پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   درد و دل هاي شبانه تنهاترین تنها (http://p30city.net/showthread.php?t=12761)

ابریشم 12-04-2010 11:39 AM

مرا اینگونه نگاه نکن ... دل من پر از سکوت است ... سکوتی
که اگر نمایان شود عالمی را به آتش می کشد ... در پس پوسته ی حرفهای من
سکوتی پر معنا نهفته است ... كه صدها جلد کتاب یک دقیقه آن است ... و در
تاکستان ابدیت یک شاخه انگور دارد ... شرابی که از آن افشرده ام دنیایی را
مست میکند ودیگری را می کشد ... مرا رها مکن

ابریشم 12-04-2010 11:40 AM

به دار و ندارم نگاه كن
كه هیچ به جز عاشقی نماند
تمامِ وجودم همین دل است
تمام دلم بی‏قرار توست!

ابریشم 12-04-2010 11:40 AM

خدایا در این تنهایی و در این اوج نیاز بگذار برای تو بمانم و نیازم را برای تو بخوانم .
جز راهی که تو نشانم دادی صراط مستقیمی نمی یابم .
من غریبه نیستم و ناله هایم با تو از سر حسرت و گناه است .
شعر هایت را گم کرده ام و دستانی را که سایبانم بوده نمی بینم .
تنها پناهم در این وادی وحشت تویی ...
به آسمانت سوگند می میرم اگر به فریادم نرسی .

ابریشم 12-04-2010 11:41 AM

ای که همه عمر به انتظارت نشســته بودم
سوز دل هایم بدســـــــت باد سپــرده بودم

بوی آمدنــــت می آمد، ای آشــنای غــریب
هوای دل، به بــــاران چشم، تر کرده بـــودم

برای آمــــدنت لحظـــه ها را یکــــی یکــــی
با ســوســـوی ســـتاره شـــمرده بــــــــودم

بوی اشـــــک می داد و عشق، کلـــبه ی دل
تمـــــام دل بـــــرای تو فــــرش کــــرده بودم

به زیر پاهــــایـــــت بنــــفـشه و مــــــریــــم
نیـــــلوفــــرهای آبی را هـــدیه کـــرده بـودم

عــــــــــزم پـــــــرواز بـــــه ســـوی نـــور آری
بدین امید، دل به چشم های تو بسته بـودم

مــــن از ستاره شـــنیده بـــودم که می آیی
ایـــــن نــــویـــــد به گــوش جان شنیده بودم

ابریشم 12-04-2010 11:42 AM

گفتم وقتی بیایی

آنقدر عاشقانه هایت زیباست

که من برای سرودنشان واژه کم می آورم

گفتم وقتی بیایی

همیشه شادم؛همیشه می خندم

همیشه مشتاق ثبت خاطرات شیرینمان در تقویم دلم هستم

و همیشه می گویم من خوشبخت ترینم

گفتم وقتی بیایی

چشمهای لعنتی جغدهای این شهر کور می شوند

اما نمی دانستم وقتی بیایی

فقط کمی دلخسته تر می شوم.........

راستی آیا باور نداری که روزی تورا ترک خواهم کرد؟

فرانک 12-04-2010 10:24 PM

من، تو ، او
من به مدرسه ميرفتم تا در س بخوانم ...
تو به مدرسه ميرفتي به تو گفته بودند بايد دکتر شوي ...
او هم به مدرسه ميرفت اما نمي دانست چرا ؟!

من پول تو جيبي ام را هفتگي از پدرم ميگرفتم ...
تو پول تو جيبي نمي گرفتي هميشه پول در خانه ي شما دم دست بود ...
او هر روز بعد از مدزسه کنار خيابان آدامس ميفروخت !

معلم گفته بود انشا بنويسيد و موضوع اين بود : علم بهتر است يا ثروت ؟!

من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم مي گفت با علم مي توان به ثروت رسيد

تو نوشته بودي علم بهتر است
شايد پدرت گفته بود تو از ثروت بي نيازي

او اما انشا ننوشته بود برگه ي او سفيد بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود ...

معلم آن روز او را تنبيه کرد
بقيه بچه ها به او خنديدند
آن روز او براي تمام نداشته هايش گريه کرد
هيچ کس نفهميد که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمي دانست او پول خريد يک خودکار را نداشته
شايد معلم هم نمي دانست ثروت وعلم
گاهي به هم گره مي خورند
گاهي نمي شود بي ثروت از علم چيزي نوشت ...

