![]() |
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد |
در ظاهرو باطن به مجاز و به حقیقت
خلق دو جهان را همه رو سوی تو دیدیم |
مبين به سيب زنخدان که چاه در راه است
کجا هميروي اي دل بدين شتاب کجا |
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من |
مســـــــافــر غریب یه راه بــی نشــــونـــــم
میخوام برم گم بشم، اینجا دیگه نمونــــــم هوای اینجا واســــه نفس کشیدن کمـــــــه برای زخــم کهنه، رهــــــا شدن مرهمـــــــه دل من از غروب اینجـــــــــا داره میگیــــــــره خورشید اینجا توی دستای شب اسیــــره! عشق همیشه ناجی، پیدا نمیشه اینجـــا تو شوره زار نمیشــه دل بزنی به دریــــــــا! کلید شهــر عشقه حالا دیگــــه تو دستـــم میخـــــــــــوام که عاشــــــــق بشـــــــــــــم میخـــــــوام بگـــــــم کــــــه هستـــــــــــــــم یه روز میاد همونکه دلــم هـــواشـــــــو داره یه آسمون ستــــــــاره برای من میــــــــــاره مســـــــافــر غریب یه راه بــی نشونـــــــــم میخوام برم گم بشم، اینجا دیگه نمونــــــم |
مرا چون زان لب شيرين ندادي هيچ حلوايي
نميدانم که خونم را چرا پيمودهاي ديگر؟ |
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست |
تا شدم حلقه به دوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم |
من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی کنم
صدبار توبه کردم و دیگر نمی کنم |
مرا چون زان لب شيرين ندادي هيچ حلوايي
نميدانم که خونم را چرا پيمودهاي ديگر؟ |
ره می خانه ومسجد کدام است که هر دو برمن مسکین حرام است
|
تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم |
مرا با خود به هر سويي كشاندند
شنيدم بارها از رهگذاران كه زير لب مرا ديوانه خواندند |
تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانی های مشتی دلق پوشان |
نه همی صحبت اغیار شود خار دلم
که طعنه دوستان شفیق بد تر است بداهه |
توانا و دانا و داننده اوست
خرد را و جان را نگارنده اوست |
تو همچو صبحي و من شمع خلوت سحرم
تبسمي کن و جان بين که چون هميسپرم |
مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم |
من تکيه داده ام به دري تاريک
پيشاني فشرده ز دردم را ميسايم از اميد بر اين در باز انگشتهاي نازک و سردم را |
اين دولت من بس که منم بندهي تو
اين عزت من بس که خداوند تويي |
تو که در بند خویشتن باشی عشق باز دروغ زن باشی
|
یکی را دست حسرت بر بناگوش
یکی با آن که میخواهد در آغوش نوشته زیر را در انتهای پست آخر صفحه اول اضافه کردم ==================== از اونجایی که دیده شده دوستان تازه وارد ما وقتی به این تاپیک وارد میشن و قصد میکنن که مشاعره رو شروع کنند به اشتباه فکر میکنن این شعر آخرین شعری هست که نوشته شده و باید با آن "ت" مشاعره کنند این توضیحات رو اینجا عرض میکنم شما باید به صفحه آخر این تاپیک برید وببینین آخرین شعر چی هست وبا اون شروع کنین کمی پایینتر از همین نوشته رو نگاه کنین خواهید دید که صفحات رو نمایش داده "صفحه آخر" رو بزنین تا به صفحه آخر برید با تشکر |
شود مجنون ز ليلي منفعل فرهاد از شيرين
چو با مهر تو سنجد داور محشر وفاي من |
امیر شعر بالا به نظرم خیلی بد وزن و بده اینطور نیست ؟
سرچ کردم از محتشم کاشانیه من که خوشم نیومد به زور خوندمش مخصوصا "از" آخر خیلی سکته داره وفای منشم خیلی سخته وای این شعرو دلم نمیاد همین طور بذارم دوست داشتم وقتی اون بخش که الان اسشو نمیارم ! زدم بیام بزنمش ! نگارینا به شمشیرت چه حاجت مرا خود میکشد دست نگارین به دست دوستان برکشته بودن ز دنیا رفتنی باشد به تمکین وای این شعر آخرش یه بیت داره محشره ترا خدا نخونین تا وقتی میام خودم میزنمش ! سعدی آدمو دیوانه میکنه |
نه راه این است که بگذاری مرا بر خاک و برگردی
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم |
ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است
چو يار ناز نمايد شما نياز کنيد |
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم |
مجاهدي که ز تهديد او بديدهي کشند
غبار راه عباد صمد عبيد صنم |
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز |
ز دست بخت گران خواب و کار بيسامان
گرم بود گلهاي رازدار خود باشم |
نقل قول:
نقل قول:
امیر نظرتو در مورد نظرم در مورد شعرت ! نگفتی شعر سرکار خانوم آیا در نگارش متفاوتی از دیوان سعدی اینطوری نوشته یا اشتباه کردین ؟ نه راه است که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی شجریان که اینطوری میخونه جاهای دیگه هم من اینطوری دیدم این مرا گویی :D مولوی همه ش با میمه میدونم یه بار یکی از عزیزان باهاش مشاعره کرد من 2 بیت میزنم که تکراری نشه مرا گویی که رایی من چه دانم چنین مجنون چرایی من چه دانم مرا گویی بدین زاری که هستی به عشقم چون برآیی من چه دانم |
مگر گشايش حافظ در اين خرابي بود
که بخشش ازلش در مي مغان انداخت نخواستم بزنم تو ذوقت با اینکه اینجا تاپیک مشاعره است و تاپیک چت نیست خوب شما لهجه داری نمیتونی درست بخونی مشکل از خودته برو خودتو درست کن شعر به اون باحالی شعر ماری خانم هم اینه درستش نه راه است اين که بگذاري مرا بر خاک و بگريزي گذاري آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم |
خوب من چیکار کنم ؟؟؟؟ این نسخه از حافظ که ما توی خونه داریم اینجوری نوشته! اصلاً حالا که اینطوری شد درستش همینه که من نوشتم! :33:
-------------------------------------------------------------------------------------------- تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز هزار بازی از اين طرفهتر برانگيزد |
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس میبینی کوروش خان چه اشتباهی کردی؟ خوبه دو روزه فعالش کردی پس فردا منو تو رو هم میندازه بیرون:eek: |
نقل قول:
نقل قول:
نقل قول:
بدان امید دهــــم جان که خاک کوی تو باشمسعدی |
من اینقدر حواس پرتم با اول بیت مشاعره میکنم !
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند ----- همدم گل نیمشود یاد سمن نمیکند تا دل هرزه گرد من رفت بچین زلف او ----- زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند |
درين بلا که منم با وجود ضعف قوا
به جز جلاي وطن نيست هيچ درمانم |
مکن تکیه بر مُلک دنیا و پشت---که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
|
تا تواني هيچ درمانم مکن
هيچ گونه چارهي جانم مکن ممنون داش علی دعوتم رو قبول کردی خوش اومدی |
اکنون ساعت 12:06 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)