![]() |
نا گهان دید:ازهیاهو گم شده حرف حسابش
پرسشی دارد،کسی اما نمیگوید جوابش |
شبي مي گفت چشم كس نديده است
زمرواريد گوشم در جهان به |
هیچ رویی نشود آینه حچله بخت
مگر آن روی که مالند در آن سم سمند |
دلا دايم گداي كوي او باش
به حكم آنكه دولت جاودان به |
هرگز از دوست شنیدی که کسی بشکیبد
دوستی نیست در آن دل که شکیبایی هست |
توام سررشته داری، گر پرم سوی تو معذورم
که در دست اختیاری نیست مرغ بند بر پا را |
از آن متاع که در پای دوستان ریزند مرا سریست ندانم که او چه سر دارد |
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نماندست |
تا دستها کمر نکنی بر میان دوست بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست |
تعبير رفت يار سفر كرده مي رسد
اي كاج هر چه زودتر از در درآمدي |
یکی جام زرین به کف برگرفت
ز گشتاسپ آنگه سخن در برگرفت |
یار باید که هر چه یار کند
بر مراد خود اختیار کند |
در حضور خارها هم ميشود يک ياس بود
در هياهوي مترسک ها پر از احساس بود |
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم |
مردمی کرد و کرم لطف خداداد به من
کان بت ماه رخ از راه وفا بازآمد |
داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست |
تا دستها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست |
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ایام دل آدمیان است |
تا دستها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست |
تا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم وتخمی کاشتیم |
مرا از آن چه که بیرون شهر صحراییست
قرین دوست به هر جا که هست خوش جاییست |
تا تواني رفع غم از چهرهء غمناك كن
در جهان گرياندن آسان است اشكي پاك كن |
نگاری چابکی شنگی گله دار
ظریفی مهوشی ترکی قبا پوش |
شبست و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمتست چنین شب که دوستان بینی |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
روی کار دیگران و پشت کار من یکی است
روز و شب در دیدهٔ شبزندهدار من یکی است |
واما ت_:2:
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودا زده از غصه دو نیم افتادست |
تا از خودی خود نبریدند عزیزان
چون نی به مقامی نرسیدند عزیزان |
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم |
ما رخت خود به گوشهٔ عزلت کشیدهایم
دست از پیاله، پای ز صحبت کشیدهایم |
ماجرای من ومعشوق مرا پایان نیست
هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام |
موج دریا را نباشد اختیار خویشتن
دست بردار از عنان گیر و دار خویشتن |
نکتهای دلکش بگویم خال آن مه رو ببین
عقل و جان را بسته زنجیر آن گیسو ببین |
نه از پیری مرا این رعشه افتاده است بر اعضا به آب روی خود چون ساغر سرشار می لرزم |
می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند
به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری |
یار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم |
مجوی در سفر بیخودی مقام از من
که در محیط، کمر باز میکند سیلاب |
بنوش جام صبوحی به ناله دف و چنگ
ببوس غبغب ساقی به نغمه نی و عود |
دارد خط پاکی به کف از سادهدلیها
دیوانهٔ ما را چه غم از روز حساب است |
اکنون ساعت 04:02 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)