![]() |
تویی کردهی کردگار جهان
ببینی همی آشکار و نهان |
ناقه صالح چو ز كه زاد يقين گشت مرا كوه پي مژده تو اشتر جمازه شود |
دگر شب نمایش کند بیشتر
ترا روشنایی دهد بیشتر |
رهيد آن آينه از رنج صيقل ز رويت مي شود پاك و مصفا |
او صبر خواهد از من بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد |
در رخ و رنگ و چشم تو پيداست چه از آن بازو و از آن دستي |
يکي مي پرسد اندوه تو از چيست؟
سبب ساز سکوت مبهمت کيست؟ برايش صادقانه مي نويسم براي آنکه بايد باشد و نيست |
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شيرين کار
که توسنی چو فلک رام تازيانه توست |
تو گمان مبر که سعدی ز جفا ملول گردد
که گرش تو بی جنایت بکشی جفا نباشد دگری همین حکایت بکند که من ولیکن چو معاملت ندارد سخن آشنا نباشد |
دلم از غم گريبان مي دراند كه كي دامان آن خوش نام گيرم |
ما را نظر به خیرست از حسن ماه رویان
هر کو به شر کند میل او خود بشر نباشد |
در سايه سرو تو مها سير نخفتيم وز باغ تو از بيم نگهبان نچريديم |
من از آن کشم ندامت که ترا نیازمودم
تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی |
ياران بخبر بودند دروازه برون رفتند من بي ره و سرمستم دروازه نمي دانم |
مرا گویی: مشو غمگین، که غم خوارت شوم روزی
ندانم آن، کنون باری، مرا غم خوار میداری |
يكي پيمانه اي دارم كه بر دريا همي خندد دل ديوانه اي دارم كه بند و پند نپذيرد |
دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
گوشه تاج سلطنت میشکند گدای تو |
وای از این افسرده گان فریاد اهل درد کو؟
ناله مستانه دلهای غم پرورد کو؟ ماه مهر آیین که میزد باده با رندان کجاست باد مشکین دم که بوی عشق می آورد کو؟ |
ماهِ خورشید نمایَـش، ز پس پردۀ زُلف
آفتابـیست که در پیش ، سحــابی دارد |
بايد با حرف و شروع مي كردي;)
در سرم عشق تو سودایی خوش است در دلم شوقت تمنایی خوش است ناله و فریاد من هر نیمشب بر در وصلت تقاضایی خوش است |
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو |
واي چه خسته مي كند تنگي اين قفس مرا
پير شدم نكرد از اين رنج و شكنجه بس مرا پای به دام جسم و دل همره کاروان جان آه چه حسرت آورد زمزمه ی جرس مرا |
آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری |
يكي ز شب گرفتگان چراغ بر نمي كند
به سينه سار شب كسي زنگ سحر نمي زند |
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد |
دلم به حال گل و سرو و لاله می سوزد
ز بسکه باغ طبیعت پرآفتست ای دوست |
تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیرم
جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی |
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست درد آن بود که از پا درمان من بیفتد |
در هوس بحر تو دارم لبي كان نشود تر ز هزاران فرات |
تار و پود هستي ام بر باد رفت اما نرفت
عاشقي ها از دلم ديوانگي ها از سرم. |
من شربت عشق تو چنان خوردستم كز روز ازل تا به ابد سرمستم |
من گلافشان کاشانه خويشم بسرشک
که بخار مژهي جاروب کش خانهي توست |
تو ملك كدكن وهب لي بگو سليمان وار كه ما به منع عطا مور را نيازرديم |
من اندر قفاي تو ميتاختم
ز خدمت به نعمت نپرداختم |
میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرینش خوش است |
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی |
يار مرا عارض و عذار نه اين بود باغ مرا نخل و برگ و بار نه اين بود |
دانی که دلم چه از خدا می خواهد
بی پرده بگویمت تو را می خواهد |
دام نهان كرد و دانه ريخت به پيشم كينه نهان داشت و آشكار نه اين بود |
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن |
اکنون ساعت 08:24 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)