![]() |
واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزید
من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود |
دوست دارم شمع باشم در دل شبه بسوزم روشنی بخشم به جمعی وخودم تنهابسوزم |
می ترسم از عقربه ها ،تو بهت این ساعت غم
کمی بهم فرصت بده ،تا مرگمو باور کنم |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها |
ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا
گر بدآن شادی که دور از تو بمیرم مرحبا |
از عراقی دوش پرسیدم که: چون است حال تو؟ گفت: چون باشد کسی کز دوستان باشد جدا؟ |
اگر آن ترک شیرازی به من صیغد ثریا را
کنم کابین برایش یک حلب انجیر و حلوا را |
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند |
دل در سر زلفش شد، از طره طلب کردم گفتا که: لب او خوش اینک سرما پیوست با یار خوشی بنشست دل کز سر جان برخاست با جان و جهان پیوست دل کز دو جهان بگسست از غمزهی روی او گه مستم و گه هشیار وز طرهی لعل او گه نیستم و گه هست میخواستم از اسرار اظهار کنم حرفی ز اغیار نترسیدم گفتم سخن سر بست |
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو |
وگر کمین بگشایدغمی زگوشه ی دل
حریم درگه پیرمغان پناهت بس |
ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را |
از می عشق ار چه سرمستی، مکن
با حریفان سرگرانی ساقیا |
ای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پری
خوش خوش کشانم میبری آخر نگویی تا کجا |
از سخن گفتن خطای جاهلان پیدا شود
پسته ی بی مغز چون لب وا کند رسوا شود چون صدف هر کس که دندان بر سر دندان نهد سینه اش با گفتگو گنجینه ی دریا شود |
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست |
توانگرا در رحمت به روی درویشان
مبند و گر تو ببندی خدای بگشاید |
ديدي که يار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هيچ غم نداشت |
تا به روز آن هندوک را میفشارد
چون بود در پیش سگ انبان آرد |
دل ديوانه از آن شد که نصيحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجير کنم |
محتشم ميآورد بر لشگر عزت شکست
پيش خوبان دم به دم رايت ز آه افراختن |
نقد بازار جهان بنگر و آواز جهان گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس |
سحر اين دل من ز سودا چه ميشد
از آن برق رخسار و سيما چه ميشد |
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما |
اندر سر ما خيال عشقت
هر روز که باد در فزون باد |
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست |
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی |
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را |
ای چشم تو چشمه چشمه،نرمآب ناز و کرشمه
دلخستگی های خود را ،در چشم تو می تکانم |
میوزد از چمن نسیم بهشت
هان بنوشید دم به دم می ناب |
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران |
نیازارم ز خود هرگز دلی را
که می ترسم در او جای تو باشد |
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش |
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت |
تا عقل و فضل بینی بیمعرفت نشینی
یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستی |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم رازست |
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش |
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر منتهای همت خود کامران شدم |
اکنون ساعت 03:43 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)