من در خانه اي بزرگ مي شدم که بهار توي حياطش بوي پيچ امين الدوله مي آمد
تو در خانه اي بزرگ مي شدي که شب ها در آن بوي دسته گل هايي مي پيچيد که پدرت براي مادرت مي خريد ...
او اما در خانه اي بزرگ مي شد که در و ديوارش بوي سيگار و ترياکي را مي داد که پدرش مي کشيد

سال هاي آخر دبيرستان بود بايد آماده مي شديم براي ساختن آينده

من بايد بيشتر درس مي خواندم دنبال کلاس هاي تقويتي بودم ...
تو تحصيل در دانشگا هاي خارج از کشور برايت آينده ي بهتري را رقم مي زد ...
او اما نه انگيزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار مي گشت ...

روزنا مه چاپ شده بود هر کس دنبال چيزي در روزنامه مي گشت

من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ي قبولي هاي کنکور جستجو کنم ...
تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردي ...
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در يک نزاع خياباني کسي را کشته بود !!!

من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به اين فکر کنم که کسي ، کسي را کشته است
تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عکس هاي روزنامه آن را به به کناري انداختي
او اما آنجا بود در بين صفحات روزنامه :
براي اولين بار بود در زندگي اش که اين همه به او توجه شده بود !!!!

چند سال گذشت وقت گرفتن نتايج بود


من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهي ام بودم
تو مي خواستي با مدرک پزشکي ات برگردي همان آرزوي ديرينه ي پدرت
او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حکم اعدامش بود

وقت قضاوت بود ، جامعه ي ما هميشه قضاوت مي کند

من خوشحال بودم که که مرا تحسين مي کنند
تو به خود مي باليدي که جامعه ات به تو افتخار مي کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرينش مي کنند

زندگي ادامه دارد ، هيچ وقت پايان نمي گيرد

من موفقم : من ميگويم نتيجه ي تلاش خودم است!!!
تو خيلي موفقي : تو ميگويي نتيجه ي پشت کار خودت است
!!!
او اما زير مشتي خاک است : مردم گفتند مقصر خودش است
!!!!

من , تو , او

هيچگاه در کنار هم نبوديم
هيچگاه يکديگر را نشناختيم
اما من و تو اگر به جاي او بوديم آخر داستان چگونه بود...؟!!

ابریشم 12-18-2010 11:02 PM

خداحافظ برای تو چه اسان بود
ولی قلب من از این جمله لرزان بود
خداحافظ برای تو رهایی داشت
برای من غم تلخ جدایی داشت
خداحافظ طلوع من غروب من
خداحافظ تو ای محبوب خوب من
سلام تو طلوع پاک شبنم بود
غروب. ظلمت تاریکی وغم بود
سلام تو شروع اشنایی ها
نوید مهربانی ها زمان هم زمانی ها
دریغ از قطره اشک سوزانم که از بیداد تو بررخ چکیده
خزان زندگی امد دل افسرده بود از تو بهاری را ندیده

ابریشم 12-18-2010 11:03 PM

بس که دیوار دلم کوتاه است
هر که از کوچه تنهایی من میگذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی میکشد و میگذرد

ابریشم 12-25-2010 04:49 PM

کاش مي دانستي

من سکوتم حرف است
حرف هايم حرف است

خنده هايم حرف است

کاش مي دانستي

مي توانم همه را پيش تو تفسير کنم

کاش مي دانستي
کاش مي فهميدي

کاش و صد کاش نمي ترسيدي

که مبادا دل من پيش دلت گير کند

يا نگاهم تلي از عشق بدستان تو زنجير کند

من کمي زودتر از خيلي دير

مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد

تو نترس

سايه ها بوي مرا سوي مشام تو نخواهند آورد

کاش مي دانستي

چه غريبانه به دنبال دلم خواهي گشت

در زماني که براي غربتت سينه دلسوزي نيست

تازه خواهي فهميد

مثل من عاشق مغرور شب افروزي نيست







فرانک 12-25-2010 06:45 PM

کاش می شد از شوق زندگی سرود. کاش می شد در بغض دریا شکست. کاش می شد یک نفس از عشق گفت. کاش می شد راوی قصه ها شد. کاش می شد به دوران کودکی رفت و از مرز قصه ها گذشت. کاش می شد سراسر عشق و خوبی بود. کاش تکه ابری بودم که به هنگام دلتنگی ات می باریدم و گرد و غبار غصه را از روح لطیفت پاک می کردم. کاش سازی بودم تا نوای غریبانه ات را به هنگام تنهایی می نواختم. کاش قاصدکی بودم تا پیام مهربانی ات را به فصل بهار و به دشت و صحرا می بردم


اکنون ساعت 12:03 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)