![]() |
به برگیرم اگر نخل بلندش
رطب چینم زلعل همچو قندش تهیدستم ندارم برگ سبزی دعاکن تا دلم گردد پسندش |
ای جان جهان جان و جهان باقی نیست جز عشق قدیم شاهد و ساقی نیست ... .. . مولانا |
دلا از دست تنهایی به جونم ز آه و ناله ی خود در فغونم شوان تار از درد جدایی کنه فریاد مغز استخونم <<باباطاهر>> |
پروا از غمها نکنم پروانه ام و پروا نکنم از آتش سو زان
من خود سرتا پا شررم آتش کم زن بر بال و پرم ای شمع فروزان |
سعدی شیرازی
چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی؟ تو صنم نمیگذاری که مرا نماز باشد سعدی شیرازی |
صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا حافظ |
جناب محمد لطفن یک یا دوبیت بگذارید ممنونم من آن نیَم که حلال از حرام نشناسم شراب «با تو» حلال است و آب «بی تو» حرام سعدی |
این شعر خودمه
عشق در غماشی جز هوس نیست جز آزاد شدن لحظه ای از قفس نیست بد نام کنند عشاق زمانه را که بدتر از گرفتار شدن در قفس نیست |
مکن کاري که پا بر سنگت آيو
جهان با اين فراخي تنگت آيو |
آن استاد کائنات که این کارخانه ساخت
مقصود عشق بود جهان را بهانه ساخت |
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد |
گویا که در این وادی از عشق نشانی نیست
گر هست یکی عاشق آلوده به صد رنگ است |
|
شعر خودمه
بس در این زندگی رنج کشیدیم در دفتر خود عکسی از مرگ کشیدیم کاش مردن در دست ما بود تا بدور گردن خود طنابی تنگ میکشیدیم |
چو فردا نامه خوانان نامه خونند
تو ويني نامهي خود ننگت آيو |
شعر خودمه
کاش میشد یاد را از یاد برد که رنج جوانی را همراه راد برد |
یاری آنست که زهر از قبلش نوش کنی نه چو رنجی رسدت یار فراموش کنی هاون از یار جفا بیند و تسلیم شود تو چه یاری که چو دیگ از غم دل جوش کنی سعدی شیرین سخن |
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا آیینه سکندر جام می است بنگر تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت رندان پارسا را حافظ |
اگر آن کرد گروسی بدست آرد دل مارا
بدو بخشم سر و جان و تن و پا را جوان مردی بدان باشد که ملک خویش بخشی نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را (امیر نظام گروسی) |
گر می نخوری تو همره ساقی باش هم صحبت بلبل, قدح و باقی باش ساغر شکنی مرام و مسلک نبود در آتش سوزان دلی , باغی باش مهدی حقیقی |
افسونگری ای افسانه ی من افسون دل دیوانه ی من شوری و نویدی
در تیرگی شب های سیه ای روشنی کاشانه ی من چون نور امیدی |
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت |
پروا از غم ها نکنم پروانه ام و پروا نکنم از آتش سوزان
من خود سر تا پا شررم آتش کم زن بر بال و پرم ای شمع فروزان |
گر ز حال دل خبر داری بگو
ور نشانی مختصر داری بگو مرگ را دانم ولی تاکوی دوست راه اگر نزدیک تر داری بگو |
بی تو
بادی نمیوزد! بارانی نمیآید! بی تو نام من اندوه است!! http://img.online-dl.com/images/y718...0999329423.jpg |
نه كســی برای من \" تـــو \" می شود
نه تو برای من \" كــــس \" ..، مـــی بوسـم می گذارم ات لای ِ خاطرات ؛ مــجـنون می شدم اگر یك \" لــــی \" از لــیـلـی ات لـنگ ِ دیگری نبود ..! http://img.online-dl.com/images/w912...8695224101.jpg |
در اندیشه ی من خیال سبزت جاریست...
این قسمت بی تو بودنم اجباریست... http://img.online-dl.com/images/c819...5068929376.jpg |
نمی خواهم خاطره فردایم شوی. امروز من باش، حتی لحظه ای
http://static.cloob.com//public/user...8c5b5883c8-300 |
ببين كه "عشق" چه مهمان بي ملاحظه اي ست رسد به پای خود و رفتنش به دست خداست |
آدمی مخفیست بر زیر زبان
این زبان پرده است بر درگاه جان |
دل کندن اگر حادثه ای آسان بود
فرهاد به جای بیستون، دل میکند |
من عاشق این شعرم که تو کلیپ از یه تئاتر دیدم:
که یه فرشته به یه آدم میگه: هر زمان نابود شود دنیا و ما بیخبر از نو شدن اندر بقا پس تو را هر لحظه مرگ را رجعتیست مصطفی فرمود دنیا ساعتی ست آزمونم مرگ من در زندگیست چون رهی این زندگی پایندگیست آدم در جواب به فرشته میگه: کیستی تو فرشته میگه: قطره ای از باده های آسمان این جهان زندان و ما زندانیان حفره کن زندان و خود را وارهان آدم دوباره میگه : کیستی تو فرشته میگه: آدمی مخفیست در زیر زبان این زبان پرده است بر درگاه جان ادم دوباره میگه : کیستی تو فرشته میگه: تیر فرهاد بین و نا پیدا و کمان جانها پیدا و پنهان جان جان ادم دوباره میگه : کیستی تو فرشته میگه: رهنمایم همرهت باشم ای رفیق من غلاوزم در این راه دلیر ادم دوباره میگه : کیستی تو همدلی کن ای رفیق فرشته میگه: در عشق سلیمانی من همدم مرغانم هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم هر کس که پری خو تر در شیشه کنم زود تر برخوانم افسونش ارابه بجنبانم هم ناطق و خاموشم هم راه خموشانم هم خونم و هم شیرم هم طفلم و هم پیرم ادم دوباره میگه : کیستم من چیستم من فرشته میگه: تا نگردی پاک دل چون جبرئیل گر چه گنجی در نگنجی در جهان رخت بربند و برس در کاروان آدمی چون کشتی است و بادبان تا کی ارد باد را آن باد ران |
نعمت روی زمین قسمت پررویان است
خون دل می خورد آنکس که حیایی دارد |
بس که حرف حق کسی در دهر نتواند شنید گیرد اول در اذان گفتن مؤذن گوش را |
دوباره واژه به واژه ترانه می بافم برای بودن با تو بهانه می بافم و تارهای نگاه تو را که بی همتاست به پود خاطره ای عاشقانه می بافم |
کی با فنای تن زتو کس دور می شود
شمع از گداختن همگی نور میشود. |
مردان عشق را به هیاهو چه حاجت است
رندان روزگار خموشی گزیده اند معینی کرمانشاهی |
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم |
تا داشتیم چون سرو، یک پیرهن درین باغ از گرم و سرد عالم، پروا نبود ما را صائب تبریزی |
غنچه نازک بدن را گو مخور گول بهار در خزان زندگی یک لا قبایی مشکل است |
اکنون ساعت 08:07 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)