پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   درد و دل هاي شبانه تنهاترین تنها (http://p30city.net/showthread.php?t=12761)

صدای سکوت 05-05-2010 09:54 AM

رهایی



رهایم کن آری رهایم کن. رهایم کن ازاین سکوت تلخ چشمانت . رهایم کن از بودن بی معنا . رهایم کن از این جسم خسته . رهایم کن مرا،کسی که بی نگاهت لحظه که نه ثانیه ای زنده نیست . رهایم کن از این عشق سوزان. رهایم کن از افسون چشمانت. رهایم کن و بگذار من نیز در قعر دریا با پریان دریای از جنس احساس نجوا کنم . رهایم کن و بگذار سکوتم وجودم و صدایم عرش آسمان را بلرزاند . رهایم کن و بگذار من نیز در زیر خروارها خاطره در کنار خاک سرد آرام گیرم . رهایم کن رهایم کن و بگذارنگاه بی فروغم همیشه در قاب چشمان دریای ات باقی بماند . رهایم کن ومگذار نم اشک چشمانم راز وجودم را آشکار کند . رهایم کن مرا،کسی که در سکوت غریبانه عاشق نگاه بی ریایت شد. رهایم کن وبگذار برای همیشه وجودت را در چهاردیواری قلبم زندانی کنم. رهایم کن مرا،کسی که صادقانه عاشق نگاه پر از نجابتت شد. رهایم کن مرا،کسی که حال،جز تنی خسته نگاهی بی امید چیزی جز مرگ انتظارش را نمی کشد . رهایم کن ای عشق من . رهایم کن ای کسی که دلیل بودنم هستی ای کسی که مرا مهمان نگاهت کردی . رهایم کن ای زندگی. رهایم کنای عشق ای نفس زندگیم ای ضربان قلبم .





رهایم کن و آسوده بگذار عاشقانه صادقانه برایت

بمیرم

T I N A 05-05-2010 12:38 PM

بهش بگو من برای تو میخونم هنوز از اینور دیوار
هر جای گریه که هستی خاطره هاتو نگه دار...

topic_sun 05-05-2010 01:10 PM

بریز ای اشک ناکامی،بریز از بی سرانجامی

که نفرین دلی قلبی شکسته، پس این بی سرانجامی نشسته.

فرگل 05-05-2010 01:38 PM

عزیزتر از آنی که بگویم دوستت دارم ،
محبوب تر از آنی که بگویم می خواهمت ،
نمی گویم مال من باش!
فقط گاهی به یادم باش !

صدای سکوت 05-15-2010 04:09 PM

صداقت چیزی است که این روزها کمتر کسی به دنبالش است ای کاش صادق بودیم

T I N A 05-15-2010 04:25 PM

شاعر که شدم
نردبانی بلند بر می دارم
پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه می گذارم
و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم
شاعر که شدم
می آیم کنار کوچه ی کبوترها
تاریخ یادگاری دیوار را پررنگ می کنم
و می روم
شاعر که شدم
مشق شبانه ی تمام کودکان جهان را می نویسم
دیگر چه فرق می کند
که معلمان چوب به دست
به یکنواختی خطوط مشق های شبانه
شک ببرند یا نبرند ؟
شاعر که شدم
سیم های سه تارم را
به سبزه های سبز سبزده گره می زنم
و آرزو می کنم
آهنگ پاک صدای تو را بشنوم
شاید که شاعری
تنها راه رسیدن به دیار رؤیا
و کوچه های خیس کودکی باشد

ابریشم 05-15-2010 04:53 PM

هيچ کس ويرانيم را حس نکرد...
وسعت تنهائيم را حس نکرد...
در ميان خنده هاي تلخ من...
گريه پنهانيم را حس نکرد...
در هجوم لحظه هاي بي کسي...
درد بي کس ماندنم را حس نکرد...
آن که با آغاز من مانوس بود...
لحظه پايانيم را حس نکرد...

ابریشم 05-15-2010 04:54 PM

من آن ابرم كه مي خواهد ببارد ...

... دل تنگم هواي گريه دارد ...

... دل تنگم غريب اين در و دشت ...

... نمي داند كجا سر مي گذارد


T I N A 05-15-2010 05:16 PM

به تو حسودیم می شود

چقدر خوب



دستانت را

به فاصله عادت داده ای

پاهایت را

به رفتن های دور


لب هایت را


به سکوت


و خاطره هایت را


به فراموشی


به تو حسودیم می شود

تو که به داشتن قلب سنگی عادت کرده ای

یادت هنوز در من باقی است


و صدای قلبم

طنین گام های توست

که آهسته از من دور می شود...

raha_10 05-16-2010 09:29 AM

دوستان عزیز مطالبی که داخل گیومه می باشد متعلق به من نیست


«گلی گم کرده ام می جویم او را»
«به هر گل می رسم می بویم او را»
نمی دانم در کدامین دیاری ؟
و حال آمدنت را حال آمدی؟
چه بی خبر آمدی!
و چه بی خبر چون آمدنت رفتی؟
دلم تنگ استاما نمی دانم برای که؟!!!شاید می دانم!شاید ...!
هر روز وقتی به انتهای کوچه می رسم یاد تو را می بینم ! جای سبزت را !
و تو نیستی...!

