![]() |
در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار
کردهام خاطر خود را به تمنای تو خوش |
شرح اين آتش جانسوز نگفتن تا کي؟
سوختم، سوختم اين راز نهفتن تا کي؟ |
:)
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر از مه روی تو و اشک چو پروین من است |
;)
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که همی سپرم |
من جهد همیکنم قضا میگوید
بیرون ز کفایت تو کاری دگراست |
تو عهد كرده اي كه كشاني به خون مرا
من جهد كرده ام كه به عهدت وفا كني |
یارب آن روی است و در پیرامنش بند کلاه
یا به گرد ماه تابان عقد پروین بستهاند |
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد |
درد عشق ار چه دل از خلق نهان میدارد
حافظ این دیده گریان تو بی چیزی نیست |
تا بوده چشم عاشق در راه يار بوده
بي آنكه وعده باشد در انتظار بوده |
هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست |
ترا که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری |
یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست
یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ |
غيرتم بين كه برآرنده حاجات هنوز
از لبم نام تو هنگام دعا نشنيدست |
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای
سرپنجهٔ دشمن افکن ای شیر خدای |
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند |
دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت
نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت |
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود |
دلی که با سر زلفت تعلقی دارد
چگونه جمع شود با چنان پریشانی |
يكي از عقل مي لافد يكي طامات مي بافد
بيا كاين داوري ها را به پيش داور اندازيم |
ما را همه شب نمیبرد خواب
ای خفته روزگار دریاب |
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را |
از خوان این بزرگان دستی بشوی و بگذر
کان جا ز خوردنی ها غیر از قسم نباشد |
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما |
ای سخت کمان سست پیمان
این بود وفای عهد اصحاب |
با آنکه ز ما هيچ زمان ياد نکردي
اي آنکه نرفتي دمي از ياد، کجايي؟ |
یک لحظهات پر میدهد یک لحظه لنگر میدهد
یک لحظه صحبت میکند یک لحظه شامت میکند یک لحظه میلرزاندت یک لحظه میخنداندت یک لحظه مستت میکند یک لحظه جامت میکند |
داديم ز كف نقد جواني و دريغا
چيزي به جز از حيرت و حسرت نستانديم |
من تن به قضای عشق دادم
پیرانه سر آمدم به کتاب |
بهر امتحان اي دوست گر طلب كني اي دوست
آن چنان برافشانم كز طلب خجل ماني |
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش |
شب فراق نداند که تا سحر چند است
مگر کسي که به زندان عشق در بند است |
تحمل کن جفای یار سعدی
که جور نیکوان ذنبیست معفو |
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارض شمعی نبود پروازم |
من ندارم زهره خاک پای تو کردن طمع
زانکه این دولت به فرق تاجداران میرسد |
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش |
شو این نامهٔ خسروان بازگوی
بدین جوی نزد مهان آبروی |
يك نفر آمد ، صدايم ، كرد و رفت
در قفس بودم ، رهايم ، كرد و رفت يك نفر آمد كه با چشمان خود سوز و فرياد عذايم كرد و رفت |
ترا که حسن خداداده هست و حجله بخت
چه حاجت است که ماطه ات بیاراید |
دایم ستیزه با دل افگار میکنی
با لشکر شکسته چه پیکار میکنی |
اکنون ساعت 11:41 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)