![]() |
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام |
میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت |
تو را سريست که با ما فرو نميآيد
مرا دلي که صبوري از او نميآيد کدام ديده به روي تو باز شد همه عمر که آب ديده به رويش فرو نميآيد |
دود دل ما نشان سوداست دلا
و اندود که از دل است پیداست دلا هر موج که میزند دل از خون ای دل آن دل نبود مگر که دریاست دلا |
اگر خواهم غم دل با تو گویم جا نمی یابم
اگر پیدا کنم جایی تو را تنها نمی یابم اگر پیدا کنم جایی دریابم تو را تنها ز شادی دست و پا گم می کنم خود را نمی یابم |
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد |
دل و جان باخته است هر دو بهم
گرچه با دلرباي دم نزده است آتش عشق دوست در شب و روز بجز اندر دلم علم نزده است |
تیغ عالم گر به دستت داد روزی روزگار
هر چه میخواهی ببر اما مبر نان کسی |
يکي پرسيد از سقراط کز مردن چه خواندستي
بگفت اي بيخبر، مرگ از چه نامي زندگاني را |
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی |
يکي از بزرگان اهل تميز
حکايت کند ز ابن عبدالعزيز که بودش نگيني بر انگشتري فرو مانده در قيمتش جوهري |
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا |
يکي پنج بيتم خوش آمد به گوش
که در مجلسي ميسرودند دوش |
شاهد شیرین من برده دل و دین من
برد دل و دین من شاهد شیرین من |
نفس برآمد و کام از تو بر نميآيد
فغان که بخت من از خواب در نميآيد |
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست |
تو همچو صبحي و من شمع خلوت سحرم
تبسمي کن و جان بين که چون هميسپرم |
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست |
تو را که هرچه مراد است در جهان داری
چه غم زحال ضعیفان ناتوان داری |
یارب آن نو گل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش |
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها |
ای قیل و ای قال تو خوش و ای جمله اشکال تو خوش
ماه تو خوش سال تو خوش ای سال و مه چاکر تو را |
اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرت از جانم فراموش |
شاهین آسمان وفایم ولی چه سود
دانم که بر بام تو بی جا نشسته ام |
مرو به خانه ارباب بیمروت دهر
که گنج عافیتت در سرای خویشتن است بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است |
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز
وگرنه عاشق و معشوق راز دارانند |
تا توانی دلی بدست اور دل شکستن هنر نمی باشد
|
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه کنم سعی منو دل باطل بود |
دل زود باورم را به کرشمه ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی |
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
در هوای مردمی از کید مردم سوختیم
در دل ما آتش از موج سراب افتاده است طی نگشته روزگار کودکی پیری رسید از کتاب عمر ما فصل شباب افتاده است |
تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی میزنم |
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد |
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار
ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست |
تا با غم عشق تو مرا کاذ افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد |
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد |
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
میبینمت عیان و دعا میفرستمت |
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند |
دست خود را سبک به دستش داد
ديده در بست و در زمان بگشاد |
در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای، فضولی چرا کند |
اکنون ساعت 07:07 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)