![]() |
این چنین قفل گران را ای ودود
کی تواند جز که فضل تو گشود |
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست |
تو دولت بین که تقدیر خداوند
مرا در دست بدخواهی نیفکند |
در بيابان جنون سرگشته ام چون گردباد
همدمي بايد مرا مجنون صحراگرد كو |
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند |
دست به جان نمیرسد تا به تو برفشانمش
بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش قوت شرح عشق تو نیست زبان خامه را گرد در امید تو چند به سر دوانمش |
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت |
تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است
همواره مرا كوي خرابات مقام است |
تا کس امید جود ندارد دگر ز کس
آمد حروف سال وفاتش امید جود |
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا |
اعظم جلال دولت و دین آنکه رفعتش
دارد همیشه توسن ایام زیر ران |
نیست بر سعدی ازین واقعه و نیست عجب
گر غم فرقت او نیست کند هستان را |
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنار دامن من همچو رود جیحون است |
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها |
ای صورت تو ملک جمال و جمال ملک
وی طلعت تو جان جهان و جهان جان |
نقل موجودات در یک حرف نتوان برد سهل
گر بود در نیم خرما چشم باز و دل گوا |
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است |
تا ز اول برنخیزد از ره ابجد مسیح
شرح مسح سر نداند خواند بر لوح صبا |
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را |
ای جلالت فرش عزت جاودان انداخته
گوی در میدان وحدت کامران انداخته |
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست |
تو را که صورت جسم تو را هیولایی است
چو جوهر ملکی در لباس انسانی |
یارب چه شدی اگر به رحمت
باری سوی ما نظر فکندی |
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
در محیط هستیت عالم بجز یک موج نیست
باد تقدیرت به هر جانب روان انداخته |
هر روز دلم به زیر باری دگر است
در دیدهٔ من ز هجر خاری دگر است |
تاب انوار جمالت بهر اظهار کمال
پرتوی بر ظلمتآباد جهان انداخته |
هر دانشی که در دل دفتر نیامدهست
دارد چو آب خامهٔ تو بر سر زبان |
نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود
آن چه با خرقه زاهد می انگوری کرد |
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن |
نوش کن جام شراب یک منی
تا بدان بیخ غم از دل برکنی |
یک چند در اسلام فرس تاختهایم
یک چند به کفر و کافری ساختهای |
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود |
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد |
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است |
تو را چه غم که مرا در غمت نگیرد خواب
تو پادشاه کجا یاد پاسبان آری |
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود |
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد |
در کس نمیگشایم که به خاطرم درآید
تو به اندرون جان آی که جایگاه داری |
یکی کشتی از دانش و عزم باید
چنین بحر پر وحشت بیکرانرا |
اکنون ساعت 07:45 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)