![]() |
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار حی توانا اکبر و اعظم خدای عالم و آدم صورت خوب آفرید و سیرت زیبا |
اگـــر جــهان هـمـه دشـمن شود ز دامن تو
به تيغ مرگ شود دست من رها اي دوست |
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید من در عجبم ز میفروشان کایشان به زانکه فروشند چه خواهند خرید |
دل زود باورم را به كرشمه اي ربودي
چو نياز ما فزون شد تو به ناز خود فزودي به هم الفتي گرفتيم ولي رميدي از ما من و دل همان كه بوديم و تو آن نه اي كه بودي |
یک جرعه می و هزار معنی
از عشق به گوش عاشقان گفت وز گردش جام حسن ساقی با ما غم و شادی جهان گفت |
تو وفا با دگران كن كه من سوخته دل
زنده از بهر همينم كه جفاي تو كشم |
من سایه صفت فتاده بر خاک
فارغ ز کشاکش تمنا |
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست |
ترا چو طرهٔ لیلی فرو کشد به قال
بهوش باش! که مجنون دگر نشد عاقل |
لطافت آنقدر دارد که هنگام خراميدن
توان از پشت پايش ديد نقش روي قالي را |
از سر کوی تو هر کو به ملالت برود
نرود کارش و آخر به خجالت برود |
دل خون شد و كس محرم اين راز نيافت
در روي زمـيـن هــم نـفـسـي بــاز نيافت |
تو حاتم زمانه و من چونین
درماندهٔ نیاز تو نپسندی کارم ببست چون که بنگشایی جانم گسست چون که نپیوندی |
یاری انــدر کس نمیـبـیـنـم یاران را چــه شد
دوستی کی اخر امد دوستداران را چه شد |
دگر بقیهٔ ابدال شیخ امین الدین
که یمن همت او کارهای بسته گشاد |
داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست |
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت |
تا بال و پرم بود ز دامم مرهاندي
امروز رهاندي كه مرا بال و پري نيست |
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای
سرپنجهٔ دشمن افکن ای شیر خدای |
یـارم تویی در عــالم، یـار دگر ندارم
تا در تنم بود جان، دل از تو بر ندارم |
من باکمر تو در میان کردم دست
پنداشتمش که در میان چیزی هست |
تو گرم کن نفس خویش را به آتش عشق
رها کن آن دگران را به زیره و پلپل |
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام |
مرا بود دشمن، فروزنده مهر
وگر نه چرا کاست رنگم ز چهر |
روزها فکر من این است همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویش تنم |
من اي صبا ره رفتن به كوي دوست ندانم
تو مي روي به سلامت سلام ما برساني |
یا بندهی عقبا شو، یا خواجهی دنیا شو
یا ساز عروسی کن، یا حلقهی ماتم زن |
نامــه جـــرم مــرا روز جــزا باز مــکن
من به امید عطای تو خطا کار شدم |
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی
نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی |
یارب آن روی است و در پیرامنش بند کلاه
یا به گرد ماه تابان عقد پروین بستهاند |
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی در مکتب حقایق پیش ادیب عشق هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی |
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا |
آن لحظه که جان شود خرامان
در هودج کبریا بر افلاک |
کنج قفس چو نیک بیندیشی
چون گلشن است مرغ شکیبا را |
آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد
اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا |
اگر صد قرن شاگردی کنی در مکتب گیتی
نیاموزی ازین بی مهر درس مهربانی را |
ایدل چو زمانه میکند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند زان پیش که سبزه بردمد از خاکت |
اکنون ساعت 01:42 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)