![]() |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آیی که نیستم |
من باکمر تو در میان کردم دست
پنداشتمش که در میان چیزی هست |
تا غم به سوی غم رود خرم سوی خرم رود
تا گل به سوی گل رود تا دل برآید بر سما |
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی |
یک پاره اخضر میشود یک پاره عبهر میشود
یک پاره گوهر میشود یک پاره لعل و کهربا |
آن که بودی وطنش دیده حافظ یا رب
به مرادش ز غریبی به وطن بازرسان |
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن |
نه هفت هزار ساله شادی جهان
این محنت هفت روزه غم میارزد |
دیگر ای باد حدیث گل و سنبل نکنی
گر بر آن سنبل زلف و گل رخسار آیی |
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا |
اندیشه را رها کن اندر دلش مگیر
زیرا برهنهای تو و اندیشه زمهریر |
رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد
خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند |
_:2:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند ون در آن طلمت شب آب حیاتم دادند |
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند |
در آن هوا که خداوند شمس تبریزیست
نه لاف چرخه چرخست و نی سماواتست |
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند |
در آن مقام که سیل حوادث از چپ و راست
چنان رسد که امان از میان کران گیرد |
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را |
اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند |
در سینه دلش ز نازکی بتوان دید
مانندهٔ سنگ خاره در آب زلال |
لعبت صورت مرا دوختهای به جادوی
سوزنهای بوالعجب در دل من خلیدهای |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
ای آنکه کنی کون و مکانرا محدث
پاکی و منزهی ز نسیان و حدث |
ثابت کرده ام در دوران زندگی
از لطف و پاکی رشک آب زندگی |
یک طرفه عصاست موسی این رمه را
یک لقمه کند چو بفکند این همه را |
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی بادهٔ گلرنگ نمیباید زیست این سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست |
تا رمیدی مرغ زان طبلک ز کشت
کشت از مرغان بد بی خوف گشت |
تو را رسد شکر آویز خواجگی گه جود
که آستین به کریمان عالم افشانی |
یه روزی تنگ غروب آسمون
میرم از شهر تو ای نا مهربون |
نگشود مرا ز یاریت کار
دست از دلم ای رفیق! بردار |
رفتم به سوی مصر و خریدم شکری را
خود فاش بگو یوسف زرین کمری را |
ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند
مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند |
در شهر کی دیدست چنین شهره بتی را
در بر کی کشیدست سهیل و قمری را |
اي خوش آن شب ها كه با افسانه ميلي داشتي
درد دل مي گفتم و افسانه مي پنداشتي |
یافت شبی چون سحر آراسته
خواستهای به دعا خواسته |
هیچ تعبیر نمیدانمش این خواب که چیست
تو بفرمای که در فهم نداری ثانی |
یکدرمست آنچه بدو بندهای
یک نفست آنچه بدو زندهای |
یارب آن روی است و در پیرامنش بند کلاه
یا به گرد ماه تابان عقد پروین بستهاند |
در دل کس شفقتی از من نبود
هیچکسی را به کرم ظن نبود |
اکنون ساعت 11:09 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)