پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   وصف حال خودتان با زبان شعر (http://p30city.net/showthread.php?t=3983)

kalantar48 06-12-2008 08:17 AM


میوه بر شاخه شدم
سنگپاره در کف کودک
طلسم معجزتی
مگر پناه دهد از گزند خویشتنم
چنین که دست تطاول به خود گشاده
منم ! ...


SonBol 06-12-2008 11:15 PM

بعید نیست سرم را غزل به باد دهد
و آبروی مرا در محل به باد دهد
بعید نیست و بگذار هر چه می خواهد
قبیله ام به دروغ و دغل به باد دهد

haj_amir 06-13-2008 05:11 AM

ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی
در مقامی که صدارت به فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
چند و چند از غم ایام جگرخون باشی
حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است
هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی

kalantar48 06-14-2008 05:55 AM

اوست کریم نوکرتیم ...
 

چنان مستم چنان مستــم من امشب
که از چنبر برون جسـتــــم من امشب
چنـــان چیــــــــــزی که در خاطر نیایـد
چنان هستم چنان هستم من امشب
...


haj_amir 06-15-2008 05:14 AM

ز دلتنگي به جانم با که گويم؟
ز غصه ناتوانم، با که گويم؟
ز تنهايي ملولم، چند نالم؟
ز بي‌ياري به جانم، با که گويم؟
به عالم در، ندارم غمگساري
نمي‌دارم، ندانم با که گويم؟
ز غصه صدهزاران قصه دارم
ولي پيش که خوانم؟ با که گويم؟
مرا از زندگاني نيست سودي
ز هستي در زيانم، با که گويم؟
همه بيداد بر من از عراقي است
ز بودش در فغانم، با که گويم؟

SonBol 06-15-2008 11:34 PM

پاره های این دل شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی دهد
خواستم که با تو درد دل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد

kalantar48 06-17-2008 10:27 AM

پرندهء عجیب : (کثیف ترین مرد جهان)

وقتی که همهء پرنده ها برای زمستون
به سوی جنوب حرکت می کنن.
یه پرندهء عجیب و غریب راهشو کج کرده به سمت شمال
بال بال زنون و جیک جیک کنون٬
توی سرما به سرعت به سمت شمال پرواز می کنه.
پرنده می گه٬"دلیل به شمال رفتن من این نیست که
یخ با سوز باد و زمین پر از برف رو دوست دارم.
به خاطر این به شمال می رم
که تنها پرندهء شهر بودن خیلی خوب و باحاله."
...

شل سیلور استاین

haj_amir 06-18-2008 04:24 AM

مردم ديده ما جز به رخت ناظر نيست
دل سرگشته ما غير تو را ذاکر نيست
اشکم احرام طواف حرمت مي‌بندد
گر چه از خون دل ريش دمي طاهر نيست
بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشي
طاير سدره اگر در طلبت طاير نيست
عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار
مکنش عيب که بر نقد روان قادر نيست
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هر که را در طلبت همت او قاصر نيست
از روان بخشي عيسي نزنم دم هرگز
زان که در روح فزايي چو لبت ماهر نيست
من که در آتش سوداي تو آهي نزنم
کي توان گفت که بر داغ دلم صابر نيست
روز اول که سر زلف تو ديدم گفتم
که پريشاني اين سلسله را آخر نيست
سر پيوند تو تنها نه دل حافظ راست
کيست آن کش سر پيوند تو در خاطر نيست
_

SonBol 06-21-2008 10:15 PM

غمگین تر از پاییز تنها تر از مهتاب
چون کوه ها خاموش چون موجها بی تاب

haj_amir 06-22-2008 03:46 AM

دوش از مسجد سوي ميخانه آمد پير ما
چيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما
ما مريدان روي سوي قبله چون آريم چون
روي سوي خانه خمار دارد پير ما
در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم
کاين چنين رفته‌ست در عهد ازل تقدير ما
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
عاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ما
روي خوبت آيتي از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبي نيست در تفسير ما
با دل سنگينت آيا هيچ درگيرد شبي
آه آتشناک و سوز سينه شبگير ما
تير آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهيز کن از تير ما


kalantar48 06-22-2008 09:25 AM


الهی سینه ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی وان دل همه سوز

هرآن دل را که سوزی نیست ، دل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست

