![]() |
اگر تو فارغي از حال دوستان يارا
فراغت از تو ميسر نميشود ما را |
آب حيات منست خاک سر کوي دوست
گر دو جهان خرميست ما و غم روي دوست |
تو سر ناز برآري ز گريبان هر روز
ما ز جورت سر فکرت به گريبان تا چند |
دل هر كه صيد كردي نكشد سر از كمندت
نه دگر اميد دارد كه رها شود زبندت |
تو کي بشنوي نالهي دادخواه
به کيوان برت کلهي خوابگاه؟ |
همي گفت و هر لحظه سيلاب درد
فرو ميدويدش به رخسار زرد |
درم به جورستانان زر به زينت ده
بناي خانهکنانند و بام قصرانداي |
يکي که گردن زورآوران به قهر بزن
دوم که از در بيچارگان به لطف درآي |
يار با ما بي وفايي مي كند
بي دليل از من جدايي مي كند شمع جانم را بكشت آن بي وفا جاي ديگر روشنايي مي كند |
دو خصلتاند نگهبان ملک و ياور دين
به گوش جان تو پندارم اين دو گفت خداي |
يکي که گردن زورآوران به قهر بزن
دوم که از در بيچارگان به لطف درآي |
يار ناديده سير، زود برفت
دير ننشست نازنين مهمان |
تاهمه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم |
ن فادي الضعيف يحمل وزرا
انما قصتي کوازرة کلفها |
انثر الدمع حين انظم شعري
فاتم الحديث نظما و نثرا |
ان سقتني من المراشف خمرا
ايها الظاعنون من حي ليلي |
يارب آن دم که دم فرو بندد
ملک الموت واقف شيطان |
نگه کرد قاضي در او تيز تيز
معرف گرفت آستينش که خيز |
زنهار از آن عبارت شيرين دلفريب
گويي که پسته تو سخن در شکر گرفت |
تا کي آخر چو بنفشه سر غفلت در پيش
حيف باشد که تو در خوابي و نرگس بيدار |
تا قيامت سخن اندر کرم و رحمت او
همه گويند و يکي گفته نيايد ز هزار |
ره اين است سعدي که مردان راه
به عزت نکردند در خود نگاه |
هزار جان گرامي فداي اهل نظر
که مال منصب دنيا به هيچ نشمارند |
دعاي بد نکنم بر بدان که مسکينان
به دست خوي بد خويشتن گرفتارند |
در او فضل ديدند و فقر و تميز
نهادند رختش به جايي عزيز |
زره پوش را چون تبرزين زدي
گذر کردي از مرد و بر زين زدي |
يک نصيحت ز سر صدق جهاني ارزد
مشنو ار در سخنم فايده دو جهاني نيست |
تن خويشتن سغبه دونان کنند
ز دشمن تحمل زبونان کنند |
خسته نباشيد دوستان خوب ادب دوست ما سه تاپيک کامل براي مشاعره با شعر هر شاعري داريم سعدي شيرين سخن هم شعراش جداي از اون تاپيکها نيست پس لطف کنيد به بخش مشاعره قدم رنجه فرماييد. تاپيک ادغام ميشود فرزند :) |
سعدی در مورد خویش میسراید هفت کشور نمیکنند امروز بی مقالات سعدی انجمنی منآن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت هنوز آواز میآید به معنی از گلستانم هر متاعی ز مخزنی خیزد شکر از مصر و سعدی از شیراز منم امروز و تو انگشتنمای همه خلق من به شیرین سخنی و تو به خوبی مشهور سعدی افتادهای است آزاده کس نیاید به جنگ افتاده در بارگاه خاطر سعدی خرام اگر خواهی ز پادشاه سخن داد شاعری بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس حد همین است سخندانی و زیبایی را ز خاک سعدی شیراز بوی عشق آید هزار سال پس از مرگ او گرش بویی |
يك طرفه عصاست موسي اين رمه را يك لقمه كند چو بفكند اين همه را ني سور گزارد اوي و ني ملحمه را هر عقل نكرد فهم اين زمزمه را |
اگر بر پري چون ملک ز آسمان
به دامن در آويزدت بد گمان |
نه شهر و يار شناسيم اي مسلمانان از آنك نيست دل از جام شهرياري سير |
رقصی کنید ای عارفان چرخی زنید ای منصفان
در دولت شاه جهان آن شاه جان افزای ما |
آتش پرير گفت نهاني به گوش دود كز من نمي شكيبد و با من خوش است عود |
درد مست نادان گريبان مرد
که با شير جنگي سگالد نبرد |
در معده چون بسوزد آن نان و نان خورش آنگاه عقل و جان شود و حسرت حسود |
در غریبی وفراق وغم دل پیر شدم
ساغر زکف تازه جوتنی بمن آر |
رسيد مژده که ايام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنين نيز هم نخواهد ماند |
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس |
اکنون ساعت 11:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)