![]() |
یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران که بربستند بار خویش را |
از آن روز برنان گرمی رسیدی
که گر ناشتائیست نانش رسانی |
یک جرعه می کهن ز ملکی نو به
وز هرچه نه می طریق بیرون شو به در دست به از تخت فریدون صد بار خشت سر خم ز ملک کیخسرو به |
هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست شبت خوش:53: |
تویی که رخش ترا از برای پای انداز
زمانه اطلس نه توی آسمان دارد شب خوش |
دلی بستم به آن عهدی که بستی
تو آخر هر دو را با هم شکستی |
یا ربا این لطفها را از لبش پاینده دار
او همه لطفست جمله یا ربش پاینده دار |
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید |
در نیمه شب ها،عشقبازان با دلی سر شار از امید
از باغ شعر تو غزلبرگی به بال آه میبندند |
در جنب بحر جود تو از ذره کمتر است
صد گنج شایگان که ببخشی به رایگان |
نهفته نفس سوی مخزن هستی رهی دارد
نهانی شحنهای میباید این دزد نهانی را |
ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب
صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب مانند تو آدمی در آباد و خراب باشد که در آیینه توان دید و در آب |
بگرداندیم روی از نور و بنشستیم با ظلمت
رها کردیم باقی را و بگرفتیم فانی را |
از در یار گذر نتوان کرد
رخ سوی یار دگر نتوان کرد |
در آدم شد پدید این عقل و تمییز
که تا دانست از آن اصل همه چیز |
ز زلفت زنده میدارد صبا انفاس عیسی را
ز رویت میکند روشن خیالت چشم موسی را |
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است
غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست |
تو آفتاب ملکی و هر جا که می روی
چون سایه از قفای تو دولت بود دوان |
نخست از فکر خویشم در تحیر
چه چیز است آن که خوانندش تفکر |
رخ سوی خرابات نهادیم دگربار
در دام خرابات فتادیم دگربار |
رمد دارد دو چشم اهل ظاهر
که از ظاهر نبیند جز مظاهر |
روان بزرگان ز خود شاد کن
ز پرویز و از باربد یاد کن |
نسیم مشک تاتاری خجل کرد
شمیم زلف عنبربوی فرخ |
خوش است این رسم با شاهان گرانی
به مسکینان بیدل مهربانی |
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
دو رویی گر چه خوی نیکوان است
ولیکن خوبرویی را زیان است |
تو از پی گوری دوان چو بهرام
آگه نه که گور از پیت دوانست |
تو را رسد شکر آویز خواجگی گه جود
که آستین به کریمان عالم افشانی |
یافتیم ار یک گهر، همسنگ شد با صد خزف
داشتیم ار یک هنر، بودش قرین هفتاد عار |
روز و شب خونابهاش باید فشاندن بر درت
دیدهای کز خاک درگاه تو جوید توتیا |
ای دوست که فلک کرده مرا از تو جدا
از کجا گل بچینم که دهد بوی تو را |
ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا
گر بدآن شادی که دور از تو بمیرم مرحبا |
ای تو احساس مضاعف !با تو تا کی میتوان داشت
طاقت این شهر خشک و تاب آهنزارهایش؟ |
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها |
از هر ستاره، چشم بدی در کمین ماست
با صد هزار تیر چه سازد نشانهای |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت |
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا |
الا یا ایها الساقی برون بر حسرت دلها
که جامت حل نماید یکسره اسرار مشکل ها |
آن را که به صحرای علل تاختهاند
بی او همه کارها بپرداختهاند امروز بهانهای در انداختهاند فردا همه آن بود که در ساختهاند |
در حلقه ی گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبو یا ایها السکارا |
اکنون ساعت 09:15 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)