![]() |
عاشقت گشتم تو گفتي عاشقان ديوانه اند
عاقبت عاشق شدي ديدي كه خود ديوانه اي |
یک طرفه عصاست موسی این رمه را
یک لقمه کند چو بفکند این همه را |
اي دل اندر بند زلفش از پريشاني منال
مرغ زيرك چون به دام افتد تحمل بايدش |
شادم بدمی کز آرزویت گذرد
خوشدل بحدیثی که ز رویت گذرد نازم بدو چشمی که به سویت نگرد بوسم کف پایی که به کویت گذرد |
دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد |
در کعبه اگر دل سوی غیرست ترا
طاعت همه فسق و کعبه دیرست ترا |
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم داداند
ون در آن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
دیده را فایده آنست که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را |
آن که جز کعبه مقامش نبد از یاد لبت
بر در میکده دیدم که مقیم افتادست |
تفاوتی نکند قدر پادشایی را
که التفات کند کمترین گدایی را به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد که در به روی ببندند آشنایی را |
آنکس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم اوفتادگان خوری |
یکی فرهنگ دیگر نو برآر ای اصل دانایی
ببین تو چارهای از نو که الحق سخت بینایی |
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته توحید بشنوی |
یکی را که در بند بینی مخند
مبادا که روزی در افتی به بند |
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما قامت افروخته میرفت و به شوخی میگفت که بتی چهره نیفروخت به زیبایی ما |
اي شاهد افلاكي در مستي و در پاكي
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی |
یار بیغیر که می در قدحش خون گردد
خون من گر همه ریزد به قدح نوشش باد |
دلی که با سر زلفین او قراری داد
گمان مبر که بدان دل قرار باز آید |
دادم به امید روزگاری بر باد
نابوده ز روزگار خود روزی شاد زان میترسم که روزگارم نبود چونان که ز روزگار بستانم داد |
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش |
شد زبانم موی و شد مویم زبان
از تظلم کاین چه بیداد است باز سینهٔ من کآسمان در خون اوست از خرابی محنت آباد است باز |
ز جام عشق تو عقلم خراب ميگردد
ز تاب مهر تو جانم کباب ميگردد |
درج محبت بر مهر خود نیست
یا رب مبادا کام رقیبان ای منعم آ؟خر بر خوان جودت تا چند باشیم از بی نصیبان |
نگارینا به صحرا رو که صحرا حله میپوشد
ز شادی ارغوان با گل شراب وصل مینوشد |
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسندست
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی |
یک دو جام از راه مخموری بخور
یک دو جنس از روی یکسانی بخواه |
هر آنکس که پند پدر نشنود
به ناچار روزی پشیمان شود |
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام |
میدمد صبح و کله بست سحاب
الصبوح الصبوح یا اصحاب |
به گل اندوده خورشیدی میان خاک ناهیدی
درون دلق جمشیدی که گنج خاکدانستی |
یارب این نو دولتان را باخر خودشان نشان
کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند |
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را |
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند |
دوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم
ور نسازد میبباید ساختن با خوی دوست |
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند |
در آب و رنگ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم
چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد |
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمشبی دفع صد بلا بکند |
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد |
اکنون ساعت 03:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)