![]() |
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافهای و در آرزو ببست |
تا همه جان ناز شود چونک طرب ساز شود
تا سر خم باز شود گل ز سرش دور کنم |
مخسب آسوده ای برنا که اندر نوبت پیری
به حسرت یاد خواهی کرد ایام جوانی را |
انصاف نیست پیش تو گفتن حدیث خویش
من عهد میکنم که نگویم دگر سخن |
نقدها را بود آيا كه عياري گيرند
تا همه صومعه داران پي كاري گيرند |
در پرده صد هزار سیه کاریست
این تند سیر گنبد خضرا را |
اگر آن ترك شيرازي بدست ارد دل مارا
به خال هندويش بخشم، سمرقند و بخارا را |
ای کنده سیل فتنه ز بنیادت
وی داده باد حادثه بر بادت |
تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت
به مردمی نه بفرمان چنان بر آن که تو دانی |
یاری نکند با تو خسرو عقل
تا جهل بملک تو حکمرانست |
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند |
در غم دوری رویش همه در تاب وتبـند
همــه ذرّاتِ جهــان در پـی او در طلبند |
در هیچ بوستان چو تو سروی نیامدست
بادام چشم و پسته دهان و شکرسخن |
نيکي و بدي که در نهاد بشر است
شادي و غمي که در قضا و قدر است با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است خیام |
تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردار و ز ما نی برقع از رویت |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم با وجودش ز من آواز نیاید که منم |
ميــخام عـاشق بشم امـا تب دنـيـا نميزاره
سره راهه بهشت من درخت سيب ميكاره |
هر که را جام می به دست افتاد
رند و قلاش و میپرست افتاد |
دست تو را به ابر که یارد شبیه کرد
چون بدره بدره این دهد و قطره قطره آن |
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن |
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی |
یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا
از فروغ عشق، خورشید قیامت کن مرا |
آن گوش که حلقه کرد در گوش جمال
آویزهٔ در ز نظم حافظ بادش |
شرط عقلست که مردم بگریزند از تیر
من گر از دست تو باشد مژه بر هم نزنم |
مکن که می نخوری بر جمال گل یک ماه
که باز ماه دگر میخوری پشیمانی |
یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
از کوزه شکستهای دمی آبی سرد مامور کم از خودی چرا باید بود یا خدمت چون خودی چرا باید کرد |
درمانش مخلصان را دردش شکستگان را
شادیش مصلحان را غم یادگار ما را |
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما |
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت |
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای
سرپنجهٔ دشمن افکن ای شیر خدای |
یک روز ز بند عالم آزاد نیم
یک دمزدن از وجود خود شاد نیم |
من اندر آن که دم کیست این مبارک دم
که وقت صبح در این تیره خاکدان گیرد |
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما |
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست |
تا پیش تو نمیرد جانم نگیرد آرام
تا بوی تو نیابد دل بیقرار باشد |
دارای دهر شاه شجاع آفتاب ملک
خاقان کامگار و شهنشاه نوجوان |
ناگه از میکده فغان برخاست
ناله از جان عاشقان برخاست شر و شوری فتاد در عالم های و هویی ازین و آن برخاست |
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت |
2تا پست پت هم شد معذرت:d
|
اکنون ساعت 08:28 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)