![]() |
اي که درونت به گنه تيره شد
ترسمت آيينه نگيرد صقال |
لي حبيب حبه يشوي الحشا
لو يشا يمشي علي عيني مشي |
يك قطره اش گوهر شود يك قطره اش عبهر شود وز مال و نعمت پر شود كفهاي كف خاران ما |
از آن غم دستها بر سر نهاده
ز ديده سيل طوفان بر گشاده |
همای گو مفکن سايه شرف هرگز
در آن ديار که طوطی کم از زغن باشد |
دريغ است فرمودهي ديو زشت
که دست ملک با تو خواهد نبشت |
تشنه و مستسقي تو گشته ام اي بحر چنانك بحر محيط ار بخورم باشد در خورد مرا |
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده خود پرده دري نيست که نيست |
تابش خورشيد ازل پرورش جان و جهان بر صفت گل به شكر پخت و بپرورد مرا |
این ناگزیره واسه ما سیر صعودی تا سقوط
همیشه قصه ی صدا تمومه با حرف سکوت |
تصورهاي روحاني خوشي بي پشيماني ز رزم و بزم پنهاني ز سر سر او اخفي |
یا رب این نو گل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسودی چو منش |
اصلاح شعر قبلی
يا رب اين نوگل خندان که سپردی به منش میسپارم به تو از چشم حسود چمنش شد آن که اهل نظر بر کناره میرفتند هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش |
کجاشو اشتباه نوشتم؟
شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم زتو دورم ولی نخواهی رفت از یادم |
مي شدم در فنا چو مه بي پا اينت بي پاي پادوان كه منم |
من به آمار زمین مشوکم
اگر این شهر پر از آدم هاست پس چرا این همه دلها تنهاست |
نقل قول:
شعرت شعر نو است و این تاپیک شعر سنتی! از شعر نو استفاده نفرما. تو پيک خلوت رازی و ديده بر سر راهت به مردمی نه به فرمان چنان بران که تو دانی |
يكي ز شب گرفتگان چراغ بر نمي كند
كسي به كوچه سار شب در سحر نمي زند |
در و ديوار معبدهاست از حرف ظهور او
که خواهد شد به رسوائي بدل آن نارسائيها |
آموزگار خلق شديم اما
نشناختيم خود الف و با را |
آن لعل دلكشش بين وان خنده دل آشوب
وان رفتن خوشش بين وان گام ارميده |
هم، زمان سهمیه ی دل های تنگ و صبور،
هم،زمین ارثیه ی جان های لایق می شود |
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر اميدوار ما نرسد |
دل و جان و تن من گر برود باكي نيست اصل اصلم نظر رحمت تو بود بيا |
از در خويش خدا را به بهشتم مفرست
كه سر كوي تو از كون ومكان ما را بس |
سوي دل ما بنگر كز هوس ديدن تو دولت آنجا كه درو حسن تو بگشاد قبا |
اي آفتاب خوبان مي جوشد اندرونم
يك ساعتم بگنجان در سايه حمايت |
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام
در کمينم و انتظار وقت فرصت میکنم |
ما را به دعا كاش فراموش نسازند
رندان سحرخيز كه صاحب نظرانند |
دوش بهر جا كه بدي دانم كامروز ز غم گشته بود همچو دلم مسجد لاحول ولا |
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد |
دنيا چو شب و تو آفتابي خلقان همه صورت و تو جاني |
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق به هر بی سرو پایی نکنیم |
ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست |
تاخم زلف تو را دام دلم کرده اند
میل خلاصی نکرد مرغ گرفتار من |
نبيند مرا زنده با بند كس
كه روشن روانم بر اين است و بس |
ساقیا امشب صدایت با صدایم ساز نیست
یا که من بسیار مستم یا که سازت ساز نیست |
تو وفا با دگران كن كه من سوخته دل
زنده از بهر همينم كه جفاي تو كشم |
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم |
من اگر نظر حرامست بسی گناه دارم
چه کنم نمیتوانم که نظر نگاه دارم ستم از کسیست بر من که ضرورتست بردن نه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارم |
اکنون ساعت 11:54 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)