![]() |
:d
آزادهٔ ما برگ سفر هیچ ندارد جز دامن خالی به کمر هیچ ندارد |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا |
از چرخ به هر گونه همیدار امید
وز گردش روزگار میلرز چو بید گفتی که پس از سیاه رنگی نبود پس موی سیاه من چرا گشت سفید |
دور است سر آب از این بادیه هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت |
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد گر چشمه زمزمی و گر آب حیات آخر به دل خاک فرو خواهی شد |
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت |
تا نگوئی که من اینجا ز چه مست افتادم
هیچ هشیار نیامد که نشد مست اینجا |
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت |
تا بود گوی کواکب در خم چوگان چرخ
گوی دلها در خم زلف چو چوگان تو باد |
در صومعه زاهد و در خلوت صوفی
جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست |
توئی که لعل تو دست از عقیق کانی برد
فراقت از دل من لذت جوانی برد |
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداری آن عارض و قامت برخاست |
تو بدلق پارهپاره کم نگر
که سیه کردند از بیرون زر |
راهيست راه عشق كه هيچش كرانه نيست
آنجا جز آن كه جان بسپارند چاره نيست هرگه كه دل به عشق دهي خوش دمي بود در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست |
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است |
تو نیز دل کبابی درمان ز درد یابی
گر گرد درد گردی فرمان من گرفته |
هــر آنـچـه در زمــانه درد دل بود
یکی کردند و عشقش نام کردند |
دلا دايم گدای کوی او باش
به حکم آن که دولت جاودان به |
هر چیز که بشکند ز بها افتد و لیک
دل را بها و قدر بود تا شکسته است |
تفته چو شمعم زبان سیاه چو شمعی
کز تف گریه گذار در لگن آورد |
دریغاآنکه گه گاهی به دردم یاد میکردی
عزیزم داشتی اول، به آخر خوار میداری |
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد |
درین هم یاریم ندهی، به دشنامی عزیزم کن
به دردی قانعم از تو، چگونه یار میداری؟ |
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود |
دلم را خسته میداری ز تیر غم، روا باشد
به دست هجر جانم را چرا افگار میداری؟ |
دلم را خسته میداری ز تیر غم، روا باشد
به دست هجر جانم را چرا افگار میداری؟ |
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود |
در دایرهای که آمد و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست |
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاری ناتوانی داد |
در زمینم با تو ساکن در محل
میدوم بر چرخ هفتم چون زحل |
لاف و دعوی باشد این پیش غراب
دیگ تی و پر یکی پیش ذباب |
بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند
تا کار خود ز ابروی جانان گشادهایم |
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را |
اگر آن خود همین جانست چرا بعضی گران جانست
بسی جانی که چون آتش دهد بر باد صورت را |
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما |
از صومعه با میکده افتاد مرا کار
میدادم و میخوردم و بی می ننشستم |
میکند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما |
ایام شباب است شراب اولیتر
با سبز خطان بادهٔ ناب اولیتر عالم همه سر به سر رباطیست خراب در جای خراب هم خراب اولیتر |
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست |
ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است
رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی است |
اکنون ساعت 02:38 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)