![]() |
یا رب آن آهوی مشکین بختن بازرسان
وان سهی سرو قد من بچمن بازرسان |
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود |
دل دادن عارفان چنین سهل مگیر
با حسن دلاویز تو آنی دگرست ای دوست حدیث وصل و هجران بگذار کاین عشق من و تو داستانی دگرست |
تا هیچ دانهیی نفشانی بجز کرم
تا هیچ توشـــــــــــهیی بجز تقی |
نقل قول:
تا هیچ توشهای نستانی بجز تفی |
یارب به وقت گل گنه بنده عفو کن
وین ماجرا به سرولب جویباربخش |
شب تارست و گرگان ميزنند ميش دو زلفونت همايل كن بيا پيش از ان كنج لبت بوسي به مو ده بگو راه خدا دادم به درويش |
شیرین تر از این سخن نباشد
الّا دهـــــنِ شکـــــــرِ فشانت |
توکز سرای طبیعت نمی روی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد |
dar sonbolash avikhtam az ruye niaz
Goftam mane soda zade ra kar besaz Gofta ze labam begir o zolfam begozar Dar eyshe khosh aviz na dar omre deraz |
نقل قول:
ز شوق روی تو جانرا بر این اسیر فراق همان رسید کز آتش به برگ کاه رسید حافظ |
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
قصّه ی بی سروسامانی من گوش کنید |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
ون در آن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
دلا خوکن به تنهایی که از تنها بلاخیزد
سعادت آن کسی دارد که از تنهابپرهیزد |
دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هرچه باد باد حافظ |
دلم جز مهر مهرویان طریقی بر نمیگیرد
ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد |
دل مارا که زمار سرزلف تو بخست
ازلب خود به شفاخانه ی تریاک انداز |
زهی سوار که صد دل به غمزهیی ببری
هــــــــــــــزار صید به یک تاختن بیندازی |
یادبادآن که زما وقت سفر یادنکرد
به وداعی دل غم دیده ی ماشادنکرد |
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست |
تو را توش هنر می باید اندوخت
حدیث زندگی می باید آموخت |
نوبهارم یاد از عهد جوانی می دهد
گریه آرد خنده ی گل های این بستان مرا رهی معیری |
تاب بنفشه می دهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو |
وه که درین خیال کج عمر عزیز شد تلف
از خم ابروی تو ام هیچ گشایشی نشد |
تعلّق حجاب است و بی حاصلی
چو پیوندها بگســــــــلی،واصلی |
یارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آیدو برهاندم از بند ملامت |
تو اگر باز كني پنجره اي سمت دلت
ميتوان ديد كه من چلچله باغ توام |
مرا عاشقی شیدا فارغ از دنیا توکردی ، توکردی مرا عاقبت رسوا مست و بیپروا توکردی ، توکردی |
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا |
ای مست شبرو کیستی؟آیا مه من نیستی؟
گر نیستی پس چیستی؟ای همدم تنهای دل اوستا |
لابد همه می شناسن منو
که با دست منو به هم نشون می دن اگه باد خبر بیاره اومدم واسم از دور بیدا دست تکون می دن |
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که تور تویی خسته به منقار مرا |
ای دیدنت آسایش و خـــندیدنت آفت
گوی از همه خوبان بربودی به لطافت |
تو باخدای خود انداز کارو دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدّعی خدا بکند |
درد عشق از تندرستی خوش تر است
گرچه بیش از صبر درمانیـــــش نیست |
تو اول زمین بوسه دادی به جای
نبایستی آخر زدن پشت پای |
یارب اندرکنف سایه ی آن سرو بلند
گرمن سوخته یک دم بنشینم چه شود |
در آن حال پیــش آمدم دوستی
از او مانده بر استخوان پوستی |
یکی برسرشاخ بن می برید
خداوند بستان نگه کرد ودید بگفتا گراین مرد بدمی کند نه بامن که با نفس خودمی کند |
در این باغ سروری نیامد بلند
که باد اجل بیخش از بن نکند |
اکنون ساعت 01:41 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)