پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   درد و دل هاي شبانه تنهاترین تنها (http://p30city.net/showthread.php?t=12761)

behnam5555 02-24-2010 03:20 PM

شبانه های غمگین ، روزای بی ترانه
 


شبانه های غمگین ، روزای بی ترانه


شبانه های غمگین ، روزای بی ترانه

خواب و سکوت مرداب ، گودالی از بهانه

یک یار بی مروت ، یک اندوه بی پایان
یک مرداب حقیقی ، از اشک برف و باران

اینها همه حکایت ، از درد بی غروبند
از تشنه کامی عشق ، در رفتن تو بودند

ما عاشقان مرداب ، در گودال بهانه
درگیر با چه هستیم ، با عشق و یا زمانه

این عشق بی سرانجام ، گم شد ولی چه ها کرد
دریایی دلم را ، مرداب بی صدا کرد

گفتم که خسته ام من ، یکجا قرار من نیست
چون شعله در خروشم ، آرامش دلم کیست

عشق تو را نخواهم ، پس عاشق که هستی
معبود از تو دور است ، خالی از عشق و مستی

قلبت شکسته آری ، چون قلب من شکستی
این انتقام عشق است ، نه اوج خودپرستی

مرداب غم رها کن ، بالی بزن به فردا
این انتهای عشق است ، جاری شدن به دریا



behnam5555 02-24-2010 03:22 PM

عشق یعنی.....
 

عشق یعنی.........


عشق يعني سادگي در عالم دلدادگي
عشق يعني زندگي در معني سردادگي
عشق يعني راز غم در حسرت هر بندگي
عشق يعني گم شدن در هاله دلبستگي
عشق يعني بودن در هجر و در افسانگي
عشق يعني تن شدن در اوج غم فرسودگي
عشق يعني وا شدن از قيد هر ديوانگي
عسق يعني وا شدن از قيد هر ديوانگي
عشق يعني زندگي اما پراز مستانگي
آخر در اين ويرانيم، آه از دل و دلدادگي
فرياد از شور طلوع در غربت و فرسودگي



behnam5555 02-24-2010 03:27 PM



من گريزانم

من گريزانم از اين خسته ترين شکل حيات
و از اين غربت تلخ
که به اجبار به پايم بستند
می گريزم از شب
می گريزم از عشق
و تو ای پاک ترين خاطره ها
همه جا در پی تو می گردم

behnam5555 02-24-2010 03:28 PM


مي تواني تو به من زندگاني بخشي

در ميان من و تو فاصله هاست
گاه مي انديشم
مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري !
چشمهاي تو به من مي بخشد
شور عشق و مستي
و تو چون مصرع شعري زيبا
سطر برجسته اي از زندگي من هستي .
دفتر عمر مرا
با وجود تو شكوهي ديگر
رونقي ديگر هست .
مي تواني تو به من
زندگاني بخشي
يا بگيري از من
آنچه را مي بخشي


behnam5555 02-24-2010 03:30 PM

سايه تاريك يك نيلوفر
 

سايه تاريك يك نيلوفر


از مرز خوابم مي گذشتم،
سايه تاريك يك نيلوفر
روي همه اين ويرانه فرو افتاده بود.
كدامين باد بي پروا
دانه اين نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد ؟
در پس درهاي شيشه اي روياها،
در مرداب بي ته آيينه ها،
هر جا كه من گوشه اي از خودم را مرده بودم
يك نيلوفر روييده بود.
گويي او لحظه لحظه در تهي من مي ريخت
و من در صداي شكفتن او
لحظه لحظه خودم را مي مردم.
بام ايوان فرو مي ريزد
و ساقه نيلوفر برگرد همه ستون ها مي پيچد.
كدامين باد بي پروا
دانه اين نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد؟
نيلوفر روييد،
ساقه اش از ته خواب شفافم سر كشيد.
من به رويا بودم،
سيلاب بيداري رسيد.
چشمانم را در ويرانه خوابم گشودم:
نيلوفر به همه زندگي ام پيچيده بود.
در رگ هايش ، من بودم كه ميدويدم.
هستي اش در من ريشه داشت،
همه من بود.
كدامين باد بي پروا
دانه اين نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد؟


behnam5555 02-24-2010 03:31 PM

شقایق...
 

