![]() |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
ون در آن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش |
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سرآمد شهریاران را چه شد |
دلا یاران سه نوعند ار بدانی
زبانیند و نانیند و جانی |
یک جهان دل بین که از گیسوی او آویخته
یک چمن گل بین که در پیراهنی افتاده است |
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار |
روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم
خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم |
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا بلب شیرین داد |
درآ در عالم معنی نظر کن سوی این صحرا
که گل گل بشکفا دل گل خود روی این صحرا |
از خطا گفتم شبی زلف تو را مشک حتن
میزند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز |
ز حسرت لب شیرین هنوز می بینم
که لاله می دمد از خون دیده فرهاد |
دل من بیاد جانان ز جهان خبر ندارد
سر من بغیر مستی هنری دیگر ندارد |
داشتم دلقی و صد عیب مرا میپوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنّار بماند |
دل زود باورم را به کرشمه ای بودی
چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی |
یارب این نو دولتان را بر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند |
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور |
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است |
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست |
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و بر خور ز همه سیم تنان |
عشق
من ترانه ای از عشقی را که هنوز نمیشناختم سردادم اما هنگامی که آن را شناختم ، کلمات بر روی سینه ام به نجوایی مبهم بدل شد و آهنگی را که در سینه داشتم به سکوتی عمیق
جبران خلیل جبران |
با اجازه من بان روناک جواب میدم
نگشاید دلم چو غنچه اگر ساغری از لبش نبوید باز |
زخاک من اگر گندم برآید از آن گر نان پزی مستی فزاید خمیر و نانبا دیوانه گردد تنورش بیت مستانه سراید مولانا |
دل سوخت تمام از غم و آهي نكشيديم
آتش كه برافروخته شد دود ندارد |
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود |
دل صنوبریم همچو بید لرزانست
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست |
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه تر بر انگیزد |
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید |
دادم به امید روزگاری بر باد
نابوده ز روزگار خود روزی شاد/ زان میترسم که روزگارم ندهد چندان که ز روزگار بستانم داد... |
دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم
نه عجــــــــــب که خـــــوبرویان بکنند بی وفایی |
یکدل بنما که در ره او
بر چهره نه خال حیرت آمد |
دوستي برگ گلي نيست كه بر باد رود
تـشنه را آب محال اسـت كه از يـاد رود |
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
میبینمت عیان و دعا میفرستمت |
تا برافروخته ای زآتش می روی سفید
شمع پیرانه سر آتش زده در موی سفید... |
در مجلس مستان دل هشيار اگر آيد مهل دانی که مستان را بود در حال مستی خير و شر ای پاسبان بر در نشين در مجلس ما ره مده جز عاشقی آتش دلی کيد از او بوی جگر ... |
روان تشنه ما را به جرعهای دریاب
چو میدهند زلال خضر ز جام جمت |
تعبير رفت يار سفر كرده مي رسد
اي كاج هر چه زودتر از در درآمدي |
یا رب آ؟ن نو گل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از دست حسود چمنش |
روزگاری مردم دنیا دلشان درد نداشت هر کسی غصه ی اینکه چه میکرد نداشت چشمه ی سادگی از لطف زمین میجوشید خودمانیم .... زمین این همه نامرد نداشت |
ايمان جان حرف اول شعرت بايد(ش) باشه
اين شعراي زيبا رو تو تاپيك اشعار زيبا بزن:) واما شعر شد از بروج ريا حين چو اسمان روشن زمين به اختر ميمون وطالع مسعود |
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد |
اکنون ساعت 06:57 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)