![]() |
در چشم آمد خیال آن در خوشاب
آن لحظه کزو اشک همی رفت شتاب |
بود آیا که در میکده ها بگشایند
گره از کار فرو بسته ما بگشایند |
دود دل ما نشان سوداست دلا
و اندود که از دل است پیداست دلا |
آنکس که بداند و نداند که بداند
بیدارش نمایید که بس خفته نماند |
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند |
در میان نم نم باران اشک باز هم در خواب چشمان منی در کنار اینهمه غمهای دل باز هم آرامش جان منی |
یاری خواهی ز یار با یار بساز
سودت سوداست با خریدار بساز از بهر وصال ماه از شب مگریز وز بهر گل و گلاب با خار بساز |
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است |
تا چند گرد کعبه بگردم به بوی دل
تا کی به سینه سنگ زنم ز آرزوی دل افتد ز طوف کعبه و بتخانه در بدر سرگشتهای که راه نیابد به کوی دل |
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است |
تیری ز کمانچهٔ ربابی بجهید
از چنبر تن گذشت و بر قلب رسید |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
ون در آن ظلمت شب آب حياتم دادند |
در سر دارم ز می پریشانیها
با قند لب تو شکرافشانیها |
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
منو ساقی به هم سازیم و بنیادش بر اندازیم |
میآمد یار مست و تنها تنها
با نرگس پرخمار رعنا رعنا |
اکرچون موم صد صورت پذيرم
به هر صورت به دل نقش تو گیرم |
مستند مجردان اسرار امشب
در پرده نشستهاند با یار امشب ای هستی بیگانه از این ره برخیز زحمت باشد بودن اغیار امشب |
برخيز ز خواب تا شرابي بخوریم
زان پيش که از زمانه تابي بخوریم |
مردمان دوستی چنین نکنند
هر زمان اسب هجر زین نکنند |
در فصل بهار اگر بتی حور سرشت
یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت |
توحید من آن زلف بشولیدهٔ او بود
ایمان من آن روی چو خورشید جهان بود |
دید موسی یک شبانی را به راه
کو همی گفت ای خدا و ای الله |
هان ای سفری عزم کجایست کجا
هرجا که روی نشستهای در دل ما چندان غم دریاست ترا چون ماهی کافشاند لب خشک تو را در دریا |
ازعدالت نبود دور گرش پرسد حال
پادشاهی که به همسایه گدائی دار |
روز سیهم سایه صفت جزو بدن شد
آسوده شو ای آینه زنگار کهن شد |
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد چون ازو بالا تر است |
تو گفتی آسمان دریاست از سبزی و بر رویش
به پرواز اندر آوردهست ناگه بچگان عنقا |
از طعنه رقیب نگردد عیار من
چون زر اگر برند مرا در دهان گاز |
زان که تیر فلک همی هر دم
زه کند در ثنا کمان ترا تا چسان دو لبت رها کرده ناتوان نرگس توان ترا |
اگر گفتم دعای می فروشان
چه باشد حق نعمت میگزارم |
مسلم نیست عمر جاودان الا وجودی را
که از زلف رسای او به کف مستمسکی دارد |
در میانست هر کرا هستیست
از پی نیستی میان ترا هیچ باکی مدار گر زه نیست آن کمان شکل ابروان ترا |
اگر مردان نمی بردند امتحانش را
نمی دانم که بر میداشت این بار گرانش را من بیچاره چون بوسم رکاب شهسواری را که نگرفتهست دست هیچ سلطانی عنانش را |
ای عروس هنر از بخت شکایت منمای
حجله حسن بیارای که داماد آمد |
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع شب نشین کوی سربازان ورندانم چو شمع |
عاشق همه سال مست و رسوا بادا
دیوانه و شوریده و شیدا بادا |
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما می کنی خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا می کنی شهریار |
یک چند به تقلید گزیدم خود را
نادیده همی نام شنیدم خود را |
ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند
گر از آن یار سفر کرده پیامی داری |
یک طرفه عصاست موسی این رمه را
یک لقمه کند چو بفکند این همه را |
اکنون ساعت 12:41 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)