![]() |
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
دل سودازده از غصه دو نيم افتادست |
تنها نه خفتن است و تن آسانی
مقصود ز آفرینش و ایجادت |
تشنه ي عشق خدا شو نه خريدار بهشت
يار را در طلب سدره و طوبا مفروش |
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
صلاي سرخوشي اي صوفيان باده پرست |
تعویذ بجوی از درستکاری
اهریمن ایام نابکار است |
تن ادمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت |
تا درون سنگ و آهن تابش و شادی رسید
گر تو را باور نیاید سنگ بر آهن بزن |
نفس، بسی وام گرفت و نداد
وام تو چون باز دهد؟ بینواست |
تا باد سعادت ز محمد خبر افکند
زان مردی و زان حمله شقاوت سپر افکند |
در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت |
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود |
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت |
تا عشق سرآشوب تو همزانوی ما شد
سر برنگرفتم به وفای تو ز زانوی |
یاری نکند با تو خسرو عقل
تا جهل بملک تو حکمرانست |
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری
که جمال سرو بستان و کمال ماه داری |
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم |
تو ز خود رفته و وادی شده پر آفت
تو بخواب اندر و کشتی شده طوفانی |
یاد وصال می کنم،دیده پر آب می شود
شرح فراق می دهم،سینه کباب می شود |
دست عشق از دامن دل دور باد
می توان آیا به دل دستور داد |
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یکسان نبا شد حال دوران غم مخور |
روزها گـــر رفـت گو : رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست |
تو آن ابتدایی که هیچ انتهایی ندارد
«از این جا»ی آغاز تو،«تا کجا»یی ندارد |
مخمور ان دو چشمم ایا کجاست جامی
بیمار ان دو لعلم اخر کم از جوابی |
دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن
ابروی کماندارت میبرد به پیشانی |
شراره گرامی یک بار و اول شعرت هم باید از حرف آخر شعر قبلی باشه- موفق باشی
یارب از عرفان مرا پیمانهای سرشار ده چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده |
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم |
مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را
در آبگون ساغر فکن آن آب آتش رنگ را |
اگر شراب خوری جرعهای فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک |
کو دل که او بدام غمت پای بند نیست
صیدی بدست کن که سرش در کمند نیست |
باز ت_:2:
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
:d
جز نقش تو در نظر نیامد ما را جز کوی تو رهگذر نیامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت حقا که به چشم در نیامد ما را |
آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت
کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت |
تا بود اهل نظر را حسن خوبان دلربا میرسد هر دم تجلی از جمال بی زوال |
لبش میبوسد و خون میخورد جام
رخش میبیند و گل میکند خوی |
یارش نتوان گفت که از یار بنالد
واندل نبود کز غم دلدار بنالد |
دلی دارم، چه دل؟ محنت سرایی
که در وی خوشدلی را نیست جایی دل مسکین چرا غمگین نباشد؟ که در عالم نیابد دلربایی |
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم |
ما را به دعا كاش فراموش نسازند
رندان سحرخيز كه صاحب نظرانند |
دل برده شمع مجلس او
پروانه به شادی و سعادات |
:dت
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما |
اکنون ساعت 04:02 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)