شقایق

شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم، اگر سرخم چنان آتش، حدیث دیگری دارم گلی بودم به صحرایی، نه با این رنگ و زیبایی، نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی، یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت، تمام غنچه ها تشنه ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت، زِ ره آمد یکی خسته، به پایش خار بنشسته، و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود، زِ آنچه زیر لب می گفت شنیدم سخت شیدا بود، نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود،اما،طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد ازآن نوعی که من بودم ،بگیرند ریشه اش را و بس شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد، چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده ،و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگه به روی من، بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من، به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد،و به ره افتاد، او می رفت و من در دست او بودم، و او هرلحظه سر را رو به بالاها تشکر از خدا می کرد، پس از چندی هوا چون کورۀ آتش، زمین می سوخت و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت، به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟ در این صحرا که آبی نیست، به جانم هیچ تابی نیست، اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من برای دلبرم هرگز دوایی نیست ،و از این گل که جایی نیست، خودش هم تشنه بود اما!! نمی فهمید حالش را هم چنان می رفت و من در دست اوبودم، و حالامن تمام هست او بودم، دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟ نه حتی آب،نسیمی در بیابان کو ؟ و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت، که ناگه روی زانوهای خود خم شد، دگر از صبر او کم شد ،دلش لبریز ماتم شد، کمی اندیشه کرد، آنگه ، مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت، نشست، و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت، زهم بشکافت اما ! آه ،
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد


behnam5555 02-24-2010 03:33 PM

گل صمیمانه به او گفت : ... سلام
 

گل صمیمانه به او گفت : ... سلام


غنچه از خواب پرید و گلی تازه به دنیا آمد
خار خندید و به گل گفت : سلام
.... و جوابی نشنید
گل چه زیبا شده بود !
دست بی رحمی آمد نزدیک
گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک این خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت : ... سلام


behnam5555 02-24-2010 03:35 PM

حرف ها دارم
 

حرف ها دارم

با تو اي مرغي كه مي خواني نهان از چشم
و زمان را با صدايت مي گشايي !
چه ترا دردي است
كز نهان خلوت خود مي زني آوا
و نشاط زندگي را از كف من مي ربايي؟
در كجا هستي نهان اي مرغ !
زير تور سبزه هاي تر
يا درون شاخه هاي شوق ؟
مي پري از روي چشم سبز يك مرداب
يا كه مي شويي كنار چشمه ادارك بال و پر ؟
هر كجا هستي ، بگو با من .
روي جاده نقش پايي نيست از دشمن.
آفتابي شو!
رعد ديگر پا نمي كوبد به بام ابر.
مار برق از لانه اش بيرون نمي آيد.
و نمي غلتد دگر زنجير طوفان بر تن صحرا.
روز خاموش است، آرام است.
از چه ديگر مي كني پروا؟

behnam5555 02-24-2010 03:36 PM



زندگي دوست داشتني است

زندگي چيست؟
زندگي زيستن است.
زندگي عشق به دوست داشتن است.
زندگي آوازيست که به هنگام سحر مرغ سحر مي خواند.
زندگي خواستن است.
زندگي پيغامي است که جهان را به تراوت مي خواند.
زندگي فرياد است.
فريادي در باد گذرش بادي سخت
و در آن خاک حوادث بسيار
سخنش فيادي است که به ما مي گويد:
"زندگي راه اميد داشتن است."

behnam5555 02-24-2010 03:39 PM

دلم گرفت
 



دلم گرفت

خود را شبي در آينه ديدم دلم گرفت
از فکر اينکه قد نکشيدم دلم گرفت

از فکر اينکه بال و پري داشتم ولي
بالاتر از خودم نپريدم دلم گرفت

از اينکه با تمام پس انداز عمر خود
حتي ستاره اي نخريدم دلم گرفت

کم کم به سطح آينه برف مي نشست
دستي بر آن سپيد کشيدم دلم گرفت

دنبال کودکي که در آن سوي برف بود
رفتم ولي به او نرسيدم دلم گرفت

نقاشي ام تمام شد و زنگ خانه خورد
من هيچ خانه اي نکشيدم دلم گرفت

شاعر در کنار جو گذر عمر ديد و من
خود را شبي در آينه ديدم دلم گرفت



اکنون ساعت 06:54 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)