![]() |
من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم |
مدعی خواست که از بیخ کند ریشه ما
غافل از آنکه خدا هست در اندیشه ما |
این جان تو عاقبت ز تن خواهد جست
این جان تو عاقبت ز تن خواهد خست |
ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش
در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر |
روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری عشق تو گریانم چو شمع |
عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت
هر که این آب خورد رخت به دریا فکنش |
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت |
تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل
لایق بندگی خواجه جلال الدینی |
یارب آن نو گل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از دست حسود چمنش |
شادی ندارد آن که ندارد به دل غمی آن را که نیست عالم غم،نیست عالمی |
یکی را چون ببینی کشته دوست
به دیگر دوستانش ده بشارت |
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیب افتد دگران روند و آیند و تو هم چنان که هستی سعدی |
یا رب آن آهوی مشکین بختن باز رسان
وان سهی سرو خرامان بچمن باز رسان |
نیازارم ز خود هرگز دلی را
که می ترسم در او جای تو باشد |
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه ی غیبش دوا کنند |
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ
بر سر کشته خویش آی و ز خاکش بر گیر |
رواق منظر چشم من آشیانه توست کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل لطیفههای عجب زیر دام و دانه توست |
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست |
تا شدم آینه عشقت مرا در هم شکستی حاصلی نبود به غیر از این صفا و سادگی |
یه دیوونه که مجروحه که تقدیرش پر از درده
مگر خوشبخت بشه اونکه،یه عمری آرزوش کرده بون از ته دل میخواد ،تو رو صاحب شعراشو تو یه عمره شدی دنیاش،خودش گم کرده دنیاشو |
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند |
دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاری
چو بیند دست در آغوش مستان سحرخیزت |
تو را که هر چه مراد است در جهان داری چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
آن سرو که گویند به بالای تو ماند هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند |
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان |
نا کسی گر ز کسی بالا نشیند عیب نیست
جای چشم ابرو نگیرد چون ازو بالا تر است |
تلخکامی بین که در میخانه دلدادگی بود پر خون جگر هر جا سبویی یافتم |
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد |
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی من سلسله موجم تو سلسله جنبانی |
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا |
این ناگزیره واسه ما سیر صعودی تا سقوط
همیشه قصه ی صدا تمومه با حرف سکوت |
تو غره بدان مشو که می مینخوری
صد لقمه خوری که می غلامست آنرا |
ای که بوی باران شکفته در هوایت
یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت |
تو آسمانی و من ریشه در زمین دارم
همیشه فاصله ای هست داد از این دارم |
میان گریه می خندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست لیکن در نمی گیرد |
در کار گه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش |
شمع طرب ز بخت ما آتش خانهسوز شد |
مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد |
اکنون ساعت 10:11 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)