![]() |
یک جامه بخر که روح را شاید
بس دیبه خریدی و خز ادکن |
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است |
تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست |
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی
تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی |
یاری که داد بر باد ارام و طاقتم را
ای وای اگر نداند قدر محبتم را |
ای ترک قلندری شرابی در ده
جامی دو، می، از بهر خرابی در ده وین بستهٔ حرص عالم فانی را زان پیش که خاک گردد آبی در ده |
هرکس به تمنای کسی غرق نیازست
هرکس به سوی قبله خود رو به نمازست |
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای
سرپنجهٔ دشمن افکن ای شیر خدای |
يا رب اين نوگل خندان كه سپردي به منش
مي سپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شب همه شب انتظار صبح رویی میرود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را |
اکنون سزد ، نگارا، گر حال من بپرسی
یادم کنی، که این دم دور از تو ناتوانم |
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب |
با دیگران چو دست در آغوش میکنی
دستی که داده ایـم فراموش میکنی |
یار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست |
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب |
بارها گفته ام و بار دگر مي گويم
كه من دلشده اين ره نه به خود مي پويم |
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم
با ما منشین اگر نه بدنام شوی |
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را |
این مدت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازهروی میباید بود |
دوش حورازادهای دیدم که پنهان از رقیب
در میان یاوران میگفت یار خویش را |
آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی
معذوری اگر در طلبش میکوشی |
یکی آتشی برشده تابناک
میان آب و باد از بر تیره خاک |
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را |
ازو دان فزونی ازو هم شمار
بد و نیک نزدیک او آشکار |
رخ شاه از طرب چون لاله بشکفت
چو نرگس در نشاط این سخن خفت |
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافهای و در آرزو ببست |
تا راه قلندری نپویی نشود
رخساره بخون دل نشویی نشود |
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است |
تو بشناس کز شاه فرمان من
همین بود سوگند و پیمان من |
نی صفا میماندش نی لطف و فر
نی بسوی آسمان راه سفر |
روز وصلم قرار دیدن نیست
شب هجرانم آرمیدن نیست |
تیر اندازد به سوی سایه او
ترکشش خالی شود از جست و جو |
وزان افسانههای خام گفتن
سخن چون مرغ بیهنگام گفتن |
ناصح دین گشته آن کافر وزیر
کرده او از مکر در گوزینه سیر |
راند سوی او که هین زوتر بگو
کاسپ من بس توسنست و تندخو |
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است |
ترک ما هر طرف که مرکب راند
آن طرف ترک تاز باید کرد |
دین و دل را کل بدو بسپرد خلق
پیش امر و حکم او میمرد خلق |
قیصر روم عشق غالب باد
گر کسل چون سپاه زنگ آمد زهره بر چنگ این نوا میزد کان قمر عاقبت به چنگ آمد |
در میان شاه و او پیغامها
شاه را پنهان بدو آرامها |
اکنون ساعت 09:45 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)