![]() |
از بزم جهان باده گساران همه رفتند
ما با که نشینیم که یاران همه رفتند... |
دل بر گرفته بودم از ایام گل ولی
کاری بکرد همت پاک روزه داران |
نکویی کن که دولت بینی از بخت
مبر فرمان بدگوی بدآموز |
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هزار چاره گر از چار سو ببست |
تن آدمی شریف است به جان آدمییت
نه همین لباس زیباست نشان آدمییت |
تا به فراق خو كنم صبر من و قرار كو؟
وعده ي وصل اگر دهد طاقت اتظار كو؟ |
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به |
هيچ کس جاي مرا ديگر نمي داند کجاست
آنقدر در عشق او غرقم که پيدا نيستم |
مقیم حلفه ذکر است دل بدان امید
که حلقه ای ز سر یار بگشاید |
درد بي عشقي ز جانم برده طاقت ور نه من
داشتم آرام تا آرام جاني داشتم |
معرفت نیست در این قوم خدا را سببی
تا برم گوهر خود را به خریدار دگر |
روزها در حسرت فردا به سر شد ای دریغ
دیگر از عمرم همین امروز و فردا مانده است |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
دوشینه کجا رفتی و مهمان که بودی
دل بی تو به جان بود، تو جانان که بودی... |
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش لله که روم من ز پی یار دگر |
رشحهٔ وصل کو کزو گرد امید نم کشد
وز نم آن برآورم رخنهٔ انفصال را |
اگر گفتم دعای می فروشان
چه باشد حق نعمت میگزارم |
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت |
تو را که چون تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک |
کردم سراپا خویش را چشم از پی طی رهت
کز بهر سجده بر درت خود را تمامی سرکنم |
ما باده زیر خرقه امروز میکشیم
صد بار پیر میکده این ماجرا شنید |
در آه ما نهفته خزان و بهار حسن
تأثیرهاست با نفس گرم و سرد ما |
از آستان پیر مغان سر چرا کشیم
دولت در آن سرا و گشایش در آن در است |
تا آسمان ز حلقه بگوشان ما شود
کو عشوه ای ز ابروی چون حلال تو |
وگر عار دارد عبادت پرست
که در خلد با وي بود هم نشست بگو ننگ از او در قيامت مدار که آن را به جنت برند اين به نار |
رند و میخواره و هر جایی و شاهد بازم
در خرابات به بی پا و سری ممتازم/ عیبم از مستی و رندی مکن ای واعظ شهر کاین سرانجام نصیب آمده از آغازم... |
مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق مي شود |
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را |
از عشق فقط وصل و رسیدن خوش نیست
عشق است و همین لذت دیدار و دگر هیچ |
چون باده بر سر زلف کف زنان
حافظ که دوش از لب ساقی شنید راز |
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را زجام باده گلگون خراب کن |
نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ میبینم مگر ساغر نمیگیرد |
دنيا حريف سفله و معشوق بيوفاست |
دايم گل اين بستان شاداب نمي ماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايي |
یارب مباد آن که گدامعتبرشود گرمعتبر شود زخدا بی بر شود |
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست |
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو |
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی میزدم
اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را |
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را |
اگر تو روی نپوشی بدین لطافت و حسن
دگر نبینی در پارس پارسایی را |
اکنون ساعت 11:18 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)