دلم پر شعله گردان ، سینه پردود
زبانم کن به گفتن آتش آلود

کرامت کن درونی درد پرورد
دلی در وی درون درد و برون درد

چو در هر کنج ، صد گنجینه داری
نمیخواهم که نومیدم گذاری

براه این امید پیچ در پیچ
مرا لطف تو میباید ، دگر هیچ
...



haj_amir 06-25-2008 05:19 AM

زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هزار چاره گر از چار سو ببست
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت
این نقش‌ها نگر که چه خوش در کدو ببست
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعره‌های قلقلش اندر گلو ببست
مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع
بر اهل وجد و حال در های و هو ببست
حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواست
احرام طوف کعبه دل بی وضو ببست

haj_amir 06-27-2008 03:56 AM

ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را
گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را
باده درده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینه نالان من
سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را

امیر عباس انصاری 06-27-2008 07:19 AM

سرشک بخت

دردا که سرشک بخت شوریده ی من
چون حسرت عشق ، مرده بر دیده ی من
اشکم همه من ! اشک تو چون پاک کنم ؟
ای بخت ز قعر قبر دزدیده ی من


کارو


kalantar48 06-27-2008 10:49 AM


پشت پنجره ام را کوبید
گفتم که هستی؟
گفت : آفتاب
بی اعتنا طناب را آماده کردم
پشت پنجره ام را کوبید
گفتم که هستی؟
گفت : ماه
بی اعتنا طناب را آماده کردم
پشت پنجره ام را کوبیدند
گفتم که هستید؟
گفتند همهء ستارگان دنیا
بی اعتنا طناب را آماده کردم
پشت پنجره ام را کوبید
گفتم که هستی؟
گفت : یک پرندهء آزادی
من پنجره را با اشتیاق باز کردم ...


haj_amir 06-28-2008 03:32 AM

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی

kalantar48 06-29-2008 10:12 AM

خدای من ...

من خدایی دارم
که همه حال و هواهای دلم را
بهتر از من ، بهتر از یک مادر می داند
و مرا می بیند ، همه جا ، همواره
و صدایم را او می شنود
شاید از دورترین نقطهء دل
که هنوز ، پاک و بی آلایش
مانده از هر حسّی ...
او به هر کار تواناست و این
می دهد دلگرمی به من ِ نالایق
که به هر کار بزرگی که همه
از سر دلسوزی ، با منطق
میکنند منع من از انجامش
با جسارت وَ شهامت وَ دلیر
بدهم انجامش ...
گر به هر موی زبانم باشد
نتوانم که کنم شکر او را
با همه ضعف و سر افکندگی ام
هر زمان در هر جا
چون به یادش باشم
راضیم از ته دل
این زیباست ...


haj_amir 07-01-2008 03:51 AM

دلم رمیده لولی‌وشیست شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
فدای پیرهن چاک ماه رویان باد
هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگریز
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

haj_amir 07-02-2008 02:51 AM

همه صيدها بکردي هله مير بار ديگر
سگ خويش را رها کن که کند شکار ديگر
همه غوطه‌ها بخوردي همه کارها بکردي
منشين ز پاي يک دم که بماند کار ديگر
همه نقدها شمردي به وکيل درسپردي
بشنو از اين محاسب عدد و شمار ديگر
تو بسي سمن بران را به کنار درگرفتي
نفسي کنار بگشا بنگر کنار ديگر
خنک آن قماربازي که بباخت آن چه بودش
بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر
تو به مرگ و زندگاني هله تا جز او نداني
نه چو روسبي که هر شب کشد او بيار ديگر
نظرش به سوي هر کس به مثال چشم نرگس
بودش زهر حريفي طرب و خمار ديگر
همه عمر خوار باشد چو بر دو يار باشد
هله تا تو رو نياري سوي پشت دار ديگر
که اگر بتان چنين‌اند ز شه تو خوشه چينند
نبدست مرغ جان را جز او مطار ديگر

