![]() |
ترا سزاست خدائی نه جسم را و نه جانرا
تو را سزد که خودآئی نه جسم را و نه جانرا |
آن را که ميسر نشود صبر و قناعت
بايد که ببندد کمر خدمت و طاعت |
تنم از خاک شد پیدا شود در خاک هم پنهان
ز جان تن بروید جان بماند شاد جاویدان |
نيميت ز زهر آمد نيمي دگر از شکر
بالله که چنين منگر بالله که چنان منگر |
روی در روی یار باید کرد
پشت بر کار و بار باید کرد خوندل را زدیده باید ریخت دل و جانرا نثار باید کرد |
دل بدو دادند ترسايان تمام
خود چه باشد قوت تقليد عام |
ما دیدهٔ اشکبار داریم
در سینه دلی فکار داریم دستی بجفا اگر گشائی آهسته که شیشه بار داریم |
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود |
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود |
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود |
دارد شرف بر انجم و افلاک خاک ما
آئینهٔ خدای نما جان پاک ما |
اگر نه گنج عطای تو دستگیر شود
همه بسیط زمین رو نهد به ویرانی |
یکنفس بی یاد جانان بر نمی آید مرا
ساعتی بی شور و مستی سرنمی آید مرا |
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پريشان و دست كوته ماست |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم |
مي روي و گريه مي آيد مرا
ساعتي بنشين که باران بگذرد |
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم |
مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را
در آبگون ساغر فکن آن آب آتش رنگ را |
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما |
احتراز از عشق میکردم ولی بیحاصلست
هر که از اول تصور میکند فرجام را |
اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود
ببین که جام زجاجی چه طرفهاش بشکست |
تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش
هر نفس با بوی رحمن می وزد باد یمن |
نداد عشق گریبان به دست کس ما را
گرفت این می پرزور، چون عسس ما را |
ای دوست، تا که دسترسی داری
حاجت بر آر اهل تمنا را |
آن سبزهام که سنگدلیهای روزگار
در زیر سنگ نشو و نما میدهد مرا در گوش قدردانی من حلقهٔ زرست هر کس که گوشمال بجا میدهد مرا |
ایا پرلعل کرده جام زرین
ببخشا بر کسی کش زر نباشد بیا ای شیخ و از خمخانه ما شرابی خور که در کوثر نباشد |
در مشورت اگر چه گشاد جهان ز ماست
سرگشتهتر ز سبحهٔ صد دانهایم ما گر از ستاره سوختگان عمارتیم چون جغد، خال گوشهٔ ویرانهایم ما |
آن نافه مراد که میخواستم ز بخت
در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود |
درون خانه خزان و بهار یکرنگ است
ز خویش خیمه برون زن، بهار را دریاب |
بس كه بد ميگذرد زندگي اهل جهان
مردم از عمر چو سالي گذرد عيد كنند |
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا |
ای از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب
وز شب تپانچهها زده بر روی آفتاب بر سیم ساده بیخته از مشک سودهگرد بر برگ لاله ریخته از قیر ناب آب |
بپای بوس تو دست کسی رسیده که او
چو آستانه بدین در همیشه سر دارد |
در همه عالم وفاداری کجاست
غم به خروارست غمخواری کجاست |
تا پیش بخت باز روم تهنیت کنان
کو مژده ای ز مقدم عید وصال تو |
وصلت به آب دیده میسر نمیشود
دستم به حیلههای دگر درنمیشود |
در این در گه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره به امروزت که از فردا نه ای آگه |
هرچند گرد پای و سر دل برآمدم
هیچم حدیث هجر تو در سر نمیشود |
دل و دینم دل و دینم ببردست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش |
اکنون ساعت 12:38 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)