![]() |
شدم چون ریشه ای از ضعف و دارم شادمانیها
که روزی یار بـا آن گوهـر یکـدانه خواهـم شد |
درود بر شروین عزیز خوش اومدی
ی لطفی بنما پست قبلیم اشتباه است پاک بفرما تا چه کردیم دگرباره که شیرین لب دوست به سخن باز نمیباشد و چشم از نازش |
شراب تلخ صوفي سوز بنيادم بخواهد برد لبم بر لب نه اي ساقي وبستان جان شيرينم |
مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی
تا خواجه می خورد به غزلهای پهلوی |
يعني بيا كه آتش موسي نمود گل
تا از درخت نكته توحيد بشنوي |
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش لله که روم من زپی یار دگر |
رهرو منزل عشقيم و ز سر حد عدم
تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم |
می فکن بر صف رندان نظری بهتر از ین
بر در میکده می کن گذری بهتر ازین |
نگار مي فروشم عشوه اي داد
كه ايمن گشتم از مكر زمانه |
همه هستیم:من و شعر و شب و حال و هوا
تو فقط نیستی ای تو همه ی هستی ما |
اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب
هزار مؤمن مخلص درافکنی به عقاب |
به نادانی گرفتم کوره راهی ندانستم که می افتم به چاهی به دل گفتم رفیقی تا بمنزل ندانستم رفیق نیمه راهی بابا طاهر |
یارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست سعدی |
تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد |
دوست نباشد به حقیقت که او دوست فراموش کند در بلا |
از آغاز بايد که داني درست
سر مايهي گوهران از نخست |
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها |
ابروي دوست گوشه محراب دوات است
آنجا بمال چهره وحاجت بخواه ازو |
وان سنگ دل که دیده بدوزد ز روی خوب
پندش مده که جهل در او نیک محکمست |
ترک استثنا مرادم قسوتیست
نه همین گفتن که عارض حالتیست |
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی |
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را |
ای که گفتی دیده از دیدار بت رویان بدوز
هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را |
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را |
اول نظر که چاه زنخدان بدیدمش
گویی دراوفتاد دل از دست من به چاه |
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده ام که مپرس |
سرم از خدای خواهد که به پایش اندرافتد که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
روز برآمد بلند ای پسر هوشمند گرم ببود آفتاب خیمه به رویش ببند |
دگر ره چرخ لعبت باز دستي
به بازي برد با لعبت پرستي |
یار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست |
تا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم وتخمی کاشتیم |
مگر نسیم سحر بوی یار من دارد
که راحت دل امیدوار من دارد |
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما در دل دیوانه نهادیم |
میسرت نشود عاشقی و مستوری
ورع به خانه خمار در نمیگنجد |
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف ورخش نعل در آتش دارم |
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر |
رخ بر افروز که فارغ کنی از برگ گلم قد برافراز که از سرو کنی آزادم |
مرا که چشم ارادت به روی و موی تو باشد
دلیل صدق نباشد نظر به لاله و سنبل |
لب لعل وخط مشکین چو آنش هست وانیس نیز
بنازم دلبر خود را که حسنش آن واین دارد |
اکنون ساعت 04:16 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)