امیر عباس انصاری 07-03-2008 08:24 PM

وصف حال خودتان با زبان شعر
 
» خواننده : حبيب
» آلبوم : کوير باور
» آهنگ : سنگ خارا

به مژگان خارهای راه رفتن
به ناخن سنگ های خاره سفتن
به بی تقصیری اندر حبس تاریک
پیام حکم قتل خود شنفتن
مرا خوشتر بود ازیک تملق
به نزد مردمان سفله گفتن

به مژگان خار های راه رفتن
به ناخن سنگ های خاره سفتن
به بی تقصیری اندر حبس تاریک
پیام حکم قتل خود شنفتن
مرا خوشتر بود ازیک تملق
به نزد مردمان سفله گفتن

haj_amir 07-05-2008 05:12 AM

به چشم کرده‌ام ابروی ماه سیمایی
خیال سبزخطی نقش بسته‌ام جایی
امید هست که منشور عشقبازی من
از آن کمانچه ابرو رسد به طغرایی
سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت
در آرزوی سر و چشم مجلس آرایی
مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد
بیا ببین که که را می‌کند تماشایی
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید
که می‌رویم به داغ بلندبالایی
زمام دل به کسی داده‌ام من درویش
که نیستش به کس از تاج و تخت پروایی
در آن مقام که خوبان ز غمزه تیغ زنند
عجب مدار سری اوفتاده در پایی
مرا که از رخ او ماه در شبستان است
کجا بود به فروغ ستاره پروایی
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر او تمنایی
درر ز شوق برآرند ماهیان به نثار
اگر سفینه حافظ رسد به دریایی

kalantar48 07-05-2008 09:44 AM


پیری و طفل‌مزاجی به هم آمیخته‌ایم
تا شب مرگ به آخر نرسد بازی ما


rastakhiz_tatu 07-05-2008 03:00 PM

دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن

چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم

آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان

شمعیم که در گوشه کاشانه بگرییم

haj_amir 07-06-2008 04:13 AM

ای آفتاب عالمیان هادیا (ع) سلام
ای نور چشم هاشمیان هادیا (ع) سلام

ای چارمین علی (ع) خدا یا علی (ع) مدد
ای مقتدای فاطمیان هادیا (ع) سلام

از بس که دُر به وقت سخن ریزد از لبت
هستی خدای نطق و بیان هادیا (ع) سلام

هر سائلی ز کوی خشنود می شود
ای سفره داری تو عیان هادیا (ع) سلام

رخساری از خداست جمال خدایی ات
سلطانی است ای گل زهرا (س) گدایی ات

***

وقتی که دل به فیض حضور تو بار یافت
خود را میان صحن ۲ چشم تو یار یافت

این بنده ای که قابل ذکر و دعا نبود
لایق شد و به بارگهت افتخار یافت

موسای (س) دل به سینه ی سینای معرفت
قدوس را ز برق نگاه نگار یافت

غرق نیاز غوطه ور ناز و نعمتم
این کمترین هم از کرمت اعتبار یافت

۱ قطره از ثنای تو در کام خامه ریخت
بیخود ز خویش وصف تو را بی شمار یافت

وقتی قلم ثنای تو ای یار می کند
این دل به شان و قدر خود اقرار می کند

***

بی مدح یار هیچ خوشی زندگی نداشت
بی وصف دوست هیچکسی بندگی نداشت

دستی به روی دست کریمت نیامده
حاتم بدون جود تو بخشندگی نداشت

مه ره به روی مهر تو تصویر کرده اند
خورشید بی رخ تو فروزندگی نداشت

ای محضر همیشه بهارت حیاتبخش
قرآن به جز بیان تو پویندگی نداشت

ای عالمی مطیع تولای حضرتت
اسلام بی ولای تو بالندگی نداشت

ای از خدا به خلق خدا آفتاب و پیک
جانا ز من سلام و ز تو نغمه ی علیک

kalantar48 07-06-2008 10:05 AM


شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
...

rastakhiz_tatu 07-06-2008 03:01 PM

در هوایت بی​قرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب

میثم عارف هم شد نوبره!!!

