![]() |
سره مردا چه پشيمان شده اي گردن نه كه درين خوردن سيلي سره ابليسي |
يکي گرز پولاد بر مغز خورد
کسي گفت صندل بمالش به درد |
درد عشقي كشيده ام كه مپرس |
ساعد آن به که بپوشي تو چو از بهر نگار
دست در خون دل پرهنران ميداري |
یکرنگی و بوی تازه ازعشق بگیر
پر سوز ترین گدازه از عشق بگیر در هر نفسی که می تپی ای دل من یادت نرود اجازه از عشق بگیر. |
رشته صبرم به مقراض غمت ببريده شد
همچنان در آتش مهر تو خندانم چوشمع |
عاشقان زمره ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهربار همان است که بود |
دود آه سينه نالان من
سوخت اين افسردگان خام را |
اي بنده بدانكه خواجه شرق اينست از ابر گهر بار ازل برق اينست |
تا درد رسید چشم خونخوار ترا
خواهم که کشد جان من آزار ترا |
اينش سزا نبود دل حق گزار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنيد |
در میخانه بستهاند دگر
افتتح یا مفتح الابواب |
با يار به گلزار شدم رهگذري بر گل نظري فكندم از بي خبري |
یا رب به محمد و علی و زهرا
یا رب به حسین و حسن و آلعبا |
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادست |
تا زلف تو شاه گشت و رخسار تو تخت
افکند دلم برابر تخت تو رخت |
تا بداند كه شب ما به چه سان مي گذرد غم عشقش ده و عشقش ده و بسيارش ده |
هر شعلهی آرزو که از جان برخاست
چون پارهی آبگینه در سینه شکست |
تا پا نباشد زانك پا ما را بخارستان برد تا سر نباشد زانك سر كافر شود از دو سري |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
از پی آن گل نورسته دل ما يا رب
خود کجا شد که نديديم در اين چند گهش |
شیر پشمین از برای کد کنند
بومسیلم را لقب احمد کنند |
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعيت از آن زلف پريشان کردم |
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت |
تو جان نخواهي جان دهي هر درد را درمان دهي مرهم نجويي زخم را خود زخم را دارو شوي |
یکی کشتی از دانش و عزم باید
چنین بحر پر وحشت بیکرانرا |
آنگه كه فنا شد حدث اندر دل پاليز رست از حدثي و شود او چاشني افزا |
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد مردم بیعیب کجاست |
تو جو كبوتر بچه زاده اين لانه اي گر تو نيايي به خود مات ازين سو كشيم |
من از آن روزن بدیدم حال تو
حال تو دیدم ننوشم قال تو |
ور آدم نيز از ما گوشه گيرد به جان تو كه بي او هم بسازيم |
مخسب آسوده ای برنا که اندر نوبت پیری
به حسرت یاد خواهی کرد ایام جوانی را |
اگر امروز دلدارم كند چون دوش بدمستي درافتد در جهان غوغا درافتد شور در هستي |
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست |
ترا حق داد صيقل تا زدايي ز هجر ازرق زنگار امشب شب خوش |
بجای پرده تقوی که عیب جان بپوشاند
ز جسم آویختیم این پردههای پرنیانی را شب خوش |
از آن دريا هزاران شاخ شد هر سوي و جويي شد به باغ جان هر خلقي كند آن جو كفايتها |
ابروي دوست كي شود دستكش خيال من
كس نزده است ازين كمان تير مراد بر هدف |
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ریسمان فراق |
قراري نيست در دور زمانه بيقراران بين
سر ياري ندارد روزگار از داغ ياران پرس |
اکنون ساعت 01:43 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)