پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   مطالب آزاد (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=11)
-   -   مهمترین اتفاقی که امروز برات افتاده رو بنویس (http://p30city.net/showthread.php?t=10480)

رزیتا 09-22-2010 11:39 PM

امروز بهم ثابت شد که به هیچکس نباید اعتماد کرد

....................................
جمیله جون غیبتت طولانی شده بود، خوش اومدی

kiana 09-23-2010 06:26 PM

من الان و در حال حاضر از دست خودم خیلی خیلی عصبانیم.اخه یک کاری خیلی بدی انجام دادم که بعدا پشیمان شدم و عصبانی شدم.نمیدانم چرا این کار را کردم واقعا خیلی بد شد.دیگه روم نمیشه تو روی طرف نگاه کنم.اخه خدا چرا!!!!؟؟؟؟؟چرا......؟؟؟؟!!!!چرا جلوی من را نگرفتی .حالا چیکار کنم.؟؟؟؟واقعا دیگه خجالت میکشم تو روی طرف نگاه کنم.یعنی الان اون پیش خودش چه فکری در مورد من میکنه.....کاشکی میشد یک فصل خودم را بزنم و له کنم بلکه دلم خنک بشه از دست خودم.یعنی خدا جونم تو دوست داشتی من اشتباه کنم که جلوی من را نگرفتی.........نمیدانم چرا جدیدا این قدر بد شدم.

bigbang 09-24-2010 02:12 AM

این یک یک هفته ای که گذشت آماج اتفاقات پیشبینی نشده ای بود که حتی فکرش هم نمیکردم
تبدیل به یک ماشین شدم
کنترل اعصاب و روحیاتم رو بعد از مدت زیادی دوباره بدست آوردم اما هنوز وضعیتم ناپایداره
به کلی الان مشکلات زیادی و بدجوری درگیر هستم در مورد آینده ام هیچ ایده ای ندارم
فعلاً وقتی ترس به سراغم به کتاب رومانی گه تازه خریدم پناه میبرم
برخورد پدر ماردم باهام خیلی سرد هست
یه رفیق هم داشتم که اون هم به خاطر مشکلاتش مجبور شد بره یه شهره دیگه
ناراحت نیستم از چیزی گله نمیکنم ولی این یکنواخت بودن حالم رو بهم میزنه
دانشگاه ها شروع شده بریم ببینیم دانشگاه چه خبره !!
هنوز که هیچ بخاری بلند نشده تا چه شود !
ای بابا !
هیییییییییییییییییییییییییی !!!!!

رزیتا 09-24-2010 11:31 AM

بازم تکرار مکررات، بازم اشتباهات غیر قابل برگشت، آخه اینقدر با مردم رودروایسی داشتن
چه سودی برام تا حالا داشته که ......

سالومه 09-27-2010 07:41 PM

امروز رفتم دانشگاه توی کارگاه کامپیوتر صفحه خانگی همه کامپیوتر ها رو پی سی سیتی گزاشتم.:d
نزدیکه 30 تا کامپیوتر رو صفحه خانگیشو عوض کردم بعد هم در رفتم.:65:

niyaz 09-27-2010 07:46 PM

من روز شنبه اخر وقت رفتم داروخانه که قرصهای ویتامینی که میخورم رو بخرم
اینجا یه سری داروخانه هست که داروهایی که بدون نسخه اجازه هست بخرید رو تو قفسه ها گذاشتن میتونی بری برداری و ببری دم صندوق و پولش رو بدی و بری
یه سری دارو ها هم مثل این ویتامین که مصرف کننده زیاد داره و احتمال دزدی هم زیاده قوطی خالیش رو میزارن تو قفسه
بعد قوطی خالی رو مبری دم صندوق اونجا بهت یه بسته پر بهت میده
منم طبق معمول همین کارو کردم
قوطی خالی رو برداشتم با یه شیر خشک بردم دم صندوق بعد پول دادم و اومدم خونه
راین اومد چیزهایی رو که خریده بودیم رو از تو کیسه در می آورد یهو گفت مامان؟ این چرا اینقدر سبکه؟ درش رو باز کرد و با خنده گفت وااااااااااا توش چرا هیچی نیسسسسست؟
منم که خشکم زده بود گفتم فروشنده خل و چل یادش رفته یه دونه بسته پر بزاره
معلوم بود تازه کار بود فکر کنم روز اولش بود چون من همیشه از اونجا خرید میکنم همه فروشنده هاش رو میشناسم
امروز که تیکتش رو بردم قبل ازاین که توضیح بدم فروشنده ای که منو میشناخت قبلا گفت قوطی خالی بوده
منم با خنده گفتم آره
گفت ما هم متوجه شدیم چون امروز دوباره یه قوطی خالی اونجا گذاشتیم :21:

bigbang 10-01-2010 11:52 AM

پنجشنبه که رفتم دانشگاه با یک کسی برخورد کردم که شخصیت خیلی باحالی داشت :rolleyes:
باید می دیدینش کلاً خیلی باحال بود ایده و امید به آینده اش حرف نداشت در هر صورت سر صحبت و که باهاش باز کردم دیدم آدم خوبی هست منتهی یه مقداری رفتارش تعادل نداره مشکل وقتی خودش رو نشون میداد که یه حرف خنده دار میزدم شروع میکرد به خندیدن وحشتناک و اصلاً هم نمیتونست جلوی خندش رو بگیره !:eek:
یه وقتایی اینجوری خندیدنش رو که میدیدم حقیقش رو که بخواید نه تنها خوشحال نمیشدم بلکه میترسیدم که نکنه یه وقت چیزیش بشه !
با خودش که گرم شدم بهش گفتم فلانی چرا اینقدر بد میخندی و نمیتونی ججلوی خندت رو بگیری ؟
گفتش رفتم دکتر بهم گفت تو آستانه خندت خیلی پایین هست (یعنی زود خندت میگیره ) من که تا حالا همچین چیزی نشنیده بودم
از گذشتش که برام صحبت کرد تازه متوجه شدم مشکلش از کجاست !
که کارش به اینجا کشیده و تعادل رفتاری نداره .
نگو پدر و مادرش اینو زیاد تحت فشار گذاشتن برای درس خوندن گناهی به جای تفریح و بازی در دوران بچگی و نوجوانی که مهترین دوران زندگی هم هست سرش تو کتاب و حبس تو اتاق بود .
جز در ودیوار رفیق دیگه ای نداشت !
یک چیز برام سوال شده مگه درس دانشگاه چقدر ارزش داره که خانواده ها همچین بلایی سر بچشون میارن که تعادل رفتاری نداره ؟؟؟ _:2:

shokofe 10-01-2010 01:53 PM

من از دیشب تا صبح 2 ساعت خوابیدم چون پارسا مریض شده بود
آخر سر هم 6صبح بردمش بیمارستان سرم زدن بهش(بمیرم براش)
این قدر مظلوم شده که نگین
هیچ وقت ظهر ها نمی خوابید الان خوابیده_:2:
خیلی بده وقتی بچه ها مریض میشن
دعا کنین زودتر خوب بشه...
مرسی دوستانم:53:

مهبا 10-01-2010 03:22 PM

الهی عزیزم دعا میکنم خیلی زود خوب بشه

رزیتا 10-01-2010 06:59 PM

شکوفه جون امیدوارم پارسای عزیز هرچه زودتر خوب بشه:53: تو این فصل معمولا
بچه ها زود مریض میشن، مراقبش باش گلم:53:


اکنون ساعت 06:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)