![]() |
دیگری را در کمند آور که ما خود بندهایم
ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را |
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را |
ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا
گر بدآن شادی که دور از تو بمیرم مرحبا |
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است |
تو خود مرا چه کنی لیک چشم را فرمای
که آن نگه که تو کردی زمان زمان نکند |
دوش در خوابم در آغوش آمدی
وین نپندارم که بینم جز به خواب |
بس است جور ز صبر آزمود وحشی را
هزار بار کسی را کس امتحان نکند |
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار در عیش خوشآویز نه در عمر دراز |
ز بالا و دیدار و آهستگی
ز بایستگی هم ز شایستگی |
یکی را چون ببینی کشته دوست
به دیگر دوستانش ده بشارت |
تماشای رخ خوبان خوش است، آری، ولی ما را
تماشای رخ دلدار از آن بسیار اولیتر |
رخت بر بست ز دل شادی و هنگام و وداع
با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است |
تو هرچه بپوشی به تو زیبا گردد
گر خام بود اطلس و دیبا گردد مندیش که هرکه یک نظر روی تو دید دیگر همه عمر از تو شکیبا گردد |
دل زود باورم را به كرشمه اي ربودي
چو نياز ما فزون شد تو به ناز خود فزودي به هم الفتي گرفتيم ولي رميدي از ما من و دل همان كه بوديم و تو آن نه اي كه بودي |
یاران به سماع نای و نی جامهدران
ما، دیده به جایی متحیر نگران |
نیازارم ز خود هرگز دلی را
که می ترسم در او جای تو باشد |
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما |
امشب ستایمت ای پری فردا ز گفتن بگذری
فردا زمین و آسمان در شرح تو باشد فنا |
از عشق فقط وصل و رسیدن خوش نیست
عشق است و همین لذت دیدار و دگر هیچ |
چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را
در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را |
از غم خبری نبود، اگر عشق نبود
دل بود، ولی چه سود اگر عشق نبود؟ |
دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاری
چو بیند دست در آغوش مستان سحرخیزت |
تا به فراق خو كنم صبر من و قرار كو؟
وعده ي وصل اگر دهد طاقت انتظار كو؟ |
ور نیست شراب بینشانیت
پس شاهد چیست این نشانها ور تو ز گمان ما برونی پس زنده ز کیست این گمانها |
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست |
تا جنگ کنند و راست آرند
تقدیر و قضای مستوی را سوفسطایی مشو خمش کن بگشای زبان معنوی را |
از این پرده برتر سخنگاه نیست
ز هستی مر اندیشه را راه نیست |
تا بیند این دو دیده صبح خدا دمیده
دام طلب دریده مطلوب گشته طالب |
بر آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلک سروری به دشواریست |
تافته عشق دوزخی ز اهل نصیحت اندرو
بر من و دل گماشته سد ملک عذاب را |
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا جان و دل پر درد دارم هم تو در من مینگر چون تو پیدا کردهای این راز پنهان مرا |
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما |
از تیغ بی ملاحظهٔ آه ما بترس
اولیست اینکه کس نشود هم نبرد ما |
ای تواحساس مضاعف !با تو تا کی می توان داشت
طاقت این شهر خشک و تاب آهنزارهایش؟ |
شیرین دهان آن بت عیار بنگرید
در در میان لعل شکربار بنگرید بستان عارضش که تماشاگه دلست پرنرگس و بنفشه و گلنار بنگرید |
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز |
زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری
پر کن قدحی بخور بمن ده دگری زان پیشتر ای صنم که در رهگذری خاک من و تو کوزهکند کوزهگری |
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخوانه ندارد |
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد
شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد |
دل سوخت تمام از غم و آهي نكشيديم
آتش كه برافروخته شد دود ندارد |
اکنون ساعت 01:47 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)