تمام انتظار من یک آه می شود و آرزوی من همه تباه می شود!
می دانم...
حتی تصورش را هم نمی کردی و نخواهی کرد (هرگز!) که چون دیوانگان در انتظاری مهیب به سر می برم!حتی نمی توانی فکر کنی(هرگز!)که دلتنگ توام !کاش جسارت داشتی تا حرف دلت را بگویی!
کاش باور میکردی نگاهم را...!
و میدیدی شعله های آهم را!
میدانی چرا؟
جوابش را می فهمی؟
نه!
باور می کنی؟
دخترک جسوری که دیروز جرئت کردی در نگاهش زل بزنی امروز دلتنگ توست!
امروز چون خموشی سرد می نگارد!
بعد از دو سال...
نمی دانم چه سر دارم؟
امروز این جا...

«تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من»
«هیچ کس می نپسندم که به جای تو بود»
امروز ... من ... حال ....اکنون می نویسم برای تو!
روزی که امدی سرشار از احساس بودم
من بودم بهار بودم یک شاخه یاس بودم
پر شور بودم شاد بودم
من نامه ای پرداد بودم
ولی اکنون بدون تو دگر سردم
شبیه ناله های زرد یک برگم
به روی خانه ای تاریک راه بستست
و من در اوج ویرانی ترین پاییز یک برگم
امروز دیوانه شده ام

در میان اشعارم غم میبارد
چیزی شبیه ماتم می بارد
قطره ای اشکی روی گونه ای لغزید
غصه ام نم نم میبارد!
...می نویسم...امید دارم روزی تو بخوانی ... و بدانی آن نگاه ساده ی رفته ات دخترک سائل را چگونه به بند کشیده است...
«ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال»
«مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش»
و من حال چون میدانم هرگز عبورت را نخواهم دید
می نگارم گویی جسارتم را در نگاهت جا گذاشته ام...
دلم را کجا بردی...؟
چرا رفتی زمن؟
آیا تو مردی؟
چرا از من دگر حتی یادی نمی گیری؟
یادم می آید نگاهت را از من دور نمی کردی
به زیر خشم من نگاهت را تکرار نمی کردی
و چشمانت به دنبال چه میگشت در کوچه های خسته ی رفتن؟
برای ماندنت آیا به دنبال بهانه می گردی؟
نمی دانم باید خجل باشم ز گفتن ها؟
اگر برگردی...
اگر برگردی بهانه می گردم
به زیر ابر و باران و بهار با تو من سر بر شانه می گردم!
آه ...
بگویم بهترین من؟بگویم جان من؟دلبند من؟
آه هرگز!تو که روزی دلم را با خودت بردی!برای آمدن چرا دل سردی؟بیا و ببین با من چه کردی؟
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن...از نی کلک همه غم می بارم!
کاش می شد که برگردی.. تا همه ی شجاعتم را به کار گیرم و به یک بار بپرسم:آیا گم شده ای داری؟
در من زندانی ستمگریست که به آواز زنجیرش خو نمی کند!این زندانی تو را می شناسد...
چرا نسیم نگاهت آشنا بود؟
آیا دل بشکسته ات از آن ما بود؟
حیای من عفت من همه ی دارایی من مرا یاری کنید...!!!
چگونه از غریب ترین قریبه ی نا آشنا می پرسیدمگم شده ای داری؟
چرا که من...
گم شده ام را در نگاهش یافتم
در تمام لحظه های بودنش خشم ها را به هم من بافتم
و اکنون این منم در لحظه ی تنهایی احساس که دلتنگم
برای بودنش گفتم که از سنگم
و گفتم برای ماندنش آغاز یک جنگم
و من ...اکنون همین حالا نمی دانم نمی دانم...
خداوندا(...!) نمی دانم چرا تنها تر از تنگم!
آخ کاش بخوانی چرا غمگینم اگر مرا رخصتی بود زمان اولین تلاقی نگاه پر احساست را با نگاه خشمگینم می نوشتم شاید برای کسی باز گو کرده بودی...!
ولی آه...


دست عفت از دامان من کوتاه نمی گردد


الهی شکر خرسندم


دل من با دل تو لحظه ای همراه نمی گردد


صد افسوس از من مغرور


چراغ چشم هایم شعله ی آه نمی گردد!


اکنون ساعت 01:55 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)