![]() |
دل پیش تو و دیده به جای دگرستم
تا خصم نداند که تو را مینگرستم |
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را |
اهل دانش را درین گفتار با ما کار نیست
عاقلان را کی زیان دارد که ما دیوانهایم |
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما |
ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمدهای مرحبا |
ای که گفتی دیده از دیدار بت رویان بدوز
هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را |
ای سخت جفای سست پیوند
رفتی و چنین برفت تقدیر |
روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست
نقد را باش ای پسر کفت بود تأخیر را |
آن که بر نسترن از غالیه خالی دارد
الحق آراسته خلقی و جمالی دارد |
دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت
سر من دار که در پای تو ریزم جان را |
از در درآمدی و من از خود به درشدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم |
من از آن روزن بدیدم حال تو
حال تو دیدم ننوشم قال تو |
وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی
گر سر صحرات باشد سروبالایی بجوی |
یار با او غار با او در سرود
مهر بر چشمست و بر گوشت چه سود |
دیدار مینمایی و پرهیز میکنی
بازار خویش و آتش ما تیز میکنی |
یکی آتشی برشده تابناک
میان آب و باد از بر تیره خاک |
كس با لب پر خنده نديد ست مرا
روزي كه فلك كرد مرا از تو جدا |
آرزو میکندم با تو دمی در بستان
یا به هر گوشه که باشد که تو خود بستانی |
یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس |
ساقی سیمتن چه خسبی خیز
آب شادی بر آتش غم ریز |
ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند
که احتمال نماندست ناشکیبا را |
آفتابست آن پری رخ یا ملایک یا بشر
قامتست آن یا قیامت یا الف یا نیشکر |
روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست
نقد را باش ای پسر کفت بود تأخیر را |
امروز باید ار کرمی میکند سحاب
فردا که تشنه مرده بود لای گو بخیز |
ز چشم شوخ تو جان کی توان برد
که دایم با کمان اندر کمین است |
تو آن کمند نداری که من خلاص بیابم
اسیر ماندم و درمان تحملست و تذلل |
لنگ لنگان قدمی برمیداشت
هر قدم دانه ی شکری میکاشت |
تو بر کنار فراتی ندانی این معنی
به راه بادیه دانند قدر آب زلال |
لیـلی و مجنـون اگر می بود در دوران تو
این یکی حیران من میگشت و آن حیران تو |
واعظان کاين جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار ديگر میکنند |
در آن شمايل مطبوع هيچ نتوان گفت
جز اين قدر كه رقيبان تند خو داري |
يعني وجود خواجه سر از خاک برکند
خورشيد و ماه را نبود آن زمان ضيا |
آن كشيدم ز تو اي آتش هجران كه چو شمع
جز فناي خودم از دست تدبير نبود |
در آسمان ،عطر غزل های تو را گویا پراکندند
این گونه که منظومه های کهکشان تا صبح می خندند |
دل بسي خون به كف آورد ولي ديده بريخت
الله الله كه تلف كرد واندوخته بود |
درمان درد عاشقان صبرست و من دیوانهام نه درد ساکن میشود نه ره به درمان میبرم |
ما جفا از تو نديديم وتو خود نپسندي
آنچه در مذهب اصحاب طريقت نبود |
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است |
تلقین و درس اهل نظر یک اشارتست
گفتم کنایتی و کرر نمیکنم |
مكن كز سينه آه جگر سوز
بر ايد همچو دود از راه روزن |
اکنون ساعت 01:45 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)