پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   وصف حال خودتان با زبان شعر (http://p30city.net/showthread.php?t=3983)

ساقي 07-01-2009 05:01 PM

موج شراب و موج آب بقا يكي است
هرچند پرده هاست مخالف، نوا يكي است

خواهي به كعبه روكن و خواهي به سومنات
از اختلاف راه چه غم، رهنما يكي است

اين ما و من نتيجـﮥ بيگانگي بود
صد دل به يكدگر چو شود آشنا، يكي است

در چشمِ پاك بين نبوَد رسمِ امتياز
در آفتاب، سايـﮥ شاه و گدا يكي است

بي ساقي و شراب، غم از دل نمي ‏رود
اين درد را طبيب يكي و دوا يكي است

از حرفِ خود به تيغ نگرديم چون قلم
هرچند دل دو نيم بود، حرف ما يكي است


صائب شكايت از ستم يار چون كند؟
هر جا كه عشق هست، جفا و وفا يكي است



....

Nur3 07-01-2009 05:12 PM

اي دريغا كه ندانسته پرستار شدم

اول عيش و خوشي همدم بيمار شدم


منبع: دايي ايمان- مجله ديدگاه دانشكده

deltang 07-01-2009 06:44 PM

درد عالم در سرم پنهان بود

در هر افغانم هزار افغان بود

نيست درد من ز نوع درد عام

اين چنين دردي كجا گردد تمام ؟

ساقي 07-03-2009 01:29 PM

من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم
تو به یک جرعه دیگر ببری از دستم
هر چه کوته نظرانند بر ایشان پیمای
که حریفان ز مل و من ز تامل مستم
به حق مهر و وفایی که میان من و توست
که نه مهر از تو بریدم نه به کس پیوستم
پیش از آب و گل من در دل من مهر تو بود
با خود آوردم از آن جا نه به خود بربستم
من غلام توام از روی حقیقت لیکن
با وجودت نتوان گفت که من خود هستم
دایما عادت من گوشه نشستن بودی
تا تو برخاسته​ای از طلبت ننشستم
تو ملولی و مرا طاقت تنهایی نیست
تو جفا کردی و من عهد وفا نشکستم
سعدیا با تو نگفتم که مرو در پی دل
نروم باز گر این بار که رفتم جستم


...

ساقي 07-07-2009 07:06 PM

گر بی‌دل و بی‌دستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم آهسته که سرمستم

در مجلس حیرانی جانی است مرا جانی
زان شد که تو می‌دانی آهسته که سرمستم

پیش آی دمی جانم زین بیش مرنجانم
ای دلبر خندانم آهسته که سرمستم

ساقی می جانان بگذر ز گران‌جانان
دزدیده ز رهبانان آهسته که سرمستم

رندی و چو من فاشی بر ملت قلاشی
در پرده چرا باشی آهسته که سرمستم

ای می بترم از تو من باده‌ترم از تو
پرجوش‌ترم از تو آهسته که سرمستم

از باده‌ی جوشانم وز خرقه فروشانم
از یار چه پوشانم آهسته که سرمستم

تا از خود ببریدم من عشق تو بگزیدم
خود را چو فنا دیدم آهسته که سرمستم

هر چند به تلبیسم در صورت قسیسم
نور دل ادریسم آهسته که سرمستم

در مذهب بی‌کیشان بیگانگی خویشان
با دست بر ایشان آهسته که سرمستم

ای صاحب صد دستان بی‌گاه شد از مستان
احداث و گرو بستان آهسته که سرمستم



...
..
.

nae 07-07-2009 10:24 PM

«بی همگان بسر شود، بی تو بسر نمی شود
داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمی شود
دیده ی عقل مست تو، چرخه ی چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو، بی تو بسر نمی شود
جان ز تو جوش می کند، دل ز تو نوش می کند
عقل خروش می کند، بی تو بسر نمی شود
خمر من و خمار من، باغ من و بهار من
خواب من و قرار من، بی تو بسر نمی شود
جاه و جلال من تویی، ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی، بی تو بسر نمی شود
گاه سوی وفا روی، گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی، بی تو بسر نمی شود
دل بنهد بر کنی، تو به کنند بشکنی
این همه خود تو می کنی، بی تو بسر نمی شود
بی تو اگر بسر شدی، زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی، بی تو بسر نمی شود
گر تو سری قدم شوم، ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم، بی تو بسر نمی شود
خواب مرا ببسته ای ، نقش مرا بشسته ای
وز همه ام گسسته ای ، بی تو بسر نمی شود
گر تو نباشی یار من، گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من، بی تو بسر نمی شود
بی تو نه زنده گی خوشم بی تو نه مردگی خوشم
سر زغم تو چون کشم، بی تو بسر نمی شود
هر چه بگویم ای سند، نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود، بی تو بسر نمی شود»

ساقي 07-10-2009 03:32 PM

حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است
طمع خام بین که قصه‌ی فاش
از رقیبان نهفتنم هوس است
شب قدری چنین عزیز و شریف
با تو تا روز خفتنم هوس است
وه که دردانه‌ای چنین نازک
در شب تار سفتنم هوس است
ای صبا امشبم مدد فرمای
که سحرگه شکفتنم هوس است
از برای شرف به نوک مژه
خاک راه تو رفتنم هوس است
همچو حافظ به رغم مدعیان
شعر رندانه گفتنم هوس است



..

deltang 07-10-2009 03:42 PM

مرا ديوانه كن ديوانه كردن عالمي دارد

به مستي عقل را ويرانه كردن عالمي دارد

ساقي 07-12-2009 07:18 PM

ساقی در ده برای دیدار صواب
زان باده که او نه خاک دیده است و نه آب
بیمار بدن نیم که بیمار دلم
شربت چه بود شراب در ده تو شراب
سبحان‌الله من و تو ای در خوشاب
پیوسته مخالفیم اندر هر باب
من بخت توام که هیچ خوابم نبرد
تو بخت منی که برنیائی از خواب
شب گردم گرد شهر چون باد و چو آب
از گشتن گرد شهر کس ناید خواب
عقل است که چیزها از موضع جوید
تمییز و ادب مجو تو از مست و خراب
شب گشت درین سینه چه سوز است عجب
می‌پندارم کاول روز است عجب
در دیده‌ی عشق می‌نگنجد شب و روز
این دیده‌ی عشق دیده دوز است عجب
علمی که ترا گره گشاید به طلب
زان پیش که از تو جان برآید به طلب


...

abadani 07-13-2009 07:55 AM

در اندرون من خسته دل ندانم چیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست


اکنون ساعت 08:47 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)