![]() |
یکی آتشی برشده تابناک
میان آب و باد از بر تیره خاک |
کشت مارا غم بی همنفسی
تاکه مردیم همه یار شدند |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا |
امروز مکش سر ز وفای من و اندیش
زان شب که من از غم به دعا دست برآرم |
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا |
آن جام طرب شکار بر دستم نه
وان ساغر چون نگار بر دستم نه |
همانا که باشد مرا دستگیر
خداوند تاج و لوا و سریر |
رورو که دل از مهر تو بد عهد گسستیم
وز دام هوای تو بجستیم و برستیم |
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را |
آتش ار خرمن بگیرد پیش و پس
شبروان را خرمن آن ماه بس |
سالک نخواسته است ز گمگشته رهبری
عاقل نکرده است ز دیوانه بازخواست |
ترک کرکس کن که من باشم کست
یک پر من بهتر از صد کرکست |
تو مردمی و دولت مردم فضیلت است
تنها وظیفهٔ تو همی نیست خواب و خاست |
تیغ هست از جان عاشق گردروب
زانک سیف افتاد محاء الذنوب |
برین زادم و هم برین بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم |
من ز جان سیر آمدم اندر فراق
زنده بودن در فراق آمد نفاق |
قصه نکنم دراز کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مردم |
مکن که می نخوری بر جمال گل یک ماه
که باز ماه دگر می خوری پشیمانی |
یاری نکند با تو خسرو عقل
تا جهل بملک تو حکمرانست |
تن بدخواه ز تو لقمه همی خواهد
چه همی یاد دهی حکمت لقمانش |
شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت |
تو بودی آن دم صبح امید کز سر مهر
برآمدی و سر آمد شبان ظلمانی |
یکی پند آن شاه یاد آوریم
ز کژی روان سوی داد آوریم |
مه سپر کرده و شب ماه سپر
به سپر برزده کوکب چه خوش است |
تیغی که آسمانش از فیض خود دهدآب
تنها جهان بگیرد بی منت سپاهی |
یکی گفت کاین شاه روم است و هند
ز قنوج تا پیش دریای سند |
در زیر لگد بکوب چون مردان
این طارم زرق پوش ازرق را |
آهن عمر تو شمشیر نخواهد شد
نبری تا بسوی کوره و سندانش |
شوری ز شراب خانه برخاست
برخاست غریوی از چپ و راست |
تیرهروزیست همه روز دل افروزش
سنگریزه است همه لعل بدخشانش |
شربت تلخ بنوشد خرد صحت جو
شربتی را تو چه گویی که خوش است و دارو |
وارث ملک سلیمان نتوان خواندن
هر کسیرا که در انگشت بود خاتم |
من اندر آن که دم کیست این مبارک دم
که وقت صبح در این تیره خاکدان گیرد |
دست و پائی بزن ای غرقه، توانی گر
تا مگر باز رهانند تو را زین یم |
مردن و زندهشدن هر دو وثاق خوش ماست
عجبیوار نترسیم، خوش و منقادیم |
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است |
تیغی که زخم ناز به قدر جگر خورم
تا در میان غمزهٔ بیداد جوی کیست |
ترا پاک آفرید ایزد، ز خود شرمت نمیآید
که روزی پاک بودستی، کنون آلوده دامانی |
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را |
از آنرو میپذیری ژاژخائیهای شیطان را
که هرگز دفتر پاک حقیقت را نمیخوانی |
اکنون ساعت 09:36 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)