![]() |
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت ق |
قومی به جد و جهد نهدند وصل دوست
قومی دگر حوابه به تقدیر می کنند د |
دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک
منت خدای را که نیم شرمسار دوست س |
سپهر برشده پرویزنیست خون افشان
که ریزهاش سر کسری و تاج پرویز است |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست ص |
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است
وقت گل خوش با ذکر وی وقت میخواران خوش است ا |
آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم
محتسب نیز در این عیش نهانی دانست م |
می خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت ش |
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست خ |
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند بیخبر نرود ه |
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت ب |
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود ن |
نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست ح |
حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود ض |
ضمیر هر درخت ای جان ز هر دانه که می نوشد
شود برشاخ و برگ او نتیجه شرب او پیدا ش |
شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند ث |
ثلاثین و ثلاثین و ثلاثین
به حق سوره ی طه و یاسین ض |
ضرورتست که افراد را سری باشد
وگرنه ملک نگیرد به هیچ روی نظام ن |
نفس بر آمد و کام از تو بر نمی آید
فغان که بخت من از خواب در نمی آید ک |
کنون که بخت به کام است روزگار این است
نعوذ بالله اگر روزگار برگردد د |
دلامون سهله حتی سایه هامونم
یه عمره عاشق و دنبال هم بودن ت |
تا دم از شام سر زلف تو هرجا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست ف |
فرو رفت از غم عشقت دمم دم می دهی تا کی
دما را از من برآوردی نمی گویی برآوردم ی |
یک کنیزک دید شه بر شاهراه
شد غلام آن کنیزک پادشاه ج |
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست گ |
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است ل |
لب تو خضر و دهان تو آب حیوان است
قد تو سرو میان موی و بر به هیأت عاج ن |
نداد عشق گریبان به دست کس ما را
گرفت این می پرزور، چون عسس ما را گ |
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد ر |
رفته است از کار چون زلف تو دستم عمرهاست
گه به دوش و گاه بر گردن حمایل کن مرا ز |
ز روی دوست دل و دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا ج |
جان بیمار مرا نیست ز تو روی سؤال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد ب |
بنازم آن مژه شوخ عافیت کش را
که موج می زندش آب نوش بر سر نیش ف |
فیضی که خضر یافت ز سرچشمهٔ حیات
دلهای شب ز دیدهٔ تر میبریم ما م |
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است خ |
خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا
ای جلال تو به انواع هنر ارزانی چ |
چون طهارت بنود کعبه و بتخانه یکیست
نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود پ |
بيا به ميکده حافظ که بر تو عرضه کنم
هزار صف ز دعاهای مستجاب زده // هـ |
همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست
از سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست د |
در شب قدر ار صبوحی کرده ام عیبم مکن
سرخوش آمد یارو جامی بر کنار طاق بود ر |
اکنون ساعت 04:02 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)