![]() |
قیامت باشد آن قامت در آغوش شراب سلسبیل از چشمه نوش غلام کیست آن لعبت که ما را غلام خویش کرد و حلقه در گوش پری پیکر بتی کز سحر چشمش نیامد خواب در چشمان من دوش نه هر وقتم به یاد خاطر آید که خود هرگز نمیگردد فراموش حلالش باد اگر خونم بریزد که سر در پای او خوشتر که بر دوش سعدی |
شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن
در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت |
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه |
هر دم چو تاک بار درختی نمیشویم
چو سرو بستهایم به دل بار خویش را |
از جرعه و خاک زمین در و لعل یافت
بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم |
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما |
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را |
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند |
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ
برسر کشته خویش آی و زخاکش بر گیر |
ره است اینجا و مردم رهگذارند
مبادا بر سرت پایی گذارند |
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم |
ما زبان را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را |
اگرنه باده غم دل ز یاد ما ببرد نهیب حادثه بنیاد ما زجا ببرد |
دل از خمار طلب خون کن و شراب طلب
جگر به تشنهلبی واگذر و آب طلب |
بجز خیال دهان تو نیست در دل تنگ
که کس مباد در دل خیال محال |
لالهزاری شدهام بس که به گلزار وفا
شعله داغ تو را بر همه اعضا زدهام |
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم |
من نمی گویم زیان کن یا به فکر سود باش
ای ز فرصت بی خبر در هرچه هستی زود باش... |
شعله عشق تو افتاده ناگاه برین خانه دل
صبر کن لاقل این شعله زمین گیر شود بعد برو |
وداع جان و تنم استماع رفتن توست
مرو که گر بروی خون من به گردن توست... |
تو بدری و خورشید ترا بنده شدست
تا بنده تو شدست تابنده شدست |
تا مطربان ز شوق تنت آگهی دهند قول وغزل به ساز و نوا می فرستمت |
ترسم که صرفه ای نبرد روز باز خواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما |
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام خارم ولی به سایه ی گل آرمیده ام معیری |
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن
که در شریعتِ ما غیر از این گناهی نیست |
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای
سرپنجهٔ دشمن افکن ای شیر خدای |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد |
در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند
گرت ز دست بر آید نگار من باشی |
یارب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یکدم بنشینم چه شود |
در این در گه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره به امروزت که از فردا نه ای آگه |
همره شدن با همدلان حالت نکو تر می کند
وین کشتگاه واژگان خرمن چو گوهر می کشد |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
ون در آن ظلمت شب اب حياتم دادند |
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر دهم |
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت |
تابد فروغ مهر و مه از قطره های اشک
باران صبحگاه ندارد صفای اشک |
کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم |
مخند ای صبح بی هنگام که امشب سازشی دارد
نوای مرغ شب بسا خاطر اندوهناک من |
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش |
شب تا سحر از ناله دل خواب ندارم
راحت به شب از چشم پرستار گریزد |
اکنون ساعت 12:02 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)