![]() |
آمد سحري ندا ز ميخـانهء ما كـاي رنـد خـراباتـي ديوانهء ما برخيز كه پر كني پيمانهء مي زان پيش كـه پر كنند پيمـانهء ما تا دست به اتفاق بر هم نزنيم پايي ز نشاط بر سر غم نزنيم خيزيم و دمي زنيم پيش ازدم صبح كين صبح بسي دمد كه ما دم نزنيم اي كاش كه جاي آرميدن بودي يا اين ره دور را رسيدن بودي يا از پس صد هزار سال از دل خاك چون سبزه اميد بر دميدن بودي از من رمقي به سعي ساقي مانده است از صحبت خلق بي وفائي مانده است از باده دوشين قدحي بيش نماند از عمر ندانم كه چه باقي مانده است ... |
چشام ديگه نايي نداره
خط چين جاده ها رو بشماره |
منم اين خسته دل درمانده به تو بيگانه پناه اورده
منم ان از همه دنيا رانده در رهت هستي خود گم كرده از ته كوچه مرا ميبيني ميشناسي اما در مي بندي شايد اي با غم من بيگانه بر من از پنجره اي مي خندي |
در اندرون من خسته دل ندانم چيست
كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست |
بیا ساقی آن باده ی بی خودی به من ده که سیرآیم از بخردی که این بخردی بند و دام من است وزو تلخ چون زهر ، کام من است به من ده که از خود فرامش کنم به یکباره بند گران بشکنم نگویم که ایران سرای من است هم این مرز فرخنده جای من است ندانم که دشمن به خاک من است به تاراج ناموس پاک من است .... |
ساقیا می ده که ما دردی کش میخانهایم با خرابات آشناییم از خرد بیگانهایم خویشتن سوزیم و جان بر سر نهاده شمعوار هر کجا در مجلسی شمعیست ما پروانهایم اهل دانش را درین گفتار با ما کار نیست عاقلان را کی زیان دارد که ما دیوانهایم گر چه قومی را صلاح و نیکنامی ظاهرست ما به قلاشی و رندی در جهان افسانهایم اندرین راه ار بدانی هر دو بر یک جادهایم واندرین کوی ارببینی هر دو از یک خانهایم خلق میگویند جاه و فضل در فرزانگیست گو مباش اینها که ما رندان نافرزانهایم عیب تست ار چشم گوهر بین نداری ورنه ما هر یک اندر بحر معنی گوهر یکدانهایم از بیابان عدم دی آمده فردا شده کمتر از عیشی یک امشب کاندرین کاشانهایم سعدیا گر بادهی صافیت باید باز گو ساقیا می ده که ما دردی کش میخانهایم .... |
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی دایم گل این بستان شاداب نمیماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی دیشب گله زلفش با باد همیکردم گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند این است حریف ای دل تا باد نپیمایی مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی ای درد توام درمان در بستر ناکامی و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی زین دایره مینا خونین جگرم می ده تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی |
خرسند شدیم از این که امروز
رنگ دگر نه رنگ دیروز تا شب نشده رنگ دگر شد گفتند از این نکته هزار نکته بیاموز فریاد زدیم که چرخ گردون لیلا تو نداده ای به مجنون فریاد برامد که خاموش کم داد اگر ،نگیرد افزون خاموش شدیم و در خموشی رفتیم سراغ باده نوشی ...... مسجد سر راه از آن گذشتیم برروی درش چنین نوشتیم در میکده هم خدای بینی با مرد خدا اگر نشینی |
نخستین باده کاندر جام کردند ز چشم مست ساقی وام کردند چو با خود یافتند اهل طرب را شراب بیخودی در جام کردند لب میگون جانان جام درداد شراب عاشقانش نام کردند به غمزه صد سخن با جان بگفتند به دل ز ابرو دو صد پیغام کردند جمال خویشتن را جلوه دادند به یک جلوه، دو عالم رام کردند .... |
آنکه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت
در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهايي ما را به رخ ما بکشد تنه اي بر در اين خانه ي تنها زد و رفت |
اکنون ساعت 06:00 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)