haj_amir 07-07-2008 01:38 AM

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم

kalantar48 07-07-2008 09:34 AM


با دل گفتم: به عالم کــون و فساد
تا چند خورم غم؟ تنم از پا افتاد
دل گفت: تو نزدیک به مرگی ، چه غم است
بیچاره کسی که این دم از مادر زاد
...


haj_amir 07-07-2008 10:03 PM


دلم رمیده شد و غافلم من درویش
که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش
چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزم
که دل به دست کمان ابروییست کافرکیش
خیال حوصله بحر می‌پزد هیهات
چه‌هاست در سر این قطره محال اندیش
بنازم آن مژه شوخ عافیت کش را
که موج می‌زندش آب نوش بر سر نیش
ز آستین طبیبان هزار خون بچکد
گرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش
به کوی میکده گریان و سرفکنده روم
چرا که شرم همی‌آیدم ز حاصل خویش
نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر
نزاع بر سر دنیی دون مکن درویش
بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ
خزانه‌ای به کف آور ز گنج قارون بیش

kalantar48 07-08-2008 11:20 AM


یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بربخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
راهی نروم که بیراه باشد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشد که روز و روزگار خوش است
همه چیز رو به راه است و خوب
تنها ...

دل ما ، دل نیست !!! ...


haj_amir 07-09-2008 02:47 AM


دو یار زیرک و از باده کهن دومنی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی
هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد
فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
ز تندباد حوادث نمی‌توان دیدن
در این چمن که گلی بوده است یا سمنی
ببین در آینه جام نقش بندی غیب
که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی


kalantar48 07-09-2008 11:11 AM


شادم که سودایی ندارم
در سینه غوغایی ندارم
آیینه ام خود کرده با شب
چشمی به فردایی ندارم
...


rastakhiz_tatu 07-09-2008 03:11 PM

نفسی داشتم و ناله و شیون کردم
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم
گرچه بگداختی از آتش حسرت دل من
لیک من هم به صبوری دل از آهن کردم

kalantar48 07-10-2008 04:43 AM


با کوی تو هر کرا سر و کار افتد
از مسجد و دیر و کعبه بیزار افتد
گر زلف تو در کعبه فشاند دامن
اسلام بدست و پای زنار افتد

دشمن چو به ما درنگرد بد بیند
عیبی که بر ماست یکی صد بیند
ما آینه‌ایم ، هر که در ما نگرد
هر نیک و بدی که بیند از خود بیند


kalantar48 07-11-2008 08:34 AM


گه ملحد و گه دهری و کافر باشد
گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد
باید بچشد عذاب تنهایی را
مردی که ز عصر خود فراتر باشد


SonBol 07-11-2008 12:35 PM

انعکاس روحم از آیینه دل پر گشود
کاینچنین تصویر او عمری به دشنامم کشید

haj_amir 07-12-2008 03:56 AM

منزل جانان ما در پس آن ابر هاست
خیزو برونآ دمی تاکه شوم مست تو

haj_amir 07-13-2008 05:12 AM


در زمان ما که هر کالا به هرجا درهم است
خوب وبد معیوب وسالم زشت و زیبا درهم است
گر خریداری کند کالای خوب از بد جدا
با تشر گوید فروشنده که آقا درهم است
یا علی یاران خوبت را مکن از بد جدا
جان مولا رو سیاه رو سفیدش در هم است

haj_amir 07-15-2008 04:50 AM

ما گوشه نشينان خرابات الستيم
تا بوي ميي هست در اين ميکده مستيم
ديري ست که ما معتکف دير مغانيم
رنديم و خراباتي و فارغ ز جهانيم

haj_amir 07-19-2008 09:06 AM

شب وصل است و طی شد نامه هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر
من از رندی نخواهم کرد توبه
و لو آذیتنی بالهجر و الحجر
برآی ای صبح روشن دل خدا را
که بس تاریک می‌بینم شب هجر
دلم رفت و ندیدم روی دلدار
فغان از این تطاول آه از این زجر
وفا خواهی جفاکش باش حافظ
فان الربح و الخسران فی التجر


اکنون ساعت 02:12 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)