![]() |
يکي حلقهي کعبه دارد به دست
يکي در خراباتي افتاده مست |
تماشا میکند هر دم دلم در باغ رخسارش
به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش |
شبی از شبان داغ دل خفته بود
ز کار زمانه برآشفته بود (فردوسی) |
دیدار مینمایی و پرهیز میکنی
بازار خویش و آتش ما تیز میکنی |
یکی دکتری مثل دلال ها
بگفتا که کردم عمل سال ها هزاران پرابلم(Problem) که حل کرده ام دماغ خودم را عمل کرده ام ! |
موج زد دریا نشانی یافت زین شب آسمان
آن نشان را از تفاخر بر سر و رو مینهاد |
دانی که را سزد صفت پاکی ؟
آن کاو وجود پاک نیالاید |
دوش آمد پیل ما را باز هندستان به یاد
پرده شب میدرید او از جنون تا بامداد |
در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما ، سپیده سر نمی زند |
در دایره سپهر ناپیدا غور
جامیست که جمله را چشانند بدور |
روي ندارم که روي از تو بتابم
زانکه چو روي تو در زمانه نيابم |
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را |
اسير درد شبهاي جدايي
چنين نالد ز درد بينوائي |
یک جرعه می کهن ز ملکی نو به
وز هرچه نه می طریق بیرون شو به در دست به از تخت فریدون صد بار خشت سر خم ز ملک کیخسرو به |
همه دردي بدوران يافت درمان
ندانم مو که بيدرمان چرايم بابا طاهر |
من آن رندم که گیرم از شهان باج
بپوشم جوشن و بر سر نهم تاج فرو ناید سر مردان به نامرد اگر دارم کشند مانند حلاج |
جامه پر صورت دهر، اي جوان
چرک شد و شد به کف گازران |
نسیمی کز بن آن کاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو چو شو گیرم خیالش را در آغوش سحر از بسترم بوی گل آیو |
وه که از دست سر زلف سياهت چه کشيدست
آنکه دزديده در آن ديده خونخوار تو ديدست |
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد گر چشمه زمزمی و گر آب حیات آخر به دل خاک فرو خواهی شد |
دهد دو ديدهي من شرح مجمع البحرين
کند جمال تو تقرير فالق الاصباح خواجوی کرمانی |
حیی که بقدرت سر و رو میسازد
همواره هم او کار عدو میسازد گویند قرابه گر مسلمان نبود او را تو چه گویی که کدو میسازد خیام |
دلا جان در ره جانان حجابست
غم دل در جهان جان حجابست |
تیغ جفا گر زنی ضرب تو آسایشست
روی ترش گر کنی تلخ تو شیرین گوار |
روي تو دارد ز حسن آنچه پري آن نداشت
حسن تو دارد ملک آنکه سليمان نداشت |
تن محنت کشی دیرم خدایا
دل با غم خوشی دیرم خدایا زشوق مسکن و داد غریبی به سینه آتشی دیرم خدایا |
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا شود كه گوشه چشمي به ما كنند |
دختران طبع را یعنی سخن با این جمال
آبرویی نیست پیش آن آن زیبا پسر |
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را |
الا وقت صبوحست، نه گرمست و نه سردست
نه ابرست و نه خورشيد، نه بادست و نه گردست |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را |
آمده ام که سر نهم
عشق تو را به سر برم ور تو بگوییم که نی ، نی شکنم شکر برم |
می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد
و اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد پرهیز مکن ز کیمیایی که از او یک جرعه خوری هزار علت ببرد |
دوش ایرج به خوابم آمده بود
این چنینم به طنز می فرمود: |
دیر خراب جهان بتکدهای بیش نیست
دیر به ترسا گذار معبد عیسا طلب |
با من صنما دل یک دله کن
گر سر ننهم آن گه گله کن |
نشاید گفتن آن کس را دلی هست که ننهد بر چنین صورت دل از دست به منظوری که با او میتوان گفت نه خصمی کز کمندش میتوان رست |
تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی
مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی بنای مهر نمودی که پایدار نماند مرا به بند ببستی خود از کمند بجستی |
يارب از نيست به هست آمدهي صنع توايم
وانچه هست از نظر علم تو پنهاني نيست |
اکنون ساعت 01:34 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)