساقي 07-22-2009 02:12 PM

زندگي را دونيم کرديم نيمي را ندانسته خورديم ، مانده ايم نيم ديگر را چه کنيم ، دانسته بخوريم يا ندانسته پنهانش کنيم...


..
.

ساقي 07-24-2009 04:08 PM

ديشب پدر خاطره هايش را خانه تکاني کرد ، ارزشمندترينهارا در بالاترين قفسه ذهن من به امانت جا داد...

ساقي 08-23-2009 08:21 PM

پیچکِ نگاهم
دزدانه تا پشت پنجره‌ی
اتاق تو
بالا آمده
به کجا خیره شده‌ای!
باران که بگیرد
تمام پنجره پر از پیچک خواهد بود



...
..
.

deltang 08-23-2009 08:32 PM

در چراگاه نصیحت، گاوی دیدم سیر.

آن‌قدر مهربان بود برای اینکه مردم در زمستان سرما نخورند, سرشان کلاه می‌گذاشت و در فصول دیگر کلاه‌شان را بر می‌داشت.

آن قدر تند صحبت کرد ، زبانش سوخت.

از ترس مجازات ، افکار عریانش را حجاب پوشاند.

Hiwa 08-27-2009 02:51 PM

معلماني که چون شمع مي سوزند، تا آخر امسال گازسوز خواهند شد!!!


اکنون ساعت 